پر بودن سالن، نشان از مطلوبیت اثر و خواست مخاطب دارد و نیمساعتی تاخیر در شروع هم نشان میدهد در حوزه انضباط و احترام به زمانبندی و وقت عموم، تغییری رخ نداده است و همهچیز مثل همیشه است.
تکوتای کارگردان در پیگیری تبلیغات و دکور و فروش بلیت و موزیک، از کمدستیاریاش حکایت میکند و محدودیت تبلیغات اثر در فضای مجازی بیپیرایهاش، جای خالی حامی مالی را مینمایاند.
نوایی از ششتار و کمی دف، تماشاگر را تا قبل از آغاز، به فضای کار آشنا و به ترنمی وطنی، کهنه و آشنا میهمان میکند.
اینجاست که زنی پیش میآید و در نخستین کلام، از «راویان اخبار و ناقلان آثار و طوطیان شکرشکن شیرینگفتار و خوشهچینان خرمن سخندانی و صرافان درج معانی و پهلوانان میدان هزاردستانی» نقل میکند تا مطمئن شویم که با نمایشی ایرانی و نغز طرفیم.
تعویض لحن شهرزاد از آنگونه که در کهن بود، به اینگونه که هستیم، جو را میشکند و میگویدمان که جریان اصلی در سوال و جواب این دو فضا شکل خواهد گرفت و همینطور که پیش میرود، میبینیم که جز شهرزاد(که راوی اصلی است و جهان بهنمایشدرآمده را از دریچه نگاه و منظر او میبینیم) و شوهرش هارون، زوجهایی به روی صحنه پا میگذارند که هرکدام از فراز قلههایی در فرهنگمان آمدهاند و اسوهای هستند از جنس ادبیات کهن و داستانهایی که هرکدام بازگوکننده وجهی از وجوه تمدنیمان است و پایه تمدن که فرهنگ است و پایه فرهنگ که زبان است و پایه زبان که ادبیات است و پایه ادبیات که داستان است.
فرخلقا و امیرارسلان به نقل از نقیبالممــالک (قـــصهگوی ناصرالدینشاه)، لیلی و مجنون به نقل از سومین مثنوی از خمسه نظامیگنجوی، خالهسوسکه و آقاموشه به نقل از افسانهای ایرانی و متلی تدوینشده در عصر قاجار، حسنکچل و چهلگیس به نقل از فیلم علی حاتمی(١٣۴٨) دیگر زوجهاییاند که از دل تاریخ پا به جهان امروز میگذارند و گویی که در حال میزیند، به برشی از زندگی امروز آن دیروزیان برمیخوریم که در تصادم با شهرزاد قصهگو(که خود پرسان از نامونشان «آهو»نامی است که هزار قصه گفته و یک قصه ناگفته دارد) از خود میگویند. از آنچه این «بهامروزآمدگی» بر سرشان آورده است و از آن شوکتی که روزی برایشان میشناختیم، چهاش مانده است و آنچه مانده، چگونه است؟
و نمایش عموما در ذهن و زبان شهرزاد به بیان آنچه بر سر اسطورههای زیست عاشقانهمان آمده است و نهایتا افسوس بر نوستالوژی ازدسترفته میگذرد و با نابودی کالبد نمادین آنان، همچنین کالبد نمادین خودِ اهورایی، نماد تمام آن نوستالوژی و راوی پیورتانیسم (Puritanism) عاطفی(یعنی آهو) ممکن نبودن حضور زیستی عاشقانه را در این مکان و زمان میپذیرد و به فضایی که از آغاز تا انجام را در ابراز اشمئزاز از عطر عفنش سپری کرده است، برمیگردد.
