میان ماندن و رفتن


میان ماندن و رفتن

علیرضا معتمدی در اولین اثر سینمایی خود، سراغ سوژه ساده و درعین حال پیچیده ای رفته است.


شهرآرا آنلاین - احمدی| ساده از این منظر که «رضا» فیلمی است درباره زندگی ملایم و روزمره مردی به نام رضا که در اصفهان زندگی می کند با دغدغه های یک مرد متاهل شاغل که شخصیت خاکستری و تقریبا یکدست و آرامی دارد و پیچیده از این نگاه که جنب وجوش ذهنی رضا که درگیر نوشتن داستانی است، باید به شکلی به تصویر کشیده شود که گویای مردی باشد که در دورانی دیگر از جمع جدا شده است تا در تنهایی اش، معنای تازه ای برای مرگ و زندگی اش بیابد و در هر دو روایت، بین مرگ و زندگی، بین عاشق ماندن و ترک معشوق، معلق باشد.

با اینکه فیلم، شروع آرامی دارد و عجله ای برای روایت داستان خود ندارد، مانند حکایت یک زندگی واقعی، جذاب و درگیرکننده است. در سکانس اول، رضا را می بینیم که با کاهلی از خواب بیدار می شود. لباس می پوشد. مدتی مستاصل و سردرگم می نشیند و دوباره لباس هایش را از تن درمی آورد. این سکانس، کلید اصلی ورود به دنیای فیلم و قهرمان آن است.

مردی آرام، منفعل و سردرگم که گیجی و بلاتکلیفی اش در کوچک ترین کارها تا بزرگ ترینشان که روابط با آدم هاست، نمود پیدا می کند اما همین شخصیت سردرگم هم تک بعدی نیست؛ معمار و درعین حال نویسنده است و به خوبی آن بُعد از شخصیت هنرمند و حساس و عاشق پیشه خود را نمایان می سازد.

رضا کلیشه یک مرد ایرانی نیست. او یک مرد ایرانی امروزی است که سعی می کند رفتارهای همسرش را درک کند و بعد از جدایی، به دنبال یک رابطه می گردد؛ رابطه ای که «فاطی» هنوز اولویت آن است و این را از تمام نگاه های خیره و مکث هایش موقع صحبت های فاطی، نگاه کردنش به او و تمام رفت وبرگشت هایش با آدم های دیگر، می توان دریافت. «رضا» فیلم کوچک و دلپذیری است؛ به این دلیل که متفاوت بودنش به قصد خودنمایی و جلب توجه نیست. متفاوت است چون دنیای تازه ای می سازد؛ دنیای ساده مردی که ما به ازای آن را در اطرافمان زیاد می بینیم و برای همین است که به راحتی با او همذات پنداری می کنیم.

فیلم، دکوپاژ بسیار ساده ای دارد که از هرگونه تأکید نابجایی دوری می کند و درست به موقع، موقعیت هایی را نشان ما می دهد که بسیار ملموس و واقعی است؛ چون روابط و موقعیت هایی را به تصویر می کشد که برآمده از زندگی امروزی ایرانی است. فیلم با پلان سکانس هایش در فضای سنتی شهر اصفهان به آرامی پیش می رود و شهر را هم به مثابه شخصیتی موقر و آرام که شاهد اتفاقات زندگی قهرمان خود است، معرفی می کند.

این درست است که امکان دارد به دلیل کمدی کمرنگی که در فیلم وجود دارد، انتظارات مخاطب در موقعیت هایی به خوبی برآورده نشود اما آنچه فیلم را به تعادل درمی آورد، همین لحن مفرح و گاه بامزه آن است؛ مثل سکانس کافه و آشنایی با ویولت که رضا با دل شکستگی در ساعات پایانی شب به کافه ای می رود. آنجا خدمتکار جوانی را درحال گریه می بیند و سعی می کند با او آشنا شود اما بعد متوجه می شود که آن دختر، صاحب کافه است و سکانس ها و دیالوگ هایی از این دست که باعث می شود فیلم از یک جور تلخی محتوم و سوزناک و شِکوه از تقدیر، فاصله بگیرد و از سوی دیگر لحن جدی نریشن هاست که باعث می شود برای این شخصیت به ظاهر الکی خوش و بی مسئولیت و خوش گذران و درعین حال شاعرمسلک هنرمند، احترام قائل شویم. «رضا» شخصیت اصلی اش را با تمام تناقض ها و ضعف ها و دروغ ها و ترس هایش به نمایش می گذارد. او خود را انسانی معرفی می کند که هرکدام از کنش ها و واکنش هایش برای ما آشناست. او از جهان بلاتکلیفی ها، عاشقی ها، سرخوردگی ها و امید وآرزوهای تک تک ما می آید. جهان او سرشار از نشانه های مشابه است.

«رضا»، داستان تنهایی و بلاتکلیفی آدم ها در پوسته شادی و ظاهر خوش اجتماعی است؛ آدم هایی که به خوبی بلدند در قدم های اول با دیگران ارتباط برقرار کنند، آن ها را هیجان زده و حتی عاشق خود کنند و سر ذوق آورند و هرگز نگذارند که آن لایه پنهان غم انگیز درونشان از ورای نقاب خوش ظاهرشان آشکار شود؛ آدم هایی که از این نقاب خوش رنگ ولعاب به عنوان سلاحی در مقابل تیر و ترکش های تنهایی و رهاشدگی استفاده می کنند و در پایان هم سردرگم و تنها در دنیای خیالی خود، غرق می شوند.



کپشن در مورد چتر ؛ جملات کوتاه عاشقانه و غمگین برای چتر