درکنار این نکته روبهرشد سریالهای رمضانی، داستانهای کمعمق و کمجان که منجر به طولانی شدن یا بهاصطلاح آب بستن آنها شده بود، آفتی است که همواره و همهساله سریالهای مناسبتی را تهدید میکند.
ناخنک زدن به یک واقعه تاریخی
بهرام بهرامیان علاوهبر «ازیادهارفته»، «سقوط یک فرشته» را هم که سالها پیش برای پخش در ماه رمضان جلوی دوربین برده بود، در کارنامه مناسبتی خود دارد اما بهرامیان در «ازیادهارفته» برخلاف «سقوط یک فرشته» به روایت یک قصه «واقعگرایانه» پرداخته بود که داستانش به سال١٣٢٠ بازمیگشت و با مشهد هم بیارتباط نبود. قصه این سریال در بخشهایی از خود به واقعه گوهرشاد اشاره میکرد و گهگاهی گریزی به آن میزد و اتفاقات را در بستر آن بسط میداد و کشف حجاب را هم علم میکرد اما پایه همه این کدگذاریها همان واقعه گوهرشاد و کشتار مردم مشهد در جوار حرم مطهر امامرضا(ع) بود که بهانهای به این سریال داده بود تا -هرچند الکن- اشارهای به آن واقعه بکند. با این اشاره جزئی به این واقعه مهم تاریخی، ابدا ازیادهارفته به یک سریال تاریخی تبدیل نمیشود و کار خود را در روایت یک داستان عاشقانه پیش میگیرد. با اینکه طرح اولیه داستان میتوانست جذابیتهای حداقلی را برای یک مینیسریال بههمراه داشته باشد، سازندگان، همه این جذبهها را فدای دوام آوردن سریال تا پایان ماه مبارک رمضان کردند.
با همه این ضعفهای فیلمنامهای، ازیادهارفته یکیدو قوت هم داشت که آن را با سایر سریالهای مناسبتی سیما متمایز میکرد. بهرهبری بصری از فضا و «لوکیشن»های تاریخی و قدیمی به مدد نورپردازی و تصویربرداری «ایرجعاشوری»، از مهمترین این قوتهاست. «ایرج عاشوری» دومین همکاریاش را با «بهرام بهرامیان» تجربه میکند. او در این سریال با استفاده از تجربیاتی که در کارهای گذشته خود همانند مجموعه مستند «ایرانشهر» پشتسر گذاشته است، توانسته بود رنگ و نور را در خدمت روایت و داستان بگیرد و تصاویر و قابهایی بهیادماندنی را ثبت و ضبط کند. اغراق نیست حتی اگر بگوییم قوت تصویر و نور در این سریال که هر قابِ «ازیادهارفته» را به یک تابلوی نقاشی تبدیل کرده، تاحدی ضعفهای فیلمنامه و بازی را هم پوشانده بود. هرچه هست، عاشوری در ازیادهارفته اثری از خود بهجا گذاشت که نهتنها تصویر و نور را در تلویزیون که در سینما به چالش کشید.
نکته دیگر، بازیهای این سریال است. با اینکه باید بازی هلیا امامی در نقش «مهربانو» و رضا یزدانی در نقش «مهراد مستوفی» یا حسین یاری برای بازی در نقش «خسرو» در ذهن تداعی شود، باید گفت چنین نیست. به نظر کامران تفتی، در نقش نادر، پیشکار خسرو، که در این ماه رمضان در سریال «برادرجان» هم نقشآفرینی کرده بود، از بازیگران قابلقبول تمام سریالهای مناسبتی امسال بود. همچنین نمیتوان از بازی حبیبدهقاننسب، بازیگر نقش اتابکمیرزا، که متفاوتترین نقش خودش را در سینما و تلویزیون ایفا کرد، گذشت.
