نقطه zwnj;ی پرگار


نقطه zwnj;ی پرگار

گِل جان ز دستت می‌گرفت تا دست تو در کار شد زان عهد تسبیح تو اش در حلقه‌ی زنّار شد هستیّ عالم در طوافت رسم شیدایی کند این خانه و رسم زمین چون نقطه و پرگار شد هر کس به تو پرداخته، دل بر کمالت...

گِل جان ز دستت می‌گرفت تا دست تو در کار شد
زان عهد تسبیح تو اش در حلقه‌ی زنّار شد

هستیّ عالم در طوافت رسم شیدایی کند
این خانه و رسم زمین چون نقطه و پرگار شد

هر کس به تو پرداخته، دل بر کمالت باخته
وآن کس تو محبوبش شدی، از غیر تو بیزار شد

پایان ما ای کاش می‌شد در صراط بندگی،
چون قصّه‌ی عشق علیّ و میثم تمّار شد

هر کاو ز دستت داد، دنیایش نیامد کام را
داماد در بیم فراقت واله و افگار شد


دامـاد خراسانی



روان منجم