نابودی درک و حضور زیبایی در اثر هنری
وقتی در باب زیبایی شناسی می اندیشیم، اولین پرسشی که از زیبایی شناسی می پرسیم این است که زیبایی شناسی چیست؟فیلسوف آلمانی گئورگ ویلهلم فریدریش هگل زیبایی هنر را برتر از زیبایی طبیعت میداند
قانون-حسن دلاور/ کارشناس سینما
وقتی در باب زیبایی شناسی می اندیشیم، اولین پرسشی که از زیبایی شناسی می پرسیم این است که زیبایی شناسی چیست؟فیلسوف آلمانی گئورگ ویلهلم فریدریش هگل زیبایی هنر را برتر از زیبایی طبیعت میداند؛ هنری که از طبیعت تقلید کند اما درسطح معنوی طبیعت باقی بماندزیراریشه زیباییشناسی در روح خلاصه میشود. چون زیبایی آفریده روح است و این نشانگر این است که چرا هنرزیبایی برتراززیبایی طبیعت است. برتری زیبایی به همان اندازه از محتوای هنری ریشه میگیرد،بلکه ازشیوه آفرینش هنر هم ریشه میگیرد. و این آفرینش از اندیشه و کنش انسانی ریشه میگیرد. محتوای هنری از«روح مطلق»ریشه میگیرد. چیستی هنر را روح مطلق تشکیل میدهد و بر همین منوال با فلسفه یکسان است.پس میتوان گفت درام نظام فلسفه هگل از نظام فلسفی افلاطون دنیای مثُل افلاطون الهام گرفته است. یااینگونه بگوییم که نگاهی جدید و اندیشه جدیدی بر دنیای مثُل افلاطونی داشته است.
هگل هنر را نجات دهنده میبیند یا اینگونه بگوییم «اراده آزاد»میبیند که در پدیدارشناسی روح وفلسفه حق هگل میتوانیم ببینیم واگرهنری درست باشد ما رااز ایده یا ابژه به درک میرساندواندیشیدن یافکرکردن از ابژه بیرونی دارد. یعنی روح مطلق است و محتوای هنری به شکل انتزاعی است.هنرمند آن چیزی راازخودش خلق میکند و روبهروی خودش قرار میدهدکه سوبژکتیو درون خودش است وابژکتیو هنرش و این یک به خودآگاهی روح مطلق میرسد. ابژههایی که یک انسان خلق میکند، یک امر روحانی است وقتی هنرمندی از خودش روحی خلق میکند یا ابژه ای خلق میکند. پس این روح هم درطبیعت وهم درانسان است واین انسانها هستند که در مقابل روح خودآگاه هستند نه موجودات دیگر،چراکه هیچ موجودی به جزانسان خودآگاهی ندارد چون موجودات دیگریاحیوانات غریزی عمل میکنندوهیچ خود یا خودآگاهی ندارندوبرهمین منوال است که حیوانات چیزی رانمیتوانند خلق کنند یا ابژهای به ارمغان بیاورند.
حقیقت هنر خودآگاهی است وحالا با این پرسش روبهرو میشویم که حقیقت درنظام فلسفی هگل و خودآگاهی چیست؟ در نظام فلسفی هگل هیچ معنایی ندارد و چون حقیقت ثابت نیست و همواره درحال شدن و تغییر کردن است چرا که اگر حقیقت در حال عوض شدن نباشد، دنیای ما و روح ما به پوچی بدل میشود.عالم هستی و چیستی هستی دارای یک معنای ثابت نمیتواند باشد، بلکه در تاریخ هایمان حقیقت اتفاق میافتد، چون این حقیقتهایی که در تاریخ است ما را میسازد.هگل در باب تاریخ اینگونه میاندیشد:
الف: تاریخ در ذهن
ب: ذهن در تاریخ
تاریخ درذهن یعنی انسانهایی که تاریخ را شکل میدهند. ذهن در تاریخ یعنی تاریخ را به صورت قصه یا حماسهای تعریف میکنندوبه گفته خودش«حماسه اصیل»روح درحال وحدت است. یک دانش حقیقت ومتلک است و این روح از عالم هستی است. بر همین منوال است که فلسفه دین به میان میآید. هگل هنر را در اسطورهها و خدایان یونانی میبیند. درمسیحیت جسمی که از روح خدای خویش جدا شده است ونظریه هگل در باب«تثلیت»دین مسیح میدهد.تثلیت که سه گانه است؛ یعنی کلمه تثلیت شخص پدر ،پسر،وروح القدس است.
