امیر شیدا


امیر شیدا

آغاز شد آن قصهٔ پرسوز و گداز؛ با نام حسین ابن علی. آن شاه کرم؛ شاه حرم؛ آن امیرِ شیدا... جان فشان و بی‌ریا. بدایت ز دم ظهر، از آن عاشورا. یوم خون و خونین. عطش آن اهل ها. اهل آن خیمهٔ نور. خیمهٔ...

آغاز شد آن قصهٔ پرسوز و گداز؛
با نام حسین ابن علی.
آن شاه کرم؛
شاه حرم؛
آن امیرِ شیدا...
جان فشان و بی‌ریا.
بدایت ز دم ظهر،
از آن عاشورا.
یوم خون و خونین.
عطش آن اهل ها.
اهل آن خیمهٔ نور.
خیمهٔ عباس و حسین.
خیمهٔ زینب و رباب.
خیمهٔ اکبر؛
اصغر.
آن سکینه...
و آن طفل سه سال.
قصهٔ مشک سالار؛
چادر آن عمهٔ حار.
اشک های آن دخت.
گلوی آن سکینه
و اسیرانِ دشت.
این قصهٔ ظهری ایست
که آن ظهر،
شاعران،
همه از او گفتند.
از آن امیر و شیدا.
از آن حسین سر بریده؛
مظلوم.
این قصه در آن عصر غریب،
عصر آن عاشورا،
به سطر عاشقیه خود رسید.
آری؛
و حال،
قصهٔ ما به سر رسید.
شاعر این شعرِ امیر،
با برادر...خوهر،
و طفلان غریب،
به ته رسم جنون نینوا،
اهل آن خیمهٔ عشق،
نرسید.

سرودهٔ ستایش حبیبی



گریه