مجموعه «بچه مهندس» به کارگردانی علی غفاری و تهیه کنندگی سعید سعدی از آن دست سریال هایی بود که به دلیل داستانی که داشت و در ماه رمضان هم پخش شد، مورد توجه مخاطبان بسیاری قرار گرفت. از این رو دست اندرکاران این سریال تصمیم گرفتند که داستان زندگی جواد جوادی را در فصل های دوم و سوم هم روایت کنند. داستانی که به اعتقاد عده ای بی شباهت به داستان بابا لنگ دراز نیست. چرا که جواد هم در این سریال از کودکی تا کنون از حمایت فردی به نام سرلک برخوردار است که هیچ تصور فیزیکی از این شخصیت ندارد.
در حالی که با هم نامه نگاری می کنند و در ارتباطند، اما هم جواد و هم مخاطب تصوری از این شخصیت خیالی ندارد. فصل دوم که یک هفته ای است روی آنتن شبکه دو است و گویا فیلمنامه فصل سوم هم در مرحله نگارش قرار دارد. البته شاید برای قضاوت کمی زود است و تعلیق ها و گره های داستان هنوز آغاز نشده و سریال در ابتدای راه است، با این حال با توجه به چند قسمتی که از فصل دوم پخش شد، می توان گفت هنوز نتوانسته آنطور که باید مخاطب را مانند فصل یک با خود درگیر و همراه کند. شاید یکی از دلایلش این باشد که مخاطب همچنان جواد را با تصویری از یونا تدین در ذهن دارد و هنوز نتوانسته با بازیگر جدید ارتباط برقرار کند.
اما واقعیت این است در طول این سال ها که برخی سریال ها به فصل های بعدی رسید، تجربه ثابت کرده که ادامه دار شدن سریال های تلویزیونی چندان اتفاق خوشایندی برای سازندگان آن نیست و بهتر است که مخاطب با تصویری که از فصل اول یک سریال در ذهن دارد، آن را به خاطر بسپارد. البته به جز مجموعه «پایتخت» که به دلیل فضای طنزی که داستان دارد و شخصیت های ثابتی که برای مخاطب آشنا هستند توانسته در فصل های بعد هم مورد توجه قرار بگیرد.
اما «بچه مهندس» که فصل اول آن در ماه رمضان پخش شد، به دلیل داستان و شیوه روایت تازه ای که کارگردان برای این سریال در نظر گرفته بود، علی رغم اینکه تقریباً داستان در یک لوکیشن محدود می گذشت، اما مورد توجه قرار گرفت. چون مدتها بود که هیچ سریال تلویزیونی با این شکل و شمایل ساخته و پخش نشده بود و کمتر کسی به سراغ داستان زندگی کودکی رفته بود که تمام دوران کودکی اش را در یک پرورشگاه سپری می کند.
مخاطب با داستان زندگی نوزادی که توسط مادرش به یک پرورشگاه سپرده شد و نامش را جواد گذاشتند، همراه شد. با مرگ مامان صدیقه او و جدایی از زنی که برایش مادری کرد، گریست و با احساسی که نسبت به مژگان یا به قول بچه های پرورشگاه مومو داشت، عاشق شد و با جدایی از مومو مخاطب هم آزرده شد.
علی غفاری کارگردانی که سریال سازی را در تلویزیون با این کار تجربه کرد، پیش از این در سینما تجربیات بسیاری چون استرداد، ابو زینب، چراغ قرمز و شاهرگ داشته که با نگاهی به آثار این فیلمساز می توان گفت که «بچه مهندس» تجربه جدیدی برای اوست و ژانری را برای سریال سازی انتخاب کرده که تاکنون در سینما هم تجربه نکرده بود. غفاری با وجود محدودیتی که داستان در یک لوکیشن داشت و اغلب اتفاقات در یک پرورشگاه رخ می داد، اما توانسته بود نگاه مخاطبان بسیاری را به خود معطوف کند.
داستان زندگی کودکی به نام جواد که توسط مادرش به یک پرورشگاه سپرده می شود و ماجراهایی که این کودک با اطرافیان و مربی های خود دارد، به قدری برای بیننده باورپذیر و ملموس بود که توانست رضایت آنها را تا حدودی جلب کند. البته در این میان نباید بازی روان و خوب یونا تدین در نقش کودکی جواد را نادیده گرفت که با اشک هایش توانست مخاطب را بگریاند و با خنده هایش بیننده را شاد کرد.
ضمن اینکه فضای کودکانه و دنیایی که جواد و مومو و رسول برای خود طراحی کرده بودند، فضای جذابی بود. اما کارگردان در فصل دوم که داستان جواد را بعد از چند سال روایت می کند که جواد به یک نوجوان تبدیل شده، از بازیگر دیگری استفاده کرده که هنوز در موقعیت های خاصی قرار نگرفته تا مشخص شود می تواند مخاطب را با خود تا پایان همراه کند یا نه.
