بدون توجه به بایدهای زبانی و روحیه تعاملی علوم انسانی، کاری از پیش نمی بریم
مبلغی گفت: در ایران برخلاف مجامع آکادمیک شرق و غرب عالم، تحصیل کردگان و دانش آموختگان علوم انسانی گاه حتی اهمیت زبان انگلیسی را آن گونه که برای دانش افزایی و فهم مسائل اولیه ضروری است، در نمی یابند، زبان عربی که اصلا مورد خشم است.
خبرگزاری شبستان، گروه اندیشه: «متاسفانه در کشور ما زبان آموزی به مثابه بخشی مرکزی از علوم انسانی دانسته نشده است و این امر در آموزش علوم انسانی ما، در کمال تاسف، به جد گرفته نشده است. در علوم انسانی ایرانی، برخلاف علوم انسانی در مجامع آکادمیک شرق و غرب عالم، تحصیل کردگان و دانش آموختگان گاه حتی زبان انگلیسی را نیز آن گونه که ضروری و قطعی برای دانش افزایی و فهم مسائل اولیه است، در نمی یابند. زبان عربی که اصلا مورد خشم است و بعضی از آن فرار می کنند. به باور بنده، با توجه به اهمیت فهم تبار خود و نیز تحولات جهان معاصر، از جمله اولیات دانش پژوه شدن در علوم انسانی ایران تسلط بر زبان های انگلیسی و عربی به شیوه ای موثر و کارآمد است. متاسفانه درنیافته اند که آموزش زبان عربی، از یک سوی، و زبان انگلیسی، از سوی دیگر، برای دانشجویان علوم انسانی ضرورت دارد. پرسش من آن است که مگر می توان به گذشته خود نظر افکند و مجهز به زبان عربی، که بخشی از میراث ایرانیان و مناسبات مرتبط با ایرانیان به آن زبان نگاشته شده است، نبود؟»
این جملات بخش هایی از مباحث «عبدالمجید مبلغی»، استاد دانشگاه در باب اهمیت مساله زبان و ترجمه در عرصه علوم انسانی است. در ادامه بخش نخست مباحث وی تقدیم حضورتان می شود:
زبان در جامعه آکادمیک امروز چه جایگاهی دارد؟
این پرسش را در دو سطح، و به شکلی جداگانه، بررسی می کنم. بحث اولم تمهیدی برای بحث دوم ام دارد.
در ارتباط با مساله زبان آموزی ابتدا باید بگویم خطایی که نه تنها در ذهنیت عمومی جامعه ما بلکه میان برخی دانشجویانی و ای بسا میان برخی اساتید دیده می شود، عدم تفاوت گذاری میان علوم انسانی با علومی نظیر مهندسی، پزشکی، و علوم پایه است.
در این علوم، یعنی در علومی غیر از علوم انسانی، زبان یک ابزار غیرپیچیده یا کمتر پیچیده است؛ به این معنا که زبان فنی و تکنیکالی که این علوم به کار می گیرند و استخدام می کنند لزوما و در اکثر مواقع چندان دشوار و پیچیده نیست. این زبان شامل مجموعه ای از واژگان و ساختار علمی است. «زبان علمی» (factual language) و معطوف به فکت ها در این علوم رواج دارد. تسلط بر ترمینولوژی این زبان در بسیاری از مواقع طی تحصیل تا حد زیادی تحقق می یابد. به بیان بهتر، زبانی که در رشته های غیر از علوم انسانی به کار می رود، برخلاف علوم انسانی، چندان پیجیده نیست.
نکته آن جا است که در این حوزه های مطالعاتی اصولا خود زبان اهمیت ذاتی در ارتباط با آن دانش ها ندارد؛ در حالی که در علوم انسانی زبان با ماهیت دانش پیوستگی و ارتباط دارد؛ تا آن جا که می توان گفت بدون زبان فهم و تحلیل بخش قابل توجه و ای بسا بعضا کانونی از علوم انسانی ممکن نیست. حتی فراتر از این، می توان گفت که امکان پدیداری و رشد و گسترش بخش موثری از این علوم در ارتباط با امر زبان بوده است و زبان در ارتباط با تاملات پایه ای ای قرار داشته است که به شکوفایی این علوم انجامیده است. با این حساب می توان، در معنای علوم اجتماعی کلمه، مولفه «زبان» را ذاتیِ علوم انسانی معرفی کرد.
اما گذشته از کارکرد ماهوی که زبان برای علوم انسانی دارد، زبان به لحاظ ابزاری هم در این علوم جایگاهی بس پر اهمیت دارد و در قیاس با دیگر علوم و دانش ها در این علوم نقش ابزاری جدی تری را ایفاء می کند.
این درجه از اهمیت از چه بابت است؟
به سه دلیل. نخست آنکه مراجعه به منابع اصیل و متون در علوم انسانی اهمیت والایی دارد و پژوهشگر حتما باید با توانمندی به متون مراجعه کند آن هم متونی که بخش عمده ای از آنها جنبه ای تاریخی دارند و به زبان های متفاوت و متنوعی نگاشته شده اند.
