شهر روشن شب


شهر روشن شب

یک روز همراه بانوی مشهدی که خاک را به کیمیا تبدیل می کند


شهرآرا آنلاین - لیلا کوچک‌زاده - اینکه زنی بتواند زرق و برق زندگی شهری را کنار بگذارد و شبانه‌روزش را در محیطی پر از گرد و خاک، بگذارند، یک نشانه است. این نشانه برای زهرا حسین‌زاده که از 16سالگی کار و فعالیت می‌کند، به معنی پافشاری روی علایقش است. برای او انجام کارهای سخت و زمختی که مردانه تلقی می‌شود، چیزی ورای جنسیت است و انجام‌شدنی. او چند سالی است پا در عرصه صنعت هم گذاشته و در شهرک صنعتی چناران که یکی از بزرگ‌ترین شهرک‌های صنعتی شرق کشور است، واحد تولیدی راه انداخته و چنان بر کار استوار و تأثیرگذار شده که دیگر بیمی از شکست ندارد. او این شهرک صنعتی را به شهری بندری و پر رونق، شبیه می‌داند که اقتصادش شبانه‌روز می‌چرخد و مستقیم و غیرمستقیم کار و ثروت تولیدی می‌کند. و البته خودش نیز نقش بسیار مهمی در این چرخش اقتصاد و تولید دارد.

45کیلومتر آن سوتر از مشهد و در میان دشت‌های سرسبز و سیراب از بهار، سوله‌های رنگین کارخانه‌های شهرک صنعتی چناران سربرآورده‌اند. در سایه کوه‌های بینالود و کنار کوه‌پایه‌های خیج و خرم‌آباد. در 1100هکتار زمین اینجا، 170واحد فعال هستند. کارخانه‌های صنعتی و غذایی، بتنی و ...

اینجا کامیون‌ها، با بارهای بتن و شن و ماسه و ... از پستی و بلندی دشت‌ها می‌گذرند و روزی‌شان را از این شهرک سرسبز دشت می‌کنند.

از میدان صنعت و پژوهش شهرک صنعتی می‌گذریم. مقصدمان شن‌شویی خانم حسین‌زاده است. انتظامات ما را به سمت میدان خلیج فارس، راهنمایی می‌کند. شن‌شویی دوم.

شن‌شویی، خیلی ابزار و آلات خاصی ندارد. ساده و کم وسیله است. دفتر مدیریت برای وزن‌کشی کامیون‌هایی است که روی باسکول می‌روند و نظارت بر کل مجموعه. دستگاه‌های شن‌شویی مثل سنگ‌شکن، ماسه‌ساز، ماسه‌شور، سرند، برای تبدیل سنگ لاشه به شن و ماسه و یک استخر برای ذخیره‌سازی آب، اتاق اپراتور برای نظارت بر این تأسیسات و معدن سنگی که شن و ماسه‌ها، از دل آن تهیه می‌شود.

گزینه‌های روی میز

شهر روشن شبدر دفتر مدیریت، رو‌به‌رویمان زنی با پوستی گندمگون و بدون هیچ آرایشی نشسته است. زنی در آستانه 56سالگی که صدایی گرم و گرفته دارد و مسلط به اوضاع کار و احوال آدم‌هاست. لباس‌هایش ساده و راحت است و گویی که اصلا دغدغه این چیزها را ندارد. می‌گوید: متولد سال اژدهاست و معتقد به اینکه متولدین این سال آرام و قرار ندارند. درست مانند او که از 16سالگی کار می‌کند. با خیاطی شروع کرده. مثل خیلی از دخترهای آن قدیم‌ها. اما طوری کار می‌کرده که از زحمتش پول هم در می‌آورده. دوخت و دوزهایش را می‌برده مدرسه و به معلم‌ها می‌فروخته است و شیرینی این کسب درآمد و پدری که دوست دارد فرزندانش مستقل شوند، او را به ادامه این راه تشویق کرده. همین است که کم کم می‌رود سراغ خرید و فروش پارچه و قماش و کارش که می‌گیرد، تولید و تجارت فرش دستباف را شروع می‌کند. و بعد هم می‌رود سراغ کارهای زمخت‌تر: میل‌لنگ تراشی و تراشکاری. درنهایت به این نتیجه می‌رسد که ورود به صنعت بیش از پیش موجب ارتقای شغلی‌اش خواهد شد.

