شهرآرا آنلاین - محمود ناظران پور*| شب های ماه مبارک رمضان، خدام حرم با نقاره زنی وقت اذان مغرب و اذان صبح را به روزه داران اعلام می کردند، سوای این، عده ای هم در کوچه و خیابان راه می رفتند، طبل می کوبیدند و چاووشی می خواندند. شب های احیا یا همان ضربت خوردن تا شهادت حضرت علی(ع) اما رسم فرق می کرد. خدام نقاره نمی زدند و کسی هم در کوچه وخیابان بر طبل نمی کوبید؛ در این ایام برای اطلاع رسانیِ وقت افطار و سحر به جای طبل کوبی و نقاره زنی، توپ در می کردند.خاطرم هست در محدوده خیابان نوغان تا پایین خیابان، زمین وسیعی قرار داشت که مشهدی ها به آن «حیطه هواهوا» می گفتند؛ حیطه هواهوا که هنوز وجه تسمیه نامش برایم روشن نیست، در واقع جایی بود که به هجده ساله ها مشق سربازی می دادند. در این زمین یک توپ چرخ دار بزرگ هم قرار داشت. مسئول توپ، تا ٣ شب هر افطار و سحر، مقداری باروت توی لوله آن می ریخت. بعد مقداری پارچه کهنه را که در لفظِ مشهدی به آن «لته» می گویند، گرد می کرد، داخل آن می گذاشت و با سُمبه می کوبید. سپس در وقت اذان، چاشنی یا فیتیله توپ را روشن می کرد. باروت ها با صدای بسیار مهیبی منفجر می شد و لته های سوزان و روشن را در هوا می پراکند؛ به طوری که صدا از تمام شهر به گوش می رسید و روشنایی اش دیده می شد. به این شیوه، اهالی شهر از ساعت وقت افطار و سحر، آگاهی پیدا می کردند.مشهدی ها علاوه بر این در شب نوزدهم رمضان سنتی خاص داشتند که ویژه اهالی این شهر بود و حالا سال هاست به دستِ فراموشی سپرده شده است؛ به این صورت که خُسُرها (پدرزن ) با هدیه کوچکی مثل خرما یا زولبیا به خانه داماد اول می رفتند و روزه شان را در خانه دختر بزرگشان افطار می کردند. این آیین به یادِ میهمانی حضرت علی(ع) در خانه دخترشان ام کلثوم(س) پیش از ضربت خوردنشان در مسجد کوفه برگزار می شد و مورد احترام بود. همچنین سحرهای ماه رمضان مادران، پسربچه ها را تشویق می کردند که بر بام خانه ها مناجات بخوانند و من یکی از همین پسر بچه ها بودم که مناجات مولاعلی(ع) را می خواندم: «شب خیز که عاشقان به شب راز کنند/ گرد در و بام دوست پرواز کنند...» در کنار همه این ها از آنجا که کوچه پس کوچه های مشهد بالاشهر و پایین شهر نداشت و در هر محله اغنیا در کنار فقرا زندگی می کردند، افطارهای ماه رمضان اگر کسی پلوپزان داشت،
حتما برای همسایه های دیوار به دیوار خود می برد تا اگر بوی چلوخورش در دِماغ بی نوایی نشست، او حسرت نبرد و چشمش به دنبال آن غذا نماند.
*مشهدی پژوه و نویسنده کتاب مشهد قدیم