به گزارش خبرنگار مهر، شعر و فلسفه همواره موضوعات فکر و فرهنگ بشری بوده است. در تاریخ فلسفۀ یونان افلاطون از نخستین فیلسوفانی است که به شعر نیز پرداخته است. بسیاری از فیلسوفان یا شاعر بودهاند یا متنهایی نوشتهاند که حالت شاعرانه داشته است. محمد مهدی سیار به عنوان شاعری که در رشتۀ فلسفه تحصیل کرده است، در گفتگو با مهر از رابطۀ بین شعر و فلسفه سخن گفته که در زیر میخوانیم:
سیار در ابتدا دربارۀ تصوری که از فلسفه و شعر میشود بیان کرد: فلسفه و ادبیات پدیده های تاریخی هستند. تصور عمومی این است که شعر و فلسفه دو ساحت متفاوت و متضادند و قابل جمع نیستند. اما در تاریخ که نگاه می کنیم پیوندهای محکم و دیرینه ای میان این دو وجود داشته است. بزرگترین شعرای ما عنوان حکیم داشته اند و بزرگترین فیلسوفان ما نیز هرگز با شعر و ادبیات بیگانه نبوده اند و از فیلسوفانی مانند ابن سینا و سهروردی آثار ادبی برجای مانده است هرچند که این آثار ادبی به اندازه آثار فلسفی آنها شهرت ندارداما امثال حکیم عمر خیام و ناصر خسرو قبادیانی هم وجود دارند که هم زمان به عنوان فیلسوف و شاعر شناخته شده اند و از اینها هم اثر ادبی و هم رساله فلسفی به دست ما رسیده است. متن های افلاطون هم که به عنوان فیلسوف ستیزه گر با شعر شناخته شده است، بسیار شاعرانه است.
وی در ادامه به تعریف فلسفه پرداخته و عنوان کرد: اول باید ببینیم که فلسفه چیست؟ که این سؤال به یک سؤال فلسفی تبدیل شده است. برای فلسفه نمی توان به یک تعریف واحد دست یافت. فلسفه تصور معنایی گسترده ای دارد. در دوره هایی به دانش، فلسفه می گفتند و هر دانش روش مندی فلسفه نامیده می شد. در واقع مترادف با علم به کار می رفت که با این معنا کاری نداریم. از زمان سقراط و به خصوص ارسطو به بعد فلسفه به این معنا گرفته می شود که فلسفه دانش شناخت موجود است بما هو موجود. این تعریف مهم ترین تعریف برای فلسفه است.
وی افزود: امروزه موضوع علم چیز مهمی نیست و به مرور زمان و در طی یادگیری علم به تصور کلی از موضوع علم مورد مطالعه می رسیم اما در گذشته که تا به امروز هم در بعضی نحله های آموزشی وجود دارد، مقدماتی برای تدریس هر علم را لازم می دانسته اند که یکی از مقدمات آن موضوع علم بوده است که این علم درباره چه چیزی صحبت می کند و سپس علوم را بر اساس موضوع طبقه بندی می کردند.
وی ادامه داد: پس هر چیزی در اشیاء می تواند موضوع علمی واقع شود و همه این اشیاء یک صفت مشترک دارند و آن این است که موجودند و هستند. دانشی که درباره کلی ترین قوانین حاکم بر موجودات صحبت می کند فلسفه است در واقع فلسفه یعنی شناخت ویژگی های موجودات از آن جهت که موجودند. یکی از مهم ترین مباحث در این حیطه علیت و معلولیت است. اینکه موجودات اولا هستند و اینکه این هستی علتی می خواهد یا نه و اینکه آیا هر وجودی نیاز به علت دارد از مباحث مهم فلسفه می باشد. پرسش هایی از قبیل وجود خدا، رابطه خدا و مخلوقات، رابطه جسم و غیر جسم، ابزارهای حسی و غیر حسی برای ادراک وجود؛ پرسش هایی هستند که در طول زمان مورد توجه بوده اند و به علم فلسفه تبدیل می شوند. درباره تمام جنبه های وجودی انسان می شود پرسش های فلسفی مطرح کرد، پرسش هایی که در هیچ علم دیگری جای ندارند.
