سیاه راه سیاوش!


سیاه راه سیاوش!

مرد اول حاشیه‌های بازی نیمه‌نهایی جام حذفی یک مشهدی بود، کسی که راه بزرگ شدن را اشتباه رفت!


شهرآرا آنلاین - مسعود حکم‌آبادی - پیام مشهد که سال88 به لیگ دسته‌اول سقوط کرد، یک سال را علی حنطه کج‌دار‌ومریز توی لیگ بود، تاجایی‌که تربیت یزد با یحیی گل‌محمدی آمد و حنطه را در ورزشگاه پیر تختی چهارتایی کرد و رفت. ناقوس سقوط پیام همان‌جا به صدا درآمد. بازیکنانش یکی‌یکی جدا شدند و تیم با هزار بدبختی در لیگ دسته‌اول ماند. سال بعدش پیام صاحب نداشت، باید عده‌ای دلی می‌آمدند تا برای شهرشان بازی کنند. خراسان یک تیم در دسته دوم داشت به نام گاز سرخس که منحل شد، بازیکنانش سرازیر شدند به پیام، جایی که عباس چمنیان سرمربی‌اش بود. وسط خط دفاعی سبزپوشان آن موقع یک مدافع بلندقامت بود به نام سیاوش یزدانی. همه بازی‌ها را بازی می‌کرد، نه به‌خاطر بازی خوبش، بلکه پیام بازیکنی روی نیمکت نداشت تا به زمین بفرستد. سال بعدش که پیام سقوط کرد، سیاه‌جامگان متولد شد. رضا مهاجری که الان برای خودش اسم‌ورسمی دست‌وپا کرده، بعد از شیرین‌فراز، دومین‌بار بود طعم سرمربیگری را می‌چشید. او به محض آمدنش سیاوش یزدانی را روی نیمکت نشاند، نه یک بازی و 2 بازی که دقیقا کمی بیشتر از یک فصل‌ونیم. خبرنگاران همیشه می‌پرسیدند که چرا یزدانی همیشه روی نیمکت است؟ اگر بازیکنی در لیگ دسته‌دوم هم قابلیت بازی ندارد، در تیم چه می‌کند؟ اما جواب مهاجری به‌صورت غیرعلنی یک جمله بود؛ «یزدانی را برای لیگ‌یک می‌خواهم.» وقتی سیاه‌جامگان بدون اینکه حتی یزدانی برایش یک بازی انجام دهد، راهی لیگ دسته‌اول شد، سیاوش مهره اصلی خط دفاعی‌اش شد و تمام نوددقیقه‌ها را در زمین بود؛ تاجایی‌که سیاه‌جامگان با پیکان فرهاد کاظمی به پلی‌آف رفت و در وقت‌های تلف‌شده بازی را واگذار کرد. فردایش یک خبر خارق‌العاده به باشگاه مشهدی رسید. شیعی، مدیرعامل وقت پیکان، به تهران نرفته بود تا آن مدافع قدبلند را با خودش ببرد. او فردای بازی با یک چک دویست‌میلیون‌تومانی به ساختمان آلتون، دفتر باشگاه سیاه‌جامگان رفت تا رضایت‌نامه یزدانی را بگیرد، غافل از اینکه سیاوش با هماهنگی مهاجری در تمرینات پرسپولیس دایی حاضر شده بود؛ اما نظر دایی را جلب نکرد تا اینکه شیعی چک باارزشش را به عباسی داد و دست سیاوش را گرفت و با خودش به پیکان برد. دنیای جدید فوتبالی او آغاز شد. همان‌سالش او در پیکانی بود که مهدی رحمتی را داشت، کسی که انتهای فصل برای بردن او به استقلال بدجور تلاش کرد، تاجایی‌که یزدانی 45دقیقه به پایان مهلت نقل‌وانتقالات در پستی اینستاگرامی از مدیران پیکان خواهش کرد رضایت‌نامه‌اش را بدهند و ندادند. او در پیکان ماند و بعدترش بین پرسپولیس و استقلال و سپاهان، آخری را انتخاب کرد و زردپوش شد. پسر بی‌حاشیه مشهدی خیلی حواسش به فوتبال پرت بود و از حاشیه‌ها بی‌خبر بود، او تقریبا از روزی که به پیکان رفت، جز بازی‌هایی که محروم یا مصدوم بود، امکان نداشت در زمین مسابقه نباشد. کار داشت خیلی خوب هم پیش‌ می‌رفت، خیلی‌ها او را گزینه جانشینی سیدجلال در تیم ملی دانستند که هیچ‌وقت میسر نشد. بارها از برانکو به‌عنوان مشتری‌اش یاد کردند که بازهم نشد و جایی بیشتر شناخته شد که هواداران پرسپولیس را تهدید کرد که به نصف‌جهان نیایند، چون «خون به پا می‌شود!» سیاوش یزدانی دیگر آن بچه مظلوم نیمکت‌نشین لیگ2 نبود. یک‌جورهایی یاغی زردقناری‌ها شده بود، از طرفی به‌ او یاد داده بودند با قدوقامتی که دارد، نفر اول دعواهای زمین باشد و از طرفی به‌ او گفته بودند مصاحبه نکند، حرفی نزند تا بهترین اتفاق‌ها برایش بیفتد؛ او اما آرام نمی‌نشست و گاه‌وبی‌گاه در فضای مجازی آشوب به‌پا می‌کرد و تیر آخر را درست روزی زد که می‌شد ستاره میدان باشد. مارک ویلموتس نشسته بود تا مهم‌ترین بازی این ایام را تماشا کند و درِ تیم ملی را برای آن‌هایی که کی‌روش بسته بود، باز کند؛ این یعنی بهترین فرصت خودنمایی برای نفر اول خط دفاعی اصفهانی‌ها، اما او درست زهرش را جایی ریخت که نباید می‌ریخت، توی صورت شجاع خلیل‌زاده با یک ادبیات فجیع که اطرافیان یزدانی که او را می‌شناختند را حسابی شوکه کرد. او بی‌تمرکز شد و درست وقتی باید بازی برای رفتن به ضربات پنالتی حفظ می‌شد، یک گاف شیرین دفاعی و شاید هم یک بدشانسی کافی بود تا کسی که قرار بود ستاره میدان نقش جهان باشد، به آدم منفور این بازی تبدیل شود. فضای مجازی پر شد از نوشته‌هایی در باب اینکه «فوتبال ارزش فحش‌خوردن ناموس بازیکنان را ندارد»؛ کاری که یزدانی قبح آن را ریخت. بازیکن بی‌حاشیه گاز سرخس حالا با این رفتارش احتمالا تیم ملی‌ را که برایش خواب و خوراک نداشت، از دست داد، پرسپولیسی را که یک روز در تستش رد شد و یک روز به آن‌ها «نه» گفت از دست داد و فوتبالش را به مسیر دیگری برد. سیاوش یزدانی می‌توانست از دیدار سپاهان و پرسپولیس حتی اینکه بازنده بازی باشد، به جاهای بزرگ‌تری برسد که نخواست و حالا باید دوباره برای بازگرداندن موقعیتش تلاش کند، شاید بیشتر از قبل، شاید خیلی بیشتر از قبل.


مرد جوان پسر مورد علاقه مادرزنش را به قتل رساند!