بادیگاردهای ریال


بادیگاردهای ریال

می گویند دستشان با گرفتن سلاح برای حفظ امنیت انس گرفته است. مأموریت که می روند هیچ کس نمی داند کدام استان، کدام شهر می روند، حتی نزدیکانشان، حتی همسرشان. مسیر حرکت برای رسیدن به مقصد و رساندن پول کاملا محرمانه است؛ محرمانه، محرمانه.


شهرآرا آنلاین - الهام مهدیزاده - محافظان برای حفظ امنیت محموله پول و طلا با کسی شوخی و تعارف ندارند. می گویند آنان برای حفاظت از ماشین پول رسان از جان گذشته اند. ممکن است پایان تلخ سرنوشت یکی از همکاران محافظ آن ها برای هر کدامشان رقم بخورد.

ماجرایی که به چند سال قبل برمی‌گردد. همان اول کار، سارقان سر اسلحه شان را سمت این محافظ چرخانده بودند و تیر خلاص... . وقتی بالای سرش رفته بودند، هنوز جان داشته و نفس می کشیده.

پزشکی قانونی گفته بود با تیر اولی که زده بودند، زنده می ماند، اما همان خوره «نزنم می زنند. نکُشم می کُشند.» به جان سارقان می افتد. باید سریع با کیسه های پول از مهلکه فرار کنند. بالای سرش می روند و تیر خلاصی را به پیشانی اش می زنند. پایانی با بوی خون و باروت.

این خاطره  تلخ در ذهن تک تک  محافظان حک شده است. روایت شهید محافظ بانک صادرات که برای حفاظت از ماشین و محموله پول در خون خود غلتید. به قول محسن، یکی از محافظان کارکُشته و باسابقه، کارشان همین است؛ «سلاح، یعنی مبارزه، یعنی دفاع.»

گزارشی که می خوانید، روایتی از محافظان خزانه استان و ماشین های پول رسان است. این گزارش با همکاری و نظارت مستقیم حراست شورای بانک های استان و نیز با درنظر گرفتن تدابیر امنیتی به منظور حفظ جان این افراد تهیه شده است.

﷯روایت اول-محافظ خزانه : رضا بعد از سربازی وارد این کار شده است. آن طورکه می گوید ٢٧سالی است که در بخش حفاظت فیزیکی شاغل است. رضا به پشتوانه سابقه و تجربه ای که در گذر سال ها کسب کرده اکنون سرنگهبان تیم حفاظت شده است. آن طورکه رضا می گوید، حفاظت فیزیکی کل مجموعه، چیدمان نیروها برای پُست های حساس و مأموریت ها با اوست.

از این محافظ فیزیکی درباره پُست های حساس می پرسیم، اینکه پُست های حساس آنان شامل چه بخش هایی است. کمی اکراه دارد که توضیح کامل بدهد. شاید به خاطر درخواست و شرطی است که در همان بدو ورود و قبل از مصاحبه از سوی حراست مجموعه و همکاران او مطرح شد؛ اینکه به دلیل حساسیت کار این افراد و اهمیت سیستم های بانکی و خزانه استان از طرح سؤالاتی که سبب ارائه اطلاعات یا کُدهایی به ذهن خام عده ای سودجو شود، خودداری کنیم.

قیمت زیاد امانت دار و رازدارترین افراد خزانه

با قبول این پیش شرط از رضا می خواهیم تا جایی که می داند مشکل ساز نیست، توضیح دهد. با این شرط، رضا ریز و درشت شغلش و پست های حساس کاری را که دارند، گلچین می کند و می گوید: یکی از پُست های حساس در حوزه حفاظت فیزیکی، مربوط به حفاظت از خزانه استان است. فکر کنم واژه خزانه برای همه آشنا باشد و بدانند چقدر حساس است. پول، طلا، سکه و اوراق بهادار در خزانه نگهداری می شود. مأمورانی که در این قسمت کار می کنند، پُست حساسی دارند.

او ادامه می دهد: موضوع حفاظت فیزیکی خزانه آن قدر حساس است که تمام ورود و خروج ها با وسواس خاصی کنترل می شود تا کسی نفوذ نکند. در این قسمت فقط کارکنان خزانه می توانند وارد یا خارج شوند. البته ورود و خروج آن ها نیز با تدابیر امنیتی و حفاظتی صورت می گیرد. کار ما شوخی بردار نیست. هیچ فردی حتی کارکنان شعب بانک ها هم نمی توانند وارد خزانه شوند.

