ماجرای”پس گرفتن مدالهای”فرماندهان جنگ توسط صدام


ماجرای پس گرفتم مدال شجاعت«روزبعدازاهداء» افسران عراق توسط صدام صدام به افسران خوددرمحاصره آبادان مدال شجاعت+ خانه و ماشین داده بود فتح آبادان پس از 35 روز پایداری و مقاومت در 4 آبان 1359 به اشغال دشمن درآمده بود، پس از 578 روز (19ماه) اسارت خاطرات یک فرمانده ارشدعراق ازمحاصره آبادان «سرهنگ عراقی صبار فلاح اللامی» از فرماندهانی بود که در هشت سال...

ماجرای پس گرفتم مدال شجاعت«روزبعدازاهداء» افسران عراق توسط صدام

صدام به افسران خوددرمحاصره آبادان مدال شجاعت+ خانه و ماشین داده بود

فتح آبادان پس از ۳۵ روز پایداری و مقاومت در ۴ آبان ۱۳۵۹ به اشغال دشمن درآمده بود، پس از ۵۷۸ روز (۱۹ماه) اسارت

خاطرات یک فرمانده ارشدعراق ازمحاصره آبادان

«سرهنگ عراقی صبار فلاح اللامی» از فرماندهانی بود که در هشت سال جنگ تحمیلی جبهه مقابل ما جنگید. وی خاطرات خود را از آن روزها به رشته تحریر درآورده است که در این ویژه‌نامه برشی از خاطرات وی را منتشر خواهیم کرد. آنچه می‌خوانید بخش دوم دیده‌های اوست که می نویسد:
وضعیت شهر آبادان در اواخر سپتامبر سال ۱۹۸۱(اوایل مهر ماه سال ۱۳۶۰) بر خلاف انتظارات ما بود، لشکر ۳ که یگان محل خدمت من بود و فرماندهی و رهبری این منطقه را به عهده داشت، یکی از لشکرهای محاصره کننده آبادان بود که با تنگنا و دشواری مواجه بود. روزی فرمانده لشکر در جلسه ای با ما اظهار داشت: «نیروهای ایرانی شروع به سازماندهی یگانهای خود کرده اند و لشکر ما دارد تلفات و خسارات زیادی را متحمل می شود؛ در این شرایط، چاره این است که ما پیش دستی کرده ، آنان را سرکوب کنیم.»

بدین ترتیب، توپخانه های ما، گلوله باران پالایشگاهی مناطق مختلف آبادان را آغاز کردند. خانه ها، خودروها، پلها تجاری نیز از تیررس توپهای ما در امان نماندند. در این میان، از ایرانیها، چندین حمله علیه پستهای دژبانی ما که راههای منتهی به کنترل می کردند، انجام شد. به دنبال آن، فرمانده لشکر دستور پستهای بازرسی در محلهای امن و به دور از خانه ها و خرابه ها ساخته شوند.
از زمان ورود ما به خاک ایران، تا اواخر ماه سپتامبر، تغییر و تحولات و عزل و نصبهایی در فرماندهی نظامی عراق به وجود آمده بود. ما احساس می کردیم که در پشت پرده، جریاناتی در حال شکل گیری است. بدین رو از فرمانده لشکر در این باره سؤال کردم. در پاسخ گفت :«تشکیلات فرماندهی، خائنان را از دم تیغ خواهد گذراند
آری، سرتیپ حمدالحمود فرمانده لشکر ۳- راست می گفت و به قول وی، خیانتهایی در این مدت صورت گرفته بود.
قایقهای ایرانی، شب هنگام برای رساندن آذوقه و تدارکات به محاصره شدگان در آبادان فعالیت می کردند. اخبار و گزارشهای رسیده حاکی از آن بود که منطقه «دارخوین، نقطه تدارکاتی مهمی برای محاصره شدگان آبادانی به شمار می رود. به همین خاطر، توپخانه ما گلوله باران کند. آنجا را در تیررس خود قرار داد؛ اما نتوانست کاری از پیش ببرد.
مشکلی که در زمان حضور ما در آبادان وجود داشت، گستردگی منطقه از سویی و سمبلیک و تبلیغاتی بودن اشغال آبادان بود؛ چرا که ما این شهر را به طور کامل تصرف نکرده و تنها بر محله ذوالفقاری مسلط بودیم و شهر در دست مردم بود و طبق شنود بیسیم ما آنان با سازماندهی مواضع ما و ایجاد پایگاههای مقاومت، همه شرایط و وسایل را برای خود آماده می کردند.
من در آن وضعیت، مانند سگی هار شده بودم که پارس میکرد فریاد می کشید. به این طرف و آن طرف می دویدم و وجودم ارام و قرار نداشت. برای خود آرزوی مرگ می کردم. کارهای تدارکاتی و اداری به هم ریخته و مسائل رزمی، نامنظم و ناهماهنگ شده بود. آرزو می کردم تبعید شوم و به دور از این مردم باشم؛ مردمی شجاع و مقاوم که در صدد هستند دشمنانشان را از پای درآورند.

ایرانیها اقدام به ایجاد تونلهای زیرزمینی برای هموطنان مقاوم خود در آبادان کرده بودند، حتی موفق شدند در شرایط بسیار سخت جوی، از طریق ماهشهر، تونلی به نام وحدت ایجاد کنند.
آنان در آن ساعتهای سخت و دشوار که همراه با اضطراب و ناراحتی سپری می شد، با سر انگشتان اراده خود زمین را می کندند تا راهی به آبادان بیابند که در نتیجه این تلاشها و فداکاریها، این شهر توانست بوی آزادی را بشنود و از محاصره به در آید.
وقتی فرمانده لشکر از این جریان مطلع شد، فریاد کشید: «ما واقعا ترسویم؛ آب از زیر پایمان می گذرد و خودمان خبر نداریم
روزی تلگرافی به دستم رسید با این مضمون که ایرانیها قصد دارند با حمله به مواضع ما، محاصره را بشکنند. از این رو، گردان را متناسب با وضعیت زمین و شرایط نیروها، سازماندهی کردم. این در حالی بود که من تانکهای زیادی را از زمان ورود به خرمشهر از دست داده بودم که در این باره به تفصیل سخن خواهم گفت.
بدین ترتیب، عملیات شکست حصر آبادان در تاریخ ۲۷ سپتامبر ۱۹۸۱(یکشنبه۶ دی ۱۳۶۰) ساعت یک نیمه شب آغاز شد. فرمانده گردان ۱، یک ساعت پیش از شروع حمله نزد من آمد و گفت :

قربان، تعدادی قایق ایرانی مشاهده شده است

-با عصبانیت گفتم: «دقیقا محل قایقها کجاست؟ با ترس و هراس گفت: «قربان، از همه طرف مواضع ما را محاصره کرده اند
با اطلاع از این خبر، فورا با فرمانده لشکر که نزد دخیل على الهلالی – فرمانده تیپ ۲۴- بود، تماس گرفته، موضوع را به او گزارش دادم.
نیروهای ایرانی، با قایقهای جنگی ساده و کوچک خود، آرام آرام به پشت مواضع ما نزدیک می شدند. اولین قایق در ساعت چهار خود را به محل مورد نظر رسانده بود.

نکته حائز اهمیت اینکه موفقیت ایرانیها در گشودن راهی به آبادان آنان را به انجام عملیات برای نجات این شهر،راغبتر و روحیه شهادت طلبی را در آنان افزونتر کرده بود. این نکته بعدها در گزارشی مؤسسه مطالعات نظامی «صدام» منعکس شده بود.
نیروهای ایرانی با پیشروی خود، به منطقه «قصبها و حفار» رسیدند در این منطقه، ما دو پل داشتیم. تعدادی از یگانهای ایرانی با عبور از بهمنشیر خود را به ذوالفقاریه که تحت اشغال ما بود، رساندند. در چنین شرایطی، من نزد فرمانده تیپ ۴۴ رفتم و با عصبانیت تمام گفتم:قربان، تمام یگانهای ما محاصره شده اند.

