یوسف کارش (Yousuf Karsh) بهاندازهی عکسهایش شناختهشده نیست، در قاب عکسهای این عکاس ارمنی-کانادایی، اشخاصی همچون آلبرت انیشتین، وینستون چرچیل، ارنست همینگوی و... نشستهاند تا یوسف عکاس، راز پنهان آنها را در قطعه عکسی ثبت کند. رازی که جانمایهی شخصیت آنها است و کاشف آن شوالیهای است که به جنگ تاریکی میرود.
هنر یوسف کارش در ثبت لحظهای بود که یک برق چشم یا یک حرکت ناخوداگاه، باعث میشد تا ماسک شخصیت فرو بریزد؛ و بهنحوی این کار را میکرد که گویی برای آن به دنیا آمده بود.
در سرمای آخرین ماه سال ۱۹۰۸ خانواده ارمنی کارش، گرمی تولد یوسف، اولین فرزند خود را تجربه میکردند. مادری باسواد که مشتاق مطالعه کتاب مقدس بود و پدری بیسواد و تاجرپیشه که طبع بدیعی داشت. پدری که به سرزمینهای دور سفر میکرد و برای خرید و فروش هر چیزی از مبلمان و فرش گرفته تا ادویهجات آماده بود. بعد از یوسف نیز برادرانش به تعداد اعضای این خانواده اهل ماردین (Mardin) ترکیه اضافه شدند. همچنان که فشار و ظلم دستگاه حکومتی عثمانی بر ارامنه شدت میگرفت، اوضاع جهان هم به سمت جنگ جهانی اول پیش میرفت.
در طی جنگ جهانی اول که از سال ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۸ طول کشید، ارامنه در وضعیت سخت و اسفباری بودند؛ ولی اوج این مشقات برای خانوادهی یوسف کارش، در سال ۱۹۱۵ بود. خاطرات کودکی یوسف برخلاف دیگر همسالانش در دیگر نقاط دنیا، مملو از تصاویر آزار و اذیت بیرحمانه و هراسناک بود؛ از زندانیشدنهای بیدلیل تا اپیدمی تیفوس مرگبار که باعث مرگ خواهرش در عین تلاش فراوان مادر میشود. جان، دیگر چندان ارزش نداشت و گاهی برای دریافت یک تکه نان، رنجی صد برابر بدتر از گرسنگی را باید تحمل میکرد. تجربیاتی از جنس خون و زیبایی، آزار و صلح که ترکیب غریبی بود، بهویژه برای یوسف که شروشور دوران نوجوانی را میگذراند.
او لحظات آرامشبخش خود را در همراهی با رویاهای شیرین از داستانهای هزار و یک شب و سفرهای شگفتانگیز خیالی به سرزمینهای دور و وقار مادرش جستجو میکرد. مادری که کشف آموزگار او برای اینهمه بردباری و تحمل، ظالمانهترین لحظات زندگی برای یوسف مجهول و رازآلود بود. روزی یوسف که از مدرسه برمیگشت، مورد حملهی چند پسر ترک قرار گرفت که سعی داشتند تنها وسیلهی سرگرمی او که چند تیله بود را از وی به یغما ببرند و درنهایت نیز وی را با پیشانی خونین راهی خانه کردند. هنگامی که یوسف مادرش را دید گفت: «از این به بعد من هم، با خودم سنگ برمیدارم». مادر مهربان وی را در آغوشش فشرد و در گوش جانش نجوا کرد: «فرزندم آنها نمیدانند که چه میکنند ولی اگر تو نیز فکر میکنی باید تلافی کنی، مطمئن باش که من دلتنگ وقار تو میشوم».
گویی مادر یوسف، ستون خانه بود و با سخاوت، قدرت و امید، زندگی در آن دوران تلخ و سیاه را از آنچه که بود، بسیار آسانتر میکرد. روزی مادر یوسف، دخترکی ارمنی را به خانه آورد و با پذیرایی برازنده به او کمک کرد تا از دستانش بهجای چشمانش که بهشدت زخمی بود، استفاده کند. این زن خستگیناپذیر، هر روز به منبع آب اهالی که از سمت حکومت برای آنها مقرر شده بود، میرفت تا با جمع کردن سهمیهی اندک خود برای فرزندانش آب کافی تهیه کند. تلاشی بیوقفه و هر روزهی مادر، خاطرهای شد که برای همیشه در ذهن یوسف به یادگار ماند و هرگاه به آب لولهکشی شهری نگاه میکرد، ارزش آن تلاش را عمیقا احساس و تجربه میکرد.
از آنجا که عثمانیها قصد جان، و کردها قصد مال ارامنه را داشتند؛ خانواده کارش در سال ۱۹۹۲ تصمیم به فرار برای حفظ زندگی خود گرفتند. آنها همهی دارایی خود را که تنها جانشان بود، برداشتند و پای در یک سفر طولانی به مقصد سوریه گذاشتند که پیاده چندین ماه طول میکشید. سفری با بومیان و کاروانهای کُرد که طی آن با قطار تنها دو روز طول میکشید، باعث شد تمام ذخیرهی اندوختهی خانواده از دست برود. هنگامی که آخرین سکهی نقرهی پدر خرج میشد، یوسف در حال نقاشی تلی از استخوانهای انباشته از جمجمهی انسانها بود. تصویری که بهعنوان آخرین خاطرهی تلخ از کشورش برای همیشه در ذهنش نقش بست.