توضیحاتش برای خزانه را با این گفته ها سر جمع می کند؛ «کل آدم هایی که در خزانه کار می کنند؛ چه کارکنان و چه محافظان، همه از پاکدست ترین افراد هستند، چون امانت دار و رازدار اطلاعاتی هستند که بسیار قیمتی است.»

سرنگهبان تیم حفاظت، حرف هایش را درباره دیگر پُست های حساس محافظان فیزیکی این گونه ادامه می دهد: یکی دیگر از پُست های محافظان فیزیکی، اسکورت محموله های پولی است. خود شما اگر به خودپرداز مراجعه کنید و پول نباشد چه حسی دارید؟ یکی از کارهای حساس ما رساندن پول به بانک هاست؛ حتی رساندن پول به شهرستان های استان برعهده ماست. گاهی پیش می آید که موجودی بر اساس ارقامی که بانک مرکزی در نظر می گیرد، بیشتر یا کمتر باشد. در این شرایط نیز باید پول و سکه را به تهران ببریم یا اینکه از تهران بیاوریم. معمولا روزهای آخر سال، بیشتر از روزهای دیگر، پول نقد در خودپردازها مصرف می شود. نبودن پول در خودپردازها برای حتی یک ساعت را هیچ کسی تحمل نمی کند و حتی مسئولان به این موضوع واکنش نشان می دهند. به همین دلیل کار ما در رساندن به موقع وجوه و سکه، اهمیت بسیار دارد.

جابه‌جایی پول و طلاهای نذری حرم

جابه جا شدن پول و طلاهای نذری مردم در حرم مطهر رضوی، یکی دیگر از بخش های کاری محافظان فیزیکی است. آن طور که رضا می گوید، هر زمان که آستان قدس رضوی اعلام افزایش موجودی و جابه جایی کند، برای حمل پول و طلاهای نذورات می روند تا ماشین را اسکورت کنند.

توضیحات رضا درباره جمع شدن پول، طلا و نذورات حرم مطهر امام ضا(ع) این گونه است: معمولا آستان قدس رضوی برای انتقال نذورات حرم هر چندوقت یک بار درخواست می دهد و ما برای حفاظت، ماشین را اسکورت می کنیم. قبل از اینکه پول ها و طلا های جمع شده در حرم را به تحویل دار بانک بدهند، یک بار تحویل داران حرم می شمارند و باندزده و خشتی تحویل تحویل دار بانک می دهند. توضیح این محافظ درباره باند پول، همان نوار کاغذی دور بسته های پول است. خشت نیز هر ١٠ بسته صدتایی از یک نوع پول است.

او می گوید: خود آستان قدس رضوی خزانه و تحویل دار دارد. حتی خزانه طلا و جواهر از خزانه وجوه نقدی آستان قدس رضوی جداست. معمولا روی یک میز بزرگ، پول های نذری مردم را می ریزند تا پول های مچاله شده را باز کنند؛ چون آن ها را داخل ضریح می ریزند پول ها مچاله و چروک است. بعد پول ها را بسته بندی می کنند.

رضا سخت ترین شرایط کاری اش را زمان مأموریت ها می داند؛ «کار من هدایت تیم حفاظت است. در هر مأموریت محموله های پول توسط ماشین پلمب شده در اختیار تیم حفاظت قرار می گیرد و کار این تیم، رساندن به موقع و سالم ماشین به مقصد است. در تمام طول مسیر، استرس اینکه اتفاقی برای ماشین و تیم حفاظت رخ ندهد، با من است. فقط زمانی که ماشین به مقصد می رسد و تحویل داده می شود، نفس راحتی می کشم.»