اما او در پاسخ گفت :«با آمدن هواپیماهای جنگنده و مقاومت توپخانه ای ما، ایرانیها عقب نشینی خواهند کرد.»
همان طور که گفتم ، عملیات ایران ساعت یک نیمه شب ۲۷ سپتامبر ۱۹۸۱(یکشنبه۶ دی ۱۳۶۰) آغاز شد. یکی از قایقهای ایرانی، با حمله به گروه رزمی محافظ یکی از پلها، آن را به طور کامل تحت کنترل درآورد.

یک بسیجی با پوشیدن لباسهای نظامیان عراقی، با حمله به نیروهای تحت امر سرتیپ هلالی در بخش شرقی رودخانه کارون و انجام یک درگیری سریع توانست آنان را نابود و فرمانده تیپ را اسیر کند.

در این هنگام، لشکر ۱۱ توانست مواضعی در «دارخوین» ایجاد کند. در این منطقه نیز نبردی دیگر در گرفت که من شاهد بخشی از آن بودم

تمجید«بسیج »اززبان دشمن

نیروهای بسیج ایران، با لباسهای غیر نظامی در عملیات شرکت داشتند. آنان به هنگام مرگ، لبخند زنان، شهادت را در آغوش می کشیدند.

نبردهای دارخوین و سلیمانیه شدید بود؛ تا جایی که یگانهای لشکر ۱۱ با پیشرفته ترین سلاحهای خود نتوانستند پیشروی کنند و تنها به احداث سنگرهای پدافندی اکتفا کردند.
وقتی احساس کردیم نیروهایمان ابتکار عمل را از دست داده دستور عقب نشینی به منطقه ماهشهر-آبادان دادیم. در این حال، نامه ای سری از بغداد به دستمان رسید، با این مضمون که:

عمر دولت نوپای ایران به سر رسیده و با وقوع انفجاری مهیب در مجلس شورا احتمال دارد یک کودتای نظامی در این کشور انجام شود و جنگ خاتمه یابد.

دردست گرفتن فرماندهی توسط صدام باحضوردرجبهه جنگ

با شنیدن این خبر، نیروهای ما با پرتاب منورهای دنباله دار، به شادمانی و پایکوبی پرداختند و حتی صدام شخصا به منطقه «جفیر» آمد. او به فرماندهان تأکید کرده بود که منطقه «طراح» باید از ایرانیها پس گرفته شود.

در عملیات تهاجمی ایرانیها، بیش از یکصد نفر از نیروهایمان را از دست دادیم. اجساد کشته ها روی هم انباشته شده و همه چیز به هم ریخته بود.

در عمرم، اولین بار بود که می دیدم ایرانیها در پیشروی خود با بالا رفتن از تانکها، خدمه آنها را با نارنجک مورد حمله قرار می دهند.

حمله بسیار شدید بود و ما با دادن سیصد کشته، ۱۹۷ اسیر و انهدام هشتاد تانک

توانستیم منطقه «طراح» را باز پس گیریم و از سوی صدام ، مدال شجاعت و قهرمانی دریافت کنیم.

همزمانی«اهدای مدال شجاعت فرماندهان عراقی »باآزادی خرمشهرتوسط ایران

درست در همان زمانی که تلویزیون بغداد تصاویر ما را به هنگام دریافت مدال شجاعت نشان می داد، ایرانیها، حملات وسیع خود را ادامه می دادند؛ تا جایی که توانستند با عقب راندن نیروهای ما و ازادسازی و تصرف پلهای منطقه قصبه و حفار، کنترل در جاده اهواز – آبادان و ماهشهر – آبادان را در دست بگیرند.

کشته شدن فرماندهتیپ ۶ زرهی عراق

و تیپ ۶ زرهی به هنگام عقب نشینی، درگیر نبرد سختی شد؛ اما در نهایت با کشته شدن فرمانده آن به نام «عامری»، نفرات آن تسلیم ایرانیها شدند. همچنین تیپ ۴۴، جمعی لشکر ۱۱ نیز به طور کامل منهدم شد و گردان تانک «سیف سعد» نیز بعد از فرو رفتن تانک فرمانده گردان در رود کارون، دچار سردرگمی و پراکندگی شد.

به طور کلی، تلفات و خسارات ما در عملیات شکست حصر آبادان بدین ترتیب بود:

١. انهدام تیپهای ۶ و ۸ زرهی لشکر ۳

۲. انهدام تیپ ۴۴ لشکر ۱۱

٣. انهدام گردان تانک مستقل سیف سعد

۴. انهدام گردان یکم تیپ ۱۳

۵. انهدام گردانهای ۱ و ۲ پیاده جمعی تیپ ۶

۶. انهدام تیپ های ۳۳ و ۳۴ نیروی مخصوص

۷. انهدام دو واحد جیش الشعبی

صدام مدال ها ی« فرماندهان جنگ»راپس گرفت
صدام یک روز پس از توزیع مدالهای شجاعت به فرماندهان نظامی، وقتی به شکست ارتش در آبادان پی برد، با فراخواندن آنان به بغداد، اعلام کرد که مدالهای داده شده از درجه اعتبار و ارزش ساقط است.
او در جلسه ای که با حضور فرماندهان محورهای عملیاتی و آبادان برادر ناتنی اش برزان تشکیل شده بود، اظهار داشت: «من مدالهای شجاعت را از شما پس خواهم گرفت
بلافاصله برزان با تایید سخن او گفت: «بله قربان، باید پس بگیرید. اینها ترسویند و لیاقت دریافت یک کفش کهنه را هم ندارند؛ در حالی که شما به آنان خانه و ماشین داده اید.».

عدنان خیر الله(وزیر دفاع وقت عراق) هنگام عملیات شکست حصر آبادان: «اگر ما نیروهایی اینگونه داشتیم، جهان را تسخیر می کردیم.»منظوررزمندگان بسیجی وسپاهی ایران

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:منبع این گزارش ۱ مهر ۱۳۹۷فارس می باشد واما اندک اصلاحات ویرایشی،انتخاب تیترها انجام گرفته است

در هشتم آبان ماه سال ۱۳۵۹ یعنی زمانی که ۳۹ روز از حمله رژیم بعث عراق به ایران می‌گذشت، با تلاش نیروهای بعثی برای تصرف این شهر روبرو بود. درست زمانی که حدود یک هفته از تلاش نیروهای بعثی برای تصرف آبادان می‌گذشت، حضرت امام خمینی خطاب به نیروهای مسلح فرمودند که «حصر آبادان باید شکسته شود

عراقی‌ها برای تصرف آبادان در هشتم آبان ماه ۱۳۵۹ در منطقه ذوالفقاری بر روی رودخانه «بهمنشیر» پل شناور نصب کردند و با عبور دادن قسمتی از نیروهای خود وارد آبادان شدند. نیروهای عراقی به این دلیل منطقه «ذوالفقاری» را برای ورود به آبادان انتخاب کرده بودند که با استفاده از پوشش نخلستان‌ها بتوانند از دید رزمندگان اسلام دور بمانند و به‌راحتی وارد شهر شوند. با چنین وضعیتی، آبادان در یک محاصره ۳۳۰ درجه‌ای قرار می‌گرفت و عبور از رودخانه بهمنشیر می‌توانست آن را با خطر جدی روبه‌رو کند.

باگذشت از روی رودخانه بهمنشیر، نیروهای بعثی فکر می‌کردند که آبادان را برای همیشه از آن خود کرده‌اند اما در پی دستور امام یکی از چهار عملیات بزرگ و برجسته تاریخ دفاع مقدس رقم خورد و آن عملیات ثامن‌الائمه بود.

