تفسیر آیات 61 - 63 سوره آل عمران


خواندن معنا و تفسیر آیات قرآن کریم، به فهم درست آن و عملی کردن دستورات الهی در زندگی‌مان کمک می‌کند.

به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ قرآن سرتاسر اعجاز در زندگی مادی و معنوی است. اگر ما آن را با معرفت تلاوت کنیم، حتماً اثرات آن را خواهیم دید. برای آگاهی‌ و فهم بهتر و بیشتر آیات قرآن کریم هر شب تفسیر آیاتی از این معجزه الهی را برای شما آماده می‌کنیم.

سوره آل عمران سومین سوره قرآن کریم است که 200 آیه دارد. عمران نام سه نفر از اشخاص مشهور بوده است: نام پدر حضرت موسی (ع)، پدر حضرت مریم (ع) و پدر حضرت علی (ع )که بیشتر به ابوطالب مشهور بوده است. ولی در این سوره بیشتر منظور از آل عمران پدر حضرت مریم و همسرش و حضرت مریم (ع) وحضرت عیسی (ع) است. این کلمه دو بار در این سوره به کار رفته است.

سوره آل عمران یادآور طبقات و رده هایی از انسان ها است که خداوند متعال آنها را از میان جامعه بشری گزینش و انتخاب کرده است و اینان عبارتند از: آدم نوح آل ابراهیم و آل عمران. در این سوره مطالب زیادی از جمله: ماجرای جنگ احد، مطالب فراوانی راجع به جهاد، مباهله، دعوت یهود به اسلام، امر به صبر و پایداری، بیان فضیلت شهدا و چند دعای زیبا آمده است.

تفسیر آیات 61 - 63 سوره آل عمران

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکَاذِبِینَ

پس هر که در این [باره] پس از دانشى که تو را [حاصل] آمده با تو محاجه کند بگو بیایید پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و ما خویشان نزدیک و شما خویشان نزدیک خود را فرا خوانیم سپس مباهله کنیم و لعنت‏ خدا را بر دروغگویان قرار دهیم (۶۱)

إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلَّا اللَّهُ وَإِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ

آرى داستان درست [مسیح] همین است و معبودى جز خدا نیست و خداست که در واقع همان شکست‏ ناپذیر حکیم است (۶۲)

فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِالْمُفْسِدِینَ

پس اگر رویگردان شدند همانا خداوند به [حال] مفسدان داناست (۶۳)

فمن حاجک فیه من بعد ما جاءک من العلم

حرف (فا) که بر سر این آیه در آمده مى رساند مضمون آیه که دعوت به مباهله است، نتیجه گیرى و تفریع بر تعلیم الهى است که در دو آیه قبل خاطر نشان نموده، فرمود: (ذلک علیک...)، این داستان عیسى (علیه السلام ) بر تو تعلیم کردیم از آیات ما و ذکر حکیم است. در آیه بعدش مطلب را با جمله : (حق از ناحیه پروردگار تو است )، پس از مرد دین مباش تاکید، و ختم کردو در آیه مورد بحث آن تعلیم الهى را با بیانى واضح تر بیان مى کند. چه بیانى روشن تر از مباهله و ضمیر کاف خطاب (تو) در این آیه به عیسى (علیه السلام ) و یا به حق نامبرده در آیه قبل بر مى گردد.

بیان آیه قبلى از خداى تعالى با اینکه بیانى الهى بود و شکى باقى نمى گذاشت، علاوه بر آن، مشتمل بود بر برهانى ساطع، بر آن حقیقتى که آیه : (ان مثل عیسى عند اللّه کمثل آدم ) برهان ساطع دیگرى بر آن بود، پس علمى که در جمله : (من بعد ما جاءک من العلم ) آمده، علمى است که هم از راه وحى الهى حاصل مى شود و هم از راه برهان، پس اثر این علم باید هم در رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) حاصل شود و هم در هر شنونده اى دیگر در غیر رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله )، بنابراین اگر فرض کنیم شنونده اى در داستان عیسى (علیه السلام ) شک کند از این جهت که دلیل بر آن وحى الهى است، از این جهت که برهانى ساطع و عقل فهم بر آن قائم است، نمى تواند شک کند، و چه بسا به خاطر افاده همین نکته بوده که فرمود: (من بعد ما جاءک من العلم ) و نفرمود: (من بعد ما بیناه لهم )، چون اگر اینطور فرموده بود از دلیل اول یعنى وحى الهى سکوت کرده بود و اما با آوردن جمله اول فهماند دلیل بر حقانیت داستان علم است و دلیل آن علم دو تا است : یکى وحى و دیگرى برهان عقلى.

البته در این میان نکته اى دیگر است و آن اینکه آوردن تعبیر اول و به رخ کشیدن علم مایه دلخوشى رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) است و اینکه او به اذن خدا غالب و پروردگارش یاور او است و به هیچ وجه از نصرتش دریغ نمى دارد.

فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابناءکم و نسائنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم

ضمیر متکلم مع الغیر (نا ما) در کلمه (ندع ) با همین ضمیر در کلمات (ابنائنا) و (نسائنا) و (انفسنا) تفاوت دارد، اولى به دو طرف متخاصم، یعنى رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) و بزرگان نجد که مسیحى بودند برمى گردد و آن سه ضمیر دیگر به رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) و همراهانش، و به همین جهت کلام آیه در این معنا است که فرموده باشد بیائید تا ابناء و نساء و انفس را بخوانیم و آنگاه ما ابناء و نساء و انفس خود را و شما هم ابناء و نساء و انفس خود را دعوت کنید...، بنابراین در کلام اختصار گوئى لطیفى بکار رفته و مصدر (مباهله ) که فعل (نبتهل ) مضارع آن است به معناى ملاعنه است، یعنى لعنت کردن یکدیگر، هر چند که در خصوص آیه به معناى چیزى نظیر محاجه بین شخص رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) و بین بزرگان نصارا است، ولى تعمیم دادن دعوت به فرزندان و زنان براى این بوده که این احتجاج اطمینان آورتر باشد، چون وقتى کسى زن و بچه خود را هم نفرین کند، طرف مقابلش مى فهمد که او به صدق دعوى خود ایمان کامل دارد، براى اینکه خداى تعالى محبت به زن و فرزند و شفقت بر آنان را در دل هرکسى قرار داده، بطورى که هر انسانى حاضر است با مایه گذاشتن جان خود، آنان را از خطر حفظ کند و براى حفظ آنان و در راه حمایت و غیرت و دفاع از آنان دست به کارهاى خطرناک مى زند، ولى حاضر نیست براى حفظ خود، ایشان را به خطر بیندازد و عینا به همین جهت است که مى بینیم در آیه شریفه فرزندان را اول و زنان را دوم و خویشتن را در مرحله سوم ذکر کرده، چون محبت انسان نسبت به فرزندان شدیدتر و با دوام تر است.

و از اینجا روشن مى گردد اینکه بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از جمله (ندع ابنائنا و ابناءکم...) این است که بیائید ما زن و بچه و خود شما را نفرین کنیم و شما زن و بچه و خود ما را نفرین کنید، تفسیر درستى نیست، براى اینکه اینطور معنا کردن آن نکته اى را که، براى تشریک زن و بچه خاطرنشان کردیم باطل مى سازد.

و اینکه به طور تفصیل موارد را یکى یکى شمرده، خود دلیلى دیگر است بر اینکه پیشنهاد کننده سخت به دعوت خود ایمان و به حق اعتماد و خاطر جمعى داشته، کانه پیشنهاد مى کند اى مسیحیان بیائید همگى ما و همگى شما یکدیگر را نفرین کنیم، تا لعنت بر دروغگویان شامل همه ما و یا شما شود، بطورى که لعنت شامل حال زن و فرزند ما هم بشود و در نتیجه نسل دروغگو از روى زمین برچیده شود و اهل باطل ریشه کن شوند.

پاسـخ به این توهم که آیه مباهله نمى تواند در شان على و فاطمه و حسنین (ع) نازل شده باشد.

با این بیان پاسـخ از اشکالى که در ذیل آیه شده روشن مى شود و آن اشکال این است که گویا گفته باشند این آیه نمى تواند در شان على و فاطمه و حسنین علیهم السلام نازل شده باشد، براى اینکه لفظ جمع وقتى استعمال مى شود که حداقل سه عدد مصداق داشته باشد و کلمه نساء بر یک تن - فاطمه س - صادق نیست و کلمه (ابناء) در مورد حسنین (علیهماالسلام ) که دو تن هستند استعمال نمى شود، و همچنین استعمال کلمه (انفس ) بر یک تن - على (علیه السلام ) - صحیح نیست و اما پاسـخش این شد که صدق کلام موقوف بر متعدد بودن ابناء و بسیار بودن نساء و انفس نیست، چون گفتیم : مقصود نهائى از این نفرین این است که یکى از دو طرف با همه نفراتش از صغیر و کبیر و مرد و زن براى همیشه هلاک گردد، مفسرین هم اتفاق دارند و روایات هم معتقدند، تاریخ هم موید است که رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله )، وقتى براى مباهله حاضر مى شد احدى به جز على و فاطمه و حسنین (علیهم السلام ) را با خود نیاورد، پس از ناحیه آن جناب کسى حضور به هم نرسانید مگر دو نفس و دو ابن و یک زن و با آوردن اینان رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله )، امر پروردگارش را امتثال نمود.

تفسیر آیات 61 - 63 سوره آل عمران

علاوه بر اینکه اصولا مراد از لفظ آیه امرى است، و مصداقى که حکم آیه به حسب خارج منطبق بر آن است امرى دیگر، و این بار اول نیست که خداى تعالى حکم یا وعده و وعید را که بر حسب خارج با یک نفر منطبق است بطور دسته جمعى حکایت مى کند، مثلا با اینکه فرد معینى زن خود را اظهار کرده بود و آیه در شاءن او نازل شده بود مى فرماید: (الذین یظاهرون منکم من نسائهم ما هن امهاتهم...) باز درباره همان یک فرد بصورت دسته جمعى مى فرماید: (و الذین یظاهرون من نسائهم ثم یعودون لما قالوا)، و درباره شخص واحدى که گفته بوده خدا فقیر و من توانگرم، به صورت دسته جمعى فرموده : (لقد سمع اللّه قول الذین قالوا ان اللّه فقیر و نحن اغنیاء)، و در پاسـخ شخص واحدى که پرسیده بود چگونه انفاق کنیم ؟ به صورت دسته جمعى فرمود: (یسئلونک ما ذا ینفقون ؟ قل العفو) و از این قبیل آیات بسیارى که به لفظ دسته جمعى نازل شده، در حالى که مصداق خارجیش به حسب شان نزول فرد معینى بوده.

ثم نبتهل فنجعل لعنت اللّه على الکاذبین

مصدر (ابتهال ) که باب افتعال است از ثلاثى (با -ها - لام ) گرفته شده و مصدر (بهل ) به فتحه اول و هم به ضمه آن به معناى لعنت است، این اصل معناى کلمه است، ولى بعدها در مطلق دعا و درخواست زیاد شد، البته دعائى که با اصرار و سماجت صورت بگیرد.

و جمله : (فنجعل لعنت اللّه على الکاذبین ) این جمله به منزله بیانى است براى ابتهال و اگر فرموده : (فنجعل )، لعنت خدا را بر دروغگویان قرار بدهیم و نفرموده : (فنسئل )، (و از خدا لعنت را براى دروغگویان درخواست کنیم )، براى این بود که اشاره کند به اینکه این نفرین درگیر است، چون باعث مى شود حق از باطل ممتاز گردد و خلاصه روشن شدن حق از باطل فعل بستگى دارد به درگیر شدن این نفرین و چون درگیریش به این جهت حتمى است، اینطور تعبیر کرد که (لعنت را بر دروغگو قرار دهیم ) و نفرمود: (درخواست کنیم) چون استجابت شدن و نشدن درخواست معلق است.

(الکاذبین ) این کلمه به خاطر اینکه در سیاق عهد واقع شده الف و لام آن، الف و لام عهد است، یعنى همان دروغگویان معهود، نه استغراق و یا جنس و نمى خواهد بفرماید تمام دروغگویان دنیا و جنس آنان را نفرین کنیم، بلکه دروغگویانى را نفرین کنیم که در این ماجرا در یکى از دو طرف مباهله قرار دارند، یا در طرف (اسلام ) و یا در طرف (مسیحیت ) قرار گرفته اند، اسلام مى گفت : هیچ معبودى غیر خدا نیست و عیسى (علیه السلام ) بنده خدا و رسول او است، مسیحیت مى گفتند: عیسى خودش اللّه و یا پسر اللّه است و یا اللّه سومى از سه خدا است.