مقالههای مرتبط:
قرار بر این بود تا سفر یوسف تا کانادا ادامه پیدا کند. پس از رسیدن به بیروت نیز یک سفر دریایی، انتظار یوسف را میکشید. با پایان ماه دسامبر ۱۹۲۳، سفر یوسف نیز با کشتی از بیروت به انتهای خود رسید. دنیای جدید در یکی از شلوغترین بندرگاههای آمریکای شمالی در شهر هلیفکس (Halifax) که پوشیده از برف در زیر نور خورشید میدرخشید، به یوسف کارش سلام میکرد. فرصتی که برای این مهاجر خسته، بهقدری بزرگ بود که قابل درک نبود؛ مهاجری که در عین جوانی، با تجربهی اوضاع غمانگیز آن دوران شهر و دیارش که مملو از حوادث شکنجه و قتلعام بود، دل پرغمی داشت. بدون پول و با تحصیلات اندک امید چندانی نبود ولی کسی منتظر او بود که میتوانست پلههای ترقی و رشد را به او نشان دهد و او کسی جز دایی عزیز نبود. عزیز جورج نَکاش، عکاس پرترهای بود که در شهر شربروک منتظر خواهرزادهی خود بود. این دایی مهربان، علاوهبر پذیرایی و تقسیم محل زندگی خود با یوسف، او را وارد دنیای لنزها و فیلمها کرد و با سخاوت فراوان آنچه را که در یاد داشت، به او آموخت. در آغاز حضور یوسف در دبیرستان، کار کمی گره خورد؛ چرا که او به زبان انگلیسی مسلط نبود ولی بهتدریج دبیرستان را پناهگاهی برای خود یافت. او که امید داشت پزشک شود، حالا دوستانی در دبیرستان پیدا کرد که وی را سنگسار نمیکردند و حتی به او اجازه میدادند تیلههای آنها را در بازی ببرد و از آن خود کند. این رفتار دوستانه باعث شد که او بهراحتی با دنیای جدید ارتباط برقرار کند و کمی طعم آرامش را بچشد.
یوسف کارش با یک دروبین عکاسی به فتح جهان قلب ها میاندیشید
تابستان ۱۹۲۶ یوسف تصمیم گرفت برای دایی جورج خود کمک کاری باشد تا کمی از محبت او را جبران کرده باشد، ولی با ورود به عکاسخانهی دایی عزیز، آرزوی جدیدی در قلب او جوانه زد. او در ابتدا چندان متوجه اتفاقی که درحال رخ دادن بود نشد؛ ولی به تدریج هنر عکاسی چنان وی را جذب کرد که رویای پزشک شدن رنگ باخت و او فهمید اتفاقی فراتر از تقدیر، او را به هنر عکاسی رهنمون کرده است. این بود که حتی در تعطیلات زمستانی نیز یوسف در میان جنگلهای شربوک بالا و پایین میرفت. در دستان او یک دوربین کوچک بود که یکی از هدایای بیشمار دایی جورج به او محسوب میشد. او سوژههای خود را بهدقت عکاسی میکرد و به معلم مهربان عکاسی خود نشان میداد تا با نقد آنها، رازهای بیشتری از هنر عکاسی را درک کند. سرانجام با صبوری دایی و تلاش عکاس جوان تصاویر یوسف هر بار استوارتر میشد. یوسف با دوستان جدیدش نیز از عکاسی جدا نمیشد و حتی چندین عکس نیز با آنها گرفت که حتی بهعنوان هدیهی کریسمس، تحفهی جذابی از یک جوان در آن سالها به شمار میرفت. یکی از دوستان یوسف، مخفیانه یکی از این عکسها را در یک مسابقه شرکت داد و یوسف بهعنوان نفر اول انتخاب شد. دوربین عکاسی کوچک، سرانجام شگفتآوری برای یوسف رقم زد. کارش جوان شاد و سرمست از ۵۰ دلار مبلغ جایزه، ۱۰ دلار را به دوست خود هدیه داد و مابقی را نیز برای پدر و مادر خودش در حلب فرستاد تا آنها نیز چشمشان به اولین درآمد پسرشان و آینده جدید او روشن شود.
با این جایزه، دایی جورج نیز متوجه شد که زمان تجربهی فصل جدیدی از زندگی حرفهای برای یوسف فرا رسیده است. او با دوست عکاس خود جان گارو (John Garo) در شهر بوستون تماس گرفت. جان گارو نیز یک ارمنی بود که در عالم عکاسی از خبرگان این هنر در شرق ایالت به شمار میرفت. به همت دایی جورج در سال ۱۹۲۸ دوران کارآموزی یوسف تحت عنوان یک پرتره عالی و زیر نظارت گارو شروع شد. گارو عکاس شباهت جالبی به مارک تواین داشت، منتهی بدون خصلت طنزپردازی مارک و او کسی بود که سطح زندگی و هنری یوسف کارش را ارتقا داد. در ابتدا قرار بود کارش جوان به مدت ۶ ماه در بوستون زندگی کند ولی گارو نیز با هموطن غریب خود به گرمی و مهربانی رفتار کرد و در نتیجه یوسف تا سه سال بعد در کنار گارو بود. او طی چند سال کوتاه از ۱۹۲۹ تا ۱۹۳۱ چنان تاثیر عمیقی بر زندگی و حرفه یوسف کارش گذاشت که تا همیشه مدیون او شد. پس از ملاقات یوسف و گارو، جان تبدیل به مشاور دلسوزی برای یوسف شد و او را پیوسته تشویق کرد تا در کلاسهای هنر شرکت جدیتری داشته باشد و در اوقات فراغت خود به تحلیل کارهای بزرگانی همچون رامبرانت (Rembrandt) استاد سایه و روشن در نقاشی و دیهگو ولاسکوئز (Diego Velázquez) چیرهدست در خلق پرترهها بپردازد. هر چند مطالعهی آثار غولهای هنر نقاشی باعث نشد که یوسف نقاشی یاد بگیرد، حتی بهاندازهی کشیدن یک نقاشی در حد معمول؛ ولی دستاورد آن فهم و درک عمیق از نورپردازی و ترکیببندی بود. بهزودی یوسف احساس کرد در بوستون، خانه دومی به نام کتابخانه عمومی شهر دارد که در آن حریصانه به مطالعه علوم میپردازد و هزارتوی شگفتانگیز عکاسی برایش آشناتر و محبوبتر میشود.
یوسف در استودیو گارو به رموز و اسرار فنون عکاسی آن زمان پی برد و در کارهایی چون چاپ پلاتین، رنگدانه یا صمغ عربی و برومیل مهارت یافت. پروسههای پیچیدهای که نیاز به قوه قضاوت بصری عالی، تحمل نظم و صبر بسیار داشت. یوسف برای دیدن نتیجه اولین چاپ با صمغ عربی خود ۱۸ روز به انتظار نشست. او باید در این مدت چندین بار پروسهی حساس کردن و پوشاندن کار را تکرار میکرد و این باعث شد به باور جالبی دست پیدا کند که در انجام کارها زمان را نباید محاسبه کرد؛ آنچه که باید سنجید، نتیجه نهایی است.
