بروبالاتر…بروبالاتر …بروبالاتر…مکافات عمل «قیمت گندم وقطع پا»
جراحی خاطره آمیز دکترعبدالوهابی
دکترعبدالوهابی می گوید:در بیمارستان فیروز آبادی، دستیار دکتر مظفری بودم.
روزی از روزها دکتر مظفری ناغافل صدایم کرد اتاق عمل و پیرمردی را نشان دادن که باید پایش را بعلت عفونت می بریدیم.
دکتر گفت که اینبار من نظارت می کنم و شما عمل می کنید.
به مچ پای بیمار اشاره کردم که یعنی از اینجا قطع کنم و دکتر گفت: «برو بالاتر»
بالای مچ را نشان دادم و دکتر گفت «برو بالاتر»
بالای زانو را نشان دادم و دکتر گفت «برو بالاترا»
تا اینکه وقتی به بالای ران رسیدم دکتر گفت که از اینجا ببر. عفونت از این جا بالاتر نرفته.
لحن و عبارت «برو بالاتر» خاطره بسیار تلخی را در من زنده می کرد… خیلی تلخ.
دوران کودکی همزمان با اشغال ایران توسط متفقین در محله پامنار زندگی می کردیم. قحطی شده بود و گندم نایاب بود و نانوایی ها تعطیل. مردم ایران و تهران بشدت عذاب و گرسنگی می کشیدند.
که داستانش را همه می دانند…
عده ای هم بودند که به هر قیمتی بود ارزاق شان را تهیه می کردند و عده ای از خدا بی خبر هم بودند که با احتکار از گرسنگی مردم سودجویی می کردند.
شبی پدرم دستم را گرفت تا در خانه همسایه مان که دلال بود و گندم و جو می فروخت برویم و کمی از او گندم یا جو بخریم تا از گرسنگی نمیریم.
پدرم هر قیمتی که می گفت همسایه دلال ما با لحن خاصی می گفت: برو بالاتر… برو بالاتر…
بعد از به هوش آمدن پیرمرد برای دیدنش رفتم.
چقدر آشنا بود. وقتی از حال و روزش پرسیدم گفت: بچه پامنار بودم. گندم و جو می فروختم. خیلی سال پیش. قبل از اینکه در شاه عبدالعظیم ساکن بشم..
دیگر تحمل بقیه صحبتهایش را نداشتم.
خود را به حیاط بیمارستان رساندم. من باور داشتم که از مکافات عمل غافل مشو، گندم از گندم بروید جو ز جو. اما به هیچ وجه انتظار نداشتم که چنین مکافاتی را به چشمم ببینم.
دکترمرتضی عبدالوهابی-استاداناتومی دانشگاه تهران
وی عضو هیات علمی گروه آناتومی و از پیشگامان آناتومی دانشکده پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران بود. وی منشاء خدمات بسیار بزرگ علمی در حوزه آناتومی بود
دکتر میرعباس عبدالوهابی متولد۳۰شهریور ۱۳۲۹ قزوین)ازخاندان علمابوده-اجدادش تحصیلکرده های نجف بودند- تحصیلات ابتدایی را در دبستان پیشرو شهر تهران و تحصیلات متوسطه را در دبیرستان فیروز بهرام شهر تهران آغاز کرد و در سال ۱۳۴۷ موفق به اخذ مدرک دیپلم شد. تحصیلات عالی خود را در سال ۱۳۵۰ در رشته دکتری عمومی دانشکده پزشکی دانشگاه تهران آغاز کرد و در سال ۱۳۵۷ فارغالتحصیل شد.
وی در سال ۱۳۶۲ موفق به اخذ درجه تخصصی در رشته جراحی عمومی از دانشکده پزشکی دانشگاه تهران شد. سپس تحصیلات Ph.D خود را دانشگاه علوم پزشکی تهران در سال ۱۳۷۰ به پایان رساند و تا قبل از دوران بیماری به عنوان عضو هیئت علمی و استادیار گروه آناتومی در دانشکده پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران مشغول به کار بود.
مسئول آموزش گروه آناتومی از سال ۱۳۶۴ تا ۱۳۶۸، مسئول آموزش انترنها در بیمارستان رازی
از سال ۱۳۶۷ تا ۱۳۶۹، استادیار و مدرس درس آناتومی تنه در گروه آناتومی در بخشهای جراحی بیمارستانهای سینا، رازی، انستیتوسرطان تنها بخشی از سوابق اجرایی این استاد فقید بود.
دکتر میرعباس عبدالوهابی گیلانیدرسن ۶۲سالگی درتاریخ ۵ شهریور ۱۳۹۱ درگذشت.