-با این توضیحات، فکر کنم خزانه باید چند لایه درِ محافظ و تعداد زیادی نیروی حفاظت فیزیکی داشته باشد؟

«این سؤال شما را نمی توانم پاسخ بدهم. تعداد نیروها و میزان حفاظت از خزانه، یک موضوع امنیتی است و اگر بگویم قطعا یک کُد اطلاعاتی داده ام. با این حال این را به شما می گویم که حتی اگر فردی با فرض محال یک روز بخواهد به خزانه راه یابد و نفوذ کند، اگر هیچ نیروی حفاظت فیزیکی آنجا نباشد، حداقل ١٠ تا ١٢ ساعت زمان نیاز دارد تا بتواند از موانع امنیتی عبور کند. هیچ کس با این شدت تدابیر امنیتی به ذهنش خطور نمی کند که به خزانه دستبرد بزنند.»

﷯روایت دوم-اسکورتی ها و خاطره بازی با مسلسل: محسن، یکی دیگر از محافظان فیزیکی است. او ١۶ سال سابقه کار دارد. سؤالاتمان از محسن درباره نحوه جابه جایی پول است؛ «ماشین پولی که به ما تحول می دهند، پلمب شده است. برای هر ماشین چند نیروی مسلح کار اسکورت را برعهده دارند.»از او درباره تعداد محافظان هر ماشین که می پرسیم، گویا سؤال باز حوالی همان کُدهای اطلاعاتی است، چون پاسخی که محسن به ما می دهد از این قرار است: نمی توانم به شما بگویم.

این محافظ فیزیکی درباره نوع ماشین ها و قدرت آن ها برای مقابله با تهاجم سارقان این طور توضیح می دهد: ماشین هایی که برای محموله های پولی استفاده می شوند، معمولا ماشین های قوی و مجهزی اند. تمام این ماشین ها مجهز به جی پی آراس است تا مسیر تحت کنترل باشد. البته حفاظت از ماشین های پول رسان فقط به همین یک مورد ختم نمی شود. معمولا چند ماشین شخصی، ماشین پول رسان را در مسیرش کنترل می کنند. معمولا این ماشین های شخصی ، کمی جلوتر و عقب تر از ماشین اصلی حرکت می کنند. گاهی پیش می آید که مسیر ترافیک شدیدی داشته باشد. اگر خدای ناکرده اتفاقی رخ دهد، در ترافیک، راه گریزی برای ماشین نیست. در این شرایط این ماشین های شخصی قبل از رسیدن ما به محل، اوضاع را خبر می دهند.

حمایت های نامحسوسی که از ماشین های حمل پول می شود، از زبان محسن همچنان ادامه دارد؛ «نیروی انتظامی نیز در مسیر همراه ماست. گاهی نیروی انتظامی به ما این اجازه را می دهد که از مسیرهای ویژه در زمان ترافیک استفاده کنیم تا پول را به شعب برسانیم. این همراهی آنان جای قدرشناسی دارد.»

خاطره ای با بوی باروت و خون

رضا و محسن برای گفتن خاطرات، خاطره شهید محافظ بانک صادرات را می گویند و بیشتر از این راغب به بیان خاطره نیستند. در ادامه و با هماهنگی با حراست بانک، محسن خاطره ای تعریف می کند؛ « یک روز مقابل یکی از مدارس مشهد ، زانتیایی توقف می کند. زانتیا، از همان ساعات اول شروع به کار مدرسه کنار خیابان توقف می کند. چند ساعتی می گذرد و راننده خودرو زانتیا داخل ماشین خود با گوشی موبایل در حال حرف زدن است و جابه جا نمی شود. توقف چند ساعته این راننده، حساسیت مدیر مدرسه را بر می انگیزد. او از پنجره مدرسه یکی دوبار بیرون را نگاه می کند، اما خبری از رفتن زانتیا نیست. چرا راننده بست نشسته است و نمی رود؟ چرا به جز چندبار صحبت با تلفن، شش دانگ حواسش به خیابان و رفت وآمد ماشین هاست؟ نکند این فرد قصد آزار و اذیت دانش آموزی را دارد؟ این ها سؤالاتی است که در ذهن مدیر مدرسه نقش می بندد. چیزی به پایان ساعت کاری مدرسه و بیرون آمدن بچه ها از مدرسه نمانده است. مدیر مدرسه تصمیم می گیرد که با ١١٠ تماس بگیرد.»محسن ادامه می دهد: معمولا پلیس زنگ آخر مدارس در خیابان های اطراف مدارس گشت می زند. با اطلاع دادن مدیر مدرسه، پلیس با وسواس خاصی، خودرو را زیر نظر می گیرد. دانش آموزان به خانه می روند اما خودرو همچنان کنار خیابان متوقف است. پلیس سراغ راننده می رود. با دیدن پلیس، راننده جا می خورد؛ انگار یکی دست او را خوانده و نقشه اش را لو داده است. به محض خواستن مدارک قصد فرار می کند که ناکام می ماند و پلیس او را می گیرد. با دستگیری این فرد، نیروی انتظامی ماشین را بررسی می کند. داخل ماشین آرپی جی، رگبار و مسلسل کشف می شود. بعد از دستگیری آن فرد اعتراف می کند که قصد داشته ماشین حمل پول ما را بزند. او در اعترافاتش به این موضوع اشاره می کند که از یک ماه قبل، شعبه و ماشین های حمل پول را رصد کرده است. با ماشین های مختلف چند روز پشت سر ماشین حمل پول رفته تا بتواند مسیر پولی ماشین پول رسان را شناسایی کند. با این شرایط در یکی از خیابان های فرعی مسیر توقف می کند تا به گفته خودش با یک حرکت غافلگیرانه و استفاده از رگبار و مسلسل بتواند همه نیروهای محافظ و تحویل دار را شهید کند و با کیسه های پول و طلا فرار کند. اگر این مدیر، هوشمندانه این خبر را به پلیس نمی داد، با اسلحه هایی که آن فرد همراه داشت، آن روز حتما یکی دو تا از همکارانمان را از دست می دادیم.

