دلنوشته های زیبا در مورد مادر
دلنوشته در مورد مادر با یادآوری عشقی بدون جایگزین همراه است که یاد او به دل آرامش میبخشد. گلچین دلنوشته درباره مادر را در ستاره بخوانید.
ستاره | سرویس سرگرمی - دلنوشته در مورد مادر برای موجودی بیبدیل است که هرکسی در زندگی فقط با یک نفر میتواند داشتنش را تجربه کند. فرزند در این دلنوشتهها با استفاده از کلمات برآمده از قلب و جان از مادر سپاسگزاری میکند و یا اندوه جدایی از او را در قالب متن ادبی مینویسد. در مطلب حاضر دلنوشتههایی برای مادر جمعآوری شده است.
دلنوشته احساسی در مورد مادر
مادر یعنی زندگی، مادر یعنی عشق، مادر یعنی مهر
مادر یعنی فرشتهای که با اشکت، اشک میریزد و با خندههایت میخندد. مادر یعنی فرشتهای که نگاهش به تو است و با هر لبخندت، زندگی میکند. مادر یعنی فرشتهای که موهایش برای بزرگ کردنت سفید میشود و به تو میگوید: «پیر شوی مادر، درد و بلایت به جانم...» مادر یعنی فرشتهای که صبح که خوابی آرام میز صبحانه را میچیند تا وقتی بلند شدی زندگی را لمس کنی. مادر یعنی فرشتهای که شبهایی که غم داری یا مریضی تا صبح بالای سرت مینشیند و نگران است. مادر یعنی فرشتهای که وقتی موقع کار میگویی خسته شدم؛ با اینکه پاهایش درد میکند میگوید: «تو بشین مادر من انجام میدهم...». مادر یعنی فرشتهای که هیچوقت باور نمیکنی مریض شود یا پیر شود چون همیشه و توی هر حالتی به روی تو لبخند میزند. مادر یعنی فرشتهای که طاقت دیدن اشکهایش را نداری. مادر یعنی همه زندگی
مادر! من خدا را نقاشی کردم؛ خدا به شکل بوسههای تو بر پیشانی من بود. مادر! من از آن آخرین بدرقهات تا پشت دیوار بیکسی نوشتم و بغض کردم. مادر! در اینسوی بیخوابی، من هر شب پرنورترین ستاره را تو میبینم. شنیدهام کولهبار دوران کودکی مرا سنگ صبور خویش کردهای. من هم در آن آیینه که دادی یادگاری؛ در آن هر شب تصویری از تبسم تو را میبینم. مادر! ای زیباترین احساس، قشنگترین بنفشه، ستارهام را چندیست گم کردهام...
سلام بر تو ای مادر برتر از جانم و سلام بر تو ای همیشه مهربان و صمیمی. و سلامتی را نثارت میکنم به اندازه دریای نگاهم. مادر مهربانم نمیدانم در این نامه که قصد من گلایه از توست اول از مهربانیهایت و زحماتت بگویم و یا از همان اول ابراز ناراحتی خود را از جانب تو بگویم؟ اگر بخواهم از خوبیهایت بگویم که تمامی ندارد و انگشتانم ناتوانند برای نوشتن آن همه مهر و وفا و صمیمیت.
و اما گلایه من از تو؛ چراهای بسیاری در سر دارم که همه بدون جواب مانده اما نمیدانم چرا هیچ وقت با جواب دادن آنها به من نتوانستم قانع شوم. از تو میپرسم که نگران لحظههای منی از تو که روز و شبت را برای من یکی کردی تا من به اینجا برسم. چرا هماکنون برای آزادیم حد و مرزی کوچک نهادهای؟ چرا هنوز باور نداری که من بزرگ شدهام و آن دختر 5 ساله نیستم؟ چرا فکر میکنی همیشه بعد از غروب آفتاب همه برای من در کمین هستند و من باید سریع در خانه باشم؟ چرا باور نداری که من من هستم و برای خودم باورهایی دارم؟ چرا؟ چرا؟
مامان عزیزم، آیا میدانستی عاشقت هستم؟ آیا میدانستی هیچکس، هیچکس و هیچکس نمیتواند جای تو را توی قلبم بگیرد؟ آیا میدانستی حاضرم همه چیزم را بدهم تا همیشه نزد من باشی؟ میگویند:«بچه ننه است»! چقدر بچه ننه بودن قشنگ است، چقدر لذتبخش است. آخر اگر نباشی قدر خیلی از روزها را نمیدانیم.
عشق به تو بهترین و تنهاترین عشقی است که میشود باورش کرد. یعنی بالاتر از عشق به مادر وجود دارد؟
یادش بخیر، قصههایی که برایم میگفتی چقدر لذتبخشتر از قصههای تنهایی امروزم بود. شنل قرمزی، چوپان دروغگو، شنگول و منگول و حبه انگور را برایم تعریف میکردی. چرا با اینکه چهار پنج سال این قصهها را میگفتی هیچ وقت برایم تکراری نمیشد؟ چرا؟
ولی الان زیباترین فیلمها و داستانها و رمانها نهایتاً یک بار به من لذت میدهد، چرا؟
مامان عزیزم، دمت گرم، نوکرم، تا عمر دارم خاک زیر پاتم؛ فقط یک چیز میتوانم بگویم: عاشقتم.
روزی یک نفر به من گفت: آیا میخواهی همه دنیا مال تو باشد؟
گفتم: دنیا در دستهای من است وقتی لبخند مادرم جلوی چشمانم، صدای مادرم طنین افکنده در گوشم و دستان مادرم پشت و پناهم است.
