می بنوش
می بنوش و از لبانت می بنوشانم زیاد تا بَرم غمهای عالم را در آغوشت زِ یاد روزگار این حاکم خودرایِ فارغ از ثبات آنچه سخت آمد به دست آسان گرفت و پس نداد بحث دوری و صبوری و مدارا کردن است وای بر من که...
می بنوش و از لبانت می بنوشانم زیاد
تا بَرم غمهای عالم را در آغوشت زِ یاد
روزگار این حاکم خودرایِ فارغ از ثبات
آنچه سخت آمد به دست آسان گرفت و پس نداد
بحث دوری و صبوری و مدارا کردن است
وای بر من که ندارند این سه با هم اتّحاد
عاقلی از عالِمی پرسید آزادی کجاست؟
گفت: آنجا که نباید پا به این دنیا نهاد
او که قبل از آمدن ترکِ تماشا کرد و رفت
جار زد دنیا تماشایی ندارد، زنده باد
حبّ و بغض و صحبت خوف و رجا با اهل کن
گوشِ نااهلان نمیباشد بدهکارِ معاد
جای مسجد ساکنِ میخانهام از این به بعد
تابِ هشیاری ندارد آدمِ بی اعتقاد
مریم جلالوند
تا بَرم غمهای عالم را در آغوشت زِ یاد
روزگار این حاکم خودرایِ فارغ از ثبات
آنچه سخت آمد به دست آسان گرفت و پس نداد
بحث دوری و صبوری و مدارا کردن است
وای بر من که ندارند این سه با هم اتّحاد
عاقلی از عالِمی پرسید آزادی کجاست؟
گفت: آنجا که نباید پا به این دنیا نهاد
او که قبل از آمدن ترکِ تماشا کرد و رفت
جار زد دنیا تماشایی ندارد، زنده باد
حبّ و بغض و صحبت خوف و رجا با اهل کن
گوشِ نااهلان نمیباشد بدهکارِ معاد
جای مسجد ساکنِ میخانهام از این به بعد
تابِ هشیاری ندارد آدمِ بی اعتقاد
مریم جلالوند