آب رفتن کیسه های پول

-از کیسه های پول گفتید. الان که طلا و سکه گران شده فکر کنم بیشتر از پول باید استرستان برای سکه هایی باشد که جابه جا می کنید؟

محسن جوابش نه تأیید است، نه رد. او می گوید: کار ما محافظت است. این وسط می خواهد طلا ارزشش بالا یا پایین شود، ما باید وظیفه مان را که حفاظت از محموله است، به درستی انجام دهیم.ادامه صحبت محسن با کاهش ارزش پولمان گره می خورد؛ «زمانی هزار تومانی برای خودش ابهتی داشت. وقتی می خواستیم پول زیاد جابه جا کنیم، کیسه های پول که تحویل داران داخل ماشین می گذاشتند، آن قدر بزرگ بود که به چشم همه می آمد. شاید بیشتر مردم کیسه های سبز تیره ای را که مأموران جابه جا می کردند، دیده باشند. الان و با آمدن تراول و کم شدن ارزش پول، حجم پولی که جابه جا می کنیم، خیلی کمتر شده است. فکر کنم اگر مردم چشمشان به کیسه های پول بیفتد، شاید اشکشان هم در بیاید. (باخنده) الان دور دور سکه و طلاست. یک مشت سکه که کف دست را پر می کند، ارزش زیادی دارد.»

محسن ادامه می دهد: همه می دانیم که پولمان بی ارزش شده اما این پول، یک جورهایی مثل شناسنامه همه ما ایرانی هاست. اگر ما به پولمان ارزش نگذاریم، چه کسی می خواهد ارزش بگذارد؟ بارها دیده ام که اگر برای طرف یک دلار بدهند، با چه وسواسی آن را داخل کیف پولش می گذارد؛ جوری که اصلا تا نخورد.

صاف صاف. الان یک دلار ١۵ هزار تومان ارزش دارد. آن وقت همین آدم یک تراول ۵٠هزار تومانی را مچاله شده داخل کیف یا جیبش می گذارد یا حتی وقتی برگه ای دور و اطرافش نباشد، پشت آن شماره تلفن می نویسد.

از همان اول، جنگی

سراغ کار با اسلحه می رویم. محسن کار با اسلحه را جزو وظایف ذاتی شغلش می داند؛ «کار ما با همکاران نیروی انتظامی فرق دارد. همکاران نیروی انتظامی ٣تیر مشقی دارند، اما تیرهای ما از همان اول جنگی است. چون ما فرصت نداریم اخطار هوایی بدهیم. درگیری های کاری ما با سارقان و در محیط شهری است. سارقی که برای سرقت بانک می آید، می داند که باید با نیروی مسلح درگیر شود؛ برای همین از همان ابتدا به سمت محافظان شلیک می کند تا دست خالی از بانک بیرون نرود و بتواند خود را از مهلکه نجات دهد. در این شرایط، زمان ما برای مقابله خیلی کم است. این افراد مسلحانه می آیند و می دانند درگیری با نیروی مسلح درگیری با کل نظام است.»