اهمیت استراتژیکی آبادان برای عراق

اهمیت استراتژیکی آبادان برای عراق، جدای از توجیهات ژئوپلیتیکی، زمینه‌ای از دلایل ایدئولوژیکی نیز داشت. عراق که باهدف بلندپروازنه سقوط انقلاب اسلامی در ۴۸ ساعت، نبرد نابرابری را آغاز کرده بود، بعد از توقف و به گل نشستن ماشین جنگی‌اش در خاک ایران به حداقل خواسته‌اش از جنگ نیز راضی بود؛ این حداقل خواسته عراق از جنگ تحمیلی، تصرف آبادان بود.

صدام حسین امیدوار بود از این رهرو بتواند قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر را ملغی اعلام کرده و اروندرود را به‌ضمیمه خاک عراق درآورد. تحقق این امر پیش از هر چیز مستلزم اشغال و تصرف آبادان بود. از این رو می‌توان گفت که اهمیت آبادان در اندیشه تهاجمی عراقی‌ها بیشتر از خرمشهر بود.

ماجرای”پس گرفتن مدالهای”فرماندهان جنگ توسط صدام

پس از گذشت روزهای آغازین جنگ، حدود ۱۳ کیلومتر از کنار رود کارون و همین مقدار از کارون تا جنوب جاده ماهشهر به آبادان در اشغال نیروهای عراقی بود. به‌گونه‌ای که دو جاده مهم اهواز به آبادان و ماهشهر به آبادان نیز در تصرف عراق قرار گرفته بود. استقرار پدافند و استحکامات زیاد به همراه حضور سه تیپ از لشگرهای زرهی ۳ و ۱۱۱ و چهار گردان پیاده و پنج گردان توپخانه نشان از اهمیت استراتژیکی این منطقه برای عراق داشت.

راه آبی بندر ماهشهر به چوئبده تنهاراه ارتباطی

بندر چوئبده در ۴۵ کیلومتری جنوب شرقی شهر آبادان به‌عنوان تنها مرکز اتصال آبادان در زمان محاصره به بندری راهبردی برای تدارکات، پشتیبانی، نقل‌وانتقال نیرو و مهمات به آبادان و خط مقدم جبهه به‌حساب می‌آمد.

پس از تصرف شهر خرمشهر و به محاصره درآمدن شهر آبادان، بندر چوئبده به مرکزی برای پشتیبانی رزمندگان و رساندن آذوقه و مهمات در جهت شکست حصرآبادان تبدیل شد. با تصرف جاده‌های ارتباطی آبادان به اهواز و آبادان به بندر ماهشهر و به محاصره درآمدن کامل آبادان، تأمین مهمات، انتقال مجروحان و خروج مردمی که هر ساعت و دقیقه زیر توپ‌های خمسه‌خمسه و خمپاره‌های رژیم بعثی، مجروح و یا مجبور به ترک خانه و کاشانه خود می‌شدند با مشکل روبه‌رو و غیرممکن شد و برخی از مردم در این جاده‌های مواصلاتی به دست سربازان عراقی اسیر شدند. از این رو تنها راه برای تأمین اندک مهمات جبهه و جابجایی مردم و زخمی‌ها، از طریق راه آبی بندر ماهشهر به چوئبده و یا از طریق بالگردهای هوانیروز به این بندر صورت می‌گرفت.

حصرآبادان بایدشکسته شود :امام خمینی

۱۴ آبان ۱۳۵۹ امام خمینی در پیامی فرمودند که «من منتظرم این حصر آبادان از بین برود و هشدار می‌دهم به پاسداران، قوای انتظامی و فرماندهان قوای انتظامی که باید این حصر شکسته شود؛ مسامحه نشود در آن. حتماً باید شکسته بشود. فکر این نباشد که ما اگر این‌ها هم آمدند، بیرونشان می‌کنیم. اگر این‌ها آمدند. خسارات بر ما وارد می‌کنند. نگذارند این‌ها بیایند در آبادان وارد بشوند.»

امام در این مدت جنگ و دستور به فرماندهان نظامی برای اولین بار صحبت خود را با «باید» شروع کرده بودند که این ادبیات خاص امام، نشان از اهمیت شکست حصر آبادان داشت. البته با سقوط آبادان، همواره یافتن راهی برای آزادسازی این شهر استراتژیک در دستور کار فرماندهان نظامی قرار داشت تا اینکه در آغازین ماه‌های ۱۳۶۰ شهید یوسف کلاهدوز، قائم‌مقام وقت فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی طرح شکست حصر آبادان را که توسط شهید حسن باقری طراحی شده بود به شورای عالی دفاع ارائه کرد. پس از گفت و نظرهای زیاد، نهایتاً طرح مشروط به هماهنگی با «لشکر ۷۷» به تصویب رسید و این‌چنین در پی دستور امام خمینی یکی از چهار عملیات بزرگ تاریخ دفاع مقدس شکل گرفت.

عملیات ثامن‌الائمه

طراحی عملیات شکست حصر آبادان در زمستان سال ۱۳۵۹ در سپاه انجام شد اما اجرای آن به دلیل اعمال نظرهای بنی‌صدر به تعویق افتاد تا اینکه پس از عزل بنی‌صدر این عملیات با مشارکت ارتش انجام و طلیعه‌‌ای بر پیروزهای بزرگ رزمندگان اسلام در عملیات‌های بعدی همچون طریق‌القدس، فتح المبین و بیت‌المقدس شد.

سرانجام پس از نزدیک به سه ماه فعالیت و انجام مقدمات، عملیات در ساعت یک بامداد روز پنجم مهر سال ۶۰ (۲۷سپتامبر۱۹۸۱)در راستای مانور پیش‌بینی‌شده در موعد مقرر از سه محور آغاز شد. نیروهای عمل‌کننده در ساعات اولیه موفق شدند ضمن عبور از موانع، مواضع دشمن را در جاده ماهشهر-آبادان (در محور شرقی) و شمال نهر شادگان (در محور شمالی) و خطوط مقدماتی در محور جنوبی به تصرف درآوردند.

ادامه عملیات از این پس در بعضی از محورها با مشکلاتی مواجه شد، به‌طور مثال در محور جنوبی (جبهه فیاضیه) عملیات از سرعت کافی برخوردار نبود و پل حفار همچنان به دلیل مقاومت‌های دشمن به تصرف درنیامده بود، اما در محور شمالی، عملیات طبق برنامه پیش‌بینی‌شده در جریان بود و پل قصبه در ساعت ۱۰ صبح از دست دشمن خارج شد.

تا ساعت ۱۱ صبح، به‌جز در محور دارخوین، محمدیه از توفیق چندانی برخوردار نبود. لیکن از این ساعت به بعد با پیشروی رزمندگان اسلام در محور شمالی به سمت پل حفار، عقبه دشمن به‌طور جدی و اساسی متزلزل شد و این امر موجب کاهش مقاومت‌های قوای عراقی شد.

براین اساس نیروهای دشمن تدریجاً اقدام به عقب‌نشینی و فرار کردند. با سقوط پل حفار توسط نیروهای خودی، در ساعت ۱۴ الحاق محور شمالی و جنوبی در حاشیه رودخانه کارون حاصل شد و در نتیجه نیروهای باقی‌مانده دشمن اعم از پیاده، زرهی و… به محاصره کامل درآمدند.

در شرق کارون نیروهای دشمن پس از مواجه با قوای خودی، دچار از هم گسیختگی شد و با روشنایی صبح فشار برای عقب‌نشینی و فرار در رده‌های پایین افزایش یافت، البته تا قبل از سقوط پل‌ها، فرماندهان عراقی تأکید زیادی بر مقاومت و ایستادگی کارکنان داشتند. پاره‌ای از مقاومت‌های دشمن موجب شد تا پس از تصرف خطوط اول توسط نیروهای خودی در بعضی از محورها عملیات متوقف شود اما با سقوط پل قصبه فرماندهان عراقی به نیروهای خود دستوراتی مبنی بر تغییر مواضع قبلی صادر کردند.