برای همین وقتی در سال‌94، 5پیشنهاد کاری به او می‌شود، شن‌شویی را که از همه دشوارتر و پردردسرتر است انتخاب می‌کند. در‌این‌باره می‌گوید: سال 94، رئیس سابق سازمان صنعت و معدن چناران مهندس شریعتمدار تهرانی، 5شغل را به من پیشنهاد کردند: بسته‌بندی مواد غذایی، آزمایشگاه تشخیص کالا در گمرک دوغارون، پمپ بنزین، بسته‌بندی پنجه مرغ برای صادرات به آلمان و آخرین پیشنهاد، واحد تولیدی شن‌شویی بود. می‌خندد و ادامه می‌دهد: «بررسی کردم و دیدم چقدر باید پنجه‌ مرغ جمع کنم که بشود یک تن و بعد ارسال کنم. برای همین راه‌اندازی شن‌شویی را انتخاب کردم. مجوزها را از تمام نهادها تا رسیدن به پروانه بهره‌برداری گرفتم. محیط زیست، بنیاد مسکن، منابع طبیعی و در بین این نهادها، میراث فرهنگی خیلی سخت گرفت. بعد هم رفتم روستا و منزل افرادی را که زمین‌ها متعلق به آن‌ها بود، پیدا کردم و در یک روز همه زمین‌ها را خریدم. 17هکتار. کسی باورش نمی‌شد که ظرف یک ماه‌و‌نیم از صفر تا 100کارخانه را ساختم و به مرحله فروش هم رساندم.»

او این را هم اضافه می‌کند که چند نفر این واحد را برای راه‌اندازی شن‌شویی ثبت کرده بودند که ظاهرا نمی‌توانند به مرحله دریافت پروانه برسند و فقط الان یک شن‌شویی دیگر در این شهرک در کنار واحد آن‌ها قرار دارد.

«به من گفتند همکارت تنی 9 تومان، شن و ماسه را می‌فروشد، تو می‌خواهی چقدر بدهی. آن‌ها 6سال است اینجا هستند. گفتم می‌خواهم کار کنم و سفره‌ای پهن تا چند نفر دیگر نیز از کنار من نانی ببرند. قصد تخریب همکارم را ندارم. قیمت را کمتر از ایشان نمی‌دهم، منتهی با برخورد خوب و کیفیت و حضور همیشگی، مشتری را جلب خواهم کرد، نه با قیمت.»

بیشتر از 6ماه دوام نمی‌آوری

خیلی‌ها به او می‌گویند 6ماه اول کار جمع می‌کند. نهایتش به 6ماه دوم هم نمی‌رسد، ولی الان به گفته خودش در چهارمین 6ماه هستند و نه‌تنها شن‌شویی را جمع نکرده‌اند که کارشان را گسترش داده و فروششان به قدری خوب است که ماسه‌هایشان نمی‌ماند. او می‌گوید: «مشتری‌های ما از شهرداری گلبهار و چناران، اخلمد، روستاهای نزدیک قوچان، شرکت عمران آستان قدس رضوی و قطار شهری هستند. درواقع این اطراف، کارخانه شن و ماسه کم است. اطراف چناران 400 تا 500روستاست که به شن نیاز دارد. مصرف شن و ماسه شهر گلبهار و شهرک صنعتی هم بالاست و اگر قرار باشد از تنگل‌شور در جاده سرخس، این بار را ارسال کنند، 204کیلومتر مسافت راه و آلودگی محیط زیست در جاده و استهلاک اتفاق می‌افتد. خوب قبل از حضور واحد تولیدی ما، مردم چناران برای تهیه شن و ماسه واقعا در تنگنا بودند و الان از حضورمان خوشحال هستند.»

شن‌شویی مثل کله‌پزی می‌ماند

دفتر کار خانم حسین‌زاده دو حالت دارد. گاهی پر سر و صداست و گاهی مملو از سکوت. وقتی کامیون‌دارها برای بارگیری می‌رسند، صدای خر و خر حرکت خودروهایشان سکوت دفتر را می‌شکند. بعد هم صدای زنگی که از حرکت آن‌ها روی باسکول برای وزن‌کشی نواخته می‌شود و صدای کشیدن قبض و خروج فاکتور. یک ماشین حساب پر سر و صدا هم هست ویژه خود این خانم که با شدت و قدرت تمام روی دکمه‌هایش می‌کوبد و حساب و کتاب می‌کند و انگار با همین کوبش، تسلطش به کار را به رخ مشتری‌هایش که بیشتر باربر وکامیون‌دار هستند، می‌کشد. این صداها بارها گفت‌‌وگویمان را قطع می‌کند اما اینجا همه چیز در جریان است و توقف معنایی ندارد.