***
ماجرای«بزن قدش» رضاشاه و درشکه چی
یکی از درشکه چی سبیل کلفت -داش-را صدا زد و گفت: مرابه شمیرانبرسان«چندمیگیری» ۵شاهی کافیه؟
درشکه چی گفت:برو بالا.
مسافر:۱۵ شاهی؟
درشکه چی:برو بالا.
مسافر:۳۰ شاهی؟
درشکه چی گفت:«بزن قدش» یعنی درست حدس زدی،موافقم.وکف دست راست را همدیگررا به هم کوبیدن
مسافرگفت:برو بالا.
درشکه چی:گروهبانی؟
مسافر:برو بالا.
درشکه چی:فرمانده ای؟
مسافر:برو بالا.
درشکه چی که حالا دیگه با مسافرش رفیق شده بود گفت:نکنه رضاشاهی؟
مسافر:«بزن قدش» یعنی درست حدس زدید-وکف دست راست را همدیگررا به هم کوبیدن
رضاشاه:لرزیدی؟
درشکه چی:برو بالا.
رضاشاه:شاشیدی؟
درشکه چی:برو بالا.
رضاشاه: ریدی؟
درشکه چی:«بزن قدش»یعنی درست گفتید-وکف دست راست را همدیگررا به هم کوبیدن
رضاشاه:برو بالا.
درشکه چی:منو تبعید میکنی؟
رضاشاه:برو بالا.
درشکه چی:اعدامم میکنی؟
رضاشاه:بزن قدش»یعنی درست حدس زدید!وکف دست راست را همدیگررا به هم کوبیدن
اصل ماجرا که تبدیل به ضرب المثل شدژنرال کریمخان ملقب به مختارالسلطنه سردار منصوب در اواخر سلطنت ناصرالدین شاه قاجار مدتی رییس فوج فتحیۀ اصفهان بود و زیر نظر ظل السلطان فرزند ارشد ناصرالدین شاه انجام وظیفه می کرد.
مختارالسلطنه پس از چندی از اصفهان به تهران آمد و به علت ناامنی و گرانی که در تهران اتفاق افتاده بود بدستور ناصرالدین شاه حکومت پایتخت را برعهده گرفت.در آن زمان هنوزشهرداری (بلدیه) شکل نگرفته بود،حکام وقت با اختیارات تامه و کلیۀ امور و شئون قلمرو حکومتی ،ازجمله ارزاق -خوار بار -راکنترل ونظارت ومدیریت می کردند و محتکران و گرانفروشان را شدیداً مجازات می کردند.اشرارودله دزدها به سبب گرانی و نابسامانی شهر ضمن عبور از کنار دکانها باقلدری چیزی برمی داشتند – -ناخونک -می زدند. مختارالسطنه برای جلوگیری از این بی نظمی دستور داد گوش چند نفر از گدایان متجاوز و ناخونک زن را با میخهای کوچک به درخت نارون در کوچه ها و خیابان های تهران میخکوب کردند و بدین وسیله از شرآنها رفع شد.
دستورات-اخطارهای-لازم راصادرکرد ولی پیگیرماجرابود
چون چندی بدین منوال گذشت برای اطمینان خاطر شخصاً با لباس مبدل وگریم کرده به یکی از لبنیات بزرگ رفت و مقداری ماست خواست.ماست فروش که مختارالسلطنه را نشناخته بود پرسید:چه جور ماست می خواهی؟
ماست فروش جواب داد:معلومه تازه ازروستا به تهران آمدی و نمی دانی که دو جور ماست داریم: یکی ماست معمولی، دیگری ماست مختارالسلطنه!
مختارالسلطنه با حیرت و شگفتی از ترکیب و خاصیت این دو نوع ماست پرسید.
ماست فروش گفت:ماست معمولی همان ماستی است که از شیر می گیرند و بدون آنکه آب داخلش کنیم تا قبل از حکومت مختارالسلطنه با هر قیمتی که دلمان می خواست به مشتری می فروختیم. الان هم در پستوی دکان از آن ماست موجود دارم که اگر مایل باشید می توانید ببینید و البته به قیمتی که برایم صرف می کند بخرید!
اما «ماست -دولتی-مختارالسلطنه» همین –آبدوغ-طغار دوغ(طُغار ترکی) است که در جلوی دکان و مقابل چشم شما قرار دارد و از یک ثلث ماست و دو ثلث آب ترکیب شده است!
از آنجایی که این ماست را به نرخ (دولتی)مختارالسلطنه می فروشیم به این جهت ما لبنیات فروشها این جور ماست را ماست مختارالسلطنه لقب داده ایم! حالا از کدام ماست می خواهی؟ این یا آن؟!”
