مرثیه‌ای برای بولواری که هنوز زنده است


مرثیه‌ای برای بولواری که هنوز زنده است

درکشورهایی چون ما که به اصطلاح «در حال توسعه» ایم چهرۀ شهرها مدام در حال نو به نو شدن است.


شهرآرا آنلاین - امیر خضرایی منش| تغییرات به قدری برق آسا و هولناک است که هر فردی از هر نسلی، حتی ممکن است دیگر چیزی از شهر کودکی هایش در شهر امروز نیابد. چنین شهری محتاج راویانی است تا کیفیت هر روز گم شونده اش را ثبت و ممهور، و البته دشوارتر از آن، تپندگی و زندگی اش را روایت کنند. برای تقریب به ذهن شاید بد نباشد مثالی حیّ و حاضر را احضار کنیم، بولوار ملک آباد مشهد.

نگارنده در شمار آخرین نسلی است که در کودکیشان خاطره ای از آن ملک آبادِ قدیم ثبت شده، با درختان انبوه سربهم آورده اش که در آفتابی ترین روزهای تابستان هم سایه ساری در گذر شهری بود. سواری ها که از فلکۀ پارک وارد بولوار می شدند انگار به یک دالان سایه وارد می شدند و تماشای تصویر متحرک درختان بر شیشۀ جلو سواری، یک بازیِ همیشه برای کودکیِ آن سال ها بود.

بی خبرم که آن کیفیتِ امروزْ غایب، در تصاویری حرفه ای ثبت و ضبط شده است یا نه، اما هرچه هست امروز بارقه ای بسیار کمرنگ از حساسیت در افق پدیدار شده. گویا حالا افراد بیشتری به کیفیت زیستی شهر اهمیت می دهند و گرایش به مستندسازی وجوه مختلف حیات شهری هم رشد چشمگیری داشته.

بر چنین بستری است که خبر ساخت مستندی دربارۀ بولوار کشاورز تهران (یکی از زیباترین و مهم ترین بولوارهای کشورمان، از دیروز تا به امروز) شوقی می انگیزد و آدم را به سینما می کشاند، اما «قصه ی بلوار» (داود اشرفی، ۱۳۹۶) خیلی زود این شوق را نقش بر آب می کند. ایراد کار در ساخت اثر و نماهای مبتدیانه، یا گفتار متن ضعیف و آزارنده اش نیست (از اینها می شد با اغماض و به نفع چیزی بزرگ تر چشم پوشید)؛ مشکل اینجاست که هرچند به ظاهر با مستندی دربارۀ بولوار کشاورز روبه‌رو می‌شویم، در واقع خودِ بولوار کشاورز اهمیتی برای مستند ندارد. اثر با ردیف کردن مجموعه ای از مواد آرشیوی، که اگر هم جذابیتی دارند مربوط به کیفیت آرشیوی خودشان است و نه هم نشینی و تدوین دوباره شان در فیلم، و به دست دادن سیر تندگذری از وقایع تاریخی از دوران قاجار تا به امروز، صرفاً به دنبال انگاره ای از رمانتیسم انقلابیِ مارکسیسم مبتذل است و بولوار برایش یکسر خلاصه می شود در اینکه چه زمان هایی مردم آن را «فتح» کرده اند، به عبارت ساده تر کِی به کف خیابان ریخته اند. هر وقت به چنین اتفاقی نزدیک شده ایم بولوار خوب است و هر وقت دور شده ایم، بد. نه خبری از معنای بولوار در زیست روزمرّۀ شهری هست و نه خبری از خاطره پذیری عمیق آن از دیروز تا به امروز (خاطره پذیری در حیات عمومی مردم، نه خاطرۀ میتینگ های سیاسی).

اما مستند حتی در همین نگاه هم شدیداً نحیف و کم مایه است. گویا اگر مرادفرهادپور کتاب «تجربۀ مدرنیتۀ» مارشال برمن را به فارسی ترجمه نمی کرد، بخش عمده ای از تولیدات فکری به اصطلاح چپ و مطالعات فرهنگی وار و شهری ما در دو دهۀ اخیر هیچ حرفی برای گفتن نمی داشتند. در پس پشت «قصۀ بولوار» تنها برداشتی تُنُک مایه از برخی تعاریف انقلابی مارشال برمن از بولوار نشسته است.

البته ماجرا برای برمن به این سادگی نبوده و روایت او از بولوار بسیار پیچیده تر از این حرف هاست، برای مثال ببینید که او چطور در فصل مربوط به بولوار نِوسکی و بازخوانی «یادداشتهای زیرزمینی» داستایفسکی، نقش فردیت و حیات ذهنی را نیز در شکل دهی به بولوار برجسته

می کند. نگاه محدود، بسته، و ابزاریِ فیلم به بولوار در واقع آن روی سکّۀ برخورد مدیران و دولتمردان ما به شهر است و میان آن دو تفاوت ماهوی در کار نیست. هر دو شهر را صرفاً برای چیزی دیگر می خواهند و دست بر قضا ــ بر خلاف ظاهر ــ موجودیتی فی نفسه برایش قائل نیستند. از همین است که فیلمساز با درج تاریخ ۱۳۸۸ در پای نام «بولوار» آنرا «مرحوم» هم می کند تا مگر یک روز دیگر که باز شورشی باشد «زنده» محسوبش کند.



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته

زیباترین سفره های شب یلدا را ببینید + عکس