این متوهمانه است اگر گمان بریم که منابع مورد نیاز پژوهشگران علوم انسانی به یک زبان (آن هم زبان مادری که ما به آن تسلط داریم) نوشته شده اند. در واقعیت ما با تنوع زبانی در سطح منابع مواجه هستیم. علت این گوناگونی، آن است که آگاهی در علوم انسانی محصول مساهمت همگان است و محصول یک فرهنگ و زبان نیست.
نکته دوم مراجعه به ادبیات موجود است، هر اندیشمند و پژوهشگری که در حوزه ای از علوم انسانی به امر پژوهش اشتغال دارد در ادامه جریان گسترده ای از پژوهش ها قرار می گیرد که دیگران در حوزه مورد علاقه وی انجام داده اند. در واقع وی تنها فردی نیست که مشغول تحقیق است. زمانی پژوهش وی ارزشمند می شود که حایز گامی واقعی و رو به جلو باشد؛ به این ترتیب لازم است که پژوهش وی در ارتباط با پژوهش های دیگر و در ادامه آن ها انجام گیرد. در غیر این صورت آن چه پدید می آید نه پژوهشی در علوم انسانی که تاملی جدا افتاده از دیگران و ناتوان در پیشبرد دانش است. دانش جدید بر دوش قدیمی معنا می یابد و در غیر این صورت تولید دانش تحقق نمی یابد. اهمیت یافتن بی بدیل سیستم ارجاع دهی در علوم انسانی به متون پایه ای و ادبیات موجود از همین جا ناشی می شود.
این ادبیات اهمیت بسزایی دارد. ما باید به آن، در هر حوزه که پژوهشی می کنیم، مسلط باشیم. اینجا است که مجدد مسئله زبان پیش کشیده می شود. ادبیات علمی، حتی در حوزه هایی که به ظاهر مربوط به زیست بومی ما هستند (هم چون پژوهش در زبان فارسی یا مطالعات اسلامی و...) به یک زبان نگاشته نشده اند؛ بلکه در عمل ما با تنوعی از زبان های حامل و حاوی این ادبیات مواجه هستیم.
بنده بر این باورم که بدون برخورداری از توانایی زبانی و آگاهی به چند زبان موثر نمی توان در علوم انسانی کار مفیدی انجام داد؛ البته در برخی از مواقع استثنائهایی وجود دارد. ولی استثناء استثناء است. شاید کسی گمان کند که این باور بنده مبنی بر ضرورت تسلط بر چند زبان در علوم انسانی، امری متفاوت است. باید عرض کنم که این باور امری غریب و جدید نیست و در جای جای جهان به مثابه استانداردی برای پژوهشگری در علوم انسانی شناخته شده و رویه گردیده است. اگر ما این فکر را عجیب می دانیم باید ببینم که کدام نظام آموزشی دانشگاهی را از سر گذرانده ایم که ما را با این استاندارد فراگیر آشنا نساخته است. به قول معروف باید به کسی که این حرف را عجیب می داند عرض کنیم که «خود شکن آیینه شکستن خطا است».
اما سطحِ سومِ نیاز ابزاری به زبان در ارتباط و تعامل با متخصصان هم رشته با ما و دیگران است. علوم انسانی ماهیتی ارتباطی و تعاملی دارد. بدون تعامل و ترابط این علوم نه می پرورد و نه می شکفد. این مسئله نیز اهمیت زبان را نشان می دهد و کارکرد جدی آن را در مطالعات علوم انسانی و میان اندیشمندان این حوزه مشخص می کند.
در پاسخ به پرسش قبلی گویا میان متن (سطح اول نیاز به زبان) و ادبیات (سطح دوم نیاز به زبان) تفاوت قائل شده اید، علت چیست؟
تفاوت این دو در جایگاه آنها است. متن (Text) به آن آثار بنیادین، تاریخ ساز و اثرگذاری اشاره می کند که به مثابه بسترهای نظری و زیرساخت های فکری در علوم انسانی مورد استفاده قرار می گیرند. ای بسا بخش عمده ای از این متون در گذشته به نگارش درآمده باشند. البته بخشی نیز در زمان معاصر نوشته شده اند. به هر حال متون، صرف از تاریخ نگارش شان، مندرس نمی شوند و کهنه نمی گردند. به عنوان نمونه آثار فیلسوفان بزرگ یونانی و اسلامی و نیز آثار شاعران و عارفان بزرگ ایرانی از قبیل متون هستند.
هم چنین آثار چهره های مهمی هم چون ماکس وبر در جامعه شناسی، زیگموند فروید در روان شناسی، هگل در فلسفه تاریخ و یا مثلا حمید عنایت در علوم سیاسی و فلسفه سیاسی در کشور خودمان از قبیل دارندگان متون هستند.
