داریوش رفیعی با اینکه تنها سیویک سال زندگی کرده، اما طی این مدت زمان کوتاه آثار ماندگاری خوانده و نسبت به دیگر هنرمندان همعصرش زندگی عجیبتر و شاید غمانگیزتری داشته است. شاید بخشی از شهرت او به دلیل شخصیت پرکشمکش و تناقضهایی است که در زندگی او وجود داشته است.
به گزارش خبرنگار ایلنا، هرکدام از سازهای ایرانی و غربی بنا به اتفاقات اجتماعی و سیاسی مسیر پرفراز و نشیب را تا تکامل پیمودهاند. کمانچه، سهتار، پیانو، تنبک، ویولون، دوتار، تنبور، سنتور تنها برخی از سازهایی هستند که توسط هنرمندان ایرانی رسمیت یافتهاند یا احیانأ کاملتر شدهاند و در نهایت موسیقی ایرانی را به جایگاهی رفیع رساندهاند. با وجود تعداد بسیار نوازندگان موثر در سرنوشت موسیقی ایران، اما نباید نقش برخی خوانندگان را در این زمینه نادیده گرفت و از تاثیر آنها بر ارتقای کیفی موسیقی ایرانی چشمپوشی کرد؛ هنرمندانی که با همکاری بزرگان
همعصرخویش آثاری ماندگار خلق کردهاند و نسلهای پس از خود را بر آن داشتهاند تا آن آثار را همچنان بشنوند و تعمق کنند.
داریوش رفیعی یکی از همین خوانندگان است. او که تنها سیویک سال زندگی کرده، نسبت به دیگر هنرمندان همعصرش زندگی جالب و شاید غمانگیزی داشته است. شاید بخشی از شهرت او به دلیل تناقضهایی است که در شخصیت و زندگی او وجود داشته و طی این گزارش به بخشهایی از آنها پرداخته خواهد شد.
تصویری از داریوش رفیعی
داریوش رفیعی و کارنامه درخشان او
داریوش رفیعی طی همکاری با نوازندگان و شعرای همعصر خویش آثاری را تولید کرده که نه تنها برای همنسلانش خاطرهانگیز و نوستالژیک بوده، بلکه توجه مخاطبان نسلهای پس از خود را نیز جلب کرده است. رفیعی در دوران حیات کوتاهش، بیش از ۹۰ قطعه تولید کرده که در میان آنها آثار قابل توجهی وجود دارند. «زهره»، «شب انتظار» یا «شب به گلستان تنها منتظرت بودم»، «گلنار»، «عاشق وفادار» تنها برخی از آن آثارند که همچنان شنیدنی و مورد توجهند. کیفیت آثار او تا آن حد بالاست که خوانندگان نسلهای پس از او به بازخوانی آنها پرداختهاند و در میان آن
آثار قطعه «گلنار» برای مخاطبان آشناتر است. کورس سرهنگزاده متعلق به نسلهای پیش و سالار عقیلی و علی زندوکیلی خوانندگان معاصر، برخی از هنرمندانی هستند که به بازخوانی قطعه «گلنار» پرداختهاند و این در حالی است که این اثر در دهه سی تولید و منتشر شده است.
مهاجرت به تهران
داریوش رفیعی متولد دیماه سال ۱۳۰۶ بود. او در شهر بم به دنیا آمد و پدرش نماینده مردم بم در مجلس شورای ملی بود. رفیعی در دوران جوانی به دلیل عشقش به موسیقی پس از گذراندن تحصیلات مقدماتی به تهران آمد و این مهاجرت سرآغاز آشنایی او با موسیقیدانان مطرح همدورهاش بود.
مصطفی گرگینزاده (آهنگساز و نوازنده ترمپت) و مجید وفادار (آهنگساز، نوازنده ویلون و یکی از شاگردان مرتضی محجوبی) نخستین رفقای داریوش رفیعی پس از مهاجرتش به تهران بودند که با همکاری آنها به تولید آثار ارزنده پرداخت. رفیعی طی حضورش در تهران با جواد بدیعزاده (خواننده، موسیقیدان و آهنگساز) نیز ارتباط گرفت تا آنجا که به یکی از رفقای او تبدیل شد و با او رفتوآمد خانوادگی پیدا کرد. نواب صفا، پرویز خطیبی و پرویز یاحقی برخی دیگر از هنرمندان همعصر رفیعی بودهاند که با آنها ارتباط دوستانه برقرار کرد. شاید رفیعی نمیدانست که با مهاجرتش به
تهران، سرنوشت علاوه بر شهرت و محبوبیت، اتفاقاتی را برایش رقم خواهد زد؛ اتفاقها گاه جالب و تلخی که به طور مستقیم و غیرمستقیم ادامه زندگی را از او سلب کرد. او یکی از معدود هنرمندانی است که مرگش هیاهوی بسیاری به راه انداخت و مردم همعصر و علاقمندانش را متاثر کرد.
