مجموعه شعر غمگین شب یلدا
در ادامه مجموعه اشعار غمگین شب یلدا را می خوانید و امیدواریم مورد توجه شما قرار بگیرند.
مینشینم با غمم تنها، شب یلدا من
زیر این سقف پر از تزویر، ناپیدا منمیزنم بوسه بر آن دیوان حافظ، که او
فاش گوید غیب و از گفته او شیدا منآن ترنمهای ناب و دلکش لوء لوءها
آسمانها میبرندم، مست و بی پروا منآن دلی کو نیست دیوانه حافظ دل نیست
این سخن را زیر لبها میکنم نجوا منعلی خدادادی
****
مثل آن چایی که میچسبد به سرما بیشتر
با همه گرمیم… با دلهای تنها بیشتردرد را با جان پذیراییم و با غمها خوشیم
قالی کرمان که باشی میخوری پا بیشتربَم که بودم فقر بود و عشق اما روزگار
زخم غربت بر دلم آورد این جا بیشترهر شبِ عمرم به یادت اشک میریزم ولی
بعدِ حافظ خوانیِ شبهای یلدا بیشتر…حامد عسکری
مجموعه اشعار زیبای غمگین شب یلدا
گویند نیست از شب یلدا درازتر
پیداست اینان شام غریبان ندیده اند
****
شبها به چه جان کندنی از نیمه گذشتند
تقویم ، سراسر شب یلدا شده بی توحسنا محمدزاده
شعر نو غمگین شب یلدا
یلدا
زنى ست
که موهاش را تا کمر
بلند کرده
ایستاده روبروى خودش
و خطّ چشم مى کِشد،
زنى که دستش
بوى سیب و آیینه گرفته
لبش رنگ انارِ دندان خورده…
که لباس شبش
حریرِ بى حریمى ست
که مردِ خوابهاى شبانه اش را
به آن مى پیچدیلدا
طولانى ترین گریه مردى ست
که خواب نمى بیند
که تا کمر خم شده
از وقتى
زنش موهایش را کوتاه کرده
و رفته،
زنى که خطّ چشمش ریخته
بس که وقت رفتن
گریه کردهیلدا
همین نبودنِ زنى است
که موهایش
کمر مردى را خم کرده…کامران رسول زاده
****
حالا دیدی؟!
پاییز هم تمام شد
یلدا هم گذشت
زمستان هم تمام میشود
هیچ چیز پایدار نیست!
اما دلی که تنگ باشد
همش به دنبال بهانه میگردد
که دل تنگیاش را با یک فصل
یا یک شب توجیه کند!اینها تقصیر هیچ کس نیست
مشکل دلهایمان است
که زود به زود
و برای کسانی تنگ میشود که
خیلیهایشان لیاقت این دلتنگی را ندارندمحسن دعاوی
زیباترین شعرهای غمگین عاشقانه شب یلدا
همه برای یک دقیقه بیشتر شدن یلدا
لحظه شماری میکنند
جز بچههای بیخانمان
که باید یک دقیقه بیشتر بلرزندخدایا
سرگرم یلدا که شدیم
یک دقیقه را
کم کنیکتا رفیعی
یلدا، دوباره در آغاز فصل سردشعر و غزل را برای وسعت تنهایی تو عاشقانه کردشب را کنار توبا خماری و مستی توی برفپس لرزههای اول دیماه را نشانه کردساعت به اول زمستان رسیده استامشب دل غزل زده ام را درمان چه میشوددیگر به مغز پریشان من، خون نمیدهددیر آمدیتنهاترین ستاره یلدای سال پیشدیگر به فکر تو هم آرام نمیشودآریپاییز بی بهار به انتها رسیده استاینجا دوباره خواب از سر کلاغان شهر مابا فال و غزل و هندوانهیکجا پریده استامشب از ترس کابوس منتظربر دست نوشتههای یخ زدهکبریت میکشمشاید پناه برم از سرمای سرنوشتبه رویای توبه امید اضطراریتاین شعر هم به تاراج سرمای امشب بلند شد
شاید دوباره ایمان بیاوریم،
به آغاز فصل سردحسین بنائی
یلدا
سفیدی چشم کودکیست، سیاه،
بر منقار کرکسیلدا
گیسوان بلند و
خیس مادر من بود
که دسته دسته
بر دست سیاه زمستان
طعمه باد شدیلدا
عمق زخمهای من است
که با هیچ ضیافتی
سیر نمیشودیلدا
دردهای
یله شده من است
که سحرشان را سِحر،
کرده اندیلدا
عشق من بود
به کوتاهی یک قطعهو یلدا، آه!
