زهر رفیق...


زهر رفیق...

آری ای رفیق شفیق آخر خنجرت کاری بود آری تو بودی رفیقی که دم از رفاقت ها میزد زردترین تو زرد عالم با دشنه ای در دست دنبال فرصتی کاری برای ریختن زهرش بود ‌پشت ان همه اعتماد نابه جا فراموشش شد که روزی...




من بغل بگشایم