حماقت


حماقت

دل به معشوقی سپردم من حماقت کردم چشم زیبایش که دیدم من قضاوت کردم خواستم شعر بگویم دست تقدیر امّا بر دهانم مهر زد، گفتم: جسارت کردم در خیالم خواستم لب بر لبت بگذارم باز لیکن حدّ شرعی را رعایت...

دل به معشوقی سپردم من حماقت کردم
چشم زیبایش که دیدم من قضاوت کردم

خواستم شعر بگویم دست تقدیر امّا
بر دهانم مهر زد، گفتم: جسارت کردم

در خیالم خواستم لب بر لبت بگذارم
باز لیکن حدّ شرعی را رعایت کردم

من که با دستان خود قادر به لمست نیستم
زحمتش بر دوش چشمانم کفایت کردم

یاد دارم من شبی بوسیدمت در خوابم
بعد از آن هر شب زِ این خبطم انابت کردم

دیدمت با دیگری دیگر زِ دنیا رفتم
در درونم با خودم خود را شماتت کردم

دست او در دست عشقم، جان من را می‌برد
من ولیکن سخت با این صحنه عادت کردم

آه از آن وقتی که با شادی تو را می‌بوسید
دل ندارم تا بگویم من حسادت کردم

من نشد از فکر خود بیرون کنم یادت را
با خیالت تا قیامت هم رفاقت کردم

عاشقی کردن سزاوارم نبود از اول
در قنوتم من زِ این کارم ندامت کردم

مُردنم شاید برایم راه حل بود امّا
هر چه کردم من دَرین دنیا جنایت کردم

نکته‌ای دیگر ندارم جزء همین یک جمله
هرچه بودم هرچه کردم من حماقت کردم



20 متن و پیام تبریک تولد پسرم