جام لب


جام لب

دردی که میکشم به خدا دوست دارمش بر روی چشم درد ترا می گذارمش آن ارمغان توست خوب نگهداریش کنم نازش کشم که ناز تو من می شمارمش زخمم بزن که زخم ترا من به جان خرم جانم به خواه ،دست تو حتما سپارمش مژگان...

دردی که میکشم به خدا دوست دارمش
بر روی چشم درد ترا می گذارمش

آن ارمغان توست خوب نگهداریش کنم
نازش کشم که ناز تو من می شمارمش

زخمم بزن که زخم ترا من به جان خرم
جانم به خواه ،دست تو حتما سپارمش

مژگان کشم ،که خاک رهت توتیاکنم
بر دیدگان خسته خود می گذارمش

باغ گلی ایست روی تو در قاب سینه ام
در آن میان باغ منم جویبا رمش

یاد تو هست؟ جام لبت کی چشیده ایم
ما را شباب بود هنوز ام خمارمش

جانم میان دسته گلی جا نموده ام
رخصت بده تا که برایت بیارمش



ردای مرگ