مختارالسلطنه که تا آن موقع خونسردیش را حفظ کرده بود بیش از این طاقت نیاورده به فراشان حکومتی که دورادور شاهد صحنه و گوش به فرمان خان حاکم بودند
دستورداد ماست فروش را جلوی دکانش به طور وارونه آویزان کردند و بند تنبانش را محکم بستند.
سپس طغار دوغ را از بالا داخل دو لنگۀ شلوارش سرازیر کردند و شلوار را از بالا به مچ پاهایش بستند. بعد از آنکه فرمانش اجرا شد آن گاه رو به ماست فروش کرد و گفت:
خبرکه درشهرپیچید،ماست بندها ازترس «ماست هاراکیسه کردند»
چون سایر لبنیات فروشها از مجازات شدید مختارالسلطنه نسبت به ماست فروش یاد شده آگاه گردیدند همه و همه ماستها را کیسه کردند تا آبهایی که داخلش کرده بودند خارج شود و مثل همکارشان گرفتار قهر و غضب مختارالسلطنه نشوند.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:درگردآوری این پُست،اصلاحاتی انجام گرفته است.
حدودسال۶۵ در اوج جنگ باکشورمان-ایران درشهربصره بعضی ازمایحتاج ضروری مردم نایاب شد وگران،معلوم شدکه یکی تجار -عمده فروش که واردات آن کالا دردستش بوده کالاها رابه طمع افزایش قیمت،احتکارکرده است ومردم درعسرحرج بودند واما آن تاجرازعشیره صاحب نفوذبصره بود، کسی رایارای مقابله بااونبود،گزارش را با رئیس جمهوردادند،صدام تصمیم گرفت،اوراشدیدامجازات کندتادرس عبرتی برای دیگرگرانفروشان محنکرباشد
بدستور مستقیم صدام حسین حاکم بعث عراق، یکی از بازاریان بزرگ و صاحب نفوذ شهر بصره را که مقدار زیادی کالاهای ضروری مردم را احتکار کرده بود، شدیدا تنبیه کردند تادرس عبرتی شود برای دیگران و شد!
دستورات لازمه را صدام صادرکرد،اما غیرازچندنفر دست اندرکارکسی نمی دانست که مجازات چیست.
صدام دستوردادگاه علنی اورادرمیدان بزرگ بصره تعیین کرد و به مردم هم خبردادند که درفلان روز درمیدان شاهدماجراباشند.
درروزموعوداورا دریک بلندی نشاندند ویک قالب بزرگ فلزی شبیه بشکه ۲۲۰لیتری نفت- سرباز-اورااحطه کردواماسروسینه اش بیرون ازقالب بود
هیچکس نمیدانست چرااوراداخل این محفظه آهنی قراردادند وچه خواهدشد.
واما دقایقی نگذشت که یک دستگاه کامیون بتونسازی که تانکر آن میچرخید و در حال تولید بتون بود، بطرفش حرکت کرد.
مقابل چشمان از حدقه درآمده او، سر لوله را داخل قالب گذاشتند بتون ریزی کردند!
جلوی چشمان وحشتزده، ولی خوشحال مردم، سرمایه دار محتکر را به همان حال رها کردند.
دقایق اول تلاش کرد تا خود را از بین صدها کیلو بتون نجات دهد. به مردم التماس میکرد تا کمکش کنند. مردم بصره که تبختروتفاخروبی رحمی اورادیده بودند احساس آرامش ورضایت داشتندازاین اتفاق،دوستان،خانواده-عشیره-بازاریان هم شاهداین صحنه وحشتناک بودند، نه توان باری داشتند ونه جرئت کمک..اودقایفی بعددرگرمای سوزان خورشید درلابلای سیمان باچهره ازحدقه درامده وسیاه«بتون»شد!.
بعدازاجرای این حکم درحالی که به همان صورت درآن میدان بابدترین شیوه به درک واصل شد«بنر»ی نصب کردند به این مضمون:
«به دستور جناب سیدالرئیس صدام حسین این سزای کسی است که در سیستم اقتصادی کشور اخلال ایجادکند، اموال مورد نیاز مردم را احتکارکند تا چندبرابر قیمت بفروشد و در حالیکه ملت عراق درگیر جنگ است، او در فکر انباشتن ثروت خود و خاندانش است»
واما ازفردای آن روز-بلکه همان شب-کالاهاازانبارها بیرون آمد وبه قیمت ارزان-مناسب-عرضه شد.
البته نه فقط این کالای نایاب،فراوان وارزان شد،بلکه کالاهای دیگرهم به وفورعرضه شد.