اما گارو عکاس به یوسف درسی فراتر از تکنیکهای صبر و تلاش هم داد. او به یوسف آموخت که چگونه ببیند و چگونه آنچه را که دیده، بهخاطر آورد. گارو به او آموخت دربارهی خودش فکر کند و چگونه شهامت خودش بودن را تجربه کند و به او آموخت بهوضوح بداند که دنبال چه میگردد و هرگاه آن را بهدست آورد، چگونه آن را ضبط کند. چرا که هنر هرگز تصادفی نیست. گارو آموخت هر عکس عکاس از سوژهی پردهای است که از حقیقت سوژه برداشته میشود تا درنهایت آنچه که باید دیده شود، در عکس تا ابد ثبت شود. شغل گارو و چیرهدستی او در عکاسی، فرصتهای بزرگ دیگری نیز در اختیار یوسف قرار میداد. آن زمانی که آفتاب غروب میکرد و ساعت اتمام کار فرا میرسید، زمان آغاز دورهمنشینیها بود. دوستان گارو همان سوژههایی بودند که از پی هنر عکاسی گرد او جمع آمده بودند و البته هنرمندان قاهری بودند. یوسف خوب میدانست که این نشستها و محافل دوستانه برای او همچون دانشگاهی است که باید تا میتواند از آنها کسب فیض کند. میان جماعت هنرمندی از هر طایفهای نویسنده، خوانده و نوازنده و... شور و شری بود که فریاد میزد آنها میخواهند بهترین اثر خود را خلق کنند و به زندگی هدیه دهند. پس یوسف نیز تصمیم گرفت قلب خود را جایگاه مردان و زنانی اینچنین کند تا بتواند آنها را برای همیشه در تاریخ جهان ثبت کند؛ آنگونه که هستند و آنگونه که باید دیده شوند.
یوسف کارش و فصل استقلال
یوسف کارش سال ۱۹۳۱ بوستون را ترک کرد. در حالی که علاقه به شخصیتهایی که در تمام زندگیاش تاثیر گذاشته بودند، در قلب او حک شده بود و خوب میدانست که این احساس ماندگارتر از هر پرترهای است که میتوانست ثبت شود. او بهخوبی حق شاگردی را برای استاد گارو مهربان بهجا آورده بود و آموزههای عمیق گارو را با روح و جان خود پیوند داده بود؛ و حالا زمان شروع ماجراجویی او بود. تمام اموالش را که درنهایت در دو چمدان جای گرفت، به اتاوا منتقل کرد؛ چرا که میدانست پایتخت کانادا همچون یک چهارراه جهانی است که اهل گذر آن از طیف شخصیتهای برجسته و اهل فرهنگهای مختلف هستند. یوسف چندان ولخرجی بزرگی نکرد؛ او یک استودیو معمولی تهیه کرد که با ذوق خود رنگ نارنجی را در آن برجسته کرد، لباس سادهای میپوشید و هنوز برای پرداخت اجارهی استودیو خود مجبور بود قرض کند؛ ولی هرگز قصد تسلیم شدن نداشت.
از آنجا که سرانجام، روزی بخت پشت در خانه انسان ساعی ظاهر میشود، یوسف نیز با برنارد آشنا شد. برنارد کبل ساندول (Bernard Keble Sandwell) یک نویسنده و ویرایشگر معتبر کانادایی بود. در آن زمان او مشغول کار در مجله شنبه شب (Saturday Night) بود. ملاقات برنارد و یوسف بهتدریج از معارفه به دلبستگی گرمی رشد پیدا کرد. این ماجرا بهحدی پیش رفت که در کنار اندیشه و نظرات چاپشده برنارد، عکسهای یوسف نیز چاپ میشد.
چرخ کسبوکار یوسف به حرکت درآمده بود و او توانست در همان چند ماه اول، دوستان بیشتری را در کنار خود ببیند. در همین زمان دعوتنامهای برای پیوستن به گروه تئاتر کوچک اتاوا به دست او رسید که از طرف جمعی از بازیگران آماتور تشکیل شده بود. یوسف که هنوز طبع دانشپژوهی خود را زنده نگه داشته بود، از این دعوتنامه استقبال کرد.
البته او مزد این تلاش و رغبت خود را نیز دریافت میکرد؛ چیزی فراتر از پول و آن هم تجربهی عکاسی از بازیگران در زیر نورهای مصنوعی صحنهی تئاتر که باعث شد نگرش جدیدی به عالم نور داشته باشد. او شیفته مهارت مدیر نور صحنه برای ایجاد صحنهها و نمایش خلقوخویهای متنوع بازیگران با کمک نور بود. انتخاب، ایجاد، اطلاح و تشدید نورها برای یوسف شیفتهی عکاسی، بهسرعت تبدیل به یک روش تفسیر قدرتمند برای بیان رازهای زندگی شد. او بهخوبی قدرت کشف این زبان هنری جدید را در عکاسی فهمیده بود.
در تئاتر کوچک، جوان بیستویک سالهی خوشتیپی بود که بازیگر برجستهی آن تئاتر به شمار میرفت. او فرزند خانوادهی اشرافی لرد بیسبورو (Lord Bessborough) فرماندهی کل کانادا بود. لرد همراه همسرش بهقدری شیفتهی هنر تئاتر بودند که در قلعهی خود در اسکاتلند نیز یک تئاتر مینیاتوری برپا کرده بودند و با علاقه در کار تئاتر کوچک نیز مشارکت میکردند.
این جوان که به هنر یوسف اعتماد داشت، پدر و مادرش را ترغیب کرد تا در برابر دوربین یوسف قرار بگیرند. هنگامی که جلسهی عکاسی برپا شد و لرد بیسبورو با لباس رزم و یراق جنگی به همراه همسرش وارد صحنه شدند، یوسف بهقدری هیجانزده شده بود که کلمات زبان انگلیسی از ذهن او فرار میکردند و حتی نمیتوانست دوربین را بهدرستی تنطیم کند. نتیجهی عکاسی مسلما کمتر از یک فاجعه نبود؛ اما لرد که متوجه حال عکاس جوان شده بود، حاضر شد دوباره یک فرصت به او بدهد و یوسف از این فرصت دوباره، عکسی را ثبت کرد که در صفحات مجلات مصور انگلیس از قبیل تصویر خبر لندن (Illustrated London News)، تاتلر (Tatler)، اسکچ (Sketch) و بسیاری از روزنامههای کانادا چاپ شد.