دشمن مترصد بود تا با مشغول کردن نیروهای خودی در صورت امکان به نصب پل‌های دیگر مبادرت ورزیده و ابتکار عمل را در دست بگیرد؛ اما سرعت عمل رزمندگان، به‌خصوص در محور دارخوین موجب سلب فرصت از دشمن شده و پل دوم نیز پس از ساعاتی به تصرف درآمد.

با تصرف پل دوم، اوضاع منطقه به‌کلی تغییر کرد و نیروهای عراقی به‌طور دسته‌جمعی و گروه گروه خود را تسلیم نیروهای رزمنده کرد. در یکی از این موارد خدمه ۳۰ تانک به همراه تانک‌ها و فرمانده خود تسلیم نیروهای ایرانی شدند.

ماجرای”پس گرفتن مدالهای”فرماندهان جنگ توسط صدام

عملیات در اواخر روز نخست با رسیدن قوای رزمنده به ساحل شرقی رود کارون و پاک‌سازی آن به پایان رسید. عملیات ثامن‌الائمه به‌عنوان نقطه شروع عملیات گسترده رزمندگان اسلام از آغاز جنگ به شمار می‌رود. این عملیات در طلیعه استراتژی هجوم» نیروهای نظامی ایران قرار دارد.

این عملیات را باید سرآغاز استخوان‌بندی و تشکیلات کنونی قوای رزمی سپاه به‌حساب آورد. تا قبل از عملیات مزبور، تشکیلات تثبیت شده‌ای به یگان‌های رزم سپاه حاکم نبود؛ اما در این عملیات برای اولین بار با سازمان گردان نیروهای خود را بکار گرفت.

فرماندهی محورهای عملیات ثامن‌الائمه بر عهده سرداران شهید حسن باقری و حسین خرازی بود که شخصیت آنان در شکل‌گیری تشکیلات سازمان رزم سپاه، استراتژی هجوم قوای نظامی و موفقیت‌های بی‌نظیر آینده نقش بسزایی ایفا کردند. همچنین در این عملیات از فرماندهی بزرگانی چون شهید کلاهدوز و شهید سرتیپ فلاحی باید نام برد.

تلفیق نسبتاً موفق سازمان کلاسیک ارتش و نیروی پیاده و هجومی سپاه و همچنین همفکری و هماهنگی این دو نیرو در مراحل مختلف را نیز می‌توان از دستاوردهای عملیات ثامن‌الائمه بشمار آورد.

آزادسازی ۱۵۰ کیلومتر مربع از خاک اشغالی توسط دشمن، خارج ساختن شهر آبادان از محاصره قوای عراقی، آزاد ساختن دو جاده استراتژیک اهواز –آبادان و ماهشهر –آبادان، کسب تجارب جدید در مقابله با دشمن و افزایش روحیه رزمندگان و آغاز «استراتژی هجوم» ایران و انهدام نیرو و امکانات دشمن از نتایج این عملیات بود.

همچنین در این عملیات حدود ۱۵۰ نفر به شهادت رسیدند و از نیروهای دشمن حدود یک هزار و ۵۰۰ نفر کشته و ۱۸۰۰ نفر اسیر شدند.

روایت فرمانده سپاه( محسن رضایی) ازشکستن حصرآبادان

فرمانده وقت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نیز در خصوص عملیات ثامن‌الائمه گفت: در عملیات شکست حصر آبادان به یاد دارم که به خاطر کمبود ۲۲ نفر رزمنده، یک عملیات را عقب انداختیم و این موضوع نشان دهنده این است که شروع پیروزی‌های ایران با چه سختی‌ها و کمبودهایی مواجه بود.

رضایی درباره مدت زمان حصر آبادان گفت: شکست حصر آبادان حدود یک هفته طول کشید سرانجام در ۵ مهرماه ۱۳۶۰ حصر آبادان شکسته شد. البته باید به این موضوع نیز اشاره کرد که همان ۴۸ ساعت اول پس از حصر همه پیشرفت‌ها را به دست آوردیم اما خواستیم که زمان تثبیت شود و با توجه به پل‌هایی که عراق بر روی رودخانه‌ها داشت وارد عمل شویم از این رو شکست حصر آبادان یک‌هفته‌ای طول کشید.

دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام خاطرنشان کرد: مهم‌ترین خاطره‌ای که مربوط به شکست حصر آبادان در ذهنم است توجه به این نکته بود که ارتش عراق در این عملیات دو پل را بر روی رودخانه کارون به وجود آورده و وارد منطقه مشرف بر آبادان شده بود لذا دوستان ما عملیاتی را طراحی کردند که یکی از پل‌ها را آتش بزنند که به حمد خدا این موضوع مثمرثمر شد. زمانی که دوستان ما این عملیات را انجام دادند همه ما در التهاب بودیم که شهید کلاهدوز از طریق تلفن و به‌صورت رمزی اعلام کرد که عملیات موفقیت‌آمیز انجام شده است، پیروزی در این عملیات رعب و وحشت را برای نیروهای عراقی ایجاد کرد.

پس از پایان عملیات ثامن‌الائمه و شکست حصر آبادان، فرماندهان نظامی در تلگرامی خبر اجرای دستور امام خمینی را خدمت ایشان اعلام کردند.

امام خمینی نیز پس از دریافت تلگرام فرماندهان در خصوص شکستن حصر آبادان با وعده پیروزی نهایی پاسخ دادند که «این‌جانب این پیروزی بزرگ را به فرماندهان تمامی نیروهای مسلح و به سربازان ارجمند و سپاهان نیرومند تبریک می‌گویم و امید است این سرافرازی‌ها را که برای اسلام و میهن فراهم می‌کنند، منظور نظر مبارک ولی‌الله الاعظم بقیه‌الله (ارواحنا له الفدا) باشد و آخرین پیروزمندی را که بیرون راندن نیروهای متجاوز کافر از سرزمین میهنمان است، ملت شریف ایران به‌زودی مشاهده کند.»

حادثه ای که فرماندهان فاتح از ازدیدارفرمانده کل قوامحروم کرد

پس از اعلام رضایت امام خمینی و در هنگام عزیمت تعدادی از فرماندهان نظامی برای اعلام حضوری این خبر-پیروزی- به ایشان، هواپیمای C_۱۳۰ حامل آنها سقوط می‌کند. در این سانحه دردناک هوایی، محمد جهان‌آرا فرمانده سپاه خرمشهر، جواد فکوری فرمانده نیروی هوایی ارتش، یوسف کلاهدوز قائم‌مقام فرمانده سپاه پاسداران، ولی‌الله فلاحی رئیس ستاد مشترک ارتش و موسی نامجو وزیر دفاع و نماینده امام در شورای عالی دفاع که همگی از فرماندهان ارشد جنگ و طراحان و مجریان عملیات شکست حصر آبادان بودند به همراه چند تن از افسران و همراهان به شهادت رسیدند.

C130 ملقب به هرکولس که بسیاری آن را موفق‌ترین طرح در ساخت هواپیماهای ترابری تاکتیکی در عرصه نظامی می‌دانند، اوایل دهه ۱۹۵۰ میلادی در آمریکا ساخته شد

این هواپیما دارای ۴ موتور توربوپراپ از نوع آلیسون T۵۶ است تا در صورت از کار افتادن یک یا ۲ موتور، به راحتی قابل پرواز و کنترل باشد اما در سانحه هفتم مهر ۱۳۶۰ به ناگاه هر ۴ موتور این پرنده در یک آن از کار می‌افتد.