اهل بیت پیامبر(صلوات اللّه علیهم) در دعوى و دعوت رسول اللّه شریک بودند و این از بزرگترین مناقب است

و بنابراین پس این معنا روشن است که اگر ادعا و مباهله اى بر سر آن، بین شخص رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) و بین جمعیت نصارا بود یک طرف شخص واحد و طرف دیگر جمعیتى بود، لازم بود در آیه تعبیرى بیاورد که قابل انطباق بر مفرد و جمع باشد، مثلا بفرماید: (فنجعل لعنه اللّه على من کان کاذبا)، (لعنت خدا را بر کسى قرار دهیم که دروغگو بوده باشد)، ولى اینطور نفرموده، معلوم مى شود دروغگویى که نفرین شامل حالش مى شود جمعیتى است که در یک طرف این محاجه قرار گرفته، حال یا در طرف رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) و یا در طرف نصارا، و این خود دلیل بر این است که همه حاضران در مباهله، شریک در ادعا هستند، چون کذب همواره در ادعا است، پس هرکس که با رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) بوده، یعنى على و فاطمه و حسنین (علیهم السلام ) در دعوى رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) و در دعوتش شریک بودند و این از بالاترین مناقبى است که خداى تعالى اهل بیت پیامبرش (علیهم السلام ) را به آن اختصاص داده، همچنان که مى بینیم در آیه شریفه از اهل بیت تعبیر به (انفس ) و (نساء) و (ابناء) کرده یعنى این چند تن را از میان همه مردان و زنان و فرزندان خصوص اهل بیت را جان رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) و زنى که منتسب به رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) است و فرزندان رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) خوانده.

حال اگر بگوئى همین چند سطر قبل، خودت گفتى که اطلاق لفظ (جمع ) در مورد مفرد در قرآن کریم بسیار است و در آیه مورد بحث هم کلمه جمع (نساء) را بر فاطمه (علیهاالسلام ) اطلاق کرده، پس چه مانعى دارد که استعمال لفظ (کاذبین ) را هم به همین نحو در یک فرد، صحیح بدانیم یعنى بگوئیم در طرف مسیحیت منظور همه آن دروغگویان است و در طرف رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) شخص آن جناب، که بنابراین دیگر على و فاطمه و حسنین (علیهم السلام ) شریک در دعوى و در نتیجه شریک در نفرین نیستند.

در پاسـخ مى گوئیم : مقام آن آیات که از یک نفر تعبیر به جمع آورده، با مقام آیه مورد بحث فرق دارد و آن این است که در آیاتى که لفظ (جمع ) را در مورد (مفرد) اطلاق کرده، براى این بوده که فرد دخالت بخصوصى نداشته، و آنچه از آن فرد سر زد ممکن است از دیگران هم سر بزند، پس دیگران هم در آن عمل و در ملحق شدن به مورد آیه شریک آن فردند، پس باید لفظ را جمع بیاورد تا اگر دیگران هم خواستندآن عمل را انجام بدهند حکمش را بدانند و اما در جائى که ممکن نیست عمل مورد نظر از دیگران نیز سر بزند و عمل مورد آیه چیزى نیست که براى دیگران هم پیش بیاید، بدون شک نباید لفظ را جمع بیاورد، مثل آیه شریفه : (و اذ تقول للذى انعم اللّه علیه و انعمت علیه امسک علیک زوجک و اتق اللّه )، و آیه شریفه : (لسان الذى یلحدون الیه اعجمى و هذا لسان عربى مبین ) و آیه : (انا احللنا لک ازواجک اللاتى اتیت اجورهن تا آنجا که مى فرماید و امراه مؤ منه ان وهبت نفسها للنبى، ان اراد النبى ان یستنکحها خالصه لک من دون المؤ منین ).

آیه مورد بحث هم که راجع به مباهله است از این قبیل آیات است، چون مباهله رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) با نصاراى نجران چیزى نیست که جز در مورد خودش اتفاق بیفتد، پس اگر در همین مورد که اتفاق افتاده مدعیان در هر دو طرف به وصف جمع و چند نفرى نبوده باشند،نباید مى فرمود: (کاذبین ) (با صیغه جمع ).

حال اگر بگوئى نصارایى که به سوى رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) آمده بودند، همگى صاحب دعوى بودند و مى گفتند: مسیح، اللّه و یا حداقل پسر اللّه و یا سومى از سوى خدا است و در این دعوى هیچ فرقى بینشان نبود، مردانشان همین دعوى را داشتند، زنانشان هم همین دعوى را اظهار مى کردند، در جانب رسول اللّه (صلى اللّه علیه و آله ) هم همینطور بود، یعنى هم رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) مدعى بود به اینکه هیچ معبودى به جز اللّه نیست و عیسى بن مریم، بنده و فرستاده خدا است و هم همه مؤ منین، بدون اینکه این دعوى در بین مؤمنین اختصاص به کسى داشته باشد، حتى اختصاص به رسول اللّه (صلى اللّه علیه و آله ) هم نداشت، پس کسانى که با آن جناب براى مباهله آمدند، فضیلتى و مزیتى بر سایر مؤ منین نداشتند، بله تنها این فرق را داشتند که رسول اللّه (صلى اللّه علیه و آله ) ایشان را به عنوان نمونه اى از مردان و زنان و کودکان مؤ منین همراه آورد، چون آیه فرموده بود از هر طایفه نمونه اى بیاورد، علاوه بر اینکه آیه شریفه سخن از دعوت دارد نه از ادعا و همراهان رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) به فرضى که در دعوت شرکت داشته باشند، در ادعا که شغل خاص رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) است شرکت نداشتند، در حالى که شما در چند سطر قبل گفتید: (پس هرکس با رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) بوده یعنى على و فاطمه و حسنین (علیهم السلام ) در دعوى رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) و در دعوتش شریک بودند).

در قضیه مباهله، رسول خدا (ص ) اهل بیت خود را به عنوان نمونه هائى از مؤمنین همراه نبرد بلکه به عنوان شرکاء خود در دعوت همراه برد

در پاسـخ مى گوئیم : اگر آوردن رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) نامبردگان را به عنوان نمونه اى از مردان و زنان و کودکان مؤ منین مى بود، لازم بود حداقل دو نفر مرد و سه زن و سه فرزند همراه خود مى آورد تا فرمان : (انفسنا و نسائنا و ابنائنا) را امتثال کرده باشد، پس اگر از مردان تنها على (علیه السلام ) و از زنان تنها فاطمه سلام اللّه علیها و از فرزندان تنها حسنین (علیهم السلام ) را آورد، براى این بود که آوردن همین ها مصحح صدق امتثال بوده، به این معنا که غیر از نام بردگان کسى که شرکت دادنش امتثال امر خدا باشد نیافته.

و شما خواننده اگر در متن داستان دقت کنى خواهى دید که وفد نجران براى این از نجران به مدینه آمدند که در امر عیسى بن مریم با شخص رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله )، معارضه و بحث و محاجه کنند، چون آن جناب ادعاى رسالت کرده بود و دعوت رسالت مستند به وحى قائم به آن جناب بود و اما پیروان و مؤ منین به وى دخالتى در این ادعا نداشتند و مسیحیان نجران کار به کار آنان نداشتند، و مشتاق دیدار آنان نبودند تا رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) چند نفر را به عنوان نمونه به ایشان نشان بدهد، آیه شریفه هم که مى فرماید: (فمن حاجک فیه من بعد ما جاءک من العلم )، خطاب را متوجه شخص رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله) مى کند، و همچنین در چند آیه قبل از این که مى فرماید:

(فان حاجوک فقل اسلمت وجهى لله و من اتبعن...).

از اینجا روشن مى گردد که آوردن رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) حضرات نام برده را با خود عنوان آوردن نمونه اى از مؤ منین را نداشته، چون مؤ منین بدان جهت که مؤ من بودند سهمى و نصیبى از این محاجه و مباهله نداشتند تا در معرض لعنت و عذاب (البته اگر دروغگو باشند) قرار بگیرند، پس رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) آن چند نفر را که با خود آورد، از جهت صرف داشتن ایمان نبود بلکه از این جهت بود که آن جناب یک طرف محاجه و ادعاى دو طرفه بود و باید خودش را در معرض بلاى احتمالى (در صورت دروغگو بودن ) قرار بدهد. و اگر دعوى آن طور که قائم به شخص آن جناب بود به همراهانش قائم نبود، هیچ وجهى براى شرکت دادن آنان به نظر نمى رسید، اگر به فرض محال در دعویش ‍ دروغگو و مستحق عذاب باشد، زن و بچه و دامادش چه گناهى دارند، پس اگر نامبردگان را شرکت داد از این جهت بوده که دعویش ‍ قائم به خودش و به همین چند نفر یعنى دو فرزند و یک زن و یک مرد بوده، نه اینکه این چند نفر نمونه اى از همه پیروان مومنش ‍ باشند، پس اینکه ما در سابق گفتیم هم دعوتش قائم به خودش و این چند تن بوده و هم دعویش، درست گفتیم.

جواب به یک اشکال دیگر بر اینکه همراهى بار سول خدا (ص ) در مباهله، فضیلت و منقبت است

از سوى دیگر نصارا هم که به قصد آن جناب به مدینه آمدند صرفا به خاطر این نبوده که آن جناب معتقد و مدعى بوده که عیسى بن مریم بنده خدا و فرستاده او است، بلکه براى این بود که آن جناب هم خودش به این اعتقاد معتقد بوده و هم نصارا را بدان دعوت مى کرده، پس علت عمده حرکت نصارا از نجران به مدینه دعوى آن جناب نبوده، بلکه دعوت وى به حضورشان براى احتجاج بوده، پس حضور خود رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله )، و حضور نامبردگانى که با خود براى مباهله آورد، به خاطر دعوى و دعوت بود، پس ثابت شد که نامبردگان نیز شرکاى آن جناب در دعوت دینى بودند، همانطور که شرکایش در دعوى مباهله بودند.

حال اگر بگوئى : گیرم که آمدن نامبردگان به خاطر این بوده که ایشان از رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) بودند و این صفت منحصر در ایشان بوده و هیچیک از مؤ منین این خصیصه را نداشته اند، لیکن ظاهر امر - البته ظاهر از حیث عادت جارى - این است که وقتى آدمى عزیز و پاره جگر خود (اعم از زن و مرد و فرزند) را در معرض خطر و هلاکت قرار مى دهد، همین عملش دلیل بر این است که وى اطمینان دارد به اینکه خطرى عزیزانش را تهدید نمى کند و به سلامت و عافیت و مصونیت آنان اعتماد دارد، پس شرکت دادن رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) عزیزان و پاره هاى جگر خود را در مباهله بیش از این معنا را نمى رساند، نه دلالتى بر شرکت آنان در دعوت دارد و نه دلالتى بر منقبت و فضیلتشان، آیه شریفه و عمل رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) اصلا ساکت از این جهت است.

در پاسـخ مى گوئیم بله، صدر آیه بر بیش از آنچه تو گفتى دلالت ندارد و به قول تو تنها این معنا را مى رساند که رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) به صدق دعوى خود ایمان، و در نتیجه به سلامتى و عافیت پاره هاى جگرش اطمینان داشته و لیکن توجه فرمودى که ذیل آیه یعنى جمله : (على الکاذبین ) دلالت دارد بر اینکه در یکى از دو طرف مباهله و محاجه دروغگویانى هستند و قطعا باید بوده باشند و این تمام نمى شود مگر به اینکه در هر یک از دو طرف جماعتى صاحب دعوت باشند، حال چه راستگو و چه دروغگو، پس این جمله ثابت مى کند کسانى که با رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) بودند شریک با او در دعوى و دعوت بوده اند که بیانش گذشت، پس ثابت شد که حاضرین در مباهله همگیشان صاحب دعوى و دعوت و شرکاى رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) در این معنا بوده اند.

تبلیغ و دعوت، عین نبوت و بعثت نیست و لازمه شرکت در دعوى و دعوت پیامبر (ص) شریک بودن در نبوت آن جناب نیست

حال اگر بگوئى لازمه اینکه گفتى : (حاضرین با آن جناب، شرکاى در دعوى و دعوت آن جناب بوده اند) این است که در نبوت هم شریک آن جناب باشند.

ان هذا لهو القصص الحق و ما من اله الا اللّه

کلمه (هذا) اشاره است به داستانهائى که از عیسى (علیه السلام ) گذشت و اساس آیه بر قصر قلب است و معنایش این است که تنها این مطالبى که ما درباره عیسى (علیه السلام ) گفتیم حق است، نه آنچه نصارا درباره آن جناب ادعا مى کند.

