یک لحظه آ رام و قرار نداشتم. هر چند دقیقه به دوستم زنگ می زدم و حال او را جویا می شدم. شب شد و انگار تمام غم های دنیا را روی سینه ام گذاشته بودند. سخت ترین دقایق و لحظات عمرم را سپری می کردم. خواب به چشمم نمی آمد و ثانیه ها هر کدامشان خودش یک ساعت می گذشت. تا غروب روز بعد خون دل می خوردم و تا چشم هایم را می بستم تصویر طناب دار در ذهنم نقش می بست.
دوستم زنگ زد و گفت او را به اتاق عمل برده اند. برای نجاتش دعا می خواندم و فقط گریه می کردم. قلبم می لرزید و چشم هایم سیاهی می رفت تا اینکه دوستم دوباره زنگ زد و گفت: «عمل جراحی موفقیت آ میز بوده و خوشبختانه جان سالم به در برده است.»
انگار دنیا را به من بخشیده بودند. بلافاصله برگشتم و خودم را به پلیس معرفی کردم. خوشبختانه خانواده پسر جوان معرفت به خرج دادند و از شکایتشان صرف نظر کردند اما همین مسئله و آسیب روحی که به من وارد شده بود باعث شد ازدواجم به تأخیر بیفتد.
آ مدم و دوباره کارم را از نو شروع کردم. تنهایی و اضطرابی که دیده بودم باعث شد از نظر روحی و روانی دچار ضربه شدیدی بشوم. شب ها تاصبح بیدار بودم و هر کس مرا می دید به رنگ و روی زرد و زارم شک می کرد. خیلی ها از من می پرسیدند معتاد هستی؟ در صورتی که اهل دود و دم نبودم و نیستم.
با اینکه مدتی از مشکلاتی که به سرم آ مده می گذرد اما حالم همچنان بد است. خیلی اتفاقی یکی از دوستان قدیمی ام را دیدم. گفتم حالم اصلا خوب نیست او مرا کمک و یاری کرد.
من چوب اشتباهاتم را خوردم. بی گدار به آب زدم و در انجام یک حرکت اقتصادی ضربه مالی شدیدی خوردم. این موضوع سبب شد حسابی به هم بریزم و پریشان شوم. روز حادثه برای دیدن خانواده ام رفته بودم که جوانی موتورسوار را در کوچه دیدم. با سرعت رانندگی می کرد. دختر خانم جوانی هم که در کوچه راه می رفت خیلی ترسیده بود. ناخودآگاه از شنیدن صدای ناهنجار موتورسیکلت و ویراژ دادن پسر جوان عصبی شدم و با صدایی بلند به او بد و بیراه گفتم.
او هم که نمی خواست کم بیاورد، جلویم پیچید و دست به یقه شدیم. من همیشه چاقوی کوچکی همراه داشتم. نمی دانم با کدام عقل دست به چاقو بردم و ضربه ای به او زدم. بعد از دیدن بدن غرق در خون پسر جوان فرار کردم.
هنوز هم معتقدم که بخت با من یار بوده است. اگر چاقو چند سانت آ ن طرف تر خورده بود الان من هم نمی توانستم آزادانه در شهر راه بروم. به قول مشاور پلیس آ دم در هر شرایط و موقعیتی باید مراقب خودش و اعصاب و روانش باشد. یک لحظه خشم و غرور می تواند سرنوشت و آینده ما را تباه کند. برای هر مشکلی راه حل عقلانی و قانونی وجود دارد. آن روز به جای اینکه با آن جوان درگیر شوم می توانستم موضوع را به پلیس گزارش کنم.