امیر «علی صولتی(متولد ۱۳۳۰) خلبان همان سانحه استکه آموزش دیده ۲ساله امریکااست(۱۳۵۲)؛ حادثه‌ای که درست در پایان عملیات بزرگ شکست حصر آبادان و ماه‌های آغازین جنگ رخ داد و فرماندهان برجسته سپاه و ارتش نظیر شهید یوسف کلاهدوز،شهید موسی نامجو، شهید ولی‌الله فلاحی، شهید جواد فکوری و شهید محمد جهان‌آرا در آن حضور داشتند.

***

درباره عملیات ثامن الائمه می‌بینید که منجر به شکست حصر آبادان شد. این عملیات در تاریخ ۵ مهر ۱۳۶۰ به فرماندهی نیروی زمینی ارتش و لشکر ۷۷ خراسان با رمز نصر من الله و فتح قریب انجام شد.

ماجرای”پس گرفتن مدالهای”فرماندهان جنگ توسط صدام

۵فرمانده فاتح جنگ «شهیدشدند»امانه درجنگ،براثرسقوط هواپیما

تیمسار ولی‏ الله فلاحی جانشین ستاد مشترک ارتش، تیمسار موسی نامجو نماینده امام در شورای عالی دفاع و فرمانده دانشکده افسری، تیمسار جواد فکوری فرمانده نیروی هوایی و مشاور در ستاد مشترک ارتش، یوسف کلاهدوز قائم مقام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و محمدعلی جهان‏ آرا فرمانده سپاه خرمشهر ازجمله این فرماندهان هستند.

این فرماندهان بعدازفتح آبادان درحال حرکت به طرف بیت رهبری بودند که خبرپیروزی «حصرآبادان»رابه امام برسانند

هفتم مهر ۱۳۶۰ از راه می‌رسد و برخی فرماندهان ارتش و سپاه برای ارائه گزارشی از عملیات ثامن الائمه برای حرکت به سمت پایتخت، در فرودگاه اهواز جمع می‌شوند اما سرنوشت آنها در نزدیکی تهران، به گونه‌ای دیگر رقم می‌خورد.

مصاحبه باخلبان سانحه دیده حال فرماندهان شهید

بهانه اصلی ما برای دعوت از امیر صولتی، بازخوانی ماجرای آن شب و حوادث منجر به سقوط C130 (به عنوان خلبان این پرواز) بود؛ ماموریتی که در ابتدا چند بار کنسل می‌شود و در آخر هم با برخی تغییرات در برنامه، هواپیما از اهواز به سمت تهران حرکت می‌کند.

«عملیات ثامن‌الائمه برای شکستن حصر آبادان انجام شده بود.

شب آمدم گردان. روحش شاد، «شهید همتیان» افسر عملیات بود که برنامه‌ها را ابلاغ می‌کرد.

خواستم بروم منزل که گفت فردا به تو نیاز داریم. گفتم من ۶ روز پرواز داشتم، فردا می‌خواهم استراحت کنم.

اصرار کرد و گفت که نفر کم داریم. گفتم راستش را بخواهید فردا سالگرد ازدواج من است. من هیچ وقت به شما «نه» نگفتم و حتی پروازهایم را هم جابجا نکردم ولی این بار می‌خواهم از شما خواهش کنم.

گفت نه هر طور شده باید یک پرواز انجام دهی. قبول کردم و گفتم لااقل یک پرواز مشخصی بگذارید تا من عصر برگردم و در منزلم باشم. قبول کردند و گفتند ساعت ۸و نیم به اهواز می‌روی، مجروحان را سوار می‌کنی و برمیگردی.

صبح آمدم. کارها را انجام دادم و کرو را جمع کردم اما خبر دادند که فعلا ماموریت کنسل است و باید استندبای (آماده) باشید.

سه ربع بعد گفتند ماموریت انجام می‌شود اما چند دقیقه بعد باز هم کنسل شد.

گفتند قرار است یک هواپیما از شیراز بیاید و ماموریت به آنها واگذار شده است.

همان موقع در اداره، همهمه زیاد بود و شایع شده بود که لیستی برای تعدیل نیرو تهیه شده است. تعجب کردم و مشکوک شدم که نکند اسم ما هم در لیست باشد. زنگ زدم و پرسیدم. گفتند نه اسم شما نیست.

چند دقیقه بعد، از ستاد نیرو تماس گرفتند و گفتند پرواز شیراز کنسل شده و خود شما باید این پرواز را انجام دهید منتهی با یک تغییر و آن هم اینکه یک پرواز هم به بوشهر برای انتقال پیک ویژه باید انجام شود.»

در زمان جنگ، پیک‌هایی وجود داشتند که تاکتیک‌ها و اخبار مهم را منتقل می‌کردند. این پیک‌ها معمولا با هواپیماهای C130 جابجا می‌شدند.

برنامه این بود که ابتدا مجروحین در اهواز سوار شده و سپس هواپیما به بوشهر برود، ۲ نفر پیک را پیاده کرده و بعد از آن به تهران برگردد.

«هر چه به آنها گفتم این کار غلط است، قبول نکردند و گفتند این دستوریست که ابلاغ شده. گفتم به هر حال این وظیفه من است که اشتباه را بگویم. بعد دلیل آوردم که اگر من با مجروحین به بوشهر بروم و هواپیما در بوشهر دچار مشکل شود و آنجا هم ظرفیت پذیرش مجروحین را نداشته باشد، مشکل به وجود می‌آید اما قبول نکردند.

بعد از چند دقیقه مجددا گفتند ماموریت کلا کنسل شده است.

ساعت ۱۲ ساک‌مان را داخل کمد گذاشتیم و به سمت منزل راه افتادیم. جلوی در گردان بودیم که داد زدند و گفتند برگرد، پرواز انجام می‌شود. گفتم ای بابا! این ماموریت از کجا ابلاغ شده؟ رفتم و مستقیما با ستاد صحبت کردم و گفتم از نظر من سناریوی این ماموریت غلط است. گفتند نظر تو چیست؟ گفتم ابتدا پیک‌ها را به بوشهر می‌برم و موتور را خاموش هم نمی‌کنم. به محض پیاده شدن آنها، به اهواز می‌روم و مجروحین را به تهران برمی‌گردانم. این بار موافقت شد.»

آغاز پرواز وپایان کار

بازدید اولیه را انجام داده و هواپیما ساعت ۲ عصر به سمت بوشهر پرواز می‌کند. پیک‌ها را آنجا پیاده کرده و حرکت به سمت اهواز -از مسیر شیراز- از سر گرفته می‌شود.

در حین مسیر به خلبان اعلام می‌شود که به دلیل قرمز بودن وضعیت منطقه اهواز، فعلا به این منطقه نزدیک نشود. ۹ هواپیمای عراقی در حال بمباران منطقه بودند.

«با فرودگاه شیراز تماس گرفتم و گفتم اجازه بدهید ما در شیراز بنشینیم و بعد از آرام شدن وضعیت، حرکت کنیم اما اجازه ندادند. شنیدم که در برخی جاها نقل شده که ما در فرودگاه شیراز نشستیم ولی این موضوع صحت ندارد.

۴۵ دقیقه درمنطقه چرخیدیم تا وضعیت اهواز سفید شد و مجددا مسیر را به سمت اهواز ادامه دادیم و توانستیم بسلامت در آنجا بنشینیم.»

* فرماندهان هم اضافه می‌شوند

«بعد از نشستن هواپیما، یکی از پزشکان آمد و از من درخواست کرد که مجروحین را هم با خود به تهران ببرم. من به او گفتم برای همین کار آمدم اما او گفت به من گفته‌اند شما مجروحین را نمی‌برید. یک تیم اینجاست که باید آنها را منتقل کنید. گفتم اما ماموریت من حمل مجروح است.

