امیر ارتش شاه به هایزر گفت: «درجههای نظامی برای تو، من انقلابیام»
سرهنگ شریف النسب یکی از نیروهای وفادار به امام و انقلاب در ارتش شاهنشاهی بوده است. او معتقد است ارتش در دو سال منتهی به انقلاب پر از نیروهای وفادار به مردم بوده اما فشارهای ساواک و واحد ضد اطلاعات ارتش هم بسیار سنگین بوده است.
به گزارش رجانیوز، سرهنگ سید محمدعلی شریفالنسب شب گذشته مهمان برنامه «چهل 22» بود. شریف النسب در دوران تحصیلش در دانشکده افسری، با چهرههای مطرحی نظیر سرلشگر شهید یوسف کلاهدوز و سرلشگر شهید حسن اقاربپرست هم دوره بود. او سپس به تدریسِ جنگهای نامنظم در دانشکده افسری شیراز پرداخت. در این ایام با شهید سیدموسی نامجو و شهید یوسف کلاهدوز آشنا شد و این آشنایی، مقدمهای بر تشکیل جلسات پنهان در خارج از پادگان برای حفظ اصالت ارتش و جلوگیری از سوءاستفاده رژیم پهلوی از ارتشیها علیه اعتراضات مردمی شد. او در این برنامه درباره تشکیل هستههای مقابله با کشتار مردم در ارتش صحبت کرد.
شریف النسب گفت: در سال 1342 به دانشکده افسری آمدم و در روزهای اول خدمتم با چهره شاداب سرلشکر سید موسی نامجو آشنا شدم. ایشان آنموقع ستوان یکم بود و به ما نقشهخوانی آموزش میداد. بعد از یکی دو ماه من را به جلسهای در خارج از دانشکده دعوت کرد. اولین جلسه نگران بودم مبادا مسئلهای سیاسی در میان باشد اما آنجا دیدم که محور بحثها نهج البلاغه، قرآن و تاریخ ادیان است. این جلسات در ضلع غربی دانشکده در خانه سرگرد تیمور رحیمیفر برگزار میشود. معلم این جلسات ناصر رحیمی بود که در دانشکده افسری استاد ادبیات بود و البته شاگرد علامه طباطبایی بود.
وی افزود: این گروه بعدا تبدیل به جایی برای بحثهای سیاسی و ایدئولوژیک شد. کلاسهای متعدد و گروههای متعدد پنهان دیگری نیز در کشور برگزار میشد که لزوما از همه آنها خبر نداشتیم اما وجود داشت و در تمامی سطوح ارتش برگزار میشد. سید موسی نامجو نفر اول این تشکیلات مخفی بود و از لحاظ عقیدتی سرگرد محمدرضا رحیمی محل رجوع بود. او بعدا در درگیریهای سیاسی دستگیر شد و از ارتش اخراج شد. او در زندان با همه علما و رهبران انقلابی آشنا شد که باعث تقویت گروه وفاداران ارتش به امام خمینی شد.
شریف النسب ادامه داد: مستشاران نظامی بعد از سقوط مصدق بیشتر از گذشته در ایران بودند. این حضور بیشتر به دلیل دسترسی به بازار خرید اسلحه بود. ایران دائما در حال تجدید سازمان بود و سلاحهایش را به روز میکرد. این مستشاران در همه ارگانهای سیاسی و فرهنگی نیز رخنه کردند. با پیام های امام، بدنه سالم ارتش مراقب این بود که ارتباط مستشاران به سلطه فرهنگی منجر نشود. غیرت فرماندهان ارتش اجازه نمیداد که ارتباط نیروهایشان با مستشاران را ببینند. بارها هشدار میدادند که اینها برای آموزش در ایران هستند و مبادا کسی ارتباطی غیر از این برقرار کند.