حالا ما با این پرسش روبهرو میشویم که خودآگاهی چیست؟ خودآگاهی در اندیشه هگل از خود یا من که میشود ما سخن میگوید. همان نظریه من که دستهجمعی یا با فرآوردههای اجتماعی یا نهادهای اجتماعی منهایی که ماها را تشکیل میدهیم و حالا با این پرسش روبهرو میشویم که چگونه یک انسان به خودآگاهی میرسد. انسانها وقتی متولد میشوند با مفهوم یا با ایده من متولد نمیشوند، یعنی بدون خودآگاهی متولد میشوند که حالا در قرن 13 این امر را لوح سفید در فلسفه نامیدهاند.
انسان در جامعه اجتماعی به خودآگاهی میرسد. زمانی خودشناسی یا من به وجود میآید که با چیز دیگری یا غیر خودی مواجه میشود. کنش و واکنش یا در تضاد باشد و این خودآگاهی را نهادهای اجتماعی و یا دیگری تایید میکند. مارکس هم از نظریه خودآگاهی هگل در باب طبقات اجتماعی، نهاد اجتماعی وفرآورده های اجتماعی نیز الهام گرفته است و حالا اگر به دین بودا یا معنای بودا توجه کنیم به معنای روشن شدن و رسیدن به خودآگاهی است اماوقتی که این خودها وارد جدال میشوند این یک اتفاق آرامی نیست چرا که یک مبارزه خونی، زاری به بار میآورد. بر همین منوال است که نظام فلسفه ارباب-برده در دیالکتیک هگل پیش میآید.
وقتی جدال اتفاق بیفتد در میان خودها یا منها زندگی شان را نابود میکنند اما یکی از آنها به اراده خویش میرسد و این قدرت را منهای دیگر تایید نکردهاند، بلکه او به اراده خویش رسیده و ارباب شده است؛ با زور بازوی خویش و خودهای دیگر برده هستند. حالاما درجامعه مدرن این ارباب و برده را به خوبی در نهادهای دولتی به وضوح با تمام وجودمان لمس و درک میکنیم که حالااین مقوله را موشکافی خواهم کرد.
جامعه مدرن در اندیشه زیبایی شناسی قرن ۲۱ جایش را از دست داده است. با کمک از اندیشه هگل این مقوله را در دنیای مدرن یا امروزیمان برایتان شفافسازی خواهم کرد.
زیبایی شناسی در قرن ۲۱ جای خود را از دست داده است 2:
نتیجه میگیریم که زیباییشناسی وقتی به ارمغان میآید که محتوای هنر روح باشد و ایده یا مفهوم و ابژه اندیشه تفکر یا خود آگاهی باشد و همه این نظریه ها متصل بر همدیگر باشند؛ یعنی همدیگر را تایید کنند. اگر چنین اتفاقی بیفتد زیباییشناسی هنر خلق میشود و به خودآگاهی یا حقیقت مطلق میرسیم. در مقدمه مقاله این نظریهها را واکاوی کردیم. حالا چرا در قرن ۲۱ زیباییشناسی جایی در این دنیای معاصر ندارد یا به قتل رسیده است؟چون دیگر خود بیگانگی در دنیای معاصر یا در جهان مدرن یا خاور در انسانها به ارمغان آمده است و نهادهای اجتماعی را که خودهایی ساختهاند، همدیگر را تایید نمی کنند به همین دلیل هیچ معنایی ندارند و مبارزه های خونی زاری که باهم کردهاند دنیا را خشم ها و نابرابریها فرا گرفته است. دیگر انسانها از این نابرابری های خودشان به وجدآمدهاندواندیشیدن یا پرسشهایی که از بین رفته است و زیبایی جای خود را به پوچی جهان ،اضطرابهای بشریت،فاجعه بشریت و خودکشی داده است. بر همین منوال است که دیگر اندیشیدن و هنر از بین رفته است چراکه چون روح آدمیان به انزجارکشیده شده است.ارباب و بردههایی که در مقدمه گفتم در جامعه مدرن به وضوح میبینیم. اربابهایی که خودشان خودشان را تایید کردهاند با قدرتهایشان و به خاطر همین است که در جامعه مدرن یا در جامعه امروزی ما دیگر برابری از بین رفته است وخودهای دیگری که درمقابل این خودهای برترپیروزنشدند، بردههایی میشوند در جامعه مدرن که چون نمیخواهند زندگیشان نابود شود درمقابل خودهای پیروز و اربابها سر خم میکنندو چون این خودهای شکست خورده که نتوانستنددرمقابل قدرت یا خودهای ارباب، اندیشهشان و روحشان را خلق یا بیان کنند این امر باعث میشود که در جامعه مدرن امروزی فاجعههایی از جمله خودکشی، جنگ و خشم بیداد کند و دنیا را زشتی فرا گیرد و هیچ روحی نتواند زیبایی را با اندیشهاش خلق کند. چون دیگر زیبایی از بین رفته است. ما در اینجا با یک مساله مهم ویک امر مهم و ضروری روبهرو میشویم. خودهایی که بدون تایید خودهای دیگری تغییر میکنند.