و اینکه حرف (ان ) و حرف (لام ) و ضمیر منفصل (هو) را در آیه آورده، براى این بوده که مطلب را بطور کامل تاکید و در نتیجه رسول گرامیش را دلگرم و در اقدام به امر مباهله تشجیع کند تا با ایمان کامل و یقین و بصیرت و وثوق به وحیى که خداى تعالى بر او نازل فرموده اقدام نماید و به دنبال این تاکید براى بار دوم با ذکر حقیقت از راه ذکر لازمه آن، مطلب را تاکید نموده و فرمود: (و ما من اله الا اللّه )، چون مفاد این جمله لازمه حق بودن داستانهاى مذکور است، (و داستانهاى مذکور در صورتى که حق باشد، بزرگترین دلیل بر یکتائى معبود و توحید ربوبیت (مترجم )).

و ان اللّه لهو العزیز الحکیم...

این جمله عطف است بر اول آیه و با تاکید شدیدى که دارد، دلگرمى دیگرى و تشجیع دیگرى است نسبت به رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) مى فرماید: خداوند از نصرت حق و تاءیید آن عاجز نیست و از این کار نه غافل مى ماند و نه با سرگرمى به کار دیگران را مهمل مى گذارد و نه از آن بى خبر مى شود، براى اینکه او عزیز است، (و کسى که عزت مطلقه دارد از آنچه اراده کند عاجز نمى شود) و هم حکیم است (و کسى که حکمت مطلقه دارد نه دچار جهل مى شود و نه در چیزى اهمال مى ورزد)، پس چنین خداى عزیز و حکیمى معبود حق است، نه آن خدایان که اوهام دشمنان حق براى خود تراشیده اند.

از همین جا روشن مى شود که چرا این دو نام از میان همه اسماى خداى تعالى در این آیه آمد و اینکه زمینه گفتار در این آیه زمینه قصر قلب و یا قصر افراد است که معناى این دو اصطلاح در سایر مجلدات فارسى این تفسیر گذشت.

فان اللّه علیم بالمفسدین

از آنجائى که غرض از محاجه و همچنین غرض از مباهله به حسب حقیقت اظهار حق بود، قهرا تصور معقول نمى رفت که کسى که به دنبال همین غرض است از راه آن منحرف شود، پس این مسیحیان نجران اگر با این مباهله بخواهند حق را اظهار کنند و مى دانند که خداى تعالى ولى حق است و حاضر نیست حق از بین برود و ضعیف گردد، قهرا از حق روى نمى گردانند و اگر دیدیم از حق روى گرداندند، باید بفهمیم که منظورشان از محاجه و مباهله ظهور حق نبوده، بلکه منظورشان این است که به حسب ظاهر غلبه کنند و دین خود و وضع حاضر و سنت هاى دیرینه خود را حفظ نمایند، سنت هائى که بر پیروى آن عادت کرده اند، پس منظورشان همان هوا و هوس هائى است که به زندگیشان شکل داده، نه زندگى صالحه اى که با حق و با سعادت واقعیشان انطباق دارد، پس اگر حق را نپذیرفتند باید فهمید که در پى اصلاح نیستند بلکه مى خواهند با به تباه کشیدن زندگى سعادتمندانه، دنیا را به فساد بکشانند، پس علت اعراضشان این است که مفسدند.

از اینجا روشن مى شود که در جمله جزاء سبب جاى مسبب، یعنى (افساد) جاى (علت افساد) نشسته و آن علت این است که نمى خواهند حق ظاهر گردد و این جزاء متضمن وصف علم است، چون مى فرماید: (فان اللّه علیم )، آنگاه با آوردن کلمه : (ان ) جمله را تاکید مى کند تا بفهماند این صفت مفسده گرى در دلهایشان هست و در قلوبشان ریشه کرده و با فهماندن این نکته اشاره مى کند به اینکه مسیحیان یاد شده به زودى از پذیرش مباهله طفره مى روند و به هیچ وجه آن را قبول نمى کنند و اتفاقا همینطور شد که اشاره فرموده بود و مسیحیان با عمل خود این اشعار آیه را تصدیق کردند.

بحث روایتى (روایاتى درباره: محاجه پیامبر (ص) با نصاراى نجران و داستان مباهله وانطباق آیه مباهله با اهل بیت رسول اللّه (ص)

در تفسیر قمى از امام صادق (علیه السلام ) روایت کرده که فرمود: نصاراى نجران وقتى براى وفد و شرفیابى حضور رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) حرکت مى کردند، سه نفر از بزرگانشان به نام اهتم و عاقب و سید با آنان همراهى نمودند، در مدینه وقتى موقع نمازشان رسید، ناقوس نواخته به نماز ایستادند، اصحاب رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) عرضه داشتند: یا رسول اللّه این مسجد تو است، مسجد اسلام است، چرا باید در اینجا ناقوس بنوازند؟ رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) فرمود: کارى به کارشان نداشته باشید، بعد از آنکه از نمازشان فارغ شدند، به رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) نزدیک شده، پرسیدند: مردم را به چه دینى دعوت مى کنى ؟ فرمود: به شهادت دادن به اینکه جز اللّه معبودى نیست و اینکه من فرستاده خدایم و اینکه عیسى (علیه السلام ) بنده اى است مخلوق که مى خورد و مى نوشید و سخن مى گفت پرسیدند: اگر مخلوق و بنده بود پدرش که بود؟، در اینجا به رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) وحى شد که به ایشان بگو: شما درباره آدم چه مى گوئید؟ آیا بنده اى مخلوق بود، مى خورد و مى نوشید و سخن مى گفت و عمل زناشوئى انجام مى داد یا نه ؟ رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) همین سوالات را از ایشان کرد، جواب دادند: بله بنده اى مخلوق بود و کارهائى که برشمردى مى کرد، فرمود: اگر بنده بود و مخلوق پدرش که بود؟ مسیحیان مبهوت و مغلوب شدند و خداى تعالى این آیه را فرستاد:

(ان مثل عیسى عند اللّه کمثل آدم خلقه من تراب...) و نیز این آیه را که فرمود: (فمن حاجک فیه من بعد ماجاءک من العلم - تا جمله - فنجعل لعنت اللّه على الکاذبین ). رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) به ایشان فرمود: پس با من مباهله کنید، اگر من صادق بودم لعنت خدا بر شما نازل شود و اگر کاذب باشم لعنتش بر من نازل شود، مسیحیان گفتند: با ما از در انصاف درآمدى، قرار گذاشتند همین کار را بکنند، وقتى به منزل خود برگشتند، رؤ سا و بزرگانشان مشورت کردند و گفتند: اگر خودش با امتش به مباهله بیایند، مباهله مى کنیم چون مى فهمیم که او پیغمبر نیست و اگر خودش با اقرباءش به مباهله بیاید مباهله نمى کنیم، چون هیچکس علیه زن و بچه خود اقدامى نمى کند، مگر آنکه ایمان و یقین داشته باشد که خطرى در بین نیست و در این صورت او در دعویش صادق است، فردا صبح به طرف رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) روانه شدند، دیدند که تنها رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) و على بن ابى طالب و فاطمه و حسن و حسین (علیه السلام ) براى مباهله آمده اند، نصارا از اشخاص پرسیدند: اینان چه کسانى هستند؟ گفتند: این مرد پسر عم و وصى و داماد او است و این دخترش فاطمه سلام اللّه علیها است و این دو کودک، دو فرزندانش حسن و حسین (علیه السلام ) هستند، نصارا سخت دچار وحشت شدند و به رسول خدا (صلى اللّه علیه وآله ) عرضه داشتند: ما حاضریم تو را راضى کنیم، ما را از مباهله معاف بدار، رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) با ایشان به جزیه مصالحه کرد و نصارا به دیار خود برگشتند.

و در عیون به سند خود از ریان بن صلت از حضرت رضا (علیه السلام ) روایت کرده که در گفتگویش با ماءمون و علما در فرق بین عترت و امت و فضیلت عترت بر امت آمده : که علماى حاضر در جلسه پرسیدند: آیا خداى تعالى کلمه (اصطفاء) را در کتاب خود تفسیر کرده ؟ فرمود: ظاهر این کلمه را در دوازده جا تفسیر کرده، غیر باطن آن و در آن حدیث فرمود: اما سوم در آنجا است که طاهرین از خلق خود را از دیگران متمایز ساخته و رسول خود را دستور مى دهد که با عترتش به درگاه خدا ابتهال نموده، با نصارا مباهله کند و فرموده : (فمن حاجک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابناءکم و نسائنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم ))، علماى حاضر گفتند منظور از کلمه (انفسنا) خود آن جناب است، فرمود، اشتباه کرده اید، منظورش على بن ابیطالب سلام اللّه علیها است، یکى از ادله این معنا کلام رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) است که درباره قبیله بنى ولیعه فرمود: بنى ولیعه دست از خلاف کاریش بردارد و گرنه مردى را به سرکوبشان مى فرستم که چون نفس من است و منظورش على بن ابیطالب صلوات اللّه علیه بود و منظور از کلمه (ابناء) حسن و حسین (علیهماالسلام ) و منظور از کلمه (نساء) فاطمه سلام اللّه علیها است و این خصوصیت و امتیازى است که احدى از امت مقدم بر ایشان نیست و فضیلتى است که احدى از بشر در این فضیلت و شرف به ایشان نمى رسد و احدى از خلق از ایشان در آن فضیلت سبقت نمى گیرند، براى اینکه در این کلام خود على سلام اللّه علیها را نفس خود خوانده (تا آخر حدیث ).

گفتگوى امام کاظم (ع) و رشید درباره (ذرّیه)

و از همان کتاب نقل شده که به سند خود از موسى بن جعفر (علیه السلام ) روایت کرده که در گفتگویش با رشید آمده که رشید به آن جناب عرضه داشت : چگونه مى گوئید ما ذریه رسول خدائیم ؟ با اینکه رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) پسر نداشت ؟ و ذریه و نسل هر انسانى از فرزند پسرش باقى مى ماند، نه فرزند دختر و شما فرزندان دخترید، پس ذریه رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) نیستید، موسى بن جعفر (علیه السلام ) فرموده من پیش خود فکر کردم مصلحت در این است که به او بگویم تو را بحث قرابت و بحق قبر رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) و بحق رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) که در این قبر است سوگند مى دهم مرا از پاسـخ دادن به این سو ال معاف بدار و همین کار را کردم، رشید رو کرد به من (و سایر ساداتى که در مسجد اطراف من بودند، و گفت : اى فرزندان على سلام اللّه علیها و تو اى موسى (علیه السلام ) که رئیس اینانى، و بطورى که به من رسیده امام زمانشان هستى، باید دلیل خود را بگوئید و به هیچ وجه تو (موسى ) را از پاسـخ دادن به هر سو الى که مى کنم معاف نمى دارم یکى یکى سوالات مرا با دلیلى از قرآن پاسـخ مى دهى، چون شما فرزندان على (علیه السلام ) ادعا دارید که از کتاب خدا هیچ چیزى بر شما پوشیده نیست، نه یک الف و نه یک واو، و هر چه در قرآن هست تاویلش نزد شما است و است دلال مى کنید به این کلام خداى عزوجل که فرموده (ما فرطنا فى الکتاب من شى ء) و خود را از نظریه تمامى علما و قیاس هاى ایشان بى نیاز مى دانید.

در پاسـخش گفتم : حالا اجازه مى دهى جواب بدهم ؟ گفت : بیاور آنچه دارى، گفتم : اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم بسم اللّه الرحمن الرحیم : (و من ذریته داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسى و هرون و کذلک نجزى المحسنین و ذکریا و یحیى و عیسى و الیاس)، حال اى هارون (امیر المؤ منین !) بگو ببینم پدر عیسى (علیه السلام ) که بود؟ گفت عیسى (علیه السلام ) پدر نداشت، گفتم : قرآن کریم عیسى (علیه السلام ) را با اینکه پدر نداشت از طریق مادرش مریم ملحق به ذرارى انبیا کرده، ما هم همینطور خداى تعالى ما را از طریق مادرمان فاطمه سلام اللّه علیه ملحق به ذرارى رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) کرده، (اى امیر المؤ منین !) آیا این دلیل بس است یا زیادتر بیاورم گفت : بیاور آنچه دارى، گفتم : کلام خداى عزوجل است که مى فرماید: (فمن حاجک فیه من بعد ما جاءک من العلم، فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابناءکم و نسائنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم، ثم نبتهل فنجعل لعنت اللّه على الکافرین )، و احدى ادعا نکرده که در داستان مباهله با نصارا با رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) داخل در کساء شده باشد، الا على بن ابیطالب و فاطمه و حسن و حسین (علیهماالسلام )، پس تاءویل این کلام خداى تعالى (ابنائنا) حسن و حسین (علیهماالسلام ) است و (نسائنا) فاطمه (علیهاالسلام ) و (انفسنا) على بن ابیطالب (علیه السلام ) است.

