دلنوشته های غمگین برای پدر فوت شده


دلنوشته های غمگین برای پدر فوت شده

دلنوشته برای پدر فوت شده با مفاهیم احساسی از قبیل غم سوگ و خلاء عاطفی همراه است. گلچین دلنوشته برای پدر از دست رفته را در ستاره بخوانید.

ستاره | سرویس سرگرمی - دلنوشته برای پدر فوت شده درباره از دست دادن انسانی است که در زندگی نمی‌توان همانند او را پیدا کرد. یگانه حامی از کودکی تا بزرگسالی و کسی که بدون چشمداشت می‌بخشد. دلنوشته‌های غمگین با موضوع پدر فوت شده را در مطلب حاضر بخوانید.

دلنوشته های غمگین برای پدر فوت شده

بابا جان!

قلبم خالی است. مرگ تو با تهی شدن وجود من برابر بود. انگار چیزی را گم کرده‌ام و آن چیز تو هستی. ندیدن و نبودن تو برایم سخت است. دیگر منزل پدری برای من چه معنی می‌تواند داشته باشد؟ وقتی تو نیستی تا باغچه ها را آب بدهی؟ تو نیستی تا در را به روی ما باز کنی و ساکت و آرام یک گوشه بنشینی و بازی بچه‌ها را نگاه کنی.

خانه خالی است، قلب ما خالی است و تک‌تک سلول‌های بودن ما درد می‌کند. حالا دیگر من از چه کسی سراغ بچگی‌هایم را بگیرم؟ خاطره اولین کفش‌هایی را که برایم خریدی، چقدر دوست داشتم. یک بار دیگر تعریفش کن. فقط من بودم و تو. خودمان دو تا رفتیم. چقدر خوب بود.

یک خاطره‌ای هم داشتی که همیشه از بچگی من تعریف می‌کردی و به من می‌خندیدی. چقدر عصبانی می‌شدم از دستت. حالا بیا و آن خاطره از کارهای بچگانه مرا هزار بار بگو. دیگر نه از عصبانیت سرخ می‌شوم و نه خجالت می‌کشم، لبخند می‌زنم و به آهنگ صدای تو گوش می‌دهم و ذوق می‌کنم.

دوست دارم بگویم: بابا و تو بگویی: جان بابا؟ آن‌وقت بدانم که سر حال و خوشحال هستی. آن وقت خودم را برایت لوس کنم.

بابای خوبم! دیشب توی خواب گریه کردم. بیدار که شدم، گفتند اسم تو را صدا می‌زدم. دلم می‌خواهد پیش من باشی و مرا در پناه خودت بگیری. وقتی می‌خوابم تو را می‌بینم. چقدر خوابیدن را دوست دارم.

دلنوشته های غمگین برای پدر فوت شده


پدر از دست رفته ام!

به تو فکر می‌کنم و آرام می‌شوم. دلم می‌خواهد برایت بنویسم، بدهم فرشته‌ها تا برایت بیاورند. می‌نویسم و می‌آیم سر آرامگاهت می‌خوانم. تو کجایی؟ آیا در آرامگاه هستی؟ یا در این قاب عکس که هرگاه دلم برایت تنگ می‌شود؛ آن را غرق بوسه می‌کنم.

دوست دارم برای تو بنویسم و با تو حرف بزنم تا شاید دلتنگی‌ام کم شود اما پدر از دست رفته‌ام، تو را به جان مادر با من حرف بزن. صدای تو را می‌خواهم تا آرام شوم. می‌خواهم از من چیزی بخواهی تا بگویم: چشم! می‌خواهم سراغم را بگیری. اما نمی‌گیری. باورم نمی‌شود که دیگر نتوانم صدای تو را بشنوم.

هر وقت پیرمردهای تسبیح به دست را می‌بینم، یاد تو می‌افتم، می‌گرداندی و می‌گردانی. می‌گفتم: بابا! تسبیحت را به من بده تا ذکر بگویم. می‌گفتی: تو با انگشت‌هایت ذکر بگو. دستانت را به من بده، می‌خواهم با انگشت‌های تو ذکر بگویم.

گاهی هراسناک از جا برمی‌خیزم و بهانه‌ات را می‌گیرم. به اتاق خالی تو می‌روم. روی کتاب‌هایت خاک نشسته است و من به اندازه هر ذره گرد و غبار هزار هزار بار غصه می‌خورم.