خودش می‌گوید شن‌شویی مثل کله‌پزی می‌ماند. صبح زود همه سراغ بار می‌آیند تا بتوانند تا شب، بارشان را پر و خالی و از نیروی کارگرها نیز در اول صبح استفاده کنند. «صبح‌ها، هنوز نمازم تمام نشده، در می‌زنند و می‌گویند خانم مهندس بار نمی‌کنی؟ من هم کلیدهای لودر و انبار را به بچه‌ها می‌دهم و بارگیری از ساعت 6 و 7 شروع می‌شود.» می‌خندد و می‌گوید: «عملا از ساعت6:30 همه اینجا آماده‌باش هستند و تا 8:30 شب بارگیری ادامه دارد و گاهی هم شبانه‌روزی کار می‌کنیم.»

شهر روشن شب

مادرم و تخت سلیمان

گفت‌وگویمان همچنان ادامه دارد که کامیون‌دار جوانی از راه می‌رسد. وارد اتاق می‌شود تا از چند و چون قیمت‌ شن و ماسه سؤال کند. حسین‌زاده هم می‌پرسد شن و ماسه را برای کجا و چه استفاده‌ای می‌خواهد. وقتی متوجه می‌شود که آن جوان، اولین بار است که قصد خرید شن و ماسه را برای بلوکه‌سازی دارد، می‌گوید: «الان تلفنی با ارزان‌ترین باربر اینجا صحبت می‌کنم و گوشی را روی بلندگو می‌گذارم تا خودت قیمت را از زبانش بشنوی.‌»

و دوباره با قدرت، روی دکمه‌های ماشین حساب می‌کوبد و صدایش را در می‌آورد. طوری که چین‌های پنجه کلاغی کنار چشمش کشیده‌تر و نمایان‌تر می‌شود. او دختر بزرگ خانواده‌ای پرجمعیت در محله نوغان مشهد است. «مادرم بی‌بی فاطمه، مانند سلطان سلیمان روی تخت نشسته است و همه ما 9تا بچه نوکر و چاکرش هستیم. طوری بچه‌ها را بار آورده که هنوز هیچ کدام از ما بچه‌ها به او تو نگفته‌ایم. تا زنگ می‌زند می‌گوییم جان! مادر جان. همه ما به ایشان رسیدگی کامل می‌کنیم. پدرم هم تراشکاری ساده بود که همه بچه‌هایش تحصیل کردند و او دوست نداشت هیچ گاه دستمان جلوی کسی دراز باشد و ما را مستقل بار آورد.» به اینجا که می‌رسد، خاطره‌ای دور درباره پدرش را مرور می‌کند. «هر روز صبح، حتما سوره یاسین را می‌خوانم. دریادل که می‌نشستیم، پدرم مرا با دوچرخه به مکتب می‌برد و قرآن‌ خواندن را آنجا یادگرفتم. ایشان به من می‌گفت راضی نیست اگر قرآن نخوانم و من هم حرف ایشان را انجام داده‌ام.»

اگر برگه چک از خانمی گرفتید، آن را ببوسید

و این خانم صنعتگر تا امروز استقلال کاری‌اش را حفظ کرده است و این را امتیاز مهمی در پیشبرد کارهایش می‌داند. البته همیشه از همراهی همسر و دو پسرش نیز کمک گرفته است. با اینکه گاهی سختی کار، به آن‌ها فشار هم می‌آورد و خسته‌شان می‌کند. می‌گوید: کارِ اینجا خیلی سنگین است اما همسر و پسرهایم کمکم هستند. همسرم پا به پای من زحمت می‌کشد. اینجا گلخانه و باغی نزدیک به 5000متر راه انداخته‌ تا کمکی باشد برای محیط زیست و گرد و خاک را هم مهار کند. او ادامه می‌دهد: «خانه ‌ما در بهترین نقطه هفت‌تیر قرار گرفته است. منتها واحدهایی را به مستأجر دادیم و واحدهایی را هم برای راه‌اندازی شن‌شویی فروختیم. حالا شبانه‌روز در اینجا حضور داریم تا کار راه بیفتد. چون من هیچ‌وقت دلم نمی‌خواهد بگویند یک خانم نتوانست اینجا را اداره کند.» او این را هم ضمیمه حرفش می‌کند که خانم‌ها خیلی مقرراتی هستند. «یعنی شما اگر یک برگه چک از خانمی گرفتید، باید آن را ببوسید و در جیبتان بگذارید چون متعهدند به موقع آن را پاس کنند.»

