نِشستگان بر سر بیشتر میزهای کافهکتابها اگر در حال گپوگفت نباشند، غرق در سیر صفحات مجازی در ابعاد کوچک صفحه گوشیهای همراه خود هستند.
اما نمیشود انگشت اتهام را فقط به سوی سیاحان صفحات مجازی گرفت. کافهکتابها هم ساختاری برای غور کردن در کتاب -که شرط اول آن فضایی است ساکت که بشود در آن تمرکزی داشت و خطی خواند- ندارند. اگر از صدای بلند موسیقی بعضی آنها و صدای همهمه ممتد مشتریهای میزهای چفتدرچفت بگذریم، صدای مخلوطکن و دستگاه قهوهساز آنقدر ناهنجار و بلند است که باید قید خواندن عمیق را زد. در بهترین حالت شاید بتوان به خواندن مطالب روزنامهها یا مجلات که نیاز به تمرکز کمتری دارند دل خوش کرد.
وقتی ساختار بهگونهای است که امکان مطالعه فراهم نیست، نباید از اینکه کافهکتابها تبدیل به نوعی کافیشاپ با دکور قفسههای کتاب شدهاند متعجب بود. اگر این اماکن بخواهند جایی برای کتاب خواندن باشند، باید آشپزخانه کافه از محل نشیمن و میزها جدا باشد یا با عایقبندی، صداهای برخاسته از آن را به حداقل رساند. نکته دیگر این است که باید برای مشتریان فرهنگسازی صورت بگیرد که مراعات میز بغلی را بکنند و صدای صحبتشان جوری نباشد که گوش دیگری را سمت خودش بکشد؛ چراکه شنیدن امری غیرارادی است.
از دیگر کارهایی که کافهکتابها را از کافیشاپها متمایز میکند، برگزاری جلساتی است که با دعوت از نویسندگان، شاعران، مترجمان و اندیشمندان، گفتوگوی بیواسطه ایشان را با مخاطب محقق میکند، یا برگزاری جلسات کتابخوانی و نقد کتاب و مانند اینها.
نمونههای موفقی از این اقدامها را بعضی کافهکتابهای مشهد داشتهاند و استقبال خوب مردم از آن نشان میدهد که این شهر ظرفیت بالقوهای از علاقهمندان به ادبیات و فرهنگ در خود دارد و مکانهایی با مساحت کم و با مدیریت بخش خصوصی و بدون ریختوپاش میتوانند تا چه اندازه در اعتلای سطح فرهنگ و انتقال فرهنگی مؤثر واقع شوند. اینجاست که میشود گفت اگر آسیبهای یادشده برطرف شود یا به حداقل برسد، این مکانهای فرهنگی از آنچه میبینیم، سودمندتر و کاراتر نیز خواهند شد.