یادت هست مادر؟ اسم قاشق را گذاشتی قطار، هواپیما، کشتی تا یک لقمه بیشتر بخورم!
یادت هست؟ شدی خلبان، ملوان، لوکوموتیوران؛ میگفتی بخور تا بزرگ بشوی آقا شیره!
و من عادت کردم که هر چیزی را بدون اینکه دوست داشته باشم قورت بدهم حتی بغضهای نترکیدهام را.
دلنوشته در مورد مادر فوت شده
ﻣﺎدرم! هیچوقت ﺑﻪ ﻧﺒﻮﺩﻧﺖ ﻋﺎﺩﺕ نمیکنم. ﭼﻘﺪر ﺧﻮﺏ بود ﺍﮔر ﺁﻏﻮﺵ مهربانت را ﺩﺍﺷﺘﻢ. هنوز هم هرجا نامت را میشنوم؛ به لرزه میافتم. هرجا مادری را با فرزندش میبینم؛ زیر لب میگویم: من هم روزی مادر داشتم. من هم روزی گرمای وجودش را داشتم.
مادرم! کاش میدانستی که این روزها بیشتر از گذشته به وجودت احتیاج دارم... اما میدانم تو هنوز هم پیش خدا واسطه حل مشکلات من هستی. این اطمینان را از آرامش قلبم دارم.
امروز با شاخه گلی سرخ و دستانی لرزان به دیدارت میآیم. این اشکهای من از سر دلتنگی است. دلتنگی برای بوسه زدن بر دستهای مهربانت. کاش بودی. امروز دلم آتش گرفت و دوباره جای خالیات را حس کردم. میدانم جای تو خوب است و فرشتههای آسمان امروز را برایت جشن میگیرند. آخر میدانم که بهشت زیر پای توست. کاش فقط امروز نگاهت را داشتم.خدایا کاش فقط یک بار دیگر آغوشش را داشتم.
بچه که بودم دلم به گرفتن گوشه چادر مادرم و رفتن به بیرون خوش بود. اکنون بزرگ شدهام مادرم را میخواهم، نه برای گرفتن گوشه چادرش؛ میخواهمش که با گوشه چادرش اشکهایم را پاک کنم. نه اینکه دلم خوش شود که میدانم نمیشود! شاید آرام بگیرد با بوی خوش چادر مادرم.
مادر! ای مهربانترین فرشته کاش بودی و مرا در آغوش میگرفتی. من به دستان گرم تو محتاجم. بدون حضور تو ای مادر
دریای مواج پا بسته مردابم. در یک شب به یاد ماندنی که به جای باران ستاره بر زمین میبارد به خوابم بیا! کاش اتاق کوچکم پر از عطر خوش تو شود.
گفتم مادر! گفت: جانم
گفتم درد دارم! گفت: به جانم
گفتم خسته ام! گفت: پریشانم
گفتم گرسنه ام! گفت: بخور از سهمِ نانم
گفتم کجا بخوابم؟ گفت: روی چشمانم
اما یک بار نگفتم: مادر من خوبم، شادم!
همیشه از درد گفتم و از رنج!
***
مادر تو والاترین رویای عشق، اولین و آخرین معنای عشق هستی و تو که همیشه دلواپس فردای ما و غمخواری بیهمتا برای ما هستی. زندگی بدون تو سراسر رنج خواهد بود تویی که چشم چراغ زندگی ما هستی و در همه حال زندگی ما از تو روشن است.
یاد تو مرا آرام میسازد.
زیباترین آهنگی که در عمرم شنیدم صدای تو و آواز اعجازانگیز لالایی تو بود. گویی تو پیامبری بودی که رسالتت عشق بود. دنیای عشق از تو زنده میشود و به من زندگی بخشیدی، دوستت دارم.
مادرم! بارها با صداى گریهام تو را از خواب خوش بیدار کردهام. خیس گریهام دوباره بیدار شو؛ با دستهاى مهربانت صورتم را نوازش کن و با گرماى وجودت آرامم کن. امشب دوباره دلم تو را بهانه گرفته است.
همسنگ تمام نبودنهایت به این شبهای اندوه بار اشک بدهکارم و به اندازه همه آرامشت به چشمان بیقرارم خواب؛ برای ترسیم دغدغههایم کنج آغوش امنت را کم آوردهام و برای تسکین دردهایم تمام نوازش دستهایت را. صادقانه بگویم: من کم آوردهام. من همه بودنها را در نبودنهایت کم آوردهام.
دلتنگی یعنی اینکه: بنشینی به خاطراتت با مادرت فکر کنی. آنوقت یک لبخند زیبا روی لبت بیاید. ولی چند لحظه بعد، شوری اشکهای لعنتی، شیرینی آن خاطرهها را از یادت ببرند.
جایی خوانده بودم که درد آدم را بزرگ میکند و روح را صیقل میدهد و تجربه را زیاد میکند. هیچ جا ننوشتهاند که درد با یک زن، با یک مادر چه میکند. مادران درد کشیده یا زود میمیرند، یا برای همیشه میروند، یا میمانند با چشمانی که رنگِ بیتفاوتی گرفته است و دستانی که زیر ناخنهایش جز خستگی چیزی نمیروید، و گیسوانی که رقص بر شانههای زنانه را به خاطر نمیآورند. مادرانی بی هیچ آرزویی، با دنیایی کوچک. دنیایی بسیار بسیار کوچک. هیچکس از مادرانی که به بهشت نمیروند چیزی ننوشته است./ نیکی فیروزکوهی