پرتقالِ عریانِ آرزو


پرتقالِ عریانِ آرزو

زیرِ آسمانِ پُرستاره‌ی تابستان، در مهتاب‌شبی دلپذیر، در بیابانی دور همچون نیمه‌ی دیگری از من در فراسوی این تنِ خاکی، در کالبدِ انسانی زیبا تجلی یافته‌ای و ظلماتِ تنهایی و انتظارم را با حضور...

زیرِ آسمانِ پُرستاره‌ی تابستان، در مهتاب‌شبی دلپذیر، در بیابانی دور
همچون نیمه‌ی دیگری از من در فراسوی این تنِ خاکی،
در کالبدِ انسانی زیبا تجلی یافته‌ای
و ظلماتِ تنهایی و انتظارم را با حضور خورشیدوارت
بامدادِ رهایی کرده‌‌ ای.

دست‌هایت گرمیِ استجابت است و
بودنت بی‌ آنکه بدانی راست‌ترین معنای صداقت.

حنجره‌ات درختِ پُرشکوفه‌ی پاکی‌ست
و واژه‌هایت پرندگانِ کوچکی بر شاخه‌های ظریفِ بهاری‌ اش.

صدایت را دوست می دارم، و برقِ چشمانِ بی گناهت را،
آن هنگام که سنگ صبورِ من می‌شوی و به آوای خستگی هایم گوش می‌دهی.

تو شکوهِ تماشاییِ رویاهای از یاد رفته‌ام در فردای استجابتی.

چه بسیار حرف‌هاست در دلم، چه بسیار قصه‌ها؛
برای گفتن‌های بی‌واهمه برای شنیدن‌های بی‌انقطاع.

چه زیبا‌ هوای شاعرانه‌ای‌‌ است در این تازه‌ راه،
راهی بلند به بلندای آسمان پیش ما.

که تا چشم کار می‌کند سیاهی است و سکوت،
وآن دیگر سویْ،
نیکبختیِ خندانی که بر ما آغوش گشوده.

اکنون در کنار من نشسته‌ای،
بر نرمیِ شعورِ یک صندلی،
در سیاره‌ ای سفید با شیشه‌ های زلال،
با چهار درب و دو جفت چرخ و سرعتی در حد مجاز؛
تجسم یافته از ایمان و استقامتی باورستیز؛
به سوی سرپناهی آرام در آرمانشهری قریب،
در قرابتی از تبارِ اطمینان.

و اینک
شادکام،
غربتِ غریبستانِ خیال را
به یمنِ آمدنت از سر گذرانده ام،

و تنها انتظارِ عظیم‌ام در این لحظه
عریانیِ همان پرتقالی‌ست که تو با دست‌های مهربانت برایم پوست می‌ کنی ...

ساعت از 3 گذشته است،
دیگر پلک هایم سنگینی می‌کنند.
حالا تو فرمان را نگه دار تا به دره سقوط نکرده‌ ایم ...




تزیین جشن الفبا در مدرسه | 40 ایده تزیین جشن الفبا در مدرسه برای کلاس اولی ها برای دهه ...