ولم کنید


ولم کنید

من خسته از شمام قدری ولم کنید آرام و بی صدام قدری ولم کنید با حال خود خوشم نازی نمیکشم از دستتان رهام قدری ولم کنید خر ها چنان منند هی صبر میکنند صبرم شده تمام قدری ولم کنید...

من خسته از شمام
قدری ولم کنید
آرام و بی صدام
قدری ولم کنید

با حال خود خوشم
نازی نمیکشم
از دستتان رهام
قدری ولم کنید

خر ها چنان منند
هی صبر میکنند
صبرم شده تمام
قدری ولم کنید

جانم گرفته ایید
حالم ربوده ایید
حس را زدوده ایید
قدری ولم کنید

کوچیده ام دگر
ارام و بی خبر
ای اهل پر خطر
قدری ولم کنید

رفته جوانی ام
اینک خزانی ام
این زندگانی ام
قدری ولم کنید

جالب نبوده ایید
جز این چه بوده ایید؟

چون سرب و دوده ایید قدری ولم کنید

حیف از کلام من
مهرو مرام من
پر زد تمامِ من
قدری ولم کنید

اینک من و منم
من صاحبِ منم
این روح واین تنم
قدری ولم کنید

احمق چو من بُدَن،
خامِ همه شدن،
شد مرگ این بدن
قدری ولم کنید

من عاقلم کنون
درهجمه ی جنون
ای خورده ها زِخون
قدری ولم کنید

مهتاب پرشاد
ولم کنید
دفتر مهواژه
سایت شعر نو



کسی از جنس قاصدک