او تاکید کرد: درگیری در سالن غذاخوری افسران ارتش در باشگاه لویزان به نوعی کمر شاه در روزهای آخر را شکست. تیراندازی در نهارخوری گارد اتفاق مهمی بود. آن روز 20 آذر و مصادف با روز عاشورا بود. در خانه سرهنگ فروزان اجتماع کردیم. اختلاف بین دو گروه بود. یک گروه طرفدار برخورد آشکار با رژیم بود اما گروههایی مثل ما طرفدار هستههای پنهان مقاومت بودند. در آنروز آقای موسوی اردبیلی میان ما آمد تا قضاوت کند. یوسف کلاهدوز نماینده هستههای مقاومت در گارد شاهنشاهی بود. هرچه تلفن زدیم به جلسه نیامد و اعلام کرد که در درگیری لویزان بوده است اما بسیاری خیال میکنند که او طراح ماجرا بوده است. کلاهدوز طرفدار حقیقی حضرت امام خمینی بود و تن به هیچ کار خشونتآمیزی نمیداد. کلاهدوز در آن ماجرا یک نفر مثل بقیه افسران بود. برخی افسران، فرمانده گارد را عامل کشتار 17 شهریور میدانستند. قرار بود تا او را در سالن نهارخوری بکشند اما دیدند که فرمانده گارد حضور ندارد. دژبان به آنها مشکوک میشود و درگیری شروع میشود. خانواده سلطنتی صدای تیراندازی در لویزان را شنیدند چون نزدیک به باشگاه افسران بودند. همین عاملی شد تا شاه و خانوادهاش بفهمند با ژنرال هایزر آمریکایی هم کاری پیش نمیرود چون دیگر بدنه ارتش شاهنشاهی هم خالصانه در خدمت شاه نیست.
شریف النسب گفت: 2 روز بعد از پیروزی انقلاب با تیمسار هوشنگ حاتم مواجه شدم. پرسیدم که چرا نرفته و در ایران مانده است؟ گفت او هم قصد ترک ایران را داشته اما تیمسار قرنی از او خواسته که همراهش بماند. حاتم یک آدم استثنایی بود که همه همتش در آموزش بود و هیچ مشارکتی در کشتار مردم نداشت. حاتم گفت دو هفته قبل از پیروزی انقلاب به ارتشبد قرهباغی گفته که این روزها روزهای حساسی است و باید ارتش برای مردم و انقلاب بماند، این انقلاب به ارتش نیاز دارد، باید تکلیف را روشن کرد و بیطرفی ارتش را اعلام کنیم. ارتش باید نجات پیدا کند. حاتم گفت: «در روز آخر به قرهباغی گفتم همه پادگانها در محاصره است، چه کار میکنی؟ متن را جلویش گذاشتم. پرسید که امرا امضا کردند؟ گفتم الان امضا میکنند! رفتم حدود 15 امضا گرفتم و آمدم. قره باغی امضا کرد و گفت این را به اطلاع رادیو تلویزیون برسانید.» این در حالی است که هایزر برای کودتا تلاش میکرد.
وی افزود: هایزر فرماندهان ارتش را جمع کرد و گفت یک تکانی به خودتان بدهید. یکی از امیران ارتش میگوید فرزندانمان میان معترضان هستند و ما هم از مردمیم. امیر دیگری میگوید من هم این درجههای نظامی را در میاورم و میان مردم میروم. فرمانده دیگر میگوید جوانهای ارتش اطاعت ندارند و همین حالا برای حفاظت از خودش دو نگهبان گذاشته که یکی مراقب دیگری باشد تا ترور نشود! ارتش در یکی دو سال قبل از انقلاب دست امام خمینی بود اما با دو پوسته اطلاعاتی تحت فشار شدید بود. علاوه بر ساواک، ضد اطلاعات ارتش در پادگانها هم بسیار فعال بود.