اما تئاتر، هدیه ارزشمندتری نیز برای یوسف کارش در نظر گرفته بود و آن زمانی بود که او بانوی فرانسوی سرزنده و مستقلی به نام سولانژ گوتهیر (Solange Gauthier) را در اتاق گریم بازیگران دید. سولانژ همانند معنی نامش، بسیار فعال و خلاق بود و از کمک کردن به یوسف لذت میبرد. سولانژ بعد پایان کار روزانه خود بهعنوان مترجم فنی در رشته متالورژی، همیشه وقتی برای یوسف داشت که مایه امید و خرسندی یوسف بود. سولانژ مهربان آنچه را از موسیقی، ادبیات، درام و حرکات موزون در طی سالهای زندگی آموخته بود، با یوسف در میان میگذاشت. سرانجام یوسف کارش و سولانژ گوتهیر در تاریخ ۲۷ آوریل ۱۹۳۹ ازدواج کردند و در تمام آن سالها این بانوی اهل شهر تور (Tours) منبع الهام و محرک یوسف بود.
هنگامی که زمان ماموریت لرد بیسبورو به پایان رسید، جانشین او ژنرال لرد تودسیمر (Lord Tweedsmuir) به کانادا وارد شد. لرد تودسیمر بهعنوان پانزدهمین فرماندار کل کانادا یک سیاستمدار برجسته، مورخ و نویسنده رمان ماجراجویانه سی و نه پله (The 39 Steps) بود که بیشتر به نام جان بوکان (John Buchan) او را میشناسیم. شخصیت جذاب کتاب او باعث خلق فیلمی به همین نام توسط استاد دلهره آلفرد هیچکاک در سال ۱۹۳۵ شد و هر دوی اینها در آیندهی نه چندان دور، در مقابل لنز دوربین یوسف کارش قرار گرفتند.
در سال ۱۹۳۶ دلانو روزولت رئیسجمهور آمریکا برای ملاقات رسمی به استان کبک کانادا آمد تا با لرد تودسیمر و نخست وزیر مکنزی کینگ ملاقات کند. برای یوسف کارش نیز بهعنوان عکاس این جلسه، کارت دعوتی فرستاده شد و این اولین باری بود که کارش باید عکس خبری تهیه میکرد. این ماجرا باعث آشنایی یوسف کارش با مکنزی شد و این آشنایی بهزودی تبدیل به یک دوستی خوب و عمیق شد؛ تا جایی که چندی بعد نخست وزیر از حامیان یوسف به شمار میرفت. کینگ با علاقه به یوسف کارش کمک کرد تا سوژههای والامقام و مهمی را در قاب دوربین خود جای دهد. یوسف مهاجر ارمنی که از آن سوی اقیانوس به این سرزمین آمده بود، در حال آماده شدن بود تا فصل جدیدی از زندگی خود و تاریخ را برای بشریت رقم بزند.
یوسف در سال ۱۹۳۶ اولین نمایشگاه خود را در اتاق طراحی هتل Chateau Laurier راهاندازی کرد و بعد نیز استودیو خود را به آنجا منتقل کرد و تا زمان بازنشستگی در آنجا به کار و زندگی مشغول بود.
سال ۱۹۳۹ پایان ماموریت گارو در این دنیا بود. وی پس از تحمل کسالتی درگذشت. یوسف که در اتاوا درگیر راهاندازی اولین استودیو مستقلش بود، هنگامی که فهمید نتوانسته در آخرین لحظات در کنار این حامی همیشه مهربان باشد، بسیار مغموم شد. این اندیشه یوسف را به چالشی عمیقی دچار کرد. فرصتهای که در زندگی انسانها وجود دارد تا بتوانند بهطور مستقیم و کامل دین خود را در مقابل مهربانیهای اشخاص دیگر ادا کنند، بسیار نادر است و اغلب اوقات زمان برای انجام این کار بسیار دیر است؛ پس آیا باید در قبال دینهای اخلاقی اینچنین با جملهی دیگر فرصتی برای جبران نیست، روز بعد را شروع کرد؟ این باور نتواست جان یوسف را به ساحل آرامش بکشاند؛ دنیا مملو از چنین صحنههایی است که مردان از پی ادای دین خود برنمیآیند. دین یک پسر به پدر، دین شاگرد به استاد، دین به یک رفیق یا حتی به سرباز وطن، هرگز نمیشود این هدیه را بهصورت مستقیم پرداخت کرد؛ اما هنوز میشود آن را بهنوعی پرداخت. یوسف باور داشت که یادآوری این دین و پرداخت آن در جای دیگر و به شکل دیگر امری طبیعی است، هرچند بهنظر برسد هدیه ما به دست صاحب اصلی آن نرسد. از این رو همیشه و در همه جا قدردان محبت و تعلیمات استاد خود، جان گرو فقید بود.
آلمان نازی سایهی تسلط خود را بر تمام اروپا افکنده بود و تنها انگلستان به مبارزه ادامه میداد. فرمانده این مبارزه هم، افسر قدیمی انگلیسی، وینستون چرچیل، مایهی افتخار بریتانیا بود. در دسامبر ۱۹۴۱ بهانهی آمریکاییها برای ورود به جنگ جهانی دوم با حمله ژاپن به پرل هاربر ایجاد شد و چرچیل مغرور نیز در ۳۰ دسامبر بعد از دیدار با رئیسجمهور روزولت، برای بازدید از پارلمان اتاوا و جلب مساعدت بیشتر کانادا وارد اتاوا شد. بعد از جلسات، چرچیل مانند همیشه سیگار برگ خود را روشن کرد؛ سیگاری که همیشه میشد آن را همراه وینستون در هر مکانی دید. از چرچیل خواسته شد تا در مقابل دوربین یوسف جوان، عکسی بگیرد. چرچیل نگاهی تمسخرآمیز به کارش عکاس انداخت و به وی هشدار داد که برای عکاسی از او تنها دو دقیقه فرصت دارد و حتی یک ثانیه بیشتر نیز نصیب او نخواهد شد.
