«کجا زندگی می کنی؟»
«خیابون پانیذ، پلاک ١٩»
در این گفت وگو، جز اطلاعات بیرونی صرف، هیچ چیزی بین شخصیت ها رد و بدل نشده است. مثال نوع داستانی:
«کجا زندگی می کنی؟»
«تو همین سگ دونی»
در مثال دوم افزون بر اطلاعات بیرونی چیزی بین شخصیت ها رد و بدل شده است که می توانیم اسم آن را عنصر «دراماتیک» بگذاریم. در اینجا حتی می توانیم محله ای را تصور کنیم که احتمالا در ناحیه ای فرودست از شهر باشد. کثافت و به هم ریختگی مکان و افزون بر همه این ها خلق وخوی این شخصیت هم به ما منتقل شده است. کار عنصر دراماتیک همین است که مثل یک انفجار عمل می کند. با اینکه از کلمات تقریبا برابری در مثال دوم استفاده شده، اطلاعات و عواطف چندگانه ای را برای مخاطب تداعی می کند: لحن گوینده، خلق وخو، فضا، اطلاعات و نکاتی دیگر که در ذهن شما هم حتما شکل گرفته است.
اما نکته اینجاست که آیا مثال اول جایی در دنیای ادبیات ندارد و باید به مریخ تبعید شود؟ فرض کنید می خواهیم فضای منجمدی از روابط بین آدم ها ترسیم کنیم و در این بخش از داستان شخصیت با آدم هایی ارتباط دارد که بیشتر شبیه به روبات هستند تا آدم های زنده دارای عواطف... . مسلما نیازی به توضیح بیشتر نیست. در چنین موقعیتی استفاده از گفت وگوهای دراماتیک به شوخی می ماند و کاملا نقض غرض است و سؤال اینکه ترسیم چنین فضای منجمدی در ادبیات، چرا نباید جایگاهی داشته باشد؟ بنابراین ما چیزی تحت عنوان «دیالوگ هایی که در دنیای ادبیات داستانی جایی ندارند» نداریم. هر دیالوگی را می توان برای شخصیت ها ترسیم کرد، مهم «بجا» بودن آن دیالوگ از نظر تکنیکی و هماهنگی با محتوای اثر است:
«فکر کردم این اتاق را جایی دیده ام. فریاد زدم: «اینجا دیگر کجاست؟» گفت: «پذیرایی، اینجا پذیرایی است.» (اولین عشق، ساموئل بکت، برگردان فارسی علی باش)
این اولین گام برای شناخت دیالوگ و دیالوگ نویسی است. اما باید گفت که یکی از دشوارترین مهارت ها در داستان نویسی (و البته نگارش فیلم نامه و نمایشنامه) نوشتن گفت وگو برای شخصیت هاست. اولین نکته این است که دیالوگ، سازوکار خود را از الگوی واقعی و شیوه مکالمات روزمره می گیرد، حتی اگر قرار باشد روایت در فضایی فراواقعی اتفاق بیفتد. اصل اساسی دیالوگ نویسی و جوهره اصلی تمامی تکنیک ها در سیاره دیالوگ، «زندهبودن» گفت وگوست؛ به این معنی که گفته های شخصیت ها با محتوای اثر و فضای داستان هماهنگی کاملی داشته باشد و مخاطب باور کند «چنین کلماتی» از دهان «چنین شخصیتی» ادا شده است. یعنی حتی اگر قرار باشد برای آدم های منجمد و بی عاطفه هم دیالوگ بنویسیم برای حرف های قندیل بسته آن ها باید کلماتی جامد از تارهای صوتی یخ زده شان خارج شود. برای روشن تر شدن بحث کافی است تصور کنید در داستانی با فضای سرد عنصر دراماتیک را تقویت کنیم و یکی از شخصیت های منجمد بخواهد حرف هایی گرم و نمایشی بر زبان بیاورد؛ نتیجه مشخص است، دیالوگ ها کاملا تصنعی از آب درمی آیند و شخصیت پردازی کاملا خراب می شود.
برای نوشتن دیالوگ زنده، چند تکنیک کاربردی برجسته وجود دارد. اول از همه: «تا جای ممکن از دیالوگ های طولانی دوری کنید.» تمامی تکنیک ها استثنا دارند و این قاعده هم همین طور، اما وقتی یکی از شخصیت ها برای مدتی طولانی سخنرانی می کند و هیچ یک از شخصیت های دیگر حرفش را قطع نمی کنند و یا واکنشی نشان نمی دهند، مخاطب حق دارد که به «اراده آزاد» این شخصیت ها و زنده بودنشان شک کند. درست شبیه به برخی صحنه های شمشیربازی در سینما، وقتی که چند شمشیرزن، قهرمان را دوره می کنند ولی هیچ کدام حق ضربه زدن ندارد، مگر اینکه شخصیت اصلی به سمت او بچرخد، چون بیمه کارگردان است! در اینجا هم این طور به نظر می رسد که چون شمای نویسنده شخصیت ها را مجبور به سکوت کرده اید، هیچ حرفی نمی زنند. مردمک چشم شخصیت لب بسته به سمت نویسنده است و درحالی که قطره عرقی از پیشانی اش سُر می خورد، منتظر است تا کِی زمان حرف زدنش فرا برسد. این کار بیشتر شبیه به عروسک بازی است تا داستان نویسی.