خیال


خیال

خیال خال لبت مرا خراب کند سوزی به دل بدمد مرا یباب کند صهبا ی سیر تو جمله ملول کند هر کو ز آن قدحی نوشد خراب کند نیک منظران به چسان شکیب آورند حسنت،جمال تو آن رمن عتاب کند ابلیس چو چشم تو دید...

خیال خال لبت مرا خراب کند
سوزی به دل بدمد مرا یباب کند

صهبا ی سیر تو جمله ملول کند
هر کو ز آن قدحی نوشد خراب کند

نیک منظران به چسان شکیب آورند
حسنت،جمال تو آن رمن عتاب کند

ابلیس چو چشم تو دید حدیث اعتقاد
سر داد، نگاه تو اهرمن تواب کند

قهرت به سان لهیب که مشتعل کند
هیزم، روان عزا دلان مذاب کند

ماهی و ماه به تو رشک خورد چنان وجیهی
سیما و حسن تو در دلم عجاب کند

اعمی شود چو نظر کند عشیق،ترا
سو در رخت که فسوس در شهاب کند

حیران کند رخ چون گلت عشاق را
دانی که چهر تو جان ما خراب کند؟

بر گوش هر که شنید،صفیر دل کشت
آشوب به پا شد،گو که آن خلاب کند

هر کو دمی به تو دیده افکند حبر
گردد و روی تو کار صد کتاب کند

سوخته



سرگالش(13)