پاسـخ امام رضا (ع) از سوال مامون عباسى

و در سو الهاى مامون از حضرت رضا (علیه السلام ) آمده که مامون از آن جناب پرسید: چه دلیلى هست بر خلافت جدت على بن ابیطالب علیه السلام )؟ فرمود: آیه (انفسنا)، مامون گفت : بلى اگر نبود (نسائنا)، فرمود: بله اگر نبود (ابنائنا).

مؤ لف قدس سره : اینکه امام در پاسـخ او فرمود: (انفسنا) منظورش این بود که خداى تعالى در این کلمه نفس على (علیه السلام) را مانند نفس پیامبرش دانسته، و اما اشکالى که مامون کرد و گفت : (بلى اگر نبود (نسائنا)، منظورش این بوده که کلمه (نسائنا) در آیه دلیل بر این است که منظور از (انفس ) مردان است، چون در مقابل کلمه (نساء) کلمه (رجال ) قرار مى گیرد و لذا کلمه (انفس ) باید به معناى رجال باشد (و معناى آیه تا اینجا این است که بیائید تا مردان و زنان خود را بخوانیم )، پس دیگر کلمه (انفسنا) دلیل بر فضیلت نمى شود و اینکه امام در پاسـخ از اشکالش فرمود: بلى اگر نبود (ابنائنا) منظورش این بوده که وجود کلمه (ابنائنا) در آیه بر خلاف مقصد تو دلالت مى کند، براى اینکه اگر مراد از کلمه (انفس ) مردان بود، شامل حسن و حسین (علیهماالسلام ) و همه پسران هم مى شد، دیگر حاجتى نبود که کلمه (ابنائنا) را بیاورد، پس آوردن این کلمه دلیل بر این است که منظور از کلمه (انفس ) هم رجال نیست.

تفسیر آیات 61 - 63 سوره آل عمران

و در تفسیر عیاشى به سند خود از حریز از امام صادق (علیه السلام ) است روایت کرده که فرمود: اشخاصى از امیر المؤ منین (علیه السلام ) از فضائلش پرسیدند حضرت شمه اى از فضائل خود را برشمرد، سو ال کنندگان تقاضا کردند که باز بشمار، فرمود: دو نفر از احبار و کشیش هاى نصارا نزد رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) آمدند و درباره عیسى (علیه السلام ) با آن جناب صحبت کردند، خداى عزوجل این آیه را نازل کرد: (ان مثل عیسى عند اللّه کمثل آدم خلقه من تراب...)، رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) به خانه آمد و دست على (علیه السلام ) (و شاید صحیح دست من بوده و به غلط نام مقدس على (علیه السلام ) ضبط شده باشد)، و حسن و حسین و فاطمه (علیهماالسلام ) را گرفت و بیرون آمد، در حالى که دست به آسمان بلند کرده بود و انگشتانش را باز نموده، نصارا را دعوت به مباهله کرد، مى گوید در اینجا امام صادق (علیه السلام ) فرمود: حضرت ابو جعفر امام باقر (علیه السلام ) مى فرمود مباهله همین است که انگشتان دست را باز و مشبک نموده به آسمان بلند کند و به هر حال وقتى آن دو حبر رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) را دیدند که اینطور براى مباهله مى آید، یکى از آن دو حبر، به دیگرى گفت : به خدا سوگند اگر این مرد پیغمبر خدا باشد همه ما (نصارا) هلاک خواهیم شد و اگر پیغمبر نباشد قوم و اهل خودش او را از بین مى برند و از مباهله کردن خوددارى نموده برگشتند.

مضمون روایات شیعه در خصوص همراهان پیامبر(ص ) در مباهله

مؤ لف قدس سره : و این معنا و یا قریب به آن در روایات دیگر از طرق شیعه نقل شده، و در همه آنها آمده کسانى که رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله )، آنان را براى مباهله آورد، على و فاطمه و حسن و حسین (علیهماالسلام ) بودند و شیخ آن روایات را در کتاب امالى به سند خود از عامر بن سعد از پدرش و نیز به سند خود از عبد الرحمان بن کثیر از امام صادق (علیه السلام ) نقل کرده و نیز به سند خود از سالم بن ابى الجعد و او بدون ذکر بقیه سند از ابى ذر رضوان اللّه علیه و باز به سند خود از ربیعة بن ناجد از على (علیه السلام ) نقل کرده، و مرحوم شیخ مفید آن را در کتاب اختصاص به سند خود از محمد بن زبرقان از موسى بن جعفر (علیه السلام )، و نیز از محمد بن منکدر از پدرش از جدش روایت کرده، و عیاشى آن را در کتاب خودش از محمد بن سعید اردنى از موسى بن محمد بن الرضا از برادرش، و نیز از ابى جعفر احول از امام صادق (علیه السلام ) و نیز در همان کتاب در روایتى دیگر از احول از آن جناب و نیز از منذر از على (علیه السلام )، و باز در آن کتاب به سند خود از عامر بن سعد نقل کرده، فرات بن ابراهیم هم در تفسیر خود با ذکر سند کامل از امام ابى جعفر (علیه السلام )، و از ابى رافع و شعبى و على (علیه السلام ) و از شهر بن حوشب نقل کرده و صاحب روضه الواعظین و صاحب اعلام الورى و صاحب خرائج و دیگران آن را روایت کرده اند.

و در تفسیر ثعلبى از مجاهد و کلبى آمده : رسول خدا وقتى نصارا را دعوت به مباهله کرد گفتند: فعلا برمى گردیم و پیرامون این پیشنهاد مشورت مى کنیم، وقتى با هم خلوت کردند به عاقب - که از صاحب رایان ایشان بودند - گفتند: اى عبد المسیح تو چه صلاح مى دانى ؟ او گفت : به خدا سوگند اى گروه نصارا شما خوب مى دانید که محمد (صلى اللّه علیه و آله ) نبیى است مرسل، و این پیشنهادى که او کرده، درباره حضرت مسیح حق را از باطل جدا کرده و به خدا سوگند هیچ قومى با پیغمبرى مباهله نکرده که بعد از مباهله دیرى پائیده باشد، بزرگسالان زنده مانده و خردسالانشان به رشد رسیده باشند و شما هم اگر دست به چنین کارى بزنید، بطور قطع همه ما هلاک مى شویم، اگر جز به حفظ دینى که با آن انس گرفته اید رضا نمى دهید و مى خواهید وضع موجود خود را هر چه هست حفظ کنید، پس با او قرارى ببندید و به دیار خود برگردید.

نصارا به سوى رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) روانه شدند، از آن سو هم رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) حسین (علیه السلام ) را در آغوش و دست حسن (علیه السلام ) را در دست گرفته، فاطمه سلام اللّه علیه دنبالش و على (علیه السلام ) به دنبال فاطمه سلام اللّه علیها به راه افتادند، رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) فرمود: هر گاه من دعائى کردم شما آمین بگوئید، اسقف نجران وقتى آن جناب و همراهانش را بدید، به مردم خود گفت : اى گروه نصارا من به یقین چهره هائى مى بینم که اگر از خدا درخواست کنند کوهى را از جاى بکند مى کند، زنهار که مباهله مکنید و گرنه هلاک مى شوید و تا روز قیامت حتى یک نفر نصرانى روى زمین نمى ماند، (و چون این دو گروه به هم رسیدند) مسیحیان گفتند: اى اباالقاسم ما مشورت کردیم و صلاح خود را در این دیدیم که با تو مباهله نکنیم و شما را به دین خودتان و خود را به دین خود واگذاریم، فرمود: حال که از مباهله امتناع دارید، پس اسلام را بپذیرید تا به نفع شما باشد آنچه به نفع مسلمین است، و به ضررتان باشد هر چه به ضرر ایشان است، مسیحیان این پیشنهاد را هم نپذیرفتند، فرمود: پس من ناگزیر با شما مى جنگم، عرضه داشتند ما طاقت جنگیدن با عرب را نداریم ولى حاضریم با تو مصالحه کنیم بر اینکه با ما نجنگى و ما را تهدید نکنى و از دینمان برنگردانى و ما در مقابل، همه ساله دو هزار طاقه پارچه، هزار طاقه در ماه صفر و هزار طاقه در ماه رجب، و سى عدد زره عادیه آهنى (درعهاى قدیمى ) بپردازیم، رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) هم با ایشان بهمین مصالحه کرد.

و آنگاه فرمود: به آن خدائى که جانم به دست او است هلاکت تا بالاى سر اهل نجران آویزان شده بود و اگر مباهله مى کردند بصورت میمون و خوک مسخ مى شدند و بیابان در زیر پایشان شعله ور گشته، در آخر خداى تعالى نجران و اهلش را منقرض مى کرد، حتى مرغان بالاى درختهایشان را مى سوزاند و اما بقیه نصاراى دنیا یک سال طول نمى کشید که همه هلاک مى شدند و در روى زمین حتى یک نصرانى باقى نمى ماند.

مؤ لف قدس سره : قریب به این معنا در کتاب مغازى از ابن اسحاق آمده، و قریب به همین روایت را مالکى هم در کتاب (فصول المهمه ) از مفسرین نقل کرده، حموى هم قریب به آن را از ابن جریح روایت نموده است.

و اینکه در روایت آمده بود: (در صفر) منظور محرم است که اول سال عربى است و عرب در دوره جاهلیت محرم را صفر اول و صفر را صفر دوم مى نامیدند و رسمشان این بود که اگر صفر اول یعنى محرم الحرام جنگى پیش مى آمد، از آنجائى که هم در جاهلیت و هم در اسلام جنگ در ماه هاى حرام ممنوع بود، حرمت صفر اول را در آن سال به صفر دوم مى دادند تا بتوانند در صفر اول که همان محرم الحرام است به جنگ بپردازند و این انتقال حرمت از ماهى به ماه دیگر را نسى ء مى نامیدند ولى اسلام از این انتقال جلوگیرى نموده، همچنان صفر اول (محرم الحرام ) را حرام دانسته، نامش را (شهر اللّه ) المحرم نامید و به تدریج به منظور سهولت تلفظ کلمه شهر اللّه را از نام آن برداشته، محرمش خواندند.

روایتى از صحاح اهل سنت در مناقب امیرالمؤمنین (ع)

و در صحیح مسلم از عامر بن سعد بن ابى وقاص، از پدرش سعد روایت کرده که گفت : معاویه بن ابى سفیان (علیه لعائن اللّه ) به سعد دستور داده بود: به ابو تراب على بن ابیطالب (علیه السلام ) ناسزا بگوید و او امتناع مى ورزید، روزى معاویه از او پرسید: چه چیز تو را از دشنام به على باز مى دارد؟ گفت : من تا چندى که از رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) سه تا جمله را به یاد دارم، على بن ابیطالب را دشنام نخواهم داد، سه تا کلمه است که اگر یکى از آنها را درباره من گفته بود از هر نعمت گرانبها محبوب ترش مى داشتم، اول اینکه از رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) در روزى که به بعضى از جنگ هایش مى رفت و على (علیه السلام ) را جانشین خود در مدینه کرده بود و على (علیه السلام ) (به خاطر پاره اى زخم زبانهاى دشمنان ) عرضه داشت : مرا در میان زنان و کودکان جانشین کردى ؟ شنیدم که فرمود: آیا راضى نمى شوى به اینکه نسبت به من به منزله هارون باشى نسبت به موسى (علیه السلام )؟ با این تفاوت که بعد از من دیگر هیچ پیغمبرى نیاید و نبوتى نخواهد بود.

دومش اینکه در روز جنگ خیبر شنیدم مى فرمود: (به زودى رایت و پرچم جنگ را به دست مردى مى دهم که خدا و رسولش را دوست مى دارد و خدا و رسول او نیز او را دوست مى دارند، فردا همه گردن کشیدیم تا شاید آن شخص ما باشیم ولى به هیچ یک از ما نداد و فرمود: على را برایم صدا بزنید، رفتند على (علیه السلام ) را در حالى که درد چشم داشت آوردند، پس آب دهان در چشمهایش انداخت و رایت جنگ را به دستش سپرد و خداى تعالى قلعه خیبر را به دست او فتح کرد، سوم اینکه وقتى آیه : (قل تعالوا ندع ابنائنا و ابناءکم و نسائنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل...) نازل شد، رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) على و فاطمه و حسن و حسین (علیهماالسلام ) را احضار نموده، آنگاه فرمود: (بار الها اینهایند اهل بیت من ).