دنبال پیام نمایش نیستم
حامد معمارطهرانی، کارگردان نامآشنای «شهرزاد»، پروسه تولید آن را از شش ماه پیشتر آغاز کرده است. ایدهاش را بعد از تماشای یک کار ترنمی از بهرام بیضایی در ذهن آورده و پیشنهاد نگارش متنی نمایشی با موضوع محوری آوردن اساطیر و دیدن حالوروزشان در میانه مشکلات امروز را با آرش خیرآبادی درمیان گذاشته است. حاصل آن درمیانگذاری، نمایشنامه و بعدتر هم نمایشی است که این روزها روی صحنه تئاتر شهر درحال اجراست.
حامد طهرانی اجرای «یک نمایش ایرانی با داستان ایرانی» را پس از کاری قهوهخانهای و بعدتر اثری رئالیستی، در راستای طبعآزماییهایش میداند و میگوید: «با این کار خودم را محک زدم که [آیا] بتوانم چند سبک را کنار بکنم [یا نه]».
او بر تجربه شیوههای مختلف اجرا تا آنجا تاکید دارد که در پاسخ به پرسشی از جنس پیام اثر میگوید: «من اصلا دنبال پیام نمایش نیستم».
طهرانی استفاده از داربستها در صحنه نمایش را نمایانگر «ذهن خانهخانه و هزارتوی شهرزاد» میداند و طراحی صحنه را از نقاط قوت کارش محسوب میکند. همچنین او صحنه رویارویی آهو و شهرزاد را نقطه اوج و دوستداشتنیترین قسمت اثر میداند؛ صحنهای که به آهوکشان در هجوم نوری قرمز به دست شهرزاد منتهی میشود.
حامد طهرانی شنیده نشدن مونولوگها همزمان با اجرای موسیقی را، ناشی از وجود اشکال در تجهیزات و تنظیمات سالن میداند ولی سادن فرخی، فعال عرصه موسیقی و بازیگر نقش شهرزاد، نظر دیگری دارد. فرخی آخرین عضو گروه است که به آن پیوسته و با تنها یک ماه تمرین، خود را به سطح اجرا در نقش محوری نمایش «شهرزاد» رسانیده است. او که فعالیت جدی در نوازندگی و آواز را هم در کارنامهاش دارد، موسیقی متن نمایش را بهشدت ضعیف میداند و محو بودن گفتار بازیگران در موسیقی متن را ناشی از انتخاب غلط سازها و خصوصا استفاده از سازهای تکخوان(مثل کمانچه) همزمان با مونولوگها میداند. او همچنین بیتوجهی به خاستگاه موسیقیهای اجراشده، تنوع بیجای ساز و ناهماهنگی بین گامهای سرایش همخوانها را از دیگر ایرادات موسیقایی نمایش میشمارد.
فرخی در یک ارزیابی کلی از نحوه اجرا میگوید: اثر به لحاظ تکنیکهای کارگردانی، دارای نقصهایی است. در کارگردانی، در دکور، در طراحی صحنه و در موسیقی، تنبلی بهوضوح دیده میشود و هیچکدام از عواملی که در دست کارگردان بودهاند، به نحو صحیح برای درک مفهوم بهتر بهکار گرفته نشدهاند. او البته به خلاقیت چشمگیر کارگردان، همچنین تعامل خوب او با بازیگران و سایر عوامل صحنه اشاره میکند و نبود پشتوانه مالی و درنتیجه دستتنگی و تنهایی کارگردان را در افت نسبی محصول کارگردانی، موثر میداند.
فرخی از شیرینی متن با عنوان «حلاوت زودگذر» نام میبرد و یکی از ایرادات مهمی که به بنیان اثر وارد میداند، «درونمایه ضدزن» آن است «که در یک پوسته خوشرنگولعاب از فمینیسم پنهان شده است.»