یک تغییر یافتگی خودآگاهی وجود میآید که یک انسانی با کشتن خودهای دیگر یا انسانهای دیگر به چیستی عالم هستی میرسد یا خودی که تغییر میکند.با دین به چیستی عالم هستی میرسد و حالا ما در محیط پیرامونمان انواع تغییر یافتگان خودهایی را می بینیم که یا فاشیست میشوند یا خودی که آنارشیست میشود و الی آخر. به خاطر همین است که در جامعه مدرن امروزی ما ناهنجاریها بیشتر میشود و چیزی به نام زیبایی را دیگر نه میتوانیم لمس و نه درک کنیم. دراین دنیا برابری ریشهکن شده است و نابرابری جایش را گرفته است. تاریخهایی که خودمان می سازیم در وجودشان جوهری از زیبایی وجود نداردواگرماانسانها به تاریخ مان رجوع کنیم میبینیم که خودهایی که دیگری تایید نکرده است به آن چیزی یاارادهای که خواسته خودش بود با مبارزه و جنگ رسیده است. آن اراده یا واقعیت برایش بیمعنی و پوچ میشود بعد از اینکه به آن واقعیت میرسد.در همین موقع است که خشمش بیشتر میشود یا خودش را از بین میبرد یا دیگران را و یا دنیا را به خون می کشد. آزادی از بین رفته است چون انسانهایی که در جامعه مدرن یا در یک نهاد اجتماعی آزادی را نعره زنند یا برای رسیدن به آزادی مبارزه می کنند اصلا نمیدانند آزادی چیست ؟و آزادی را برای چه میخواهند؟ برای رسیدن به آزادی باید منها ما شود.آزادی یک امر فردی نیست این را هیچ وقت از یاد نبریم بلکه یک فرآورده اجتماعی است. این نهاد اجتماعی یا طبقات اجتماعی چگونه به وجود میآید با من هایی که ما شدهاند یا خودهایی که خود دیگری تایید کرده است و چون معنای آزادی را نمیدانیم آزادی را در یک جهت میبینیم. ما انسان ها قادر نیستیم آزادی را جهانشمولی ببینیم . منظور از اینکه ما انسانها قادر نیستیم آزادی را جهانشمولی ببینیم یعنی یک وجه نهاد اجتماعی را میگیریم یعنی میگوییم اگر این را از بین ببریم میتوانیم به آزادی دست پیدا کنیم چرا که به آزادی رسیدن باید در زمان خاور یا در جهانی که زندگی میکنیم با اندیشیدن وباتایید کردن انسانهای دیگروفرآوردههای اجتماعی وجمعی باشد نه فردی، چون شکست میخوریم به خاطر این است که نظام فلسفه سوسیالیست در دنیای معاصر به وجود میآید. چون سوسیالیستها خودهایی هستند که تایید نشدهاند و در مقابل خودهای قدرتمند یا ارباب شکست خوردهاند و دنبال تایید خود هستند و برابری را میخواهند و بااربابها مبارزه میکنند تا آزادی را به دست بیاورند که واقعیت ،تاریخ و حقیقتها برای خودهای دیگر هم برابر باشد.طول تاریخ نشان میدهد که ما بعد از نابود کردن یک چیزی میاندیشیم به خاطر همین است که همه اعتراضاتمان و جنگهایمان بدون اندیشه وبدون فکر به وجود میآیند بر همین منوال است که پشیمان میشویم وخودمان را سرزنش میکنیم پس وقتی در جامعه مدرن ما اندیشیدن از بین برود و برابری ریشهکن شودپس چگونه باید انتظار داشته باشیم که بتوانیم زیبایی را هم خلق کنیم. دنیا را زشتی فرا گرفته است وچون خودمان این زشتیها را به ارمغان آوردهایم ماانسان های مدرن مانند حیوانات از روی غریزه عمل میکنیم نه ازروی اندیشیدن، پس ماانسانهایی هستیم که بادستان خودمان تراژدی را در این جامعه به ارمغان می آوریم ودرجامهای که تراژدی بیشتر باشد دیگرلزومی نیست در ادبیات،هنرموسیقی وهنر تئاتر تراژدی به تماشا گذاشته شود چرا که آدمیان تراژدی را در اجتماع به وضوح با تمام وجودشان درک و لمس میکنند.