مؤ لف قدس سره : این روایت را ترمذى هم در صحیح خود آورده، ابو الموید موفق بن احمد هم آن را در کتاب فضائل على (علیه السلام ) آورده و ابو نعیم هم آن را در کتاب (الحلیه ) از عامر بن سعد از پدرش روایت کرده، و نیز حموینى آن را در کتاب خود (فرائد السمطین ) آورده است.

دو روایت از (حیلة الاولیا) ابو نعیم اصفهانى

و در حلیه الاولیاء تالیف ابى نعیم آمده که وى به سند خود از عامر بن ابى وقاص از پدرش روایت آورده که گفت : وقتى این آیه نازل شد، رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) على و فاطمه و حسن و حسین (علیهماالسلام ) را نزد خود خواست، آنگاه گفت : (بار الها اینانند اهل بیت من ).

و در همان کتاب به سند خود از شعبى از جابر روایت آورده که گفت : عاقب و طیب نزد رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) آمدند، حضرت آن دو را به اسلام دعوت کرد، عرضه داشتند: ما اسلام آورده ایم اى محمد، فرمود: دروغ مى گوئید و اگر مایل باشید به شما خبر مى دهم که چه چیز نمى گذارد اسلام بیاورید، گفتند: بگو ببینیم چیست ؟ فرمود: علاقه اى است که به صلیب و به نوشیدن شراب و خوردن گوشت خوک دارید، جابر مى گوید: آنگاه رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) آن دو را دعوت کرد به ملاعنه (مباهله ) آن دو نیز قبول کرده، قرار گذاشتند که صبح با آن جناب دیدار کنند، صبح رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) دست على و حسن و حسین و فاطمه (علیهماالسلام ) را گرفت و آماده مباهله شد و کسى را به دنبال عاقب و طیب فرستاد که منتظر شما هستم، آن دو نصرانى حاضر به ملاعنه نشدند و به حقانیت آن جناب اقرار نمودند، رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) فرمود: به آن خدائى که مرا به حق مبعوث فرموده، اگر ملاعنه مى کردند بیابانها بر سرشان آتش مى بارید.

جابر مى گوید: درباره همین نصارا بود که آیه : (ندع ابنائنا و ابناءکم...) نازل شد و باز جابر گفت : منظور از (انفسنا و انفسکم ) رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) و على (علیه السلام ) است و منظور از (ابنائنا) حسن و حسین و منظور از (نسائنا) فاطمه سلام اللّه علیها است.

مؤ لف قدس سره : این روایت را ابن المغازلى در کتاب مناقب به سند خود از شعبى، از جابر آورده و نیز حموینى آن را در کتاب فرائد السمطین به سند خود از جابر نقل کرده و مالکى هم آن را در فصول المهمه بدون ذکر سند از جابر آورده.

و نیز آن را از ابى داود طیالسى از شعبه شعبى بدون ذکر سند نقل کرده، الدر المنثور هم آن را از حاکم (که وى حدیث را صحیح دانسته ) و از ابن مردویه و از کتاب دلائل ابى نعیم از جابر روایت کرده.

سه روایت از (دارالمنثور) از جلال الدین سیوطى

و در الدرالمنثور است که ابو نعیم در کتاب دلائل از طریق کلبى از ابى صالح از ابن عباس نقل کرده که گفت : واردینى از نصاراى نجران به مدینه نزد رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) آمدند و آنان چهارده نفر از اشراف نصاراى نجران بودند، یکى از ایشان که بزرگترینشان بود سید نام داشت و یکى دیگر که در رتبه بعد از او بود عاقب نامیده مى شد، و عاقب مردى بود که نصاراى نجران بدون مشورت با او کارى نمى کردند، آنگاه بقیه داستان را طبق نقل گذشته ادامه داده است.

باز در تفسیر الدرالمنثور است که بیهقى در کتاب دلائل از طریق سلمه بن عبد یشوع، از پدرش، از جدش، روایت کرده که گفته است : قبل از نزول سوره نمل (طس سلیمان )، رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) نامه اى به اهل نجران به این مضمون نوشت : به نام اللّه که معبود ابراهیم و اسحاق و یعقوب است، این نامه اى است از محمد (صلى اللّه علیه و آله ) فرستاده خدا به سوى اسقف نجران و تمام اهل نجران، اگر اسلام بیاورید من هم اکنون ثنا و شکرگزاریم را به سویتان مى فرستیم، ثناى اللّه را که معبود ابراهیم و اسحاق و یعقوب است، اینک بعد از حمد خداى تعالى من شما را که دچار بنده پرستى شده اید، به سوى پرستش اللّه مى خوانم و شما را که به ولایت و حکومت بندگان تن در داده اید به سوى ولایت اللّه دعوت مى کنم، حال اگر زیر بار نرفتید، باید جزیه بپردازید و اگر این را هم نپذیرفتید اعلان جنگ به شما مى دهم و السلام.

وقتى اسقف این نامه را خواند بى تاب شد و به شدت به خود لرزید، آنگاه به نزد مردى از اهل نجران که نامش شرحبیل بن وداعه بود فرستاد و نامه آن جناب را به وى داد تا بخواند، بعد از آنکه شرحبیل نامه را خواند اسقف از وى پرسید: نظرت در این باره چیست ؟ شرحبیل گفت : تو خوب میدانى که خداى تعالى به ابراهیم وعده داده که در ذریه اسماعیل هم پیغمبر برگزیند و چه اشکال دارد که این شخص همان پیغمبرى باشد که خدا وعده اش داده ؟ البته من در مساءله نبوت کارشناس نیستم و در این باره رایى ندارم، بله اگر مشکل تو بر سر مسائل دنیا بود من کمک و یاریت مى کردم و نهایت درجه قدرتم را بکار مى گرفتم.

اسقف وقتى از این مرد صاحب نظر چیزى فهمید به یک یک اهل نجران مراجعه نموده و با آنان مشورت کرد، آنها هم همان سخن شرحبیل را گفتند، در آخر رایشان بر این معنا متفق شد که همان شرحبیل بن وداعه و عبداللّه بن شرحبیل و جبار بن فیض را نزد رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) بفرستند تا اطلاعاتى در مورد آن حضرت به دست آورده، براى ایشان خبر بیاورند.

این چند نفر به نزد رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) روانه شده و سو الهائى کردند و رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) هم از ایشان سوالاتى کرد و این تبادل سو ال همچنان رد و بدل مى شد، تا اینجا که عرضه داشتند: چه مى گوئى درباره عیسى بن مریم ؟ رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) فرمود: امروز در این باره چیزى گفتنى ندارم، صبر کنید و در مدینه بمانید تا فردا صبح به شما خبر دهم که درباره عیسى (علیه السلام ) چه مى توان گفت : خداى تعالى این آیه را نازل کرد: (ان مثل عیسى عند اللّه کمثل آدم خلقه من تراب... فنجعل لعنه اللّه على الکاذبین )، واردین از نجران را بدانچه نازل شده خبر داده (و خاطرنشان ساخت که تولد بدون پدر عیسى (علیه السلام ) مجوز آن نیست که ما قائل به خدائى او شویم، براى اینکه اگر او بدون پدر متولد شد آدم بدون پدر و مادر تکون یافت ولى ) نجرانیان حاضر نشدند دست از خدائى عیسى بردارند، فرداى آن روز رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) به طرف آنان حرکت کرد، در حالى که سراندازى به روى خود و حسن و حسین کشیده بود و فاطمه هم به دنبالش بود، تا با ایشان ملاعنه کند، در آن روز رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) زنان متعدد داشت، شرحبیل به دو رفیق همراهش گفت : من دارم احساس خطر مى کنم و چنین مى فهمم که اگر این مرد پیغمبر باشد و ما با او ملاعنه کنیم در روى زمین احدى از ما باقى نمى ماند و خرد و کلان ما نابود مى شوند.

پرسیدند: پس به نظر تو باید چه کنیم ؟ گفت : من به نظرم مى رسد که خود او را در کار خود حکم کنیم، چون من او را مردى مى یابم که هرگز به باطل حکم نمى کند، گفتند: اختیار با تو است، هر چه صلاح مى دانى بکن، شرحبیل نزد رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) شد و عرضه داشت : من پیشنهادى دارم بهتر از ملاعنه کردن با تو، پرسید چیست ؟ عرضه داشت : اینکه امروز تا به شب و امشب را تا به صبح در صلاح کار ما بیندیش، فردا هر حکمى که به صلاح ما بکنى نافذ و از ناحیه ما پذیرفته باشد، رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) (پسندید و) برگشت و با ایشان ملاعنه نکرد و با ایشان بر این مبنا که جزیه بپردازند مصالحه کرد.

و در همان کتاب است که ابن جریر از علباء بن احمر یشکرى روایت کرده که گفت : وقتى آیه شریفه : (قل تعالوا ندع ابنائنا و ابناءکم...) نازل شد، رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) فرستاد تا على و فاطمه و حسنین (علیهم السلام ) بیایند و یهود را دعوت کرد براى اینکه با آنان ملاعنه کند، جوانى از یهودیان گفت : واى بر شما مگر دیروز نبود که با برادرانتان که بعدا به صورت میمون و خوک مسخ شدند عهد بستید که هرگز ملاعنه نکنید، یهود این تذکر را که شنیدند، از ملاعنه منصرف گشتند.

مباهله، مخصوص داستان نصاراى نجران نبوده و رسول اللّه (ص) در مقام مباهله با یزید نیز آمده بود

مؤ لف قدس سره : این روایت موید این احتمال است که ضمیر در جمله : (فمن حاجک فیه ) به کلمه : (حق ) در جمله : (الحق من ربک ) برگردد، و معناى جمله چنین باشد (پس هرکس که بر سر حق با تو بگو مگو کرد به او بگو...) در نتیجه این نظریه تاءیید مى شود که حکم مباهله مخصوص داستان نصاراى نجران و مساءله عیسى بن مریم که اخبار بسیار زیادى آن را حکایت نموده و بیشترش را نقل کردیم نبوده و معلوم مى شود رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) تنها با این طایفه مباهله نکرده بلکه بعد از مباهله با آنان در مقام مباهله با یهود هم بوده است.

ابن طاووس در کتاب سعد السعود گفته : من در کتاب ما نزل من القرآن فى النبى و اهل بیته نوشته محمد بن عباس بن مروان دیدم که نوشته بود: خبر مباهله از پنجاه و یک طریق نقل شده و بعضى از افراد را که طریق به او منتهى مى شود از صحابه دانسته است و از جمله حسن بن على (علیهماالسلام ) و عثمان بن عفان و سعد بن ابى وقاص و بکر بن سمال و طلحه و زبیر و عبد الرحمان بن عوف و عبد اللّه بن عباس و ابا رافع غلام رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) و جابر بن عبد اللّه و براء بن عازب و انس بن مالک را شمرده.

و این معنا در کتاب مناقب نیز از عده اى از راویان و مفسران نقل شده و همچنین در الدرالمنثور آمده است.

سخن عجیب یکى از مفسرین در مقام رد انطباق (انفس) و (نساء) و (ابناء) در آیه مباهله با على و فاطمه و حسنین (علیهم السلام )

و یکى از حرفهاى عجیبى که مفسرى در تفسیر خود زده، سخنى است که در تفسیر آیه مورد بحث آورده و گفته است : روایات همه اتفاق دارند بر اینکه رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) براى مباهله على و فاطمه و دو فرزندان فاطمه را انتخاب کرده و کلمه : (نسائنا) را حمل بر فاطمه (علیهاالسلام ) به تنهائى و کلمه (انفسنا) را بر على (علیه السلام ) به تنهائى حمل نموده، آنگاه گفته : (مصادر این روایات همه و همه علماى شیعه اند و همه مى دانیم که منظور شیعه از این عمل چه بوده است، بعد از جعل آن روایات تا آنجا که توانستند کوشش کردند آن را در بین مسلمانان ترویج کنند و به حدى در این کار موفق شدند که حتى توانستند در بین اهل سنت هم رواجش دهند، ولى جعل کنندگان این احادیث نتوانستند قصه جعلى خود را که همان مضمون روایات جعلى است با آیه مباهله تطبیق دهند، براى اینکه در آیه شریفه کلمه (نسائنا) آمده و این کلمه جمع است و هیچ عربى این کلمه را در مورد یک زن اطلاق نمى کند، آن هم زنى که دختر خود گوینده باشد، آن هم گوینده اى که خود زنان متعدد دارد، عرب از کلام چنین گوینده وقتى مى گوید: زنان (ما) دخترش به ذهنشان نمى رسد و از این بعیدتر اینکه رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) از کلمه (انفسنا) که آن نیز جمع است على (علیه السلام ) را منظور داشته باشد.