سیار گفت: دانش فلسفه در تعریف اولیه خود یعنی موجود بما هو موجود محدود نماند و فلسفه با تفکر و اندیشیدن مترادف شده است. حتی در روش شناسی هم پایبند به اصول و روش اولیه نمانده است و علاوه بر روش عقلی، استفاده از تخیل و روش غیر عقلی هم رواج یافته است. به همین دلیل برخی معتقدند میان فلسفه و شعر تمایزی وجود ندارد و هرچه شاعر می گوید هرچند از روش غیر عقلانی استفاده می کند، اندیشه ای است برتر از اندیشه عقلانی. فلسفه دانشی است که نه مقید به تاریخ خود مانده و نه مقید به تعریف خود و حد و مرزی ندارد. در زمینه هر پدیده و دانشی فلسفه ای وجود دارد. بنیادی ترین پرسش ها درباره هرچیز فلسفه نام دارد. اگر شعر خود را درگیر بنیادی ترین پرسش ها نکند، پس کارایی ندارد. اگر شعر حرفی است که ارزش گفتن دارد همان فلسفه است.
این عضو مؤسسۀ شهرستان ادب افزود: پس فلسفه یعنی درگیر شدن با پرسش های بنیادی با هر روشی. فلسفه درگیری با عمیق ترین پرسش ها است و درگیری با بی پاسخ ترین پرسش ها و لذت بردن از این بی پاسخی ها. فیلسوف کسی است که دنبال راه حل نمی گردد. فیلسوف با پرسش ها زندگی می کند و از آنها لذت می برد. فلسفه واقعی یعنی از رمز و راز داشتن هستی مطلع باشیم و بدانیم که رازهایی وجود دارند که با آنها می توان زندگی کرد.
وی ادامه داد: خیام در این باره می گوید: هرگز دل من ز علم محروم نشد/ کم ماند ز اسرار که معلوم نشد/ هفتاد و دوسال فکر کردم شب و روز/ معلومم شد که هیچ معلوم نشد. این رازمندی عالم نقطه مشترک فلسفه و شعر است. معنی فلسفه این است که بدانیم که نمی دانیم، سقراط هم در این باره می گوید که من دوستدار علم و دانش هستم. اگر خیام را به عنوان تعین انسانی پیوند شعر و فلسفه بپذیریم این مصرع خیام تعین کلامی این پیوند است.
وی افزود: حرکت جوهری ملاصدرا سرفصل شاعرانه ای دارد که توصیه می شود شاعران جوان آن را بخوانند. صورت قدیمی تر این بحث نزد عرفان است که در عرفان نظری با عنوان تجدد امثال آمده است و این در شعر مولوی هم هست که می گوید: هر زمان نو می شود دنیا و ما بی خبر از نو شدن اندر بقا.
وی گفت: ملاصدرا سعی کرده است به شیوه عقلانی اثبات کند که تمام این عالم نابود می شود و دوباره آفریده می شود که این نظر اوج تعقل اسلامی هم می باشد و اوج فلسفه اسلامی این عقیده است، می توان گفت که اوج تخیل فلسفه غرب هم به این حد نخواهد رسید.
سیار در پایان اظهار داشت: ملاصدرا درباره زمان عقیده دارد که زمان ادراک ما از نابودی اشیا است و برای همین احساس می کنیم زمان وجود دارد. مفهوم زمان انعکاس ادراک ما در ذهن ما است. انسان توانایی درک تغییر دائمی را دارد و بنابراین انسان و تعریف انسان جایگاه ویژه ای در حرکت جوهری دارد.