دلم می‌خواهد اینجا بودی و برایم کتاب می‌خواندی. آنجا که لقمان به پسرش می‌گوید که پدر و مادر را شکرگزاری کن و من به خاطر تو شکرگزاری کنم و از تو به خاطر همه‌چیز تشکر کنم.

دلنوشته های غمگین برای پدر فوت شده


سلام پدر!

بالاخره آمدم سر مزار تو. بالاخره وقت کردم که با تو خلوت کنم. اشک‌هایم را نیاورده‌ام. فقط حرف‌هایم را آورده‌ام و درد دل‌هایم را. آمده‌ام سلام کنم و با تو حرف بزنم.

یادت هست چقدر به ما سفارش می‌کردی مهربان باشیم؟ چه سوال مسخره‌ای! معلوم است که یادت هست. بابا جان! ما دیگر مهربان نیستیم. تو نیستی که هر از گاهی یادمان بیاوری که چه چیزهایی را یادمان داده بودی. تو نیستی و ما هرکدام یک گوشه شهر، یک طرف این دنیا توی لاک خودمان فرو رفته‌ایم. انگار دیگر دلیلی برای دور هم جمع شدن نداریم.

حالا نگو که آمده‌ام گلایه کنم.

دست‌هایم را نگاه کن. چشم‌هایم را ببین. در غصه دوری تو تکیده شده‌اند و من از این ناراحت نیستم. حاضرم از این تکیده‌تر و لاغرتر شوم اما تو را به من برگردانند.

دلم می‌خواهد صبح از خواب بیدار شوم و ببینم کودکی شده‌ام و تو با صدای بلند می‌گویی: نان سنگک خریدم؛ بیایید تا گرم است. تا ما یکی یکی بیاییم و... تو نیستی و دیگر نه نان‌ها طعم زندگی می‌دهند و نه قل‌قل سماورها صدای خوشبختی می‌دهند.

حتی کوچه پس کوچه شهر پر از تنهایی است. احساس می‌کنم غریب و بی‌کس هستم. امشب از کوچه دلتنگیِ من بگذر تا صدای قدم‌هایت را شماره کنم. تا دنبال قدم‌هایت بدوم، خاک پایت را بر چشم‌هایم بکشم و پای تو را ببوسم. تا تو دست بر سرم بکشی و دلداری بدهی. با آن صدای گرم بگویی:«بلند شو و محکم باش فرزند!» و من به خاطر قوت این صدا هم که شده، سر پا بایستم.

هوا تاریک شده و باید بروم. کاش تا ابد اینجا می‌نشستم. اما برمی‌گردم پدر. زود برمی‌گردم. بدرود.

دلنوشته های غمگین برای پدر فوت شده


پدر عزیزتر از جانم!

قاب عکست از آن بالا به من لبخند می‌زند. می‌گویم: خدا جان! اجازه بده که فقط یک بار دیگر صدایش را بشنوم و یک بار دیگر او را در آغوش بگیرم. فیلم‌هایی که از تو ضبط کرده‌ام را می‌گذارم. اشک می‌ریزم و صفحه نمایش را در آغوش می‌گیرم.

می‌ترسم کسی سر برسد و بگوید که دیوانه شده‌ام اما من فقط دلتنگم. دلتنگ کسی که پشت و پناهم بود. دلتنگم برای او که تا بود، نمی‌دانستم امنیت و بخشش و مردانگی همه با او معنا می‌شود. کاش می‌شد فرصت‌های رفته را جبران کرد، کاش می‌آمدی و من می‌گفتم که دیگر قدر تو را می‌دانم. آن‌وقت به جای این همه خیرات برای تو هدیه‌ای می‌خریدم.

حالا که جسم تو اینجا نیست، سعی می‌کنم خاطراتت را زنده کنم؛ غرور و نجابت، پاکی و صفای قدم، سنگینی سکوت و نگاه‌های نافذ تو را به خاطر می‌آورم و ریز ریز مثل بارانهای طولانی و بی‌شتاب ساعت‌ها اشک می‌ریزم.

اگر کسی اشک‌هایم را دید، به من می‌گوید که باید صبر کنم. چه می‌گویند؟ در مرگ تو صبر؟ این تو بودی که به من صبر را یاد می‌دادی، حالا که تو نیستی، چه کسی به من از صبر بگوید تا حرفش را باور کنم؟ نیشخند می‌زنم. خون از چهارگوشه جگرم می‌چکد اما در ظاهر صبر می‌کنم و اشک‌هایم را از دیگران پنهان می‌دارم.



زیباترین و شادترین عکس نوشته های شب یلدا