دوست داریم خانه‌دار باشیم

دو دختر دوقلو دارد یکی‌شان فرزندی آورده و یکی را هم تازگی فرستاده است خانه بخت. دخترها راه مادر را انتخاب نکرده‌اند و شاغل نیستند «‌دخترهام به من می‌گویند تو که شاغل بودی، تمام جوانی‌ات را روی این کارها گذاشتی و ما دوست داریم خانه‌دار باشیم و لذت ببریم»

میل‌لنگ‌تراش شهرک طرق

هر‌چه از گفت‌وگو می‌گذرد، بیشتر برایمان از شغل‌های بسیار دیگری که داشته صحبت می‌کند. این‌ها خاطرات خوش و شیرینی هستند که تعریف‌کردن آن هم خودش را خوشحال می‌کند و هم به دیگران انرژی می‌دهد. اینکه زنان می‌توانند این‌قدر توانمند باشند. او آن قدر سرد و گرم روزگار را چشیده که به خوبی از تأثیر حرف‌هایش روی آدم‌ها می‌داند و یک‌طورهایی هم انگار خودش را موظف به این کار می‌کند. بیشتر شغل‌های او زمخت و مردانه بوده است. می‌گوید: «سال 82 در شهرک طرق، میل‌لنگ‌تراشی راه انداختم. ظرف 3روز، تمام وسایل و ابزار را خریدم و در شهرک پیچید که یک خانم در 3روز تأسیسات را زد. تا 6ماه پیش هم تراشکاری داشتم که به دلیل کسادی بازار و اینکه دست تنها بودم، آن را تعطیل کردم.»

او تولیدکننده فرش‌های ابریشم نائین در سطح استان هم بوده است. می‌گوید: «400دار قالی داشتیم که در محله‌های حاشیه مشهد، بخشی از تولید را انجام می‌دادیم و بعد از راه خور و بیابانک به جندق و نائین می‌رفتیم و آنجا بار را پیاده می‌کردیم و دارکشی می‌شد. یادم است آن زمان پسرم یک‌ساله بود و توی بغلم می‌بردم و می‌آوردمش.»

شهر روشن شب

تا به حال یک‌بار هم از کسی اجازه نگرفتم

او در کنار تمام این کارهایی که انجام می‌داده، زمین هم زیاد ‌خریده است. می‌خندد و در ادامه حرف‌هایش می‌گوید:« من به هیچ کسی نمی‌گویم کجا می‌روم و تا به حال یک بار هم در زندگی‌ام اجازه نگرفته‌ام.»

مدیریت در خوی و رفتارش به اندازه‌ای رخنه کرده است که هیچ ابایی از بیان آن به دیگران ندارد. هر چند تجربیاتش در کار به اندازه‌ای زیاد هست که باعث رونق کار روستاییان و کامیون‌دارها هم شده‌است. او تا پاسی از شب کار می‌کند و در‌این‌باره می‌گوید: «‌یکی از روستاییان به من گفت در ماه ناخواسته 6میلیون به درآمد ما اضافه کردی چون شب بار می‌زنیم و می‌توانیم صبح اول وقت کارمان را شروع کنیم و در کارمان جلو بیفتیم.»

بعد هم لبخندی گرم می‌زند و می‌گوید: «شاید باورتان نشود خیلی وقت‌ها که قصد رفتن به خانه دارم، مشتری آمده و حتی بااینکه فشارم بالا بوده، قرص زیرزبانی گذاشتم و از پله لودر بالا رفتم و بارگیری کردم.»

زن در ریگ روان

بخش دوم گفت‌وگو را کنار تأسیسات شن‌شویی انجام می‌دهیم. اینجا کافی است کمی باد بوزد تا خاک زیادی بلند شود. حرکت لودرها و کامیون‌ها هم خاک ایجاد می‌کنند. سوار لودر می‌شویم. رادیو روشن است و هوای خنکی هم از کولر می‌وزد. این بالا چیزی کم ندارد. حسین‌زاده دنده را یک می‌کند و با قدرت در شیب شن‌های خیس و تازه فرو می‌رود. بیل لودر از شن پر می‌‌شود و آن را روی کمپرس کامیون خالی می‌کند.