از سوى دیگر واردین از نجران زنان و فرزندان خود را همراه نیاورده بودند تا رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) به حکم آیه شریفه ماءمور باشد بایشان بفرماید زنان و فرزندان خود را بیاورید، پس آیه شریفه در خصوص داستان خاصى به نام مباهله با اهل نجران نازل نشده و از آیه بیش از این استفاده نمى شود که : خداى تعالى به رسول گرامى خود دستور داده است به اینکه اگر فرضا کسى از اهل کتاب با تو بر سر مساءله عیسى مجادله کرد، او را دعوت کن به اینکه با زنان و مردان و فرزندان یک جا جمع شوند، مؤ منین هم با زن و فرزند یک جا جمع شوند و این دو دسته با هم مباهله کنند، به این نحو که به درگاه خدا تضرع نموده، از او بخواهند هر یک از دو طایفه را که درباره عیسى (علیه السلام ) دروغ مى گوید، لعنت کند یعنى از رحمت خود دور فرماید.

چون اینگونه درخواست، خود دلیل بر این است که درخواست کننده بدانچه درباره عیسى (علیه السلام ) معتقد است ایمان کامل و وثوق تمام دارد، هم چنان که امتناع آن طرف دیگر از چنین مباهله اى - چه نصارا و چه غیر آنان - دلیل بر این است که نسبت به معتقدات خود تردید دارند و حتى به محاجه و مباحثه اى که مى کنند ایمان ندارند و عقائدشان متزلزل است.

چون عقیده خود را بر اساس دلیل روشن به دست نیاورده اند و کسى که به خدا ایمان آورده، چگونه راضى مى شود که همه این جمعیت ها را از دو طرف یعنى هم جمعیت اهل حق و هم جمعیت اهل باطل را در یک نقطه جمع کند و همه به درگاه خدا توجه نموده، لعنت و دورى از رحمت خدا را براى طرف مقابل خود طلب کند و این عمل، جراءت و جسارت و است هزاء به قدرت و عظمت خدا است و بالاتر از این جراءت چیست ؟.

آنگاه مى گوید: اما رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) و مؤ منین در اینکه آنچه درباره عیسى (علیه السلام ) معتقد بودند یقین داشتند حرفى نیست، براى اینکه در یقین شاءن همین بیان خداى تعالى کافى است که مى فرماید: (من بعد ما جاءک من العلم )، پس علم در این مسائل اعتقادى، همان یقین است و نه چیز دیگر.

و اما اینکه خداى تعالى فرموده : (ندع ابنائنا و ابناءکم...) دو احتمال دارد که به هیچیک از آن دو، اشکالى که به شیعه وارد است، وارد نمى شود.

اول اینکه : بخواهد بفرماید هر یک از دو طرف زنان و فرزندان طرف مقابل را نفرین کنند، مثلا ما مسلمانان زنان و فرزندان شما مسیحیان را نفرین کنیم و شما مسیحیان زنان و فرزندان ما را نفرین کنید.

دوم اینکه : هر طایفه اى زنان و فرزندان خود را نفرین کند، ما مسلمانان زنان و فرزندان خود را و شما مسیحیان زنان و فرزندان خود را نفرین کنید.

و همانطور که گفتیم هیچ اشکالى به این دو وجه وارد نیست، اشکال هر چه هست به نظریه شیعه است که شاءن نزول آیه و مراد از (انفس ) و (نساء) و (ابناء) را عده اى خاص مى داند.

کلام مبتنى بر تعصب کلامى بى پایه و باطل است

مؤ لف قدس سره : و این گفتار - که خیال مى کنم خواننده باور نکند که کلام مردى دانشمند است و ما را متهم کند به اینکه نسبت ناروا به مفسر مزبور داده ایم - کلامى است بى پایه و ساقط و اگر آن را نقل کردیم براى آن بود که خوانندگان متوجه شوند به اینکه تعصب ورزى، کار یک دانشمند را در نفهمى به کجا مى کشاند و تا چه حد فهم او را ساقط و نظریه اش را سطحى و عوامانه مى سازد، تا آنجا که به دست خودش آنچه بنا کرده خراب و آنچه خراب کرده بنا مى کند و باکى هم ندارد، براى اینکه خیر و شر را تشخیص ‍ نمى دهد، تا کسى شر را نشناسد چگونه از آن اجتناب مى کند؟.

و ما پیرامون گفتار وى در دو مقام بحث مى کنیم : اول اینکه آیا آیه مباهله هیچ دلالتى بر فضیلت على (علیه السلام ) دارد یا نه ؟ که این بحثى است کلامى و خارج از غرضى که این کتاب درباره آن تالیف شده، یعنى غرض تفسیرى که عبارت است از دقت در معانى آیات قرآنى.

مقام دوم، بحث پیرامون سخنان مفسر نامبرده، البته از این جهت که با مدلول آیه مباهله و روایات داستان نصاراى نجران ارتباط دارد و گرنه ما آنقدر بیکار نیستیم که پیرامون هر سخنى و درستى و نادرستى آن بحث کنیم، لیکن چون با غرض کتاب ما ارتباط دارد، مورد بحثش قرار مى دهیم.

خواننده محترم توجه کرد که آیه شریفه چه دلالتى دارد و روایات بسیارى هم که نقل شد با دلالت آیه مطابقت دارد، دقت در این دو فراز، فساد گفتار این مفسر را که اصلا معلوم نیست چه مى خواهد بگوید از وجوه متعددى روشن مى سازد، اینک تفصیل آن، از نظر خوانندگان مى گذرد.

بررسى و رد گفته هاى تعصب آمیز و مغرضانه آن مفسر

1 - اینکه گفت : (مصادر روایاتى که آیه مباهله را ناظر به اشخاص معین مى داند، کتب شیعه است - تا آنجا که گفته - و تا توانستند در ترویج این روایات کوشیدند بطورى که در بسیارى از اهل سنت نیز رائج گردید، با اینکه قبلا گفته بود روایات متفق است در اینکه آیه در شاءن على و فاطمه و حسنین (علیهم السلام ) نازل شده ) و ما نفهمیدیم منظورش از این سخن کدام روایات است ؟ آیا مرادش ‍ همین روایاتى است که محدثین اجماع دارند بر نقل و عدم طرح آن ؟ روایاتى که یکى دو تا و سه تا نیست تا بگوید اهل حدیث توطئه کرده اند بر جعل آن، روایاتى که صاحبان جوامع حدیث آن را در جوامع خود آورده اند و اگر به خود جراءت داده شیعه را متهم به جعل آنها کند، آیا مى تواند صحیح مسلم و ترمذى و کتب تاریخ را هم جعلى بداند؟.

روایاتى که همه مفسرین بر نقل آن در تفاسیر خود اتفاق دارند، بدون اینکه در آن اعتراض کرده و یا در صحت سند آنها تردیدى نموده باشند و اگر بگوید مفسرین تخصصى در تشخیص حدیث ندارند، بسیارى از مفسرین خود اهل حدیث هم بوده اند، مانند: طبرى و ابى الفداء بن کثیر و سیوطى و امثال ایشان سو ال دیگرى که از او داریم این است که منظورش از شیعیانى که مصادر این روایاتند چه کسانى هستند؟ آیا صحابه اى است که سلسله سند این روایات به آنان منتهى مى شود؟ از قبیل سعد بن ابى وقاص و جابر بن عبد اللّه و عبد اللّه بن عباس و سایر صحابه و یا تابعینى که تمسکشان به این روایات ثابت شده، از قبیل ابى صالح و کلبى و سدى و شعبى و امثال آنان ؟ و اگر نامبردگان به جرم اینکه احادیثى نقل کرده اند که مطابق هواى نفس این آقا نیست، شیعه شدند و به خیال او هر چه نقل کنند جعلى است، پس تمامى احادیث اسلامى که به وسیله آنان نقل شده بى اعتبار است، پس ‍ این آقا باید همه نامبردگان را کنار بگذارد و احادیثشان را طرد کند و با طرح احادیث آنان دیگر سنتى و سیره اى باقى نمى ماند و چگونه یک فرد مسلمان و یا یک عالم اسلامى و حتى یک مسلمان دروغى مى تواند بگوید سنت به کلى باطل است ؟ و در عین حال در صدد سلام شناسى برآید؟ و بفهمد که رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) چه تعالیمى و چه شرایعى آورده ؟ با اینکه قرآن کریم صراحت دارد بر اینکه سنت و سخن و سیره آن جناب حجت است و تصریح دارد به اینکه دین خدا همچنان زنده مى ماند، و اگر بنا باشد سنت را به کلى باطل بدانیم، دیگر اثرى از قرآن باقى نمى ماند (چون قرآن کریم آیه آیه اش به وسیله سنت اثبات شده ) و در این فرض ثمره اى هم بر نازل کردن قرآن مترتب نمى شود.

و یا مى خواهد بگوید خود صاحب جوامع از این احادیث بى خبرند، بلکه شیعه بعد از مردن صاحبان جوامع و کتب تاریخ، احادیث مذکور را در کتب آنان داخل کرده اند که باز محذور بطلان سنت و شریعت در بین مى آید، بلکه محذور در این فرض عمومى تر و فساد بیشتر است، براى اینکه دیگر به هیچ کتابى نمى توان اعتماد نمود.

مقصود ما بیان مصداق است نه معناى لفظ!

2 - دومین نقطه نظر ما در گفتار وى آنجا است که مى گوید: (شیعه کلمه (نسائنا) را بر فاطمه (علیهاالسلام ) و کلمه (انفسنا) را بر على (علیه السلام ) به تنهائى حمل کرده اند) و گویا این معنا را از بعضى روایات گذشته فهمیده، مانند روایت جابر که گفته : (نسائنا) فاطمه (علیهاالسلام ) و (و انفسنا و انفسکم ) رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) و على (علیه السلام ) است، (تا آخر خبر)، ولى کوتاهى از فهم خود این مفسر است چون روایت نمى خواهد بگوید کلمه : (نسائنا) به معناى فاطمه (علیهاالسلام ) و لفظ (انفسنا) به معناى على (علیه السلام ) است و یا مراد از اولى فاطمه سلام اللّه علیها و مراد از دومى على (علیه السلام ) است، بلکه منظورش این است که رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) در مقام امتثال این فرمان از (انفسنا) به غیر از على (علیه السلام ) و (از نسائنا) بجز فاطمه سلام اللّه علیها و از (ابنائنا) بجز حسنین (علیهماالسلام ) را نیاورد، معلوم مى شود براى کلمه اول بجز على (علیه السلام ) و براى کلمه دوم بجز فاطمه سلام اللّه علیه و از سوم بجز حسنین (علیهماالسلام ) مصداق نیافت و کانه منظور از ابناء و نساء و انفس همان اهل بیت رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) بوده، همچنانکه در بعضى روایات به این معنا تصریح شده، بعد از آنکه رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) نامبردگان را با خود آورد عرضه داشت : ((بار الها اینانند اهل بیت من )، چون این عبارت مى فهماند پروردگارا من بجز اینان کسى را نیافتم تا براى مباهله دعوت کنم.

دلیل گفتار ما بر اینکه منظور جابر این بوده، عبارت بعضى از روایات است که مى گوید: (انفسنا و انفسکم، رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) و على (علیه السلام ) است )، چون این عبارت صریح است در اینکه مقصود بیان مصداق است نه معناى لفظ.

3 - مى گوید: (جعل کنندگان این سرگذشت خوب نتوانستند آن را با آیه تطبیق دهند، چون عرب وقتى از گوینده اى کلمه : (نسائنا) را مى شنود، دختر خود گوینده به ذهنش نمى رسد، آن هم گوینده اى که چند زن دارد، از لغت عرب چنین معنائى فهمیده نمى شود و از این بعیدتر اینکه رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) از (انفسنا) على (علیه السلام ) را اراده کرده باشد.)

اساتید بلاغت و بیان به این آیه استناد کرده اند

و این معناى عجیبى که این مفسر براى آیه کرده، باعث شده روایات داستان مباهله را با همه کثرتش طرح کند و آن وقت به راویانش و به هرکس که آن روایات را قبول کرده، بد و بیراه بگوید و آن تهمت ها را بزند با اینکه مشغول نوشتن تفسیر براى کلام خدا بوده است (کلامى که مرتب او را به پیروى از حق و اجتناب از باطل و دورى از هواهاى نفسانى مى خواند) و جا داشت پاس حرمت جمع کثیرى از علماى اسلام را بدارد و کسانى را که از ائمه بلاغت و اساتید بیانند و روایات مذکور را بدون اینکه هیچ خدشه و اعتراضى به آن بکنند در مؤ لفات خود آورده اند، اینطور به آسانى به باد تهمت (نفهمى )! نگیرد.