بعد از آن، مسئول فرودگاه آمد و گفت یک تیم اینجاست که شما باید آنها را ببرید. گفتم اینها چه کسانی هستند جواب داد یک سری از فرماندهان ازجمله تیمسار فلاحی و فکوری را نام برد

عملیات ثامن الائمه با هدف شکست حصر آبادان با موفقیت به پایان رسیده بود که فرماندهانی از ارتش و سپاه برای ارائه گزارش این عملیات به تهران در راه پایتخت بودند.

تیمسار ولی‏ الله فلاحی جانشین ستاد مشترک ارتش، تیمسار موسی نامجو نماینده امام در شورای عالی دفاع و فرمانده دانشکده افسری، تیمسار جواد فکوری فرمانده نیروی هوایی و مشاور در ستاد مشترک ارتش، یوسف کلاهدوز قائم مقام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و محمدعلی جهان‏ آرا فرمانده سپاه خرمشهر ازجمله این فرماندهان هستند.

«گفتم خب اینها می‌توانند درخواست یک هواپیمای کوچکتر کنند. جواب دادند که نه این دستور ابلاغ شده است.

تیمسار فلاحی و فکوری در کنار رمپ در حال قدم زدن بودند. جلو رفتم، احترام گذاشتم و خودم را معرفی کردم و گفتم به من ماموریت دیگری داده بودند اما الان چیز دیگری می‌گویند. شما اگر صلاح می‌دانید می‌توانید یک هواپیمای کوچکتر درخواست کنید و اگر اجازه دهید، من مجروحین را ببرم.

تیمسار فلاحی گفت همین کار را بکنید. ما اگر توانستیم، یک هواپیمای دیگر می‌گیریم و اگر هم نشد، اصلا نمی‌رویم.

من آمدم و به مسئولین گفتم که خود آقایان رضایت دارند ولی آنها گفتند نه! همین که ما می‌گوییم.

چند بار دیگر مراجعه و اصرار کردیم اما نتیجه نداد.

مرتبه آخر از تیمسار فلاحی پرسیدم شما چند نفر هستید؟ گفت ۱۰-۱۲ نفر که شاید چند تایی هم نیایند. گفتم اجازه می‌دهید مجروحین را هم همراه شما سوار کنیم؟ گفت ایرادی ندارد.

علیرغم اینکه ما همیشه با حمل جنازه توسط C130 مخالف بودیم اما پیکر چندتایی از شهدا را هم سوار کردیم. چند نفر مجروح سرپایی و ۲ نفر هم روی برانکارد بودند که آنها هم سوار شدند.

پیش از این به خلبان‌ها کلت کمری می‌دادند تا بتوانند در صورت سانحه و فرود در مناطق ناامن، از خودشان حفاظت کنند اما یک هفته قبل از این ماجرا آمدند و اسلحه‌ها را جمع کردند.

در این پرواز، بچه‌های حفاظت، اسلحه همه سرنشینان از جمله فرماندهان را از آنها گرفتند و تحویل من دادند. من خنده‌ام گرفت. تیمسار فلاحی گفت چرا می‌خندی پسرم!؟

گفتم دستورالعملی صادر کرده‌اند که اسلحه را از خلبان بگیرند اما حالا اسلحه شما را به ما می‌دهند. یادم هست، گفت «پسرم برو، اسلحه‌ات ایمانت باشد. اینها همه بازی است

* پرواز با تاخیر انجام شد

«در قسمت بالای C130 کابین بزرگی وجود دارد که افراد می‌توانند در آن استراحت کنند و راحت باشند چون گاهی C130 تا ساعتها پرواز می‌کرد. مثل پروازهایی که در گذشته به آمریکا انجام می‌شد.

از فرماندهان خواستم آنجا بروند و استراحت کنند اما تیمسار فلاحی گفت ما یک تیم هستیم و همه با هم پایین می‌نشینیم. رفتند و سمت چپ هواپیما نشستند.

پرواز انجام شد اما چون از مهرآباد با تاخیر بلند شده بودیم، زمان نشستنمان به شب می‌خورد

در زمان جنگ چون پرواز آموزشی وجود نداشت، نیروها در حین ماموریت آموزش می‌دیدند. در این پرواز نیز ۲نفر خلبان دوم حضور داشتند؛ یکی محمود خرمدل (با ساعت پروازی کمتر) و دیگری ایزدی‌فر که تجربه بیشتری داشت.

«پرواز را با آقای خرمدل شروع کردیم اما قبل از اینکه بخواهیم ارتفاع را کم کنیم، چون هوا کم کم تاریک می‌شد و نیاز به همکاری بیشتر بود، خواستم تا آقای ایزدی‌فر جای خرمدل بنشیند. البته خلبان دوم کار خاصی انجام نمی‌داد ولی به هر حال ایزدی‌فر تجربه بیشتری داشت.

۷۰-۸۰ مایلی تهران بودیم که از مرکز کنترل تقاضای کم کردن ارتفاع را کردیم. مجوز ارتفاع ۱۳ هزار پایی داده شد و ما به سمت کهریزک پرواز را ادامه دادیم.

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:هر مایل برابر ۱٫۶ کیلومتر است وهرپا (فوت foot) برابر ۳۰٫۴۸ سانتیمتر است،ضمناًاصلاحات اندکی هم انجام گرفته-انتخاب تیترها

قبل از اینکه به ارتفاع مجاز برسیم، مجددا با برج تماس گرفتم و گفتم ما در حال رسیدن به ارتفاع مجاز هستیم و چون می‌خواهیم به صورت ادامه‌دار حرکت کنیم، آنها ما را مجاز کردند تا ارتفاع ۷ هزار پایی بیاییم و بعد از آن هم انجام تقرب آلفا آلفا، کوه‌های بی‌بی‌شهربانو و بعد هم حرکت به سمت فرودگاه.»

انفجار در کابین

به محض اینکه مکالمه تمام شد، یک انفجار مهیب در قسمت راست کابین مانند یک جریان «های ولتاژ» صورت گرفت و همزمان کابین روشن شد. حالت وحشتناکی در تاریکی شب بود که بیانش سخت است،هواپیما مثل یک گلوله سنگی شروع به سقوط کرد و همزمان برق هم قطع شد.

بچه‌ها شوکه شده بودند. تنها کاری که کردم، به دوستانم گفتم کمربندهایتان را قفل کنید که در زمان ضربه، به جایی نخورید.

چراغ قوه را روشن کردم. هواپیما به سرعت به سمت پایین می‌آمد. با فشار زیاد سعی کردم با کنترل فرامین، از شیرجه مستقیم جلوگیری کنم تا هواپیما با دماغه به زمین نخورد.

از این طرف منطقه را هم می‌شناختم و می‌دانستم در حال نزدیک شدن به پالایشگاه هستیم. با هزار بدبختی توانستیم ۱۳ تا ۱۵ درجه مسیر را عوض کنم تا از مسیر پالایشگاه خارج شویم. چون مطمئن بودیم سانحه قطعی است.

۲ جا پایی در قسمت جلوی C130 قرار دارد تا خلبان در حالت نرمال پایش را روی آن گذاشته و استراحت کند. پاهایم را روی آن گذاشتم و فرامین را با زور کشیدم. حالت بسیار سختی بود. البته قبلا آموزش برای حرکت به صورت گلاید (پرواز بدون موتور) را دیده بودم.

همزمان تیمسار فکوری آمد بالا. چون خودش خلبان بود، متوجه ماجرا و وجود اشکال شده بود. من به همراه مهندس پرواز -حسینی- که شاگردی هم به نام تهرانی داشت، مشغول بودیم تا شاید بتوانیم مجددا هواپیما را راه‌اندازی کنیم اما هیچ اتفاقی نمی‌افتاد.