کارش شروع به انجام مقدمات کرد و وقتی آماده شد، متوجه شد چرچیل هنوز قصد ندارد سیگار برگش را از دهان خود دور کند. او به سمت نخست وزیر فربهاندام رفت و گفت: «ببخشید آقا»؛ سپس با برداشتن سیگار از دهان چرچیل، به جای خود بازگشت. یوسف خود متوجه شد که چرچیل از رفتار بیباکانهی او منقلب شده و میدانست که اگر چرچیل امروز سیاستمدار نبود، اکنون او را به باد سرزنش میگرفت؛ ولی تصمیم خود را گرفت و عکس چرچیل را در همان حال ثبت کرد. چرچیل به خود آمد و لبخند معروف خود را چاشنی لبانش کرد و به عکاس جوان گفت عکس دیگری نیز بگیرد و بعد اضافه کرد: «شما حتی میتوانید از یک شیر غران ایستاده نیز عکاسی کنید». کارش نیز تصمیم گرفت این گفته را مبنی بر تعریف بگذارد و بدینسان عکس گرفتهشده از چرچیل به نام شیر غرنده (Roaring Lion) معروف شد. عکس این چهرهی درهمفشرده که ذات مبارزگر چرچیل را نشان میداد، فرصت خوبی بود تا با کمی تلاش تعبیر به عزم راسخ چرچیل برای مبارزه با نازیها شود و اینگونه این عکس بهسرعت از معروفترین عکسهای دنیای سیاست و تاریخ شد. تصویر چرچیل بهقدری تاثیرگذار بود که عامهی مردم آمریکا نیز علاقمند به پیگیری حوادث بریتانیا در زمان جنگ شدند. عکس ابتدا در روزنامه آمریکایی PM منتشر شد و بعد به قیمت ۱۰۰ دلار به مجله تایم فرخته شد و روی جلد آن جا خوش کرد. این عکس علاوهبر خلق هزاران افسانه برای چرچیل، یوسف کارش را نیز از یک عکاس خبره به یک عکاس پرتره مشهور تبدیل کرد.
عکس شیر غرنده تحسین جهان را برانگیخت و باعث شد یوسف به پرکارترین عکاس پرتره تاریخ بدل شود و برجستهترین شخصیتهای سیاس و فرهنگی و علمی جهان مانند پابلو پیکاسو، همفری بوگارت، ارنست همینگوی و حتی شاهزاده موناکو در برابر دوربین او رازهای درون خویش را بازگو کنند. این نتیجه تمرکز و فرصتشناسی عکاس در ثبت سوژهای بود که هر روز در معرض انواع لنزها و دوربینها قرار میگرفت. چرچیل نیز در مجلس عوام کانادا دربارهی عکسی که کارش از او گرفت اعتراف کرد که متوجه اهمیت عکس شده است ولی هرگز تصور نمیکرد عکس با این استقبال جهانی روبرو شود. کارش چند سال بعد در یک مصاحبه مطبوعاتی توضیح داد که ماجرا آنچنان که مطبوعات جنجالی روایت میکردند، نبوده و او پس از آن چندین بار از چرچیل عکاسی کرده است. برداشتن سیگار نیز یک حرکت خودبهخوی مانند برداشتن شی مزاحمی بوده که به پیراهن سوژه چسبیده و با احترام و قدردانی انجام شده است. هرچند، درنهایت خود او نیز معترف بود که این کار باعث شد عکس مناسبی ثبت شود.
یوسف کارش عکاس پرتره جهانگرد
در اوایل سال ۱۹۴۳ یوسف در میان کاروان کشتیهایی بود که حامل مواد منفجره بودند. او در کشتی نروژی در میان ۹۳ کشتی دیگر این سفر دلهرهآور را تجربه میکرد. این سفری خطرناک برای یک عکاس بود ولی یوسف کارش بعد از ثبت تصویر چرچیل در نزد انگلیسیها، محبوبیتی دوچندان پیدا کرده بود و از او دعوت شده بود تا در انگلیس از رهبران جنگی و روشنفکران عکاسی کند. این تصاویر در The Illustrated London News منتشر میشد که خود نقش مهمی در بالا بردن روحیه انگلیسیها بازی میکرد.
مقالههای مرتبط:
نگاهی به تصاویر استیو مک کوری، خالق پرتره دختر افغان چگونه یک عکس پرتره حرفهای بگیریمعلاوهبر آن، یوسف کارش که نشان داده بود هنر عکاسی پرتره را خوب میشناسد، حال وظیفهی خود میدانست در میانهی جنگ جهانی به لندن برود و گامی دیگر در راه ثبت تاریخ بردارد. با ورود به لندن، کار یوسف شروع میشود و او پیدرپی از برجستهترین شخصیتهای که در انگلیس بودند، عکاسی میکند؛ در فهرست سوژههای او اشخاصی همچون جورج برناد شاو، اسقف اعظم کانتربری و حتی خانواده سلطنتی بریتانیا به چشم میخورد. یوسف که بار دیگر هیجان روزهای شیرین در محافل عصرانه با گارو را تجربه میکرد، از کار خود بسیار مسرور بود. او هنوز شوق یادگیری داشت و با خود تکرار میکرد که نباید از یادگیری دست بردارد تا هر زمان و هر کجا که خواست، بتواند از هر کسی بهترین عکسها را ثبت کند. او خسته به اتاوا برگشت اما با احساس موفقیت از اتمام اولین نمونه کار بینالمللی خود، بسیار خوشحال بود. او دقیقا میدانست که زندگی او با مردان و زنان برجستهای گره خورده که بر تارک تاریخ جهان میدرخشیدند و او در این سفر اُدیسهوار خود باید وظیفهی مقدسش را به انجام برساند.
سوژههای عکسهای یوسف، اشخاصی بودند که در مشاغل خود غولهای بزرگی بودند و شاید عکاسی آنها بهسختی عکاسی از موجودات ماوراءالطبیعه بود؛ آنها اساتیدی بودند که خود، دنیا و بشریت را تحلیل میکردند و کشف عصارهی آنها و بیان آن تنها در یک عکس، چالشی بزرگ بود؛ لیکن یوسف در هر بار عکاسی با تمرکز و دقت فراوان وارد جلسه میشد و هرگز از حال سوژهی خود بیخبر نبود، بهعنوان مثال جرج برناد شاو در سال ۱۹۴۳ در حالی که ۹۰ سالگی خود را تجربه میکرد، هنوز هم همانند یک جوان بیستساله به دنبال سوژههایش بود. وقتی جلسهی عکاسی آنها در حال شروع شدن بود، برنارد با دیدن کارش عکاس حس شوخطبعیاش گل کرد و با گفتن یک لطیفه به سمت میز خود رفت؛ هنگامی که به پشت میز خود نشست و خواست واکنش یوسف را بعد از شنیدن لطیفه ببیند، کارش تصویر دلخواه خود را ثبت کرده بود. یوسف کارش ثابت کرد که برای ثبت بهترین عکسها باید یاد گرفت با چشم دید؛ چرا که قلب و ذهن، ابزار حقیقی هر عکاسی هستند. همچنین این سفرهای پیدرپی به یوسف آموختند که او نیز باید بهنحوی کار کند و لوازم و اسباب کارش چنان آماده باشند تا از کاخ بوکینگهام تا معبد بودا در ژاپن را همچون استودیو خود در اتاوا بداند.