دومینوی رسیدن به جایگاه حفاظت

﷯روایت سوم-مرتضی ١٧ سال سابقه کار دارد. از نظر ظاهر جسمانی، شبیه ورزشکاران پرورش اندام است. خودش می گوید سال هاست ورزش پرورش اندام کار می کند و هنوز نیز در هر فرصتی، به تمریناتش ادامه می دهد. او ورودش به کار محافظت فیزیکی را به علاقه ای کودکی اش گره می زند؛ « از همان بچگی از مأموران آگاهی خوشم می آمد. پرستیژ خاصی داشتند. خدا را شکر که به آرزویم رسیدم و از کاری که انجام می دهم راضی هستم.»

او درباره کارش به همان استرس سالم رساندن خودرو محموله پول اشاره می کند. از مرتضی در باره ایمنی برای مقابله با تیراندازی که می پرسیم، انگار سؤالمان دوباره حوالی پرسش های خصوصی است. او درباره ایمنی خودرو این طور توضیح می دهد: همین قدر به شما بگویم که خودرو هایی که برای حمل محموله های پولی استفاده می شود، ایمن است. شاید در ظاهر چندان نشان ندهد، اما از نظر بدنه و موتور، این خودرو ها تقویت شده است. ایمنی این خودرو ها نیز بهترین شرایط را دارد.

این محافظ فیزیکی به لباس های ضدگلوله ای که به تن دارند و حضور تیم های هادیِ مخفیِ عملیات اشاره می کند. او می گوید: در جاده ها مسیرهایی را که خودرو حمل پول و سکه قرار است از آنجا عبور کند، «هادی عملیات» از نظر امنیتی بررسی می کند. در بعضی از عملیات ها پیش می آید که هادی عملیات چندبار مسیررا جابه جا می کند یا حتی می گویند خودرو پول، در میان راه جابه جا شود.

از او درباره نحوه ورود به این کار می پرسیم؛ « بعد از دوران سربازی از طریق آگهی بانک، وارد این کار شدم. برای ورود باید در آزمونی که می گیرند، قبول شویم. تمام افرادی که این آزمون را قبول شدند، وارد مرحله عملی می شوند. در مرحله عملی، یک دوره صدروزه مهارت آموزی برای کار با اسلحه و پول رسانی و نیز دفاع شخصی آموزش داده می شود. اگر این مراحل را با موفقیت پشت سر بگذاریم، به عنوان یک مأمور حفاظت انتخاب می شویم.»

آن طور که مرتضی می گوید، آمادگی جسمانی نیز از شرایط خاص رسیدن به این شغل است؛ «در کار ما نباید طرف آسیب جسمی دیده باشد. باید آن قدر از نظر جسمانی آماده باشد که حتی اگر کار به دفاع شخصی رسید، در این حوزه نیز قدرتمند باشد. داشتن مهارت تیراندازی نیز از دیگر ویژگی های کار ماست. برای تیراندازی باید هدف گیری قوی ای داشته باشیم، چون عملیات های ما در محیط شهری انجام می گیرد. باید در کوتاه ترین زمان ممکن به نحوی دفاع کنیم که نه به مردم آسیب وارد شود و نه فرد سارق بتواند فرار کنند.»

لب خوانی

﷯روایت چهارم-محمدمهدی دیگر محافظ بانکی است که با او گفت وگو می کنیم. او نیز ٢۴ سال سابقه کار دارد. آن طور که می گوید قبل از این شغل آزاد داشته است، اما به خاطر علاقه ای که به کارهای نظامی داشته، لابه لای آگهی های استخدام، گوشه چشمی هم به آگهی های حوزه نظامی داشته است. محمدمهدی معتقد است اگر فردی به این کار علاقه نداشته باشد، نمی تواند محافظ فیزیکی خوبی باشد.

از او درباره خاطرات سرقت یا اتفاقاتی که حین کار برایش افتاده می پرسیم. با کمی مکث می گوید: ندارم.