فرصت مغتنم طرح مسائل جامعه
اما برادران محمودی که دونفری کارگردانی دلدار را برعهده داشتند، یک ملودرام اجتماعی عاشقانه را برای شبکه٢ تدارک دیده بودند و در آن، داستان تباه شدن زندگی یک جوان نخبه را بهخاطر فاجعهای که در ادامه یک عصبانیت اتفاق افتاد، به تصویر کشیده بودند. شاید تنها ویژگی مثبتی که «دلدار» داشت، شخصیتهایی بودند که به آدمهایی امروزه کوچه و خیابان شباهت داشتند و همین ایجاد حس آشنایی باعث میشد بیننده برای تماشای این سریال پای تلویزیون بنشیند. مشکلات فارغالتحصیلان دانشگاهی در خلال مسائلی که درپی بیکاری گریبانگیرشان شده است و همچنین مصائبی که برای ازدواج باید تحمل کنند، پایههای اصلیای بود که فیلمنامه روی آنها بنا شده بود و در مقاطعی، غیرمنطقی هم به نظر میرسید. احتمالا آفت «کِشدار» بودن سریالهای مناسبتی، اصلیترین ضربهها را به این سریال زد؛ سریالی که میتوانست جایگاه مناسبی پیش مخاطب بیابد. سه چهار قسمت پایانی -که میتوانست در یکیدو قسمت خلاصه شود- به کسب رضایت از خانواده مقتول گذشت و باعث شد این سریال تا دو سه روز بعد از عید فطر هم ادامه پیدا کند. بازی بازیگران اما در این سریال، اوضاع بهتری از متن داشت؛ البته در همین کشوقوسها سازندگان دلدار گریزی هم به موضوع عفو و بخشش زندانیان جرائم غیرعمد زدند و سعی کردند این موضوع را هم درکنار همه مسائل فرهنگیاجتماعیای که مطرح کرده بودند، طرح کنند. بازیگران نامآشنای سینما، تلویزیون و تئاتر که جلوی دوربین دلدار نقشآفرینی کردند، تقریبا کارشان بینقص بود، مگر اینکه فیلمنامه در کار آنها خللی ایجاد میکرد، با این حال وجود مضامین اجتماعی در سریالهای تلویزیونی -البته اگر بدون سانسور باشد-مغتنم است. از طرف دیگر همین که مخاطب، سریالهای تلویزیون را آیینه جامعه خود میبیند، اندکی از اعتماد ازدستدادهاش از سیمای ملی را بازمییابد.
قامت کوتاه یک سریال مناسبتی
اما «برادرجان» که فیلمنامهاش دستپخت سعید نعمتا... بود، با چند گام عقبتر از دو سریال مناسبتی دیگر ایستاده بود. محمدرضا آهنج هم با همه تجربیاتی که در ساخت سریالهای تلویزیونی همانند «ملکوت» داشت، نتوانست گره از کار این سریال در برقراری ارتباط با مخاطب باز کند. شخصیتهای باورناپذیر، شخصیتهای خلقالساعه، گرهافکنی اتفاقی و غیرمنطقی و از همه بدتر دیالوگهایی که حتی به دهان گویندگانش هم ناآشنا بود، تنها بخشی از ضعفهای فیلمنامه این سریال بود، حتی فضای کلی داستان بهدور از فضای کلی جامعه بود. همینها باعث شد تلاشی که سازندگان برای ارج نهادن به بنیان خانواده و تاکید بر تحکیم آن کرده بودند، هم نارس بماند. نعمتا... نشان داد که هنوز باید سالها کار کند تا بتواند خودش را اندکی به برادر بزرگترش، حمید، نزدیک کند، حتی بازیگران این سریال که خاستگاهشان تئاتر است، هم نتوانستند حرفهای شخصیتها را باورپذیر کنند. تقریبا غالب بازیگرهای برادرجان، نتوانستند آنطور که باید و شاید از پس کارشان بربیایند و نحوه بیان دیالوگها هم مزید بر علت این ناتوانی شده بود. با اینکه کار برادرجان در پخش همزمان با پایان ماه مبارک رمضان به پایان رسید، این سریال هم از آفت همه این سریالها بیبهره نماند و آنقدر قدبلندی کرد تا بتواند خودش را همقد روزهای ماه رمضان کند و نتیجه این قدبلندیها، شد حضور داستانکها و شخصیتهای بیربط بههم که به پیکره نیمجان برادرجان ضربه سهمگینی وارد کرد. اگر نحوه شخصیتپردازی، نامگذاری و دیالوگنویسی را یک قاعده در این سریال برشمریم، شاهد شخصیتپردازی، نامگذاری و دیالوگنویسی دوباره در برادرجان هستیم. نویسنده نتوانسته است قاعده و قانونی را که خودش بنا نهاده است، در همه شخصیتها ادامه دهد و همین باعث شد به شخصیتهای مرکزی توجه بیشتر و به شخصیتهای پیرامونی کمتوجهی شود؛ البته این کمتوجهیها برای سعید چنگیزیان که نقش ستار را برعهده داشت، چندان هم بد نشد و او توانست با یک بازی یکدست و بدون اغراق، تجربیاتی را که از صحنه تئاتر به تلویزیون آورده بود، نمایان کند.