چه کسی بود صدا زد «سلطان»؟
نام «سلطان» را بچههای محله روی او گذاشته بودند. او پسر «سلطان»خانم بود و بچههای محله «علیسلطان» صدایش میزدند. توی کوچه «قبرمیر» کسی فکرش را هم نمیکرد علی یکروز حامی تیم کوچک محله خود شود و همراه بازیکنان گمنام این تیم رشد کند. او 2 آرزوی بزرگ دارد؛ آرزوهایی که حسرت روزهای پیریاش شده: یکی برپاکردن دوبارۀ دار قالی و دیگری بازی تیمش با یکی از تیمهای مطرح اروپایی.
شهرت در محلههای شهر
بعد از برد در بیشتر بازیهای محلی، تیم محله به تیم «علیسلطان» معروف شد. چندکاپ محلی هم گرفت. سلطان از آن به بعد جدیتر و با اشتیاق بیشتری به بچهها میرسید. یک دوره مسابقات رسمی فوتبال در زمین چمن سعدآباد، فرصت طلایی بود تا پسران محله طبرسی زیر پرچم علیسلطان برای رسیدن به رؤیاهایشان تلاش کنند. علیسلطان و بچههایش در این تورنمنت باشگاهی نوجوانان مقام سوم را به دست آوردند تا آوازهشان در محلات شهر بپیچد؛ از آن پیچیدنهایی که آنروزها رسم بود. روی دیوار با اسپری بنویسند که «علی سلطان» حریف میطلبد و جوانهای محل به اشتیاق «کلخواباندن» زیر آفتاب تابستان و سرمای زمستان پابهتوپ شوند.
آبپاشی زمین خاکی با ماشین آتشنشانی
آنروزها نهتنها زمین چمن مناسب مثل امروز فتوفراوان نبود، بلکه زمینخاکیها هم رنگ چندانی برای پابهتوپشدن بچههای محلات نداشتند. محله فوتبالخیز طبرسی هم زمین مناسبی نداشت. علیسلطان و بچههایش بیشتر تمریناتشان را در کوی رضاییه یا در زمین خاکی پشت انبار نفت قدیمی در چهارراه مقدم انجام میدادند. قبل از هر تمرین یا بازی، با آفتابه زمین را آبپاشی میکردند تا بچهها موقع دویدن کمتر گردوخاک بخورند و کمتر اذیت شوند. بعد از آن هم با تدبیر سلطان، در ازای گرفتن 3 تومان، ماشین آتشنشانی میآمد و قبل از هر تمرین، زمین را آبپاشی میکرد.
از پیام سلطان تا شکستن شاخ ابومسلم
تیمهای باشگاهی مثل ابومسلم، شهدپاپ، توربو و هواپیمایی خرج میکردند و اعضای تیم علیسلطان برای ناهار بعد از تمرین به خانه علی میرفتند. همسرش ناهار بار میگذاشت و جوانان تیم ردیف به ردیف مینشستند و ناهار میخوردند. سلطان و بچههای طبرسی برای آنکه بتوانند در مسابقات باشگاهی شرکت کنند، باید حامی مالی میداشتند و شرکت مخابرات هم خواسته آنها را اجابت کرد. بعد از انقلاب هم به اذعان خود علی سلطان «سختترین و تلخترین تصمیم» برای تیم سلطان طبرسی گرفته شد و نام تیم به «پیام» تغییر کرد. آوازه پیامیها در شهر پیچیده بود؛ اما شکستن شاخ غول بزرگ شهر، تنهااتفاقی بود که میتوانست پیام را به قطب بزرگ فوتبال شهر تبدیل کند؛ پیام علیسلطان را. در آن دیدار مشهور پیام در مقابل ابومسلم، مهدی قیاسی 2بر1 به برتری رسید؛ پیروزیای که مثل توپ در شهر صدا کرد.
و پایان سلطان طبرسی در فوتبال
داستان جدایی از دنیای فوتبال و بچههای «پیام»، تلخترین بخش زندگی اوست. میگوید در خلوتش برای آنروزها اشک میریزد. سلطان، نقل جداییاش از تیم را به حافظه تاریخ پیوند میدهد و دربرابرش سکوت میکند. او جایی میگوید: دوست دارم بدانید در آن زمان که خریدوفروش باشگاهها تازه مُد شده بود و «پیام» هم در اوج بود، چند پیشنهاد با رقم نسبتا بالا برای خرید «پیام» ارائه شد، اما چنان تعصبی به تیم و بچهها داشتم که بدون هیچ مشورتی «نه» گفتم و همانجا پروندهاش را بستم. «نه» گفتم تا فردا نگویند: علیسلطان عرضۀ نگهداشتن تیم را نداشت، «نه» گفتم چون بچههایی را که از نوجوانی در تیم من بودند، مثل بچههای خودم دوست داشتم و جدایی از آنها واقعا برایم سخت بود؛ اما روزگار است دیگر، کاری که بخواهد بشود، میشود. امروز من ماندم و حسرت روزهای خوبی که با «سلطان طبرسی» داشتم. امروز از آن سلطان نه یالی مانده، نه کوپالی.
عطارزاده: فوتبالی نبود، ولی حامی بود
سنگربان پیامی فوتبال خراسان درباره علی سلطان میگوید: شاکله و پایه اولیه تیم «پیام» مشهد درواقع بههمت علی شادیان (معروف به «علیسلطان») شکل گرفت. علیآقا شخصیت مهربان و دلسوزی داشت. فوتبالی نبود، اما بچهها را خیلی حمایت کرد و برای نگهداشتن و حفظ آن جمع، همهکار کرد. دکتر عطارزاده از سلطان نقل میکند که همیشه میگفت: من معتقدم چندتا برادر هم هیچوقت یکسان نمیشوند. شما باهم بسیار متفاوت هستید، اما درعینحال نقطه مشترک دارید و آن عشق به فوتبال است. من هرکدامتان را باتوجه به خصوصیاتی که از شما سراغ دارم، در این تیم نگه داشتهام. مجموع این خصوصیات یکتیم خوب و یکدل را تشکیل میدهد. با حفظ همین اتحاد و یکدلی است که میتوانید برنده میدان باشید. عطارزاده اضافه میکند: بهطورکلی علیسلطان، هوش هیجانی بالایی داشت و بچهها را خیلیخوب مدیریت میکرد؛ او چناناتحادی بین بچهها بهوجود آورده بود که تقریبا هرروز ذوق تمرینکردن را در دلمان داشتیم. این یکدلیها گمشده امروز دنیای فوتبال است.
رهباردار: علیسلطان عاشق حمایت بود
میگوید: اگر بخواهم درخصوص حامی و پایهگذار اولیه تیم «پیام» بگویم، میشود یک جمله: «علیسلطان، عاشق این کار بود». هاشم رهباردار، پیشکسوت فوتبال پیام، درباره شخصیت پایهگذار تیم پیام میافزاید: او بهحق، بچهها را مثل بچههای خودش دوست داشت و برایشان دل میسوزاند. در یکروز، گاه 3 تا مسابقه برایمان میگذاشت. به بچهها میگفت هرکسی در زمین با پای برهنه بدود، او را در مسابقه بعدازظهر بازی میدهم. هدفش بالابردن استقامت ما بود. بچهها هم به عشق حضور در زمین و بازی بعدی، از جان مایه میگذاشتند. سوای اینها هروقت هم که لباس و کفش مناسبی لازم داشتیم، از درآمد کارگاه قالیبافیاش، برای ما تهیه میکرد.