«ندارم» شاید تک واژه ای ساده و خلاصه برای فرار از گفتن خاطرات و جزئیات کار باشد. انگار این گونه طفره رفتن دفعه اولش نیست. با خنده ای می گوید: وقتی در جمع دوستان و خانواده هستم، همه دوره ام می کنند تا خاطره ای را با آب و تاب برایشان تعریف کنم. گوش هایشان را تیز می کنند تا از مسیری که پول برده ام و اتفاقاتی که در مسیر برایمان افتاده است، بگویم. اما معمولا می پیچانم! کار ما شوخی بردار نیست؛ اگر من جزئیات و خاطرات شغلم را به یکی از دوستانم بگویم، ممکن است این فرد خاطره من را در یک جمع دوستانه دیگر تعریف کند و به همین سادگی جزئیات کار ما دهان به دهان بچرخد. به همین دلیل بیشتر اوقات سعی می کنم که از تعریف کردن خاطرات یا بیان جزئیات خودداری کنم. گفتن این موارد و دهان به دهان شدنش برای خود من و همکارانم خوب نیست. ممکن است از این گفته ها اطلاعاتی به افراد سودجو بدهیم که دردسرساز شود. پس ندارم و نمی دانم بهترین پاسخ است. (با خنده) رازدار بودن مأموریت ها و کارهایی که انجام می دهیم، یکی از اصول جدی کار ماست. حتی خانواده های ما اطلاعاتی ندارند. فقط می دانند مأموریت می رویم. نه از جایی که می رویم خبر دارند، نه از مسیر پول رسانی.

با این گفته ها و سکوت چند لحظه ای، محمدمهدی بالاخره به صندوقچه خاطراتش رجوع می کند تا از لابه لای خاطرات ریز و درشتی که در ذهنش دارد، یک خاطره را برای گفتن مطرح کند؛ «چند سال قبل، همراه یکی از تحویل داران قرار شد به یکی از شعب بولوار ابوطالب پول برسانیم. تحویل داری که همراهم آمده بود، سن و سالی از او گذشته بود و سال های پایانی کارش را پشت سر می گذاشت. آن روز قرار بود به چند شعبه پول برسانیم. تحویل دار پول را که از عقب ماشین برداشت، گفت سریع به بانک می برد و می آید. هنوز چند قدم بیشتر برنداشته بود که چشمم به یک موتورسوار و سرنشین پشت سرش افتاد. با اینکه دور بودند با لب خوانی موتورسوار متوجه شدم که به او گفت «پیره؛ بزن.» خودم را سریع به تحویل دار رساندم و با کاور کردن خودم میان تحویل دار و موتوری مانع شدم تا پول ها را بزنند. موتوری با یک نگاه از کنار ما رد شد.»

تعیین نرخ دلار در بازار هرات و دوبی!

مصاحبه با محافظان بانکی را می‌خواهیم با ثبت چند تصویر از این محافظان در قاب عکس به پایان ببریم. یکی از مسئولان حراست بانک ملی استان همراه ماست. چند متر مانده به بانک ملی، خیابان امام خمینی(ره) از جمعیت سیاه می زند. تمام جمعیت خلاصه شده به مردانِ دلار به دستی که چشم به رهگذران دوخته اند؛ «دلار... دلار... آقا دلار می خواهی... خانم دلار...»انگار دیدن حاشیه خیابان و این آدم های تکراری برای مسئولان بانک ملی طبیعی است؛ « این آدم ها هر روز اینجا هستند. تعدادشان کمتر نشده که هیچ، بیشتر هم شده است. چند بار برای سر وسامان دادن به این وضعیت مکاتبه کردیم، اما جواب درستی نگرفتیم. مسئولان می گویند این افراد، نقشی در تعیین قیمت دلار و نوسانات آن ندارند. می گویند قیمت دلار و نوسانات آن در بازار دوبی و هرات تعیین می شود. به قول آن ها این افراد بیشتر یک گماشته هستند تا اینکه واقعا خرید و فروش کنند. ما هم مثل همه مردم دوست داریم که بساط این دلال ها از این اطراف جمع شود.» از بانک که بیرون می آییم، هنوز بساط خرید و فروش دلار داغ است. انگار تمام زندگی شان به دلارهای دستشان گره خورده، برخلاف همه رهگذران که تمام دار و ندار زندگی شان به ریالی بند است.



بغض و گریه مسعود پزشکیان هنگام دیدن عکس همسرش