این بالا انگار که سر درددلش باز شده باشد می‌گوید: «این لودر یک میلیارد و 200میلیون تومان می‌ارزد و البته یکی دیگر هم لازم داریم. ما اینجا با مشکلاتی درگیر هستیم و انتظار حمایت بیش از پیش داریم. گرچه از تمام نهادها ممنونم که چون دیدند من یک خانم هستم کمکم کردند. هرچند تلاش و پیگیری بیش از حد خودم هم بود. من خستگی را احساس نمی‌کنم. چون عاشق کارم هستم و در این راه، از هیچ‌کسی توقع بیجا ندارم. من با تمام این مشکلات، خاک اینجا را بوسه می‌زنم. چون بابت هر ذره‌اش زحمت کشیدم. هر که به اینجا می‌آید می‌گوید این‌ها به تو به ارث رسیده است ولی این شجاعت خودم بود که جلو رفتم و خودم را به آب و آتش زدم.»

بعد با همان عشقی که در حرف‌هایش پیداست، لودر را در شن‌ها فرو می‌برد و بار دیگری را روی کمپرس کامیون خالی می‌کند و می‌گوید: « اینجا شب‌ها مانند شهری روشن است. ما چراغ‌های شن‌شویی را روشن می‌گذاریم و خوبی‌اش این است که کشاورزها هم می‌توانند با روشنایی اینجا، شب‌ها برای آبگیری زمین‌هایشان بیایند و کارشان راه بیفتد.»

شهر روشن شب

مردها هم می‌ترسند

مقصد بعدی ما برای گفت‌وگو با این بانوی صنعتگر‌، معدن شن‌شویی است که در فاصله 500متری تأسیسات قرار گرفته و استخراج سنگ‌ها از آنجا صورت می‌گیرد. به سمت جاده شنی وسیعی که زمانی کوهِ سنگ بوده پیش می‌رویم.

رو‌به‌رویمان بن‌بستی از کوه است که جاده‌ای وسیع و شکافته شده به عرض 20متر از آن امتداد پیدا می‌کند. معدن به اندازه 5متر ارتفاع، زمین را شکافته و به کنار رفته و پایین آمده است. داخل خودرواش می‌نشینیم. باد خنک و آفتاب از شیشه‌های نیمه‌پایین به داخل می‌آید و ما وسط آن زمین شکافته ایستاده‌ایم و او شب سیاه این جاده را به یاد می‌آورد که هیچ جنبنده‌ای دلِ بودن در آن را به تنهایی نداشت. «شب‌ها با لودر تنها می‌آمدم ته معدن. کامیون را هم آورده بودم و سنگ‌ها را بار می‌زدم و دوباره می‌رفتم سمت تأسیسات و شن و ماسه‌ها را در دپو خالی می‌کردم. می‌خواستم کارم برای صبح جلو بیفتد و کامیون‌دارهایی که صبح زود می‌آیند، دست خالی برنگردند. فکر نمی‌کنم مردها هم در آن تاریکی جرئت آمدن به اینجا را داشته باشند.»

ولی از نظر او هر چه در روز هست، شب‌ها هم هست.

اهل اما و اگر نیستم

در این سال‌ها، برای شن‌شویی خانم حسین‌زاده مسائل مختلفی هم پیش آمده و آن‌ها از سال 94 تا حالا در کارشان وقفه نیز داشته‌اند. در این باره می‌گوید: «این زمین‌ها، اراضی آستان قدس است و کشاورزان،40 تا 50سال روی آن کار کرده‌اند. اما آستانه زمین‌ها را پلاک‌بندی کرده و با اینکه ما پول دادیم و زمین را از کشاورزان خریدیم و سند زدیم اما باید برای حق برداشت، هزینه‌ای برابر با کیلوی گندم پرداخت کنیم. پرداخت این پول برای من بسیار سنگین است. من خانمی هستم که هستی و نیستی‌اش را در این بیابان گذاشته 20خانوار را مستقیم و 100نفر غیر‌مستقیم شاغل شده‌اند. ولی من نباید برای سوخت و دستگاه بمانم.»

گرچه او باوجود تمام دشواری‌هایی که در کارش وجود دارد، اهل «اگر و اما» آوردن نیست. رو به ما می‌گوید: «زمانی که در کاری اگر و اما آمد، دیگر امیدی به انجام آن کار نداشته باشید و دیگر پیروز نخواهید شد.

من همیشه می‌گویم خدا که تا اینجای کار را درست کرده بقیه را هم درست می‌کند. خدا به مویی می‌رساند ولی پاره نمی‌کند.»

سکوت عظیم و زیبایی در این معدن حاکم است. شاید نشئت گرفته از زمینی است که دل آن شکافته شده و گنج‌های خود را بر سر سفره مردم نشانده و حضور زنی در اینجا که همیشه خوش‌بین بوده و باور قلبی دارد که «برای من، همه چیز خوب است و خوش‌شانسم»



(تصاویر) مخوف‌ترین مرکز بازداشت و شکنجه در دمشق