او ترجیح میداد با دوربینهای بزرگ کار کند ولی در قالب و سایز خاصی محدود نبود. دوربین برای او صرفا دستگاه ضبط بود. راز کار یوسف در قدرت درک نور بود. با این وجود اکثر عکسهای او روی دوربین Calumet سری ۸*۱۰ گرفته شدند. او به همراه دوربین از چراغ مصنوعی که با باتری روشن میشد، استفاده میکرد و در هر سفر حدود ۳۵۰ پوند بار با خود حملونقل میکرد.
پس از جنگ جهانی دوم، اوضاع یوسف باز هم بهتر شد؛ تا جایی که در سال ۱۹۴۶ تبدیل به یک شهروند کانادایی شد. او توانست شرایطی را فراهم کند تا پدر و مادرش نیز پا به دنیای نو بگذارند؛ هر چند پدر و مادر یوسف چندان تجربه سفر نداشتند، مگر به قصد فرار از اذیت و آزار. با گذشت ایام، سنوسال آنها و توان تطبیق با فرهنگ جدید نیز باید درنظر گرفته میشد ولی یوسف مصمم به دعوتشان بود و این شد که بار پدر و مادر سفر خود را با هواپیما منتقل کردند تا از هر مشقتی حتی راه رفتن در سفر نیز بر حذر باشند. هنگام ورود پدر و مادر یوسف، استقبال باشکوهی انجام شد و فریاد «خوش آمدید، خوش آمدید» که به گوشها رسید و ریزش اشکهای شادی خانواده بعد از پایان فراق چندین ساله روان شد، به یوسف ثابت کرد که دوران غم و غصه نیز به پایان رسیده است.
یوسف کارش زندگی خود را مدیون کسانی بود که به جوانی پرشور اعتماد کرده بودند. این درسی بود که گارو بهعنوان فردی خارج از خانواده به او داده بود. یوسف نیز برای جوانان چنین جایگاهی در نظر میگرفت و در طول زندگی حرفهای خود، با گذر سالها همچنان بهدنبال فرصتسازی برای پیشرفت آنها بود؛ چرا که فکر میکرد در این ایام جوانی فرد میتواند تصمیم قاطعی بگیرد و کاری را بهعنوان شغل حرفهای خود انتخاب کند؛ چه بسا که با کمی یاری این جوان بتواند تاثیرگذارترین فرد در آینده رشته شغلی خود بشود.
با گذر زمان، کارش فرصت پیدا کرد کسانی را ملاقات کند که برای آیندگان نقشه میکشیدند و فراتر از بزرگان زمان خویش بودند؛ در این اثنا بود که احساس کرد به پختگی خاصی در رشته خود رسیده است. در سال ۱۹۴۸، کارش انیشتین را در پرینستون دید و او را مردی ساده و مهربان یافت که برای هر عکسی بسیار ایدهآل بود. هیچ نیازی به قدرت ذهنی یا دانشی نبود تا قدرت شخصیت انیشتین برای مخاطب آشکار شود و یوسف میدانست که این فراغ بال و راحتی در درک سوژهی عکاسی پرتره را مدیون تلاش شبانهروزی خود است.
یوسف کارش در اوایل دهه ۱۹۵۰ برای مدتی نیز به کار عکاسی صنعتی مشغول شد و در شرکتهایی همچون فورد کانادا و اطلس استیل به فعالیت عکاسی مشغول شد؛ هر چند در نهایت او هنوز یک عکاس پرتره بود. پس از مرگ سولانژ بر اثر بیماری سرطان در سال ۱۹۶۱، یوسف که با تمام وجود قدردان محبتهای او بود، تصمیم گرفت در تئاتر کوچک اتاوا یک جایزه سالیانه به نام سولانژ گوتهیر برای بهترین بازیگر در نظر بگیرد؛ جایزهای که همراه کمک نقدی آن، یک مدال ساختهشده از تصویر سولانژ نیز بود.
یوسف یک سال بعد در ۲۸ اوت با ماریا نیچبار، ازدواج دوم خود را تجربه کرد. سفر به دور دنیا و معاشرت با شخصیتهای تاثیرگذار دوران، فرصتی جدید به یوسف هدیه داد و آن تجربهی مکانهای ناشناخته و موقعیتهای خاصی بود که کمتر کسی فرصت تجربه آنها را داشت.
در یکی از این همین سفرها بود که در صحرای مراکش جایی میان کازابلانکا و شهر مراکش از بازیگران اصلی فیلم سدوم و گمورا نیز عکاسی میکند و وقتی به دعوت خانواده سلطنتی مراکش اعضای سازنده فیلم به شکار دعوت میشوند، باز هم یوسف با عزم راسخ به همراه دوربین خود در میان شکارچیان به شکارگاه میرود. هرچند حضور شاهزاده مراکشی با هلیکوپتر و شکار با آن، موقیعت بسیار عجیب و غیرقابل پیشبینی برای او و همراهانش ایجاد میکند ولی از عطش او برای ثبت تصاویر بهتر و موثرتر چیزی نمیکاهد.
یوسف کارش آیینه مشاهیر جهان
یوسف کارش بیش از نیمی از عمرش را صرف کاری سخت و پرتلاش کرد تا در جستجوی حقیقت زندگی موفق شود. آثار او گواه روشنی از موفقیت او برای رسیدن به آنچه ایدهآل زندگیاش بود، است.
در آثار کارش هنوز میتوان حس و شور آن جوان جستجوگر را که از پشت یک لنز به کاوش حقیقت میپرداخت، احساس کرد و به احترام او به هنر عکاسی که چنین دست پرودههایی دارد، سلامی دوباره داد. یوسف خود را شوالیه حقیقتجویی میدید که باید خالصانه و با اسلحهی نور به مبارزه با تاریکی میرفت. او میگفت:
درون هر مرد و زنی، رازی پنهان شده است و من بهعنوان عکاس وظیفه دارم اگر میتوانم آن را فاش کنم.