تیمسار فکوری پرسید جوان چه شده؟ گفتم تیمسار خواهش می‌کنم بروید بنشینید و کمربند خود را هم ببندید. هواپیما موتور و برق خود را از دست داده، هیدرولیک نداریم و همه چیزمان را هم از دست دادیم و اصابت‌مان به زمین قطعی است.

چند لحظه به سمت سیستم اینسترومنت (نشان دهنده ها و آلات دقیق) چراغ قوه انداخت و دسته گاز را جلو داد اما دید هیچ اتفاقی نمی‌افتد. چراغ قوه را به من داد و رفت.

هر لحظه منتظر برخورد بودم. تنها چیزی که از هواپیما باقی مانده بود، باطری بود. با دیسپچ تماس گرفتم و وضعیت را اطلاع دادم و گفتم من مسیر را از پالایشگاه منحرف کردم، دیگر هر اقدامی که می‌دانید بکنید. سانحه ما صد در صد است.

به بچه‌ها هم گفتم بروید پایین و هر کسی کار خودش را بکند.»

هواپیمای C130 این امکان را دارد که اگر در شرایطی همه چیز از دست رفت و برق و هیدرولیک هم نبود، از یک سیستم هندلی استفاده کرده و از این طریق چرخ‌ها و درها باز شود.

«می‌دانستم اگر برخورد کنیم، فشار به قدری است که هیچ کس نمی‌تواند کاری کند. بنابراین خواستم اقدامات لازم را همین الان انجام دهند.

مرتب با سرگرد صانعی‌فرد در دیسپچ در ارتباط بودم و آخرین ارتفاعی که یادم هست ۴ هزار و ۲۲۰ پا بود.

بازوهایم از فشار در حال ‌ترکیدن بود. قبل از برخورد یادم هست داد زدم و گفتم «مصطفی بِکِش پشت دسته که بازوهایم ترکید.»

بعد از آن، هواپیما به زمین اصابت کرد. چند ثانیه هیچ چیزی متوجه نشدم. سرم شکسته بود و نمی توانستم جلوی چشمم را ببینم. خون‌ها را پاک کردم و دیدم از سمت چپمان آتش بالا می‌آید.

نگاه کردم دیدم مهندس پرواز با سر به زیر پنل اینسترومنت رفته. بلندش کردم دیدم شهید شده است. متاسفانه کمربندش را قفل نکرده بود.

ناوبرمان شهید آل‌هاشم هم سر جایش نبود و پرت شده بود اما خرمدل و ایزدی‌فر بودند.»

سمت چپ و راست هواپیما ۲ پنجره وجود دارد که در حالت عادی، پایین رفتن از آنها طبق یک فرمولی انجام می‌شود.

«هر آن ممکن بود کپسول‌ها بر اثر حرارت آتش، منفجر شوند. از بچه‌ها خواستم پنجره را باز کنند و سریع خارج شوند. خودم هم از پنجره سمت چپ نمی‌دانم چطور با سرعت بیرون پریدم که همان موقع کمرم آسیب دید و سرم مجددا شکست.

بچه‌ها که بیرون آمدند، گفتم سریع دور شوید. ۱۰ قدم نرفته بودیم که کابین منفجر شد و صدای انفجار -بعد از اولین ضربه هواپیما- مجددا در منطقه پیچید.

بلافاصله صدای مسلسل‌ها بلند شد. در واقع نیروهای حاضر در منطقه فکر کرده بودند شاید هواپیمای دشمن باشد و برای همین به سمت ما شلیک می‌کردند.

ما با داد و بیداد گفتیم خودی هستیم تیراندازی نکنید. اهالی محل هم جمع شدند. من درخواست کردم اگر تراکتور دارند بیاورند تا بتوانیم در و پیکر هواپیما را که به هم پیچیده بود باز کنیم تا بتوانیم افراد را بیرون بیاوریم.

من و بقیه بچه‌ها به شدت زخمی بودیم و شرایط عادی نداشتیم.

با تراکتور هم نشد. سمت راست هواپیما پاره شده بود. از همان سمت وارد شدیم تا اگر کسی زنده است نجات دهیم.

داخل هواپیما پر از گرد و غبار و دود آتش بود. هم شرایط پرواز سخت بود هم صدای ضجه افراد که هنوز در گوشم هست.

۲۸ نفر را بیرون کشیدیم. از جمله یک نفر که خیلی چاق بود و در میان پارگی هواپیما گیر افتاده بود و یک تکه آهن داخل رانش فرو رفته بود. هر کاری کردیم جدا نمی‌شد. نعره می‌زد و می‌گفت حتی اگر شده پایم را قطع کنید اما من را بیرون بکشید. با هزار بدبختی بیرون آوردیمش.

آن دو مجروحی که روی برانکارد بودند هم بیرون آوردیم و شما نمی‌دانید با چه سرعتی در حالی که سِرُم به دستشان بود، فرار می‌کردند.

چند دقیقه بعد، هلی‌کوپتر آمد اما برای نشستن مشکل داشت. گفتیم برود و جای دیگری بنشیند.

از پرسنل فنی، سروان رازی و بچه‌های عملیات و چند نفر دیگر هم با هلی‌کوپتر آمده بودند.

از ۲۸ نفری که بیرون آوردیم ۵ نفر همانجا شهید شدند و ۲۳ نفر هم از این سانحه جان سالم به در بردند.

* تیم بررسی نزاجا برای سانحه نهاجا

«در بیمارستان، یکی از همسایه‌های ما که مسئول ایمنی پرواز بود (سروان کاتوزیان) به دیدنم آمد. به او گفتم من می‌خواهم از بیمارستان بروم. شب اینجا نمی‌مانم. این مسئله بودار است. او ابتدا مخالفت کرد اما نهایتا از بیمارستان بیرون آمدیم.

الهامات عاطفیتله پاتی

خانم من هیچ وقت عادت نداشت که زنگ بزند و سراغ من را بگیرد اما بچه‌های دیسپچ گفتند در همان دقایقی که هواپیما دچار سانحه شده بود، همسرم زنگ زده و سراغ من را گرفته.

فردای آن روز، قبل از اینکه پرسنل گردان سر کار بیایند، رفتم و پشت میزم نشستم. هر کسی که می‌آمد تعجب می‌کرد چون اسامی کشته‌ها اعلام نشده بود و فقط گفته بودند هواپیما دچار سانحه شده است.

ساعت ۸ و نیم، یک تیم به عنوان تیم بررسی سانحه از نیروی زمینی آمد. تعجب‌آور بود. سانحه متعلق به نیروی هوایی است چرا باید تیمی از نیروی زمینی بیاید؟ آنها که شناختی از هواپیما نداشتند. گفتند از بچه‌های فنی هم اینجا هستند تا کمک ‌کنند.

جلسه‌ای تشکیل دادند که ما هم رفتیم. آقایان شروع به صحبت کردند. کاتوزیان گفت خوشبختانه خلبان این هواپیما در جمع ما حضور دارد. اگر سؤالی دارید از خود او بپرسید.

من پشت تریبون رفتم و قدری صحبت کردم. اسامی درست به خاطرم نیست اما یک سرگردی برگشت با لحن بسیار بدی از من سؤال کرد و پرسید چرا از موتور اضطراری استفاده نکردید!؟

من گفتم جناب سرگرد! شما تخصص‌تان چیست؟ گفت من خلبان هستم. گفتم خلبان چی؟ گفت هلی‌کوپتر. گفتم من مجاز نیستم به شما جواب بدهم شما در مورد هواپیما تخصصی ندارید.

کاتوزیان گفت جناب سرگرد همین را می‌خواستید؟

گفتم لااقل قبل از این جلسه، قدری مطالعه می‌کردید تا کمی آگاهی داشته باشید. این هواپیما نه برق اضطراری دارد نه موتور.