آیینهای بود
بر پیشانی غزلم؛
که با مکر انار،
در هم شکست!یلدا؟
آلزایمر من است
کجا، گذاشتماش؟محمد ترکمان
****
شب بودشبی جدا از شبهای سپری شدهشبی پر از خاطرهپر از هیاهوپر از احساس پروازشبی آکنده از نیازشبی بود از شبهای اول زمستانشبی در ظاهر سرداما در وجود ما بود گرمگرم در باطن انسانهاشبی گرم به خاطر احساس شادیبه خاطر احساس علاقه عاشقانشبی بود از شبهای دی ماهشبی که همه مردم شاد بودندهمه میخواستند باشند میهمان مهربانیمیخواستند باشند در خاطره این شب جاودانیآنها پر بودند از عشقپر بودند از بوی بهارپر بودند از بوی خاک تازه باران دیدهاین شب:شب یلدا بودشب خاطرههاشب با هم بودن و در کنار همشب احساس آزادی و رهاییشب پرواز و جداییجدایی از غم و اندوهشب دوباره زیستندوباره نگریستننگریست به دنیای پر از زیباییبا تمام سختی و نگرانیهاشب زیستن با تمام ای کاشها و امیدهابلیبود شب یلدابهترین شب سالهای عمر مااحمد رشیدیرشب بی موج و من تنهاشبی با آن نگاه نازک مهتاب و لبخند ستارهمیان اوج تاریکی و انوارو من خاموش و بی پروانگاهم روبروی سایههای روشن و زیبانگاهم در نگاه عشقهای پرفروغ استو من هم
آن مثال موجهای رانده در شنزار ساحل
که با یک راه برگرداندن
به سوی آب دریا میخروشندشب یلدا
دلم در خواب پروانه شدن بود
ولی افسوس
دلم در اوج رفتن روبه شمعی سوخت و من نالان
کنار سفره ای از عشق خالیشبی مایوس و سرگردان، دارم امشب
دلم در خلوت صحرای خود هزاران بار قاصد بود
ولی
امشب، کسی نیست
که این پیک دلم را هم صدا بخشد
و این
یلدای ما را همسفر خواند
شب یلداحسین پروند
****
شب را با سیاهی
تاریکی دل
غصه
اشک ناامیدی
بی وفایی شناختندحال در همین شب
ستارهها درخشیدند
ماه عشوه گرانه تابید
عاشق به عشقش رسید
شب شروعی شدروشنایی برای فردای گم شده
دامنش را گسترد
یگانه دختر مهتاب بیاید
زاده شد
زیبایی در مرداب
گلی در ظلمت
در یگانه شب گیتی
عالم تک ستارهای دید
دل باخت
عاشقانه جشن گرفت
یلدا آمد
با تمام نبایدهایش
با حکم مرگشسولماز مُجازی
نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفتپرده خلوت این غمکده بالا زد و رفتکنج تنهایی ما را به خیالی خوش کردخوابخورشید به چشم شب یلدا زد و رفت
آخرین روز خزان هم چه گریزان شده استآذرم رفت و دی سرد زمستان شده استباد سردی شده و پنجره را میکوبد
گربه را کشته دم حجله و طوفان شده استشمع و شام شب یلدا و قلم در دستم
بیت بیت غزل از دست تو گریان شده استبه چه احساس قشنگی شده ابری غمگین
بغض بشکسته و همدرد خیابان شده استبا اشارات قلم دست و دلم میلرزد
چشمهای تر من گوش به فرمان شده استشب یلدای من افکار تو و اشعار است
من و این آب اناری که به چشمان شده استچه شبی بهتر از امشب که تو را یاد کنم
حال و احوال تو بر قافیه مهمان شده استمحسن روشنایی
***
دوباره یک شب یلدا دوباره قرعهی فال
و نیستی که بگویی «الهی از امسال…»به خاک من که پر از آرزوی پرواز است
بگو چگونه بمانم بدون پر، بی بالدر آستانه سرمای دی بدون توام
هنوز زنده که… بنویسم از… خیال محال!هنوز زنده به امید مرگ وقتی که
به من امید تو را میدهد، تو… قرعه فالهمین دو چشم تر من بس است روزی که
تو را دوباره ببینم تو را اولی الاحوالزهرا رشیدی
من پارههای قلبم و در اشک جاریام
خونابهای به وسعت یک زخم کاریام
چون قلب دیرسال تراشیده بر درخت
تنهاترین نشانه یک یادگاریام
یلدای من که ثانیه شوم ساعت است
ای وای بر حکایت شب زنده داریام
زندان شیشه بود جوابم که چون گلاب
دیدم سزای خنده شوم بهاریام
من دست بر کمر زده ام از خمیدگی
جز دست من نکرده کسی دستیاریامغمزوزه جراحت گرگم به کوهسار
با درد خویش هم نفس بی قراریامچون سایه ی طویل درختم که در غروب
هر لحظه بیشتر ز تن خود فراریامبندی به پای دارم و باری گران به دوش
در حیرتم که شهره به بی بند و باریامغلامرضا شکوهی