یوسف و زلیخا


یوسف و زلیخا

دربها را بست که قربانش کند امرِ نفسش برده بی جانش کند سِری ماند فعلِ نَفسَش دیگران پستویِ پست کام حیوانش کند غافل از دادار آگاه بود یقین حق که نافرمانی رسوائش کند آنکه را هرگز نخواهد جَسته...



دربها را بست که قربانش کند
امرِ نفسش برده بی جانش کند
سِری ماند فعلِ نَفسَش دیگران
پستویِ پست کام حیوانش کند
غافل از دادار آگاه بود یقین
حق که نافرمانی رسوائش کند
آنکه را هرگز نخواهد جَسته ای
خواب غفلت را که بیدارش کند
عاشق دلداده با معشوق خویش
کِی سزاوار بی سِزاوارش کند
خانه ی اَمن است سزای عاشقی
نِی هوس بازی بسا خوارش کند
چون زلیخا آگهی داشت بر خطا
خواستِ خالق بود که آگاهش کند
صیدِ صیاد گشته بود یوسف همی
دست و پا می زد که آزادش کند
التماسِ صید نکرد هیچ فایده ای
خواست صیاد بود که افطارش کند
قصدِ صیادی فرا بود صیدِ خویش
صید طلب کرد بندِ صید بازش کند
بر فرار شد هر طرف رَه بسته بود
از شَهش خواست اهلِ احسانشِ کند
خواست یوسف تا که سلطان جهان
دامِ نفسِ آزاد و زندانش کند
اشتباه بس سترگی کرد چنین
ره نشان داد رَه شناس آنش کند
خواسته ای گر خواستی از رب جهان
خیر خواهی خواه که خواهانش کند
یوسف از سلطان عالم حبس خواست
راهی کرد زندان که دربانش کند
گر یقیناً وا گذار می کرد شَهش
کد خدا می شد نه چوپانش کند
تا خود آمد یوسف از خود رفته بود
کام همان گردید که آن کامَش کند
هفت سال زندانی گردید تا دگر
آنچه خواهد رب همان نامَش کند
عبدی گر عبدی کند درگاه هُو
غیر ممکن ها را امکانش کند
راه و رسم ها را نشان دادن به شَه
بس نگون بختی چسان شاهَش کند
حافظا گر حُجَّت الله شد علی
خواهِ خواهی شد که سلطانش کند


15 اردیبهشت 1403
طبیب حافظ کریمی( لسان الحال )





فیلم| مردی که 26 سال پیش گم شده بود در زیرزمین همسایه پیدا شد!