البته متون خود ذومراتب اند و نمی توان متن «اخلاق نیکوماخوس» ارسطو را، که در تاریخ تامل و مدنی و اخلاقی بشر نقش آفرین بوده است، هم سطح با متنی قرن بیستمی از نویسنده ای وطنی دانست؛ ولی به هر حال، و صرف نظر از اختلاف میان کیفیات و نقش آفرینی های متون مختلف، آثار این ژانر علمی در این نکته هم داستان هستند که کارکردی فراتر از آثاری که می آیند و می روند دارند و به یک معنا هم چون چراغ راهنمایی هستند که زایش دیگر آثار یا فارغ از آن ها ممکن نیست یا دست کم تحت تاثیر تامل در آن ها ارتقائی موثر می یابد. متون را باید مصدر علوم انسانی و جانمایه آن دانست.
ادبیات چطور؟
اما ادبیات (literature) شامل آن مطالعات و پژوهش ها و تلاش های علمی است که در تامل در متون و در ارتباط با متون و مراجعه به آنها و نیز دیگر آثار در حوزه ادبیات تخصصی نوشته می شوند و می کوشند آگاهی ما را در علوم انسانی بسط دهند و فراخ تر کنند. بخش اصلی بدنه علوم انسانی را همین ادبیات تخصصی، که در جای خود بسیار مهم و ارزشمند است، تشکیل می دهد. ادبیات تخصصی پیکره علوم انسانی و متون سر آن است. واضح است که بدون بدنه و پیکره علوم انسانی ممکن نمی گردد و معنا نمی یابد. طبیعتا زمانی که از ادبیات چیزی به متن منتقل شود می توانیم علوم انسانی را در حال پیشرفت و گسترش جدی بیابیم؛ یعنی هر گاه آثاری تازه و نوآمد پدید آید که فراتر از ادبیات، کارکردی محوری یابد و به صورت نسبی در عداد متون قرار گیرد ما توانسته ایم علوم انسانی را در آن حوزه پژوهشی یک گام به جلو ببریم؛ البته در برخی از مواقع بخشی از ادبیات پس از مدتی جایگاه خود را می یابد و در عداد متون قرار می گیرد.
وضعیت زبان آموزی در علوم انسانی در کشور ما چگونه است؟
متاسفانه، در کشور ما زبان آموزی به مثابه بخشی مرکزی از علوم انسانی دانسته نشده است و این امر در آموزش علوم انسانی ما، در کمال تاسف، به جد گرفته نشده است. در علوم انسانی ایرانی، برخلاف علوم انسانی در مجامع آکادمیک شرق و غرب عالم، تحصیل کردگان و دانش آموختگان گاه حتی زبان انگلیسی را نیز آن گونه که ضروری و قطعی برای دانش افزایی و فهم مسائل اولیه است در نمی یابند. زبان عربی که اصلا مورد خشم است و بعضی از آن فرار می کنند. به باور بنده، با توجه به اهمیت فهم تبار خود و نیز تحولات جهان معاصر، از جمله اولیات دانش پژوه شدن در علوم انسانی، ایران تسلط بر زبان های انگلیسی و عربی به شیوه ای موثر و کارآمد است. متاسفانه درنیافته اند که آموزش زبان عربی، از یک سوی، و زبان انگلیسی، از سوی دیگر، برای دانشجویان علوم انسانی ضرورت دارد. پرسش من آن است که مگر می توان به گذشته خود نظر افکند و مجهز به زبان عربی، که بخشی از میراث ایرانیان و مناسبات مرتبط با ایرانیان به آن زبان نگاشته شده است، نبود.
همین مسئله را برای زبان انگلیسی و توانایی کیفی و جانمایه دار جهت فهم عصر معاصر عرض می کنم و بر آن پای می فشارم. البته تسلط به این دو زبان واقعا کافی نیست اما شرط ضروری و لازم برای گام برداشتن در حوزه پژوهش گری علوم انسانی و نیز تدریس موثر، واقعی و کیفی در این علوم است. من بر این باورم که یکی از دلایلی این که ما در علوم انسانی چندان پیشرفت نمی کنیم (به رغم دست آوردهایی که داشته ایم و بنده به این دست آوردها برخلاف بسیاری با دیده تردید نمی نگرم؛ چرا که با خودم می گویم اگر این آگاهی نیز نمی بود وضع ما چگونه بود) آن است که نه در فرایند تحصیل و نه در میان تحصیل کردگان علوم انسانی در ایران این امر کمابیش بدیهی برای مجامع آکادمیک علوم انسانی در جهان جا نیفتاده است که دانشگاهی بودن در علوم انسانی فارغ از تسلط به چند زبان موثر کاری ناکامل است (از باب احترام به دوستان نمی گویم که اصلا منعقد نمی شود و در اکثر مواقع سترون است).
پایان پیام/248