داریوش رفیعی در استودیو
شخصیتی پرکشمکش
آنگونه که میگویند داریوش رفیعی علاوه بر روحیه لطیف و هنرمندانهاش، ورزشکار نیز بوده است، آنهم نه ورزشهایی چون فوتبال و والیبال و دیگر ورزشهای کم خطر. او بوکسور بوده و روحیهای تهاجمی داشته و تناقض عجیبتر اینکه در مقطعی از زندگیاش در دام مواد مخدر میافتد و معتاد میشود و در نهایت همین موضوع باعث مرگش میشود. رفیعی در دهه سوم زندگیاش به دلیل تزریق با سرنگ آلوده به بیماری کزار دچار میشود و کمی بعد در سن ۳۱ سالگی جان میبازد و هنرمندان و مخاطبانش را در بهت و حیرت فرو میبرد. زندگی کوتاه و مرگ تلخ رفیعی باعث شد برخی هنرمندان
نسبت به زندگی و مرگ او واکنش نشان دهند و تالم و تاثر خود را با معدود رسانههای موجود درمیان بگذارند.
کوروس سرهنگزاده، هنرمند و خواننده همشهری داریوش رفیعی یکی از همین هنرمندان است. او که آثار «به سوی تو»، «باد صبا» و «زهره» را از رفیعی بازخوانی کرده، با بیان اینکه او عاشقپیشه بوده و دلی بزرگ داشته، درباره شناختش نسبت به او گفته است: «داریوش با ما نسبت سببی داشت و البته دوست صمیمی پدرم بود.»
شاید بتوان گفت یکی از اشخاصی که استعداد خوانندگی کوروس سرهنگزاده را کشف کرده، داریوش رفیعی است. سرهنگزاده در اینباره گفته است: «یک روز را هیچگاه فراموش نمیکنم. داریوش به من گفت کورس جان! شنیدهام صدای خوبی داری. میخواهم صدایت را بشنوم.» وقتی برایش خواندم، گفت باید دقیقا در سبک من بخوانی. خیلیها میگفتند و میگویند که صدای من بسیار شبیه به داریوش است.»
سرهنگزاده درباره خصوصیات اخلاقی داریوش رفیعی نیز اینگونه گفته است: «زمانی که دختری از دیدارش به وجد آمد، اتومبیلش را به او داد و رفت. پیاده، حتی به پشت سرش نیز نگاه نکرد.»
سرهنگزاده از زبان پدرش درباره نگاه رفیعی به زندگی اینگونه نقل قول کرده است؛ «داریوش دو وجب با دستش به من نشان میداد و میگفت طولِ زندگی را رها کنید، زندگی عرض دارد.»
داریوش رفیعی در مطبوعات و تاثیر او بر شیوه و سبک و سیاق خوانندگان دیگر
زندگی داریوش رفیعی
پرویز خطیبی (روزنامهنگار، طنزنویس، ترانهسرا و شاعر و از نخستین فیلمسازان ایرانی) که دستنوشتههایاش به کوشش دخترش فیروزه خطیبی در کتابی با عنوان «خاطراتی از هنرمندان» چاپ شده به شرح بخشهایی از زندگی داریوش رفیعی پرداخته و درباره اختلافات او با نواب صفا (نویسنده، محقق، شاعر و ترانه سرا) و درباره مرگ غمانگیزش توضیحاتی داده است.
پرویز خطیبی عامل آشناییاش با داریوش رفیعی را مهدی خالدی میداند و زمان آشناییاش را مقطعی میداند که آهنگ «زهره» بر سر زبانها بوده است. او در خاطراتش گفته که رفیعی درخوانندگی سبک ادیب خوانساری را دنبال میکرده و با دیگران زود ارتباط میکرده است، تا آنجا که برخی از اطرافیان او را رفیقباز میدانستهاند.
آلبومی از داریوش رفیعی که طی همکاری با شرکت کاسپین تولید شده است
خطیبی درباره خصوصیات اخلاقی و کاری داریوش رفیعی نوشته است: «داریوش رفیعی یکی از معدود خوانندگانی بود که هرگز به خاطر پول به مجالس نمیرفت. خودش جوانی ثروتمند و با نام و نشان بود و در دست و دلبازی و ولخرجی شهرت داشت. یک روز که اتومبیل نداشتم ماشین کروکی آخرین مدل داریوش را برای چند ساعت گرفتم ولی ده روز طول کشید تا توانستم او را پیدا کنم و اتومبیلش را به دستش بسپارم.»