یکى از اساتید، زمخشرى صاحب کشاف است، کسى است که ائمه قرائت را در قرائتشان تخطئه مى کند، مع ذلک در ذیل این آیه مى گوید: (این دلیلى است که هیچ دلیلى قوى تر از آن بر فضیلت اصحاب کساء (علیهم السلام ) نیست و این برهان روشنى است بر صحت نبوت رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله )، براى اینکه احدى نه از موافق و نه از مخالف روایتى نیاورده که گفته باشد نصاراى نجران بدون ترس از اصحاب کساء به مساءله مباهله اقدام کرده اند، چون اگر احتمال مى دادند آن جناب به دروغ دعوت به نبوت مى کند، بدون درنگ با او مباهله مى کردند).

چطور ممکن است که این بزرگان و قهرمانان بلاغت و برجستگان ادب نفهمیده باشند که این روایات، نسبت غلط به قرآن مى دهند و مى گویند: (قرآن لفظ جمع را در مفرد استعمال کرده، کلمه نساء را که جمع است، در مورد یک نفس بکار برده ؟!).

نه، به جان خودم سوگند، امر بر آن همه بزرگان پوشیده نمانده، تنها این مفسر است که نتوانسته است بین مفهوم و مصداق فرق بگذارد و خیال کرده که اگر خداى عزوجل به پیامبر خود بفرماید: پس بعد از این،با اینکه خدا به تو علم داده، اگر کسى بگو مگو کرد به او بگو: (ما فرزندانمان وشما فرزندانتان را بخوانید...) و از سوى دیگر از طریق روایات معلوم شد که بگو مگو کنندگان واردین از نجران بودند و عددشان بطورى که در بعضى از روایات آمده، چهارده مرد بود و هیچ زن و فرزندى همراهشان نداشتند.

و نیز معلوم شد که رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) براى مباهله با آنان به غیر از على و فاطمه و حسنین (علیهم السلام ) را نیاورد، لازمه آن فرمان و این امتثال آن است که معناى جمله : (فمن حاجک ) واردین نجران و معناى (نسائنا)، یک زن و معناى (انفسنا) یک مرد و معناى (ابنائنا) دو پسر باشد و دو کلمه (نساءکم ) و (انفسکم ) هم اصلا معنا نداشته باشد، چون نجرانیان زن و فرزند همراه خود نیاورده بودند.

توضیحى درباره استعمال جمع و اراده یک نفر (نساء) و استعمال جمع و اراده دو نفر (انفس و ابنا) در آیه مباهله

و تعجب اینجا است که چرا چنین مفسرى که فرق میان مفهوم و مصداق را نمى فهمد این اشکال را نکرده که در آیه کلمه (ابنائنا) با اینکه جمع است در مورد حسنین (علیهماالسلام ) که دو نفرند استعمال شده و این رسواتر است از استعمال کلمه نساء که جمع است در مفرد، یعنى فاطمه (علیهاالسلام )، براى اینکه استعمال جمع در مفرد گاهى از خوش نشینان عرب شنیده مى شود، هر چند که عرب اصلى هرگز جز در مورد گوینده چنین کارى را نمى کند، تنها در مورد گوینده و آن هم به عنوان تعظیم است که مى گوید: (ما چنین دستور دادیم و ما چنان کردیم و ما چنین خواهیم کرد)، و اما استعمال جمع در دو نفر اصلا جایز نیست و سابقه ندارد، نه از خوش نشینان عرب و نه از عرب اصلى.

آرى، علت اینکه این مفسر روایات مباهله را طرح کرده و نسبت مجعولیت به آنها داده، همان است که گفتیم : (نتوانسته است بین مفهوم و مصداق فرق بگذارد) و حال آنکه مطلب اینطور که او پنداشته نیست.

توضیح اینکه : کلام بلیغ آن کلامى است که مقتضاى مقام در آن کلام رعایت شده باشد، کلامى است که بتواند آن چه را که مورد اهتمام گوینده است کشف کند و بسیار مى شود که مقام تخاطب و گفت و شنود، مقامى است که تخاطب بین دو طایفه است که

یکدیگر را اصلا نمى شناسند و یا اگر هم مى شناسند مصلحت اقتضا مى کند منکر شناسائى شوند، در چنین مقامى اگر یکى از دو طرف بحث و خصومت بخواهد به دیگرى بفهماند که خصومت و بگو مگو و دفاع و بالاخره طرفیت ما تنها با این حاضران نیست بلکه ما با تمام افراد قبیله خود علیه شما قیام مى کنیم، بازنان و مردان و خردسالان و بزرگسالان مى گوید: ما با شما مخاصمه داریم و با مردان و زنان و کودکان خود بر سر شما مى تازیم.

آرى در چنین مقامى کلام خود را طورى ادا مى کند که مقتضاى طبع و عادت باشد، چون عادت اقتضا مى کند که یک قبیله و طایفه اى از مردم هم زنان و هم فرزندانى داشته باشند و غرض گوینده هم این است که به طایفه طرف مقابل خود بفهماند، ما و همه مردان و زنان و فرزندانمان در دشمنى با شما یکدل و یک زبانیم و همه دست واحدى هستیم، حال اگر در چنین مقامى به مقتضاى طبع و عادت تکیه نموده، یک کلمه بگوید ما قبیله فلان با شما دشمنیم، منظور خود را رسانده، چون شنونده مى داند که در قبیله گوینده زنان و فرزندان و مردانى هستند، ولى اگر به این مقدار اکتفا نکند بلکه نام مردان و زنان و فرزندان را صریحا ببرد و بگوید: ما قبیله فلان با مردان و زنان و کودکان خود علیه شما برمى خیزیم، درحقیقت خواسته است چیزى زائد بر مقتضاى عادت و طبع را برساند.

این در صورتى است که گفتیم دو طرف متخاصم یکدیگر را نشناسند و اما اگر این سخن دسته جمعى با مخاطبین دسته جمعى بین دو جمعیت که یکدیگر را مى شناسند اتفاق بیفتد، مثلا با یکدیگر دوست باشند و این دسته بخواهد دسته دیگر را به میهمانى دعوت کند، یک بار گفتار خود را به مقتضاى طبع و عادت تکیه داده مى گوید: ما خودمان و زن و بچه مان از شما پذیرائى مى کنیم، یک بار دیگر گفتار خود را به شناسائى شنونده تکیه مى دهد و مى گوید: ما همه مردها با فلان دخترم و دو کودکم خدمتگزار شما خواهیم بود که در این صورت فائده زائدى را افاده کرده.

بدان جهت این توضیح را دادم که معلوم شود طبع و عادت و ظاهر حال، یک حکم دارد، و واقع امر و عالم خارج حکمى دیگر، و گاهى این دو حکم با هم مختلف مى شوند و اگر مختلف شدند شنونده نباید گمان کند که گوینده دروغ گفته، چون ممکن است گوینده نخست پایه و تکیه گاه گفتار خود را طبع و عادت آنچه ظاهر حالش آن را حکایت میکند قرار بدهد، ولى بعدا تصمیم بگیرد حقیقت حال و واقع امرش را بر خلاف آنچه ظاهر حالش حکایت مى کرد بیان کند، نه این بیانش غلط است و نه این خبرى که مى دهد دروغ است و نه مى توان گفت گوینده شوخیش گرفته است.

آیه شریفه مورد بحث چنین مجرائى دارد و منظور از اینکه فرمود: (فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابناءکم و نسائنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم...) این است که اى پیامبر گرامیم ایشان را دعوت کن و به ایشان پیشنهاد کن تو با نزدیکانت آنهائى که در دعوت و علم تو شریک هستند حاضر شوى، ایشان هم با اهل و نزدیکان خود حاضر شوند و آنگاه با یکدیگر مباهله کنید، ولى این دعوت را به مقتضاى ظاهر حال (که رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) هم مانند همه مردم زن و فرزندى دارد و نصارا هم مانند همه مردم زنان و فرزندانى دارند) تکیه داده، مى فرماید: (بگو بیائید تا ما زنان و مردان و فرزندان خود را و شما زنان و مردان و فرزندان خود را دعوت کنیم و آنگاه با یکدیگر مباهله نمائیم )، این ظاهر حال است، پس اگر واقع امر بر خلاف این باشد یعنى در طرف رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله )، به جاى زنان یک زن و به جاى انفس دو مرد و به جاى فرزندان دو فرزند حاضر شدند و در طرف نصاراى نجران تنها مردانى حاضر شدند بدون زن و فرزند، کلام دروغ نیست، شاهدش هم این است که وقتى نصاراى نجران دیدند که پیامبر اسلام با یک مرد و یک زن و دو پسر مى آید، نگفتند عمل تو با گفتارت مخالف است و تو دروغ گفتى، و نیز به آن جناب نگفتند ما از اینکه دستور تو را مبنى بر آوردن زنان و فرزندان عمل نکردیم عذر مى خواهیم، چون دسترسى به زنان و فرزندان خود نداشتیم و نیز هرکس این قصه را بشنود هیچ به ذهنش نمى رسد که آیه شریفه با آنچه واقع شده نمى سازد و روایاتى که داستان را حکایت مى کند جعلى و دست خورده است.

این را گفتیم تا پاسـخ کلام دیگر مفسر مورد نظر را هم داده باشیم که گفته است : وفد نجران (که شیعه مى گوید آیه درباره آنان نازل شده ) نه زنانى همراه داشتند و نه فرزندانى...

4 - اینکه گفته : نهایت چیزى که از آیه استفاده مى شود این است که خداى تعالى به رسول گرامى خود دستور داده کسانى را که از اهل کتاب در مورد عیسى (علیه السلام ) بگو مگو و جدال مى کنند دعوت کند به اینکه با زنان و مردان و اطفال خود و مؤ منین هم مردان و زنان و اطفالشان یکجا جمع شوند و با ابتهال و تضرع از درگاه خدا بخواهند که از میان دو طایفه آن طایفه اى را که درباره عیسى (علیه السلام ) دروغ مى گوید لعنت و از رحمت خود دور سازد - تا آنجا که مى گوید - آن کیست که ایمان به خدا داشته باشد و راضى شود چنین دو جمعیتى را از اهل حق و اهل باطل یک جا جمع نموده، هر یک براى طلب لعنت و دورى طرف دیگر از رحمت خدا متوجه درگاه خدا شوند، چه جسارتى و چه است هزائى به قدرت خدا و عظمت او بالاتر از این ؟!

و جان کلامش این است که آیه شریفه نظر به شخص خاصى ندارد بلکه دو فریق اهل حق و اهل باطل را دعوت مى کند به اینکه با زن و بچه در یک جا جمع شوند و سپس با تضرع و ابتهال یکدیگر را نفرین کنند.

رد این توهم که آیه مباهله ناظر بر اجتماع و ملاعنه دو فریق اهل حق و اهل باطل مى باشد

حال باید از ایشان پرسید این اجتماعى که خداى تعالى به آن دعوت کرده چه جور جمع شدنى است ؟ آیاجمع شدن تمامى مؤ منین با تمامى نصارا است ؟ یعنى تمام کسانى که آن روز یعنى روز نزول این آیه (که به قول بعضى از مورخین سال نهم هجرت و به قول بعضى دیگر سال دهم هجرت بوده، هر چند که هیچیک از این دو قول به بیانى که در بحث روایتى آیات بعدى مى آید خالى از اشکال نیست ) مسلمان بودند، یعنى همه قبائل ربیعه و مضر (ساکنان یمن و حجاز) و عراق و مناطق دیگر و تمامى نصارا یعنى قبیله نجران (ساکن یمن ) و نصاراى شام و سواحل مدیترانه و ساکنان روم و فرانسه و انگلیس و اطریش و غیر ایشان.

که چنین گردآوردنى جزء محالات عادى است، چون میلیونها جمعیتى که در مشارق و مغارب آن روز، پراکنده بودند، با همه زنان و فرزندانشان امروز که همه رقم رسانه هاى گروهى در اختیار بشر است امکان ندارد، آن روز چگونه امکان داشت ؟ و با اینکه اسباب عادى با تمامى ارکانش این امر را ممکن نمى ساخته، اگر قرآن کریم چنین تکلیفى کرده باشد، در حقیقت تکلیف به محال کرده و ظهور حجیت خود و روشنى حق را مشروط و منوط به امرى کرده که هیچ وقت عملى نمى شود و همین عدم امکان عذرى براى نصارا خواهد بود در اینکه دعوت مباهله رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) را اجابت نکنند و چه عذر موجه تر از این، و همین عذر موجه باعث مى شود که رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) در دعویش مبنى بر اینکه عیسى (علیه السلام ) بنده و رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) است بیشتر ضرر کند تا نصاراى نجران در دعویشان مبنى بر اینکه آن جناب خدا است.