یوسف کارش یکی از افرادی بود که یک لیست صد نفره برای برجستهترین شخصیتهای قرن بیستم تهیه کرد و از ۵۱ نفر آنها بهشخصه عکسبرداری کرد. جورج پری در مجله ساندی تایم او را چنین وصف کرد: «هنگامی که مشاهیر میخواهند جاودانه شوند بهسراغ کارش در اتاوا میروند».
او با هر عکس نه تنها به سوژه خود نزدیک میشد بلکه در ذهن آیندگان نیز جایی برای خود مهیا میکرد. آنجا که با نام هر مشاهیری، تصویری از پرتره او که ماحصل نبوغ یوسف بود، در ذهن مخاطب نقش میبست؛ اما مخاطب تنها زمانی متوجه خالق این آثار همیشه آشنا میشد که بر پشت عکس و بر نام عکاس خیره میشد.
جواهر نهرو
از رهبران جنبش استقلال هند و اولین نخستوزیر هند
ذوالفقار علی بوتو
سیاسی پاکستانی که مشوق اصلی برای ساخت بمب اتمی در پاکستان بود
فیدل کاسترو
رهبر انقلاب کوبا که بعد از پیروزی انقلاب تا سالها رئیسجمهور کوبا بود
سر وینستون چرچیل
سیاسی انگلیسی که نخستوزیر بریتانیا بود
دوایت آیزنهاور
ژنرال سابق و سیوچهارمین رئیس جمهور آمریکا
ایندیرا گاندی
یگانه دختر جواهر لعل نهرو و از رهبران هند که سرانجام ترور شد
جان اف کندی و ژاکلین کندی
جان اف کندی ناوبان امریکایی که سیوپنجمین رئیس جمهور آمریکا شد، به همراه همسرش در عکس دیده میشود
نیکیتا خروشچف
رهبر شوروی که بعد از استالین هدایت پهناورترین کشور آن زمان دنیا را برعهده گرفت
مارتین لوتر کینگ
فعال مبارزه با تبعیض نژادی که به رهبری جنبش حقوقی مدنی آمریکاییهای آفریقاییتبار رسید
ملکه الیزابت دوم
ملکه بریتانیا که بعد از مرگ شاه جورج ششم به این سمت رسید
ژان سیبلیوس
آهنگساز فنلاندی در موسیقی کلاسیک برای خود جایگاه والایی دارد
جُون بائز
در موسیقی فولک معاصر خواننده و ترانهنویس نامداری به شمار میرود
رابرت فریست
شاعر عاشقانه سرای آمریکایی
فرانک لویید رایت
معمار برجسته امریکایی
ارنست همینگوی
نویسنده برجسته معاصر و برنده جایزه نوبل
الکساندر کالدر
هنرمند مجسمهساز که در هنر سینتیک آثار مشهوری دارد
پابلو کاسالس
رهبر ارکستر و نوازده برجسته ویلون سل در تمام دورانها
والت دیزنی
کارآفرین و چهره سرشناس صنعت انیمیشن امریکا
اندی وارهول
نویسنده و فیلم ساز پیشرو آمریکایی
دیزی گیلسپی
نوزانده سرشناس ترومپت استادی چیرهدست و بداههنوازی ممتاز
پابلو پیکاسو
پیکرتراش، شاعر و نقاش معروف
آلبرت شوایتزر
فیلسوف و پزشک و موسیقیدان آلمانی
آلبرت انیشتین
فیزیکدان برجسته با نظریات معروف نسبیت خاص و عام
کارل یونگ
روانشناس و فیلسوف شهیر سوئیسی
محمد علی
محمد علی کلِی بوکسور معروف
مادر ترزا
راهبهای که انساندوستیاش شهره خاص و عام است
برادران مارکس
سه برادر از ۵ برادر مارکس که به دنیای کمدی جان تازهای دادند
هامفری بوگارت
تهیهکننده و هنرپیشه معروف آمریکایی
اینگرید برگمن
هنرپیشه شهیر سوئدی
جوآن کراوفورد
بازیگر آمریکایی معروف در عرصه سینما، تئاتر و تلویزیون
کلارک گیبل
سلطان هالیوود که از پولسازترین بازیگران تاریخ سینما بود
آدری هپبورن
هنرپیشه معروف بریتانیایی
پیتر لور
بازیگر محبوب مجارستانی
سوفیا لورن
هنرپیشه مشهور ایتالیایی
اسرار یوسف کارش
مهارت کارش در درک نور استودیو و توانایی خلق ژستهایی که ویژگی آنها حالت نورپردازی خاص دستها برای بیان زوایای تاریک شخصیت سوژهها هستند، خلاصه میشود.
عکسهای او اغلب بهصورت بکگراند سیاه و سفید گرفته میشدند که در آنها هیچ دکور یا پس زمینهای که توجه مخاطب را به خود جلب کند، دیده نمیشد؛ همین تکرار و سادگی باعث شد منتقدانی از کارش رویگردان باشند ولی حس مهیجی در عکسهای یوسف کارش وجود داشت که در میان قلبهای تودهی مردم جای خود را باز میکرد و به نوعی بیانگر سبک محبوب یوسف کارش بود. شاید رمز موفقیت کارش، ایجاد رابطه گرم و صمیمانه با افرادی بود که از آنها عکاسی میکرد؛ افرادی که بهراحتی هر کسی را در کنار خود تحمل نمیکردند.
از منظر یوسف کارش، اثر هنری حداقل دو وظیفه برعهده دارد؛ یکی منقلب کردن احساسات بیننده و دیگری برملا کردن حقیقت سوژه. او باور داشت که اگر بتواند عواطف خود را تحریک کند، میتواند امید داشته باشد که مخاطب نیز تحت تاثیر قرار بگیرد. او با این باور به استادی تبدیل شده بود که چهرهی انسانها را به یک افسانه تبدیل میکرد. کارش معتقد بود هنر عکاسی ترکیبی از مشاهده و شهود است. او ترجیح میداد از سوژهها در محل زندگی خودشان عکاسی کند، این نشان میداد که او به لطافت روح آنها کاملا آگاه است.