کتابی که به مجموعهای از ترانههای ماندگار داریوش رفیعی اختصاص دارد و مسعود زرگر آن را تالیف کرده است.
کتاب «کاروان عمر» که به زندگی و آثار داریوش رفیعی که به کوشش شهرام آقاییپور تالیف شده است
اعتیادی که به مرگ انجامید!
داریوش رفیعی در مقطعی از زندگی خود، پس از شهرتش به طور جدی درگیر اعتیاد میشود.
کوروس سرهنگزاده درباره این اتفاق تلخ گفته است: «داریوش در اوج دوران محبوبیتش در دام اعتیاد افتاد، اولین هنرمندی نبود که دغل دوستان، دورش را گرفتند و از راه به درش کردند، آخرینشان هم نیست اما شاید همان نارفیقان نیز نمیخواستند روزی فرا برسد که وقتی میخواهد برای ساعتی از غم دنیا بگریزد، کزاز را همراه با سرنگ به داخل رگهایش بفرستد.»
سرهنگزاده در ادامه، درباره تغییر خصوصیات اخلاقی داریوش رفیعی پس از اعتیادش میگوید: «در همان روزها نیز هنوز همان داریوش رفیعی بود، همان داریوشِ مهربان. برادر کوچک او به خانه آمد و داشت از پلهها بالا میآمد که به اطاقش برود، ناگهان دیدیم که داریوش به شدت عصبانی شد و بعد از اینکه سیلی محکمی به گوش برادرش زد، فریاد کشید اگر من معتاد شدهام و به این روز افتادهام، مثلا هنرمندم، تو فلان فلان شده دیگر چرا معتاد شدهای؟»
نواب صفا نیز درباره شدت اعتیاد داریوش رفیعی از روزی میگوید که به اتفاق بیژن ترقی و یاحقی به خانه رفیعی رفتهاند. آنها میبینند که رفیعی خواب است و سرتاسر ملحفهای که به روی او بوده از شدت وجود مگسها سیاه شده است.
مزار داریوش رفیعی واقع در ظهیرالدوله شمیران
مرگ رفیعی و وقایع پیرامون آن
پرویز خطیبی وقایع پس از مرگ داریوش رفیعی را اینگونه روایت کرده است: «مرگ داریوش رفیعی مرگی غمانگیز و پر سر وصدا بود. روزی که تهران از این ماجرا با خبر شد صدها اتومبیل سواری به طرف آرامگاه ظهیرالدوله شمیران به راه افتادند. محوطه گورستان برای آن همه آدم بهتزده و غمگین جا نداشت. ناچار گروهی در خیابانهای اظرف ایستادند. دوستانش بیژن ترقی، پرویز یاحقی و پروین غفاری دائم در حال رفت و آمد بودند. میگفتند «انجمن اخوان صفا» حاضر نبود اجازه دفن داریوش را در گورستان صادر کند زیرا از مدتها پیش شهرداری به خاطر حفظ سلامت ساکنان محل این کار را منع کرده بود. با این حال یاحقی و ترقی مخصوصأ پروین غفاری توانستند مقامت دولتی را قانع کنند و جنازه داریوش را با ساعتها تاخیر در کنار مزار قمرالملوک وزیری به خاک سپردند.
نواب صفا که تا آخر عمر داریوش رفیعی رفاقتش را با او حفظ میکند درباره مرگ او نوشته است: «شب اول بهمن ۱۳۳۷بود آن سال تهران زمستان سختی را میگذراند برف زیادی باریده بود و از شبهای یخبندان و سرد به حساب میآمد، جمع ما در منزل دوستمان سرگرم شنیدن پیانوی مرتضی محجوبی بودیم، من ناگهان متوجه شدم که پرویز حضور ندارد، مدت غیبتش در حدود نیم ساعت به درازا کشید. بعد از این مدت دیدم که او بدون که وارد اطاق شود از دم در مرا فرا میخواند، نزد او رفتم گفتم: «چه خبر است کجا رفتی؟» گفت: «صفا، داریوش دارد میمیرد و من نزد او بودم،خودم را به شما رساندم تا چارهاندیشی کنیم» گفتم: «تو از کجا میدانستی و چرا بیخبر رفتی و بیماریاش چیست؟ جواب داد: «دلم ناگهانی به شور افتاد به سراغش رفتم، از شدت درد بخود میپیچید» گفتم: «پس بزار مطلب را با صاحبخانه در میان بگذاریم و میهمانی او را برهم نزنیم.»