به گزارش خبرنگار مهر، شعر و فلسفه همواره موضوعات فکر و فرهنگ بشری بوده است. در تاریخ فلسفۀ یونان افلاطون از نخستین فیلسوفانی است که به شعر نیز پرداخته است. بسیاری از فیلسوفان یا شاعر بودهاند یا متنهایی نوشتهاند که حالت شاعرانه داشته است. محمد مهدی سیار به عنوان شاعری که در رشتۀ فلسفه تحصیل کرده است، در گفتگو با مهر از رابطۀ بین شعر و فلسفه سخن گفته که در زیر میخوانیم:
سیار در ابتدا دربارۀ تصوری که از فلسفه و شعر میشود بیان کرد: فلسفه و ادبیات پدیده های تاریخی هستند. تصور عمومی این است که شعر و فلسفه دو ساحت متفاوت و متضادند و قابل جمع نیستند. اما در تاریخ که نگاه می کنیم پیوندهای محکم و دیرینه ای میان این دو وجود داشته است. بزرگترین شعرای ما عنوان حکیم داشته اند و بزرگترین فیلسوفان ما نیز هرگز با شعر و ادبیات بیگانه نبوده اند و از فیلسوفانی مانند ابن سینا و سهروردی آثار ادبی برجای مانده است هرچند که این آثار ادبی به اندازه آثار فلسفی آنها شهرت ندارداما امثال حکیم عمر خیام و ناصر خسرو قبادیانی هم وجود دارند که هم زمان به عنوان فیلسوف و شاعر شناخته شده اند و از اینها هم اثر ادبی و هم رساله فلسفی به دست ما رسیده است. متن های افلاطون هم که به عنوان فیلسوف ستیزه گر با شعر شناخته شده است، بسیار شاعرانه است.
وی در ادامه به تعریف فلسفه پرداخته و عنوان کرد: اول باید ببینیم که فلسفه چیست؟ که این سؤال به یک سؤال فلسفی تبدیل شده است. برای فلسفه نمی توان به یک تعریف واحد دست یافت. فلسفه تصور معنایی گسترده ای دارد. در دوره هایی به دانش، فلسفه می گفتند و هر دانش روش مندی فلسفه نامیده می شد. در واقع مترادف با علم به کار می رفت که با این معنا کاری نداریم. از زمان سقراط و به خصوص ارسطو به بعد فلسفه به این معنا گرفته می شود که فلسفه دانش شناخت موجود است بما هو موجود. این تعریف مهم ترین تعریف برای فلسفه است.
وی افزود: امروزه موضوع علم چیز مهمی نیست و به مرور زمان و در طی یادگیری علم به تصور کلی از موضوع علم مورد مطالعه می رسیم اما در گذشته که تا به امروز هم در بعضی نحله های آموزشی وجود دارد، مقدماتی برای تدریس هر علم را لازم می دانسته اند که یکی از مقدمات آن موضوع علم بوده است که این علم درباره چه چیزی صحبت می کند و سپس علوم را بر اساس موضوع طبقه بندی می کردند.
وی ادامه داد: پس هر چیزی در اشیاء می تواند موضوع علمی واقع شود و همه این اشیاء یک صفت مشترک دارند و آن این است که موجودند و هستند. دانشی که درباره کلی ترین قوانین حاکم بر موجودات صحبت می کند فلسفه است در واقع فلسفه یعنی شناخت ویژگی های موجودات از آن جهت که موجودند. یکی از مهم ترین مباحث در این حیطه علیت و معلولیت است. اینکه موجودات اولا هستند و اینکه این هستی علتی می خواهد یا نه و اینکه آیا هر وجودی نیاز به علت دارد از مباحث مهم فلسفه می باشد. پرسش هایی از قبیل وجود خدا، رابطه خدا و مخلوقات، رابطه جسم و غیر جسم، ابزارهای حسی و غیر حسی برای ادراک وجود؛ پرسش هایی هستند که در طول زمان مورد توجه بوده اند و به علم فلسفه تبدیل می شوند. درباره تمام جنبه های وجودی انسان می شود پرسش های فلسفی مطرح کرد، پرسش هایی که در هیچ علم دیگری جای ندارند.