* کاش فکوری زنده بود و شهادت می‌داد

بعد از جلسه گفتند که می‌خواهیم برویم پای هواپیما. من هم خواستم که با آنها بروم. اول قبول نکردند ولی اصرار کردم که حتما باشم.

فرماندهان شهید در این سانحه، در سمت چپ هواپیما نشسته بودند یعنی بخشی که بال کنده شده بود و آتش‌سوزی شده بود. علت هم این بود که چرخ سمت چپ داخل قنات افتاده بود و فشار وارده باعث کنده شدن بال و آتش‌سوزی شده بود.

شاید برخی بگویند اگر چرخ‌ها باز نمی‌شد بهتر بود ولی من در آن لحظات پر از استرس خواستم از ضربه بیشتر جلوگیری کنم.

ای کاش یک نفر از آقایان زنده می‌ماند و جواب این اظهارات ضد و نقیض را می‌داد. حتی عده‌ای می‌گفتند خلبان از عمد هواپیما را به زمین زده و بعدها خودش به عراق متواری شده. یا می‌گویند باید هواپیما ۱۸۰ درجه می‌چرخید تا به باند ۱۱ مهرآباد برسد. فکر نمی‌کنند چطور من باید هواپیمایی را که هیچ چیز نداشت در این مسیر قرار می‌دادم؟

بعضی بچه‌های فنی خودمان هم رفتند و برخی قطعات را پیدا کردند. ازجمله پمپ‌های سوخت که همه آنها بسته بودند و برای همین همه چیز قطع شده بود.

از فردای آن روز رفت و آمدها شروع شد و جلسات مختلفی در ستاد مشترک برای بررسی سانحه تشکیل دادند و ما هم می‌رفتیم و می‌آمدیم.

همان اول جلسه گفتند که بیایید برای جلوگیری از تشویش افکار عمومی بگوییم مسئله خرابکاری منتفی است. بعد شروع کردند به صحبت‌های دیگر. از جمله می‌گفتند شاید هواپیما موتور داشته و خلبان نفهمیده!

گفتم ای کاش تیمسار فکوری بود و خودش شهادت می‌داد.

نظر ما بر این بود که یک تیم متخصص تشکیل دهند و از سازنده هواپیما هم دعوت کنند.

همان موقع سرگرد خزاعی از خلبان‌های شکاری می‌گفت در زمان وقوع حادثه که من به عنوان تاپ‌کاور منطقه مهرآباد بودم یک شیء نورانی را در محل دیدم اما نمی‌دانم این موارد را پیگیری کردند یا نه.

حتی یک تیم هم از پاکستان آمد و موضوع را بررسی کرد ولی بعد از بررسی‌های فراوان نهایتا نتیجه پرونده UNKNOWN یا نامشخص اعلام شد.

ماجرای”پس گرفتن مدالهای”فرماندهان جنگ توسط صدام

مخالفت ها وخلع مسئولیت!

«بعد از آن ماجرا از من پرسیدند می‌خواهی چه کنی؟ گفتم می‌خواهم پرواز کنم. گفتند نمی‌ترسی؟ جواب دادم شاید من از این در که بیرون رفتم زمین بخورم و بمیرم حالا نباید به خاطر این ترس، راه بروم؟ گفتند طبق قانون باید نوع هواپیمای شما عوض شود و من را برای هواپیمای ۷۰۷ فرستادند اما آنجا هم پارتی‌بازی شد و اجازه ندادند.»

فارس:او دل پری دارد و در خلال این گفتگو بارها ناراحتی‌اش را از نحوه برخوردها، نداشتن امنیت شغلی و بی توجهی به قهرمانان جنگ ابراز می‌کند.

«متأسفانه خدمات پرسنل ترابری در جنگ دیده نشد. اینها بودند که نیروها می‌توانستند در میدان عمل کنند.

اگر نیروی هوایی و ارتش نبود در همان ۶ ماه اول، کل خاک کشور را از دست داده بودیم اما متأسفانه بعدها هیچکس به این موضوع توجه نکرد و هیچ تقدیری از اینها نشد تا لااقل خانواده‌هایشان دلگرم باشند.

خطرهایی که برای تانکرهای سوخت‌رسان بوئینگ ۷۴۷ و ۷۰۷و هواپیماهای ترابری F27 و C130 وجود داشت خطرات زیادی بود و ظلم است که اسمی از این بچه‌ها به میان نمی‌آید.

برادر خودم سپاهی است و نصف جمجمه ندارد. برادر دیگرم ۵ سال اسیر بود و الان دچار ناراحتی‌های متعددی است اما همه ما نیروی این کشور بودیم. این ظلم است که اسمی از خیلی‌ها برده نمی‌شود.»

* ما نسل سوخته‌ایم

«وقتی فرزند من، من را نمی‌شناسد و تا وقتی هستم، کسی قدر و منزلتی برایم قائل نیست، این من را زجر می‌دهد. این عامل دلسردی است. وقتی من پرواز می‌کنم اما حاشیه امن شغلی ندارم دلسرد می‌شوم.»

یک مرتبه سال ۱۳۹۳ ما را به کهریزک در محل سانحه بردند و خواستند که آنجا صحبت کنیم. قبل از این مراسم به ما گفتند که قرار است یک تندیس در آنجا رونمایی شود و ما فکر کردیم مراسم بزرگی خواهد بود اما شما یک تابلوی وایت برد را تصور کنید با ۵ عکس. خجالت کشیدم. خیلی دردآور بود.

بعد از من خواستند تا صحبت کنم. پشت تریبون رفتم و گفتم این نسل، نسل سوخته است. یکی از آقایان که آنجا بود، بعد از سخنرانی دست من را گرفت و گفت دل من گرفت از این حرف. شما نسل طلایی هستید. گفتم کدام طلا؟ در گاوصندوق انبار کردید؟ سالی یک بار یک همایش مانند شو اجرا می‌کنند اما نمی‌پرسند این خانواده‌ها چطور زندگی می‌کنند؟

آنجا این شعر را خواندم: زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید/ ورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود/ زنده را تا زنده است شاخه گلی دستش دهید/ ورنه بر سنگ مزارش تاج گل‌ها را چه سود»

قهرمانان جنگ صورت خود را با سیلی سرخ نگه می دارند

«قهرمانان جنگ، گنجینه‌های این کشورند اما امروز اکثر آنها با سیلی صورت خود را سرخ نگه می‌دارند و خیلی از آنها اصلا رویشان نمی‌شود این حرف‌ها را بزنند. شهید دلحامد همدوره‌ای من بود اما هیچ یادی از او نمی‌شود.

هر سال در همایش‌ها چند خلبان دعوت می‌کنند و منت می‌گذارند و یک کارت هدیه‌ای به آنها می‌دهند اما ارزش ما اینها نیست. بقیه هم هستند. مگر ما چند خلبان داریم که از زمان جنگ باقی ماندند.

شهدای ما فقط بابایی و شیرودی نبودند. ما در این مملکت شیرودی‌ها و بابایی‌ها داشتیم. حتی از خود همین شهدا هم آنطور که درشان‌شان است صحبت نمی‌شود.

ما در جنگ افتخار آفریدیم اما در خانواده خود زجر آفریدیم. می‌گویند این مملکت به ما افتخار می‌کند ما به چه چیزی افتخار کنیم؟

ما پیشکسوتان هر ۳ ماه یک بار دور هم جمع می‌شویم تا همدیگر را ببینیم و هر هفته هم می‌گویند فلانی آسمانی شد.

دلمان خوش است که خودمان هوای خودمان را داریم والا مسئولین فقط شنونده هستند. درک نمی‌کنند.»/۶ مهر ۱۳۹۴فارس


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته

دانلود آهنگ علی زند وکیلی غمگین ترین آهنگ