ضرورت یا بودن تراژدی از منظر ارسطو یا دیگر نظریهپردازان بر این است که انسان ها با دیدن تراژدی به کاتارسیس یا پالایش روح برسند.وقتی همه این نشانهها در اجتماع باشد دیگر مقوله تراژدی و زیبایی شناسی جای خود را در دنیا از دست نمیدهد. زمانی که انسانهای معاصر به حیات خویش ادامه میدهند تمامی مکاتب جای خود را به مکتب داداییسم دادهاند چرا که دغدغه یا مقوله داداها بر این است که هیچ زیبایی دیگر در این دنیا وجود ندارد،چرا که هیچ زبانی،مکتبی یامنطقی احساسات انسانهارابازگونمیکنندوهیچ تعریف عینی را از زمانمان نمیگویند بلکه همه مکاتب و جود خارجی را بازگو میکنند. احساسات و ادراک این جاست که مکتب داداییسم جوابگوی همه احساساتمان و ادراک هایمان است. بحث آخرمان، داداییسم چیست؟ داداییسم مکتبی است پوچگرا و هیچ انگار که در سالهای پس از جنگ جهانی اول رواج داشت. داداییسم جنبشی فرهنگی بود که به زمینههای هنرهای تجسّمی، موسیقی، ادبیّات (بیشتر شعر) تئاتر و طراحی گرافیک مربوط میشد. این جنبش در سال ۱۹۱۶ در کاباره پاتر در شهر زوریخ در کشور سوییس پدید آمد.واژه «دادا» در زبان فرانسه به معنی «اسب اسباببازی» است. همچنین معنای «همه یا هیچ» نیز از آن استنباط میشود. برخی آن را به معنای «بابا» در مقابل ماما دانستهاند.در یکی از زبانهای آفریقایی نیز به معنای «دم گاو» آمدهاست.البته هیچیک از این معانی با مکتبی که در ادامه به تعریف آن خواهیم پرداخت، ارتباطی ندارد. این واژه در واقع با باز کردن فرهنگ لغت و دیدن اولین لغت، به صورت کاملا اتفاقی انتخاب شدهاست.
«دا، دا» همچنین در زبان رومانیایی به معنای «بله،بله»است که میتوانسته توسط یانکووتزارا تکرارشده باشد.
داداییسم را میتوان زاییده ناامیدی،اضطراب وهرج ومرج ناشی ازآدمکشیهاوخرابیهای جنگ جهانی اول دانست. داداییسم زبان حال کسانی است که به پایداری و دوام هیچ امری امید ندارند، در واقع داداییسم با همه چیز مخالف است. حتی با داداییسم غرض پیروان این مکتب طغیانی برضد هنر،اخلاق واجتماع بود.آنان میخواستند بشریت ودرآغازادبیات را از زیر یوغ عقل و منطق و زبان آزاد کنند و بیشک چون بنای این مکتب بر نفی بود ناچار میبایست شیوه کار خود راهم برنفی استواروعبارتهایی غیرقابل فهم انشا کنند. در واقع دادا واکنشی است انقلابی به پیامدهای ناگوار جنگ جهانی اول. با شروع جنگ، انتشار کتابها و مجلات متوقف شد و این امر سبب رکود ادبیات و هنر در جهان شد. اوضاع نابسامان و آشفته، حتی افکار هنرمندان را مشوش کرده بود. در همان سالها، نوجوانانی پا به عرصه اجتماع نهادند که بلافاصله از آغوش خانواده و مدرسه، رهسپار میدانهای جنگ میشدند. روشن است که آنها در بدو ورود به جامعه با چه صحنههایی مواجه میشدند؛ صحنههایی مانند مرگ، نابودی، ویرانی، قتل و خونریزی و اسارت. این عامل سبب شد آنها به همه قراردادهای اجتماعی، سیاسی و حتی هنری بدبین شوند و این قوانین را عامل جنگ و ویرانی بدانند. آنان امیدی به بازگشت ثبات و آرامش جهان نداشتند. از این رو، پس از جنگ، واکنشی ناگهانی و ویرانگر از خود نشان دادند و مکتب داداییسم را پایهگذاری کردند. نمایشنامههای آنها نیز عجیب و مضحک بود. به گفته یکی از اعضای این مکتب، در یکی از نمایشها «روی صحنه عدهای با کوبیدن دسته کلید به جعبهای فلزی، موسیقی متن درست میکردند که حاضران را تا سر حدّ جنون به خشم میآورد.صدایی از زیر یک کلاه بزرگ، اشعار ژان آرب را میخواند. هولزنبک با فریادی که هرآن شدیدترمیشد،شعرهای خودش رامیخواندو تزارا، ریتم یکنواختی راروی طبل مینواخت.بعد اووهولزنبک در حالی که صدای خرس درمیآوردند، دور صحنه میرقصیدند.