سیار گفت: دانش فلسفه در تعریف اولیه خود یعنی موجود بما هو موجود محدود نماند و فلسفه با تفکر و اندیشیدن مترادف شده است. حتی در روش شناسی هم پایبند به اصول و روش اولیه نمانده است و علاوه بر روش عقلی، استفاده از تخیل و روش غیر عقلی هم رواج یافته است. به همین دلیل برخی معتقدند میان فلسفه و شعر تمایزی وجود ندارد و هرچه شاعر می گوید هرچند از روش غیر عقلانی استفاده می کند، اندیشه ای است برتر از اندیشه عقلانی. فلسفه دانشی است که نه مقید به تاریخ خود مانده و نه مقید به تعریف خود و حد و مرزی ندارد. در زمینه هر پدیده و دانشی فلسفه ای وجود دارد. بنیادی ترین پرسش ها درباره هرچیز فلسفه نام دارد. اگر شعر خود را درگیر بنیادی ترین پرسش ها نکند، پس کارایی ندارد. اگر شعر حرفی است که ارزش گفتن دارد همان فلسفه است.
این عضو مؤسسۀ شهرستان ادب افزود: پس فلسفه یعنی درگیر شدن با پرسش های بنیادی با هر روشی. فلسفه درگیری با عمیق ترین پرسش ها است و درگیری با بی پاسخ ترین پرسش ها و لذت بردن از این بی پاسخی ها. فیلسوف کسی است که دنبال راه حل نمی گردد. فیلسوف با پرسش ها زندگی می کند و از آنها لذت می برد. فلسفه واقعی یعنی از رمز و راز داشتن هستی مطلع باشیم و بدانیم که رازهایی وجود دارند که با آنها می توان زندگی کرد.
وی ادامه داد: خیام در این باره می گوید: هرگز دل من ز علم محروم نشد/ کم ماند ز اسرار که معلوم نشد/ هفتاد و دوسال فکر کردم شب و روز/ معلومم شد که هیچ معلوم نشد. این رازمندی عالم نقطه مشترک فلسفه و شعر است. معنی فلسفه این است که بدانیم که نمی دانیم، سقراط هم در این باره می گوید که من دوستدار علم و دانش هستم. اگر خیام را به عنوان تعین انسانی پیوند شعر و فلسفه بپذیریم این مصرع خیام تعین کلامی این پیوند است.
وی افزود: حرکت جوهری ملاصدرا سرفصل شاعرانه ای دارد که توصیه می شود شاعران جوان آن را بخوانند. صورت قدیمی تر این بحث نزد عرفان است که در عرفان نظری با عنوان تجدد امثال آمده است و این در شعر مولوی هم هست که می گوید: هر زمان نو می شود دنیا و ما بی خبر از نو شدن اندر بقا.
وی گفت: ملاصدرا سعی کرده است به شیوه عقلانی اثبات کند که تمام این عالم نابود می شود و دوباره آفریده می شود که این نظر اوج تعقل اسلامی هم می باشد و اوج فلسفه اسلامی این عقیده است، می توان گفت که اوج تخیل فلسفه غرب هم به این حد نخواهد رسید.
سیار در پایان اظهار داشت: ملاصدرا درباره زمان عقیده دارد که زمان ادراک ما از نابودی اشیا است و برای همین احساس می کنیم زمان وجود دارد. مفهوم زمان انعکاس ادراک ما در ذهن ما است. انسان توانایی درک تغییر دائمی را دارد و بنابراین انسان و تعریف انسان جایگاه ویژه ای در حرکت جوهری دارد.