اما یکی از سکانس های تاثیرگذار فصل دوم رویارویی اندیشه فولادوند در نقش گلچهره مادر اصلی جواد با پسرش در اتاق ملاقات زندان بود که پس از اینکه پسرش با ناراحتی و گریه او را ترک کرد، اشک های مادر در فراق پسرش و بازی که فولادوند در این سکانس داشت، بسیار تاثیرگذار بود. در این بین سیما تیر انداز هم جزو بازیگرانی است که در فصل دوم به سریال پیوست و به غیر از «ستایش» مدتی است که در کمتر سریالی ایفای نقش می کند. نویسنده در شخصیت پردازی نقش ژاله با بازی تیرانداز هم سعی کرده تا از دریچه جدیدی به یک زن بزهکار نگاه کرده باشد و در کنار مسائلی که به واسطه آن سر و کارش به زندان افتاده، بگوید که در نهان زن مهربان و خیرخواهی است و درصدد است تا مادر و پسر را به یکدیگر برساند.
گرچه پیش از این هم در برخی فیلم های سینمایی بارها شاهد آدم های بد و خوب در کنار هم در فضای زندان بوده ایم. آدم هایی که یا دوست قهرمان داستان هستند و یا دشمن. اما چنین فضاهایی را در سریال های تلویزیونی کمتر تجربه کرده ایم. ژاله هم از آن دست ضد قهرمان هایی است که در لایه های پنهانی شخصیت خود قهرمان است و در تلاش است تا گلی را به جواد برساند. از این رو از ترفندهای زنانه خود استفاده کرده و بر سر راه مردی به نام اعتمادی با بازی علی اوسیوند قرار می گیرد تا از این طریق حقی را که این مرد از گلی ضایع کرده به او بازگرداند.
البته در این میان با موانعی هم روبروست. از این رو کارگردان و نویسنده در فصل دوم به سراغ داستان افراد دیگری هم رفته اند که به نوعی با جواد در ارتباط هستند و داستان در فصل دوم منحصر به مرکز نگهداری از بچه های بی سرپرست و جواد نیست. البته هنوز مخاطب تصویری از مژگان یا مومو ندارد. درست مثل دیالوگی که جواد در یکی از سکانس ها بکار می برد و می گوید که به شدت علاقه مند است ببیند که مومو الان چه شکلی است.
اما نکته دیگر جالب حضور سلمان فرخنده است که در این سریال نقش یکی از مربی های جواد به نام هادی همت را بازی می کند که برخلاف نقشی که در سریال «مینو» بازی کرده و همزمان روی آنتن است، فردی بسیار مهربان و تنها همدم و دوست و مربی قابل اعتماد جواد است. از این رو شاید برای این بازیگر بد نباشد که در دو موقعیت مختلف و دو داستان و سریال متفاوت از هم بازی می کند و از این رو نقش آفرینی هایش در این دو کار توسط مخاطب مورد ارزیابی قرار می گیرد.
اما یکی از اتفاقات خوشایند در این سریال از نگاه مخاطب این است که در فصل دوم خبری از بد اخلاقی ها و خشونت های خانم جاهد مدیر پرورشگاه نیست. مدیری که از نگاه مخاطب جزو شخصیت ای منفی سریال محسوب می شد و در فصل دوم که آقای لاهوتی مدیر مرکز است، به بداخلاقی و جدیت خانم جاهد نیست و فضای مرکز نگهداری بچه های بی سرپرست به نسبت فصل یک آرام تر است. در نهایت اینکه ممکن است که برخی از کاراکترها به واسطه نقش و بازی که در این سریال دارند، فضای کمیک هم در برخی سکانس ها ایجاد کرده باشند، اما برخلاف نامی که سریال دارد و ممکن است به نظر کمدی و طنز بیاید، «بچه مهندس» طنز نیست.
بلکه داستان زندگی ادم هایی است که در کنار هم و زیر سقف یک آسمان زندگی می کنند، اما هر کدام مسائل و مشکلات خود را دارند و در صدد داشتن زندگی آرام و توأم با خوشبختی هستند. از جواد قهرمان داستان «بچه مهندس» گرفته که به دنبال هویت گمشده و خوشبختی و آرامش است تا گلچهره و ژاله و حتی هادی همت که هر کدام به دنبال آرامش در زندگی خود هستند. از این رو در «بچه مهندس» هم شخصیت ها ملموس و اشنا هستند و هم داستان ها و دغدغه ها و مشکلاتشان.