آثار زیبای یوسف کارش، نتیجهی تلاش بیوقفهی او بود. مطالعهی سوژهها قبل از عکاسی، تنظیم روشنایی، جهتدهی نور دقیق و با ظرافت او که از تجارب ارزشمندش در تئاتر نشات گرفته بود. البته عنصر مهمتری به نام شجاعت نیز در خلق آثار بدیع او بیتاثیر نبود. حقیقتا چه کس دیگری جرات میکرد سیگار از دهان چرچیل بردارد؟ یا به خروشچف، کت بزرگی از خز بپوشاند؟
گنیجینه یوسف کارش
افتخار هر کتابخانهای، حفظ و نگهداری اسناد و نگاتیوهای یوسف کارش بود. وظیفهی نگهداری و مراقبت اسباب و ابزار کار یوسف به موزه فناوری و علم کانادا در اتاوا سپرده شد. یوسف کارش نیز به مرور بعضی از نگاتیوهایش را به موزه ملی کانادا فروخت و بعضی را نیز اهدا کرد. آثار شگفتانگیز یوسف کارش در مجموعه گالری ملی کانادا در اتاوا، موزه هنر متروپولیتن نیویورک، در مجموعه سلطنتی لندن و... با افتخار حفظ و نگهداری میشود تا نسلهای آینده با دیدن عکسهای پرتره او هزاران ورق از تاریخ را در یک لحظه مرور کنند.
عکسهای یوسف با ویژگی استفاده از نورپردازی جسورانه و ترکیب متناسب با آن بهراحتی با مخاطب ارتباط برقرار میکند و جزو پرتیراژترین عکسهای چاپشده هستند. بیش از ۲۰ عکس کارش تا زمان بازنشستگی به روی جلد مجلد تایم نشست تا گویای ارزش کار او باشد. در و صف تلاش این عکاس خوش ذوق همین بس که او ۱۵۳۱۲ جلسه تشکیل داد و هر جلسه را با مشخصات در کارتهای خود ثبت مینمود که ماحصل این جلسات ثبت ۳۷۰ هزار نگاتیو بود.
نمایشگاههای زیادی نیز با آثار یوسف کارش برپا شده و حتی در سالهای اخیر نیز این نمایشگاه بهطور منظم در بهترین گالریهای هنر معاصر در شهرهای اروپا و امریکای شمالی برگزار میشوند که از آن جمله میتوان به برگزاری نمایشگاهی در موزه هنر ملکه نیویورک در سال ۲۰۰۴، نمایشگاهی در مرکز فرهنگی کانادا در شهر پاریس به سال ۲۰۰۶، نمایشگاهی در شهر بوستون در سال ۲۰۰۸، نمایشگاهی در موسسه هنر شهر شیکاگو در سال ۲۰۰۹ اشاره کرد.
هندبوک پرترهنگاران
یوسف بهعنوان استاد عکاسی در دانشگاه هنرهای زیبای اوهایو در سالهای ۱۹۶۹ تا ۱۹۶۷ مشغول به فعالیت بود. همچنین در کالج امرسون شهر بوستون نیز از سال ۱۹۷۲ تا ۱۹۷۴ تدریس میکرد. در عین حال کارش کتابهای زیادی نیز از خود به یادگار گذاشته تا همه مشتاقان عکاسی و بهویژه عکاسان پرتره از تجربیات او بهرهمند شوند. او با حساسیت زیاد در انتخاب مسئول چاپ و متریال چاپ همه آنچه را که میتوانست به دیگران بیاموزد در این هندبوکهای پرترهنگاری بهجا گذاشت.
از کتابهای عکس او میتوان به موارد زیر اشاره کرد :
کتاب چهرههای سرنوشت (Faces of Destiny) در سال ۱۹۴۶ کتاب پرترههای بزرگان (Portraits of Greatness) در سال ۱۹۵۹ کتاب در جستجوی بزرگان (In Search of Greatness) در سال ۱۹۶۲ کتاب چهرههای زمان ما (Faces of Our Time) در سال ۱۹۷۱ کتاب کارش کانادایی (Karsh Canadians) در سال ۱۹۷۸ کتاب کارش: ۶۰ سال بازنگری (Karsh: A Sixty-Year Retrospective) در سال ۱۹۹۶سرانجام یوسف کارش آن جوان پرشور قدیمی تصمیم میگیرد بعد از ۶۰ سال کار و فعالیت وارد فصل بازنشستگی خود بشود؛ دورانی که آغاز آن با اعلام تعطیلی استودیو او در هتل Chateau Laurier در ژوئن سال ۱۹۹۲ انجام گرفت. بعد از آن، یوسف به بوستون بازگشت. در طی سالها دوستان و همراهان زیادی یوسف را همراهی کرده بودند، عزیزانی همچون سولانژ که دیگر با او نبودند و حال شاید زمانی بود که باید صرف کسانی که هنوز صمیمانه در کنار او بودند، میشد. این خصلت نوعدوستی مهاجری ارمنی بود که در سرزمین خود رفتار منصفانهای را تجربه نکرده بود ولی هرگز از دوست داشتن دست برنداشته بود. یوسف در طی عمر خود کمکهای عامالمنفعه خوبی انجام داده بود و در همراهی با گروههای خیراندیش نیز مساعدت خوبی داشت.
در سال ۱۹۹۸ کارش توانست ۹۰ سالگی خود را جشن بگیرد و ملکه الیزابت دوم نیز نمایشگاهی به نام کارش در لندن در میدان ترافالگار ترتیب داد. در همین سال جایزه فاکس تالبوت نیز نصیب یوسف کارش مشهورترین عکاس پرتره نگار جهان شد.
یوسف کارش در سن ۹۳ سالگی مجبور به تحمل یک عمل جراحی شد و سرانجام به دلیل عوارض پس از جراحی، این مهاجر بلند پرواز در جولای ۲۰۰۲ از شهر بوستون به دیار ابدی سفر کرد و جسم او در گورستان Notre Dame شهر اتاوا به خاک سپرده شد.
یوسف کارش متعلق به دستهی کوچکی از نوابغ عالم هنر است که آثارش نه تنها بر ادراک ما از مردم و ایدهها تاثیرگذار است بلکه روند تاریخ نیز از آثار آنها عمیقا متاثر شده است؛ لیکن در پشت این آثار خوی مبارزه و تلاش مستمر پنهان شده که نتیجهی آن، کشف ظرافتها و درک لطافتهایی است که در عالم کاهلی و کسالت راهی برای تجربه آن نیست. یوسف کارش ثابت کرد که درون هر مرد زنی رازی است که با عکاسی پرتره میتوان آن را جاودانه کرد. امروز نوبت شماست تا همچون شوالیه سلحشور حقیقتجویی با دوربین خود بهدنبال فتح گنج حقیقت، از سرزمین ظلمات باشید.