او زنان نمایش را «بیهنر، بدون آگاهی، با عشقهایی پریشان و سرخورده، مصرفکننده صرف، تجملگرا، خائن، فاقد شخصیت مستقل و عزت نفس» میبیند و در اعتراض به تعمیم صورتگرفته میپرسد: «آیا تمام زنان جامعه ما درگیر برطرف کردن خال کف پایشان هستند؟» از این حیث، «شهرزاد»، متن «شهرزاد» را «یک سیاهنمایی شیک» و «بسیار تلخ» مینامد.
شهرزاد از چه جهاتی بینظیر است؟
اما میتوان بر سویی دیگر هم روچرخاند و «شهرزاد» را از جهاتی بینظیر دانست. اول از همه ایده بدیع درآوردن عاشقانی نامدار، برآوردشان در روزگار اکنون و بررسیدن چگونگی روابط انسانی و عاطفی ایشان اگر پایشان به این زمان و زمین میرسید(و جسارت نمایش آن با هدف نگاهی به خود توسط شهرزاد) است.
وجود موسیقی زنده و اجرای روی صحنه با تنوعی از ساز، از دیگر نکات برجسته «شهرزاد» است که با فعالیت در میانپردهها و در خلال گفتوشنیدها، روحی پویاتر به اثر بخشیده است. تلاش در برسازی نمایشی ایرانی با گرتهبرداری از نقالی، پردهخوانی، روحوضی، نمایش شهر قصه و حتی خالهسوسکه نغمه ثمینی هم فعالیتی است که باید قدر بیند و در صدر نشیند.
زندهسازی شخصیتهای ملی ایرانیان در ادبیات داستانی(نظم و نثر)، معرفی آنان به نسل نوبرآمده و تشویق ایشان به مطالعه این ذخایر فرهنگی، دیگر ویژگی ممتاز «شهرزاد» است. درهمآمیزی گفتار کهن و اصیل ایرانی با گفتمان امروزی با هدف نمایاندن آسیبها و پلشتیهای روابط انسانی در جامعه اکنون، بر گیرایی این آسیبشناسی افزوده است.
و درنهایت میتوان «شهرزاد» را اثری خاص و پرکار دانست که با وجود تمام بداعت و صناعت، از ضعفهایی عموما در متن پایه رنج میبرد و ناتوان از پاسخگویی به سوالاتی از این دست است:
تولید یک پارودی (PARODY)حاصل به چالش کشیدن استوانههای فرهنگ ملی و ذخایر تمدنی، آنهم در روزگاری که از همهسو آماج تعرضات فرهنگی هستیم، چه وجهی دارد؟
استهزای عاشقان اهورایی این سرزمین و شکستن قداست عشقهای اساطیریشان، آیا منجر به احیای عواطف پاک و دفع آسیب از روابط پرآسیب این مردم است؟
آیا «شهرزاد» با مردان و زنانی نافهم، مصرفگرا، بیحیا، سطحی، بیغیرت، خیانتپیشه، طمعکار، خودخواه، هوسباز و مستأصل، «واقعیت» جامعهای که در آن هستیم را بازتاب میدهد؟
پیام اثر آیا بیخیال داشتههای پیشین شدن و پذیرش وضع منحرف موجود است؟ آیا تحمل ناکردن وزوزههای نوستالوژیک و تلاش بر کشتن وجدان نمادین خود است؟ آیا ناامید شدن از هر عمل اصلاحی و پناه بردن از دیوانهخانه به دوزخ است؟
آیا بیان پیام اثر، به وجهی کمترشعاری -حتی اگر منجر به کاستن از ٩٠دقیقه اجرا بشود- میسر نبود؟
آیا برای موسیقی متن یک «نمایش ایرانی»، «ماندولین» ساز مناسبی است؟
«شهرزاد» باید حرکتی در «نمایش ایرانی» باشد که مورد مداقه قرار گیرد تا بدانیم که چقدر از «شهر قصه» به دور افتادهایم و چقدر باید رفت و تلاش کرد تا دیگر به کپیکاری از بیژن مفید و علی حاتمی و نغمه ثمینی نیاز نداشته باشیم.