و یا اینکه منظور از این فرمان اجتماع حاضر از مسلمین و نصاراى مدینه و اطراف آن از قبیل نجرانیان و اطرافیان ایشان است، اگر آیه شریفه دستور جمع آورى چنین جمعیتى را داده باشد، گو اینکه محذور این تکلیف کمتر از تکلیف قبلى و شناعت و نامعقولیش سبک تر است، ولى از نظر قابل امتثال نبودن دست کمى از آن ندارد، آن روز چه کسى مى توانسته همه اهل مدینه و همه اهل نجران و سایر نقاط مسیحى نشین در شبه جزیره را یک جا جمع کند و آیا چنین تکلیفى تعلیق به محال نیست و آیا معناى چنین تکلیفى اعتراف به این نیست که اصولا ظهور حق متعذر و ناشدنى است ؟.

و یا منظور همان اجتماع کوچکى است که در مدینه از دو طایفه کوچک یعنى از چهارده نفر نجرانى و چند نفر مسلمان که در نزد پیامبر حاضر بودند تشکیل شده بود، اگر آیه شریفه چنین اجتماعى را در نظر دارد گو اینکه تشکیل آن امرى بود شدنى، و لیکن اشکال خود این مفسر به این وجه وارد است که گفته بود در آیه شرکت زنان و فرزندان را از دو طرف لازم دانسته و حال آنکه روایات اتفاق دارد بر اینکه نجرانیان زن و بچه همراه خود نداشتند بلکه اشکالى که به این وجه وارد شده از اشکال آن دو وجه دیگر از این نظر شدیدتر است که آن دو وجه صرف فرض بود، ولى این اشکال در خارج واقع شده.

رد این توهم که یقین پیامبر و مؤمنین نسبت به مساله مسلم است

5 - اینکه گفته : اما ایمان و یقین رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) و مؤ منین نسبت به اعتقادى که درباره عیسى (علیه السلام) داشتند مسلم است و براى دلالت بر این معنا جمله : (من بعد ما جاءک من العلم ) کافى است، چون علم در اینگونه مسائل یعنى مسائل اعتقادى چیزى جز یقین نمى تواند باشد گو اینکه علم در این مسائل به معناى یقین است و در آن حرفى نیست، لیکن این جمله دلالت کند بر اینکه مؤ منین در امر عیسى (علیه السلام ) یقین داشته اند صرف ادعا است و ما نمى دانیم از کجا مى تواند آن را اثبات کند و لفظ آیه شریفه یعنى عبارت (فمن حاجک من بعد ما جاءک...)، تنها متعرض حال رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) است و مقام مخاطبه هم دلالتى بر اینکه آیه شامل غیر آن جناب نیز مى شود ندارد، براى اینکه واردین از نجران محاجه و بگومگوئى با مؤ منین نداشتند، اصلا آمدنشان به مدینه براى دیدن مؤ منین نبوده و حتى یک کلمه هم با مؤ منین حرف نزده اند، مؤ منین نیز با ایشان سخنى نگفتند.

بله اگر آیه دلالتى داشته باشد بر عالم بودن کسى، به جز رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) تنها دلالت دارد بر علم کسانى که آن جناب ایشان را براى مباهله آورده بود و ما این دلالت را در سابق از جمله : (من الکاذبین ) استفاده کردیم.

بلکه قرآن کریم دلالت دارد بر علم نداشتن و یقین نداشتن جمیع مؤ منین، چون مى فرماید: (و ما یومن اکثرهم باللّه الا و هم مشرکون )، چون در این آیه مردم را به شرک توصیف کرده و چگونه شرک با یقین جمع مى شود؟ و اگر همه مؤ منین صاحب یقین بودند، چگونه خداى تعالى مى فرماید: (و اذ یقول المنافقون و الذین فى قلوبهم مرض ما وعدنا اللّه و رسوله الا غرورا)، و مى فرماید: (و یقول الذین آمنوا لو لا نزلت سوره فاذا انزلت سورة محکمة و ذکر فیها القتال رایت الذین فى قلوبهم مرض ینظرون الیک نظر المغشى علیه من الموت، فاولى لهم طاعة و قول معروف فاذا عزم الامر فلو صدقوا اللّه لکان خیرا لهم... اولئک الذین لعنهم اللّه فاصمهم و اعمى ابصارهم ).

پس در میان مؤ منین یقین حاصل نمى شود مگر براى صاحبان بصیرت، همچنانکه فرمود: (فان حاجوک فقل اسلمت وجهى لله و من اتبعن ) و نیز فرموده : (قل هذه سبیلى ادعوا الى اللّه على بصیره انا و من اتبعنى ).

وجه متعین وجه دوم است

6 - اینکه گفت : در جمله (ندع ابنائنا و ابناءکم ) دو وجه است از آنچه تاکنون از نظر خواننده گذشت معلوم شد که وجه اول فاسد است و در آیه شریفه تنها یک وجه است و آن این است که (هر یک اهل خود را بخواند و به جان اهل خود نفرین کند)، و اما وجه اول که (هر یک اهل دیگرى را بخواند)، با ظاهر آیه منطبق نیست، چون گفتیم غرض وقتى بطور کامل به دست مى آید که گفته شود بیائید مباهله کنیم و لعنت خدا را براى دروغگویان مسئلت نمائیم، غرض با همین جمله بطور کامل حاصل مى شود و اگر مى بینیم در آیه مورد بحث جمله : (ندع ابنائنا و ابناءکم و نسائنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم ) براى افاده غرض زائدى بوده و آن این بوده که ایمان هر طرف به عقائد خود را بهتر برساند، چون اگر هر یک از دو طرف عزیزترین و محبوب ترین محبوب خود را حاضر ساخته و دورى از رحمت خدا را براى خود و عزیزانش مسئلت نماید بیشتر بر صدق دعوى و قوت ایمانش دلالت مى کند و این غرض زائد وقتى حاصل مى شود که معناى آیه چنین باشد: (ما فرزندان و زنان و انفس خود را نفرین کنیم و شما هم زنان و فرزندان و انفس ‍ خود را) و اما اگر معنا این باشد که : (ما فرزندان و زنان و انفس شما را نفرین کنیم و شما زنان و فرزندان و انفس ما را نفرین کنید) این غرض زائد حاصل نمى شود.

علاوه بر اینکه این معنا فى نفسه معنائى است که طبع سلیم آن را نمى پسندد چون معنا ندارد رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله) نصاراى نجران را بر زن و فرزند خود مسلط کند و بفرماید: من خواهش مى کنم شما مرا و زن و فرزندان مرا نفرین کنید تا غرض از مباهله حاصل شود، با اینکه خود آن جناب مى توانست این کار را بکند، یعنى رسول خدا اهلبیت خود را و نصاراى نجران هم اهل بیت خود را نفرین کنند.

از این هم که بگذریم استفاده این معنا از آیه محتاج به فهمیدن معناى تسلیطى است که گفتیم چنین چیزى معنا ندارد که رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) نصارا را مسلط بر اهل بیت خود کند، تا چه رسد به اینکه آیه شریفه دلالت بر آن و یا چیزى شبیه آن داشته باشد و ما آن را از آیه بفهمیم، پس حق این است که این وجه از درجه اعتبار ساقط است، و وجه متعین همان وجه دوم است.

رد آخرین بخش کلام این مفسر کج اندیش

7 - اینکه گفت : هیچ اشکالى به این دو وجه وارد نیست، تنها اشکالى که به آیه وارد مى شود بنابر قول شیعه و پیروان ایشان است که آیه را مخصوص رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) و على و فاطمه و حسنین (علیهم السلام ) دانسته اند.

و منظورش از اشکال همان ایرادى است که کرد و گفت بنابه قول شیعه لازم مى آید که انسان خودش خود را دعوت کند و حال آنکه این اشکال نه ارتباطى با وجه اول دارد و نه با وجه دوم، بلکه این اشکال مربوط به قولى است که مى گوید مراد از کلمه (انفسنا) رسول اللّه (صلى اللّه علیه و آله ) است، همچنانکه از بعضى مناظرات مذهبى حکایت شده که بعضى در برابر خصم شیعه خود گفته : اصلا منظور از کلمه (انفسنا) على (علیه السلام ) نیست، بلکه خود رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله وسلم ) است و خصم شیعه اش ‍ بر او همین ایراد را کرده که لازمه این قول این است که کسى خودش خود را دعوت کند و این باطل است و روایت دومى که از عیون اخبار از موسى بن جعفر (علیه السلام ) در بحث روایتى گذشته نقل کردیم به این معنا اشاره مى کرد.

و از این جا سقوط و بى اعتبارى کلام دیگرش روشن مى شود که گفته : تنها اشکال بنابر قول شیعه وارد است، چون بنابر بیانى که گذشت گفتیم : مراد از کلمه : (انفسنا) از نظر مفهوم رجال از اهل بیت رسول اللّه (صلى اللّه علیه و آله ) است که از نظر مصداق در صحنه مباهله از این مفهوم تنها دو مصداق حضور داشت، رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) و على (علیه السلام ) و هیچ اشکالى نیست که اهل بیت بعضى بعض دیگر را دعوت کند. پس هیچ اشکالى بر شیعه وارد نیست، حتى بنا به آن توجیهى که مفسر نامبرده به شیعه نسبت داده، چون او گفته شیعه مى گوید:

منظور از (انفسنا) على (علیه السلام ) است و هیچ اشکالى نیست که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله ) على (علیه السلام ) را دعوت کرده باشد.

شاگرد وى در تفسیر المنار بعد از اشاره به روایات گفته است : ابن عساکر از جعفر بن محمد (علیهماالسلام ) از پدرش روایت کرده که در ذیل آیه : (قل تعالوا ندع ابنائنا و ابناءکم...)، فرموده : رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) براى مباهله ابى بکر و پسرش و عمر و پسرش و عثمان و پسرش را آورد، و ظاهرا کلام در جماعتى از مؤ منین مى باشد.

المنار بعد از نقل کلام استادش که ما نیز نقلش کردیم مى گوید: در این آیه بطورى که ملاحظه مى کنید زنان را هم در امور اجتماعى شرکت داده، آن هم در امور دقیق، چون هماوردى قومى و احتجاج دینى، و این مبنى بر آن است که زن را هم مانند مرد اعتبار کرده باشد، حتى در کارهاى عمومى، مگر بعضى از امور عامه اى که استثنا شده، آنگاه کلام خود را در این باره طول داده.

روایت شاذّ است و مفسرین همگى از آن اعراض کرده اند

مؤ لف قدس سره : اما آن روایتى که نقل کرده، روایت شاذه و ناشناخته اى است که مخالف با تمامى روایات وارده در شاءن نزول آیه است و به همین جهت مفسرین از آن اعراض کرده اند، و صرفنظر از ناشناختگى و اعراض مفسرین از آن، مشتمل بر مطلبى است که مخالف با واقع است و آن این است که براى تمامى نامبردگان پسرى اثبات کرده، با اینکه در آن روز همه آنان پسر نداشتند.

و کانّه منظورش از اینکه گفت : (و ظاهر کلام در جماعتى از مؤ منین باشد) این بوده که بگوید: من از ظاهر روایت چنین مى فهمم که رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) تمامى مؤ منین و اولاد ایشان را جمع کرده، که اگر مرادش از آن عبارت این بوده باشد قهرا ذکر اسامى ابوبکر و پسرش و آن دیگران کنایه خواهد بود از اینکه رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) تمامى مؤ منین را حاضر ساخته و به نظر چنین مى رسد که خواسته است با این حرف نظریه استاد و شیخ خود را در معناى آیه تاءیید کند، ولى تو خواننده عزیز خودت به خوبى مى توانى ارزش این روایت را با در نظر گرفتن شذوذ و ناشناختگى سندش و اعراض مفسرین از آن و دلالت متن آن بر معنائى که این استاد و شاگرد کرده اند، به دست آورى.

و اما اینکه گفت : (آیه بطورى که ملاحظه مى کنید زنان را هم در امور اجتماعى شرکت داده...) باید به وى گفت : اگر آیه شریفه چنین دلالتى را در مورد زنان داشته باشد، باید عین این دلالت را در مورد اطفال هم داشته باشد و همین یک اشکال در شهادت بر بطلان گفتار او کافى است.

انتهای پیام/


روی کلید واژه مرتبط کلیک کنید
منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته

کشف زیورآلات طلا 2000ساله