شریف النسب تاکید کرد: سرهنگ حسنعلی فروزان عنصر عملیاتی هستههای مقاومت بود که بسیار وفادار به امام خمینی بود. شبها در خیابانها کوکتل مولوتف و انواع برخوردهای شهری را به مردم آموزش میدادیم. 4، 5 روز قبل از پیروزی انقلاب همراه آقای اقاربپرست به اقامتگاه امام رفتیم. دیدم آقای رفیق دوست و سرگرد محمدرضا رحیمی آنجا هستند. آنها گفتند اینجا قطعات مختلفی از دستگاهها و ماشینهای مختلف ارتش هست که نیروهای وفادار فراهم کردند، اینها باید ساماندهی شود. نگاه کردم دیدم قطعات خیلی تخصصی است و به سرگرد رحیمی گفتم کار ما نیست. رحیمی پرسید پس کار شما چیست؟ گفتم کار ما جلوگیری از سقوط ارتش است. الان پادگانها محاصره است. اگر دیوار پادگانها شکسته شود، سلاحها غارت میشود و گروهکها قوی میشوند. انقلاب به ارتش نیاز دارد. شبانه دوستانمان را جمع کردیم؛ سرهنگ فروزان، سرگرد سلیمی، سرهنگ موسی نامجو، سرگرد رحیمی، عبدالله نجفی و ... دور هم جمع شدیم. به این نتیجه رسیدیم که خدمت امام برسیم و بگوییم ارتش در خدمت شماست و ما هم نمایندگان هستههای مقاومت هستیم و در همه پادگانها نفوذ داریم. تلاشهای شما بعد از 15 خرداد 42 یک بدنه قوی از ارتشیان وفادار به انقلاب را ایجاد کرده است. امروز همه حاضریم برای شما فداکاری کنیم اما اجازه ندهید ارتش منحل شود چون هدف گروهکها هم همین بود و شعار میدادند که «ارتش ضد خلقی نابود باید گردد». امام معتقد به حفظ ساختار ارتش با فرماندهی جدید بودند. امام آیت الله ربانی شیرازی را به عنوان نماینده خودشان معرفی کردند و ارتباط گرفتیم. آقای ربانی گفت اتفاقا چند روز قبل افرادی از رکن 2 ارتش اینجا بودند. ما گفتیم که اتفاقا اینها هم از دوستان ما هستند. آقای فرازیان یکی افراد مهم رکن 2 بود. رکن 2 ارتش جایی بود که باید از ارتش در مقابل انقلاب حفاظت میکرد اما خودش انقلابی شده بود.
او گفت: این صحبتها چند روز پیش از دیدار همافران بود. بعد از دو سه جلسه گفتند خودتان را فوری به تیمسار قرنی معرفی کنید. قرنی گفت لشکر سنندج در محاصره است و چند ساعت دیگه کارش تمام میشود. چند نفر از اتاق خارج شدند چون نگران بودند قرعه فرماندهی به نامشان بخورد. فرصت را غنیمت شمردم. به قرنی گفتم اصلا نگران نباشید، فرمانده سنندج تا 10 دقیقه دیگر به شما معرفی میشود. پرسید «شما؟»، گفتم سرگرد شریف النسب هستم، پرسید «از کدام گروه هستید؟» گفتم از اقامتگاه امام آمدیم به شما کمک کنیم. از اتاق بیرون آمدم و گفتم وضعیت این است. با دوستانم فکر کردیم و دیدیم الان سرگرد مهدی کتیبه در سنندج است. حکم فرماندهی ایشان را از رادیو خواندیم چون ارتباط دیگری نبود. رادیو پیام را خواند که «سرگرد کتیبه شما الان فرمانده لشکر سنندج هستید؛ با این شماره در ستاد فرماندهی تماس بگیرید». کتیبه دقایقی بعد به قرنی زنگ زد و گفت «فرمانده محترم خیالتان راحت؛ یک فشنگ از پادگانهای سنندج خارج نخواهد شد». کتیبه قرص و محکم ایستاد و از پادگانها حفاظت کرد.
شریف النسب گفت: قرنی اولین شهید ترور است. او آدم محکم و دوراندیشی بود و به قدرتمندی کشور فکر میکرد اما در اعتراض به اقدامات اختلاف افکن دولت موقت نهایتا حدود 2 ماه بعد از مسئولیتش استعفا داد.
انتهای پیام/