دوران کودکی هر شخصی یکی از دوران های زیبا و خاطره انگی است که بعضی از افراد همیشه آرزو دارند به آن دوران برگردند. اگر دلتان برای دوران کودکی تنگ شده است می توانید یکی از این عکس نوشته های زیبای کودکی را برای شبکه های اجتماعی استفاده کنید.
عکس نوشته دلتنگی کودکی برای پروفایل + جمله و متن های کودکانه
این تصاویر نوشته دار در مورد دلتنگی برای دوران کودکی هستند. در ادامه جملات زیبا در مورد دوران کودکی و شعرهای خاطره انگیز این دوران را آماده کرده ایم.
متن های زیبا در مورد کودکی
کودکیهایم اتاقی ساده بود
قصهای، دور اجاقی ساده بود
شب که می شد نقشها جان می گرفت
روی سقف ما که طاقی ساده بود
می شدم پروانه، خوابم میپرید
خوابهایم اتفاقی ساده بود
زندگی دستی پر از پوچی نبود
بازی ما جفت و طاقی ساده بود
قهر میکردم به شوق آشتی
عشقهایم اشتیاقی ساده بود
ساده بودن عادتی مشکل نبود
سختی نان بودو باقی ساده بود
قیصر امین پور
دلنوشته در مورد دوران کودکی
روزها گذشت. من دوچرخهام را در زیرزمین خانه قایم کردم تا هیچ کس نتواند آن را بدزدد. مدادرنگیهایم را در جامدادی گذاشتم تا خدای نکرده گم نشوند. لباسهای عیدم را در کمد گذاشتم تا دست هیچکس به آنها نرسد. توپ فوتبالم را توی توری گذاشتم و به دیوار زدم تا هیچکس آن را برندارد. عروسکهایم را در ویترین گذاشتم تا مبادا خراب شوند. روزها گذشت و سالها گذشت. من از همه داشتههای کودکیام به خوبی مراقبت کردم اما نمیدانم کدام روز، کدام سال، چه کسی از کجا آمد و روزهای کودکیام را برد؟
متن و عکس نوشته کودکی
من: من میخوام برگردم به کودکی!
نازی: نمیشه! کفشِ برگشت برامون کوچیکه!
من: پابرهنه نمیشه برگردم؟
نازی: پل برگشت، توان وزن ما رو نداره، برگشتن ممکن نیست!
من: برای گذشتن از ناممکن کی رو باید ببینیم؟
نازی: رؤیا رو!
من: رؤیا رو کجا زیارت بکنم؟
نازی: در عالم خواب!
من: خواب به چشمام نمیآد!
نازی: بشمار، تا سی بشمار، یک و دو…
کودکیهامان کجا جا ماند؟
حسین پناهی
عکس پروفایل دلتنگی دوران کودکی
چرا حوض خانه بزرگ است؟
چرا پنجره رنگ رنگی ست؟
مگر زرد رنگ قشنگی ست؟
چه خوشگل شده صورت گرم خورشید
حالا وقتشه پز بده سایه بید!
بابا گفته
باد این روزا غصه داره
علفها همه ی درد دارن که بارون بباره
یه گلبرگ از گل جدا شد ؛ نیفتاد
مامان گفته اما دل از سکه افتاد
نگاه کن کنار خدا ؛ یک فرشته نشسته
چه غمگینه اما، که بالش شکسته
دلم سوخت
چقدر داغه، آتیش گرفتم
داداش گفته
آب رو بریز روی آتیش ،باور نکردم
دلم سوخت،چرا حرفشو گوش نکردم
متن ادبی در مورد دوران بچگی
دلم برای آن دخترک کر و کثیف با پاهای خاکی و صورت پر از بستنی تنگ شده است. دلم برای آن قلب پاک و زلال تنگ شده است. دلم میخواهد مثل کودکیهایم شاد شاد آواز بخوانم. قاصدکی را ببینم و تا ته دنیا دنبالش بدوم تا بگیرمش. بعد توی گوشش چیزی بگویم و قاصدک را فوت کنم تا برود توی هوا. اگر کسی پرسید چه توی گوش قاصدک گفتی؟ بهش بگویم:«گفتم به خدا سلام برساند و بگذارد شبها خواب رنگی رنگی ببینم.» کودکی چقدر ساده و دوستداشتنی بود. آرزوهایم را نقاشی میکردم و بعد خوابشان را میدیدم. به موهایم گل میزدم و توی دشت نقاشیام تا بالای کوه میدویدم. بعد مینشستم توی رودخانه و از بالای کوه سُر میخوردم پایین! دلم میخواهد کودکی توی نقاشی بچگیهایم رها باشم.
جمله عکس های کودکی
کودکیام نشسته بود روی سهچرخه. شیطنت میکرد. بوق میزد. دلخوش بودم به بودنش. یکهو حواسم پرت شد، رکاب زد و دور شد. آنقدر تند و سریع از من دور شد که من به گرد پایش هم نرسیدم. کاش کسی چرخهای سهچرخهاش را پنچر میکرد. کاش میایستاد تا کمی نفس تازه کند. کودکی که هیچگاه خسته نمیشود، هیچگاه متوقف نمیشود.
عکس نوشته خاطرات دوران بچگی
اگر به کودکی بازمیگشتیم، دنیا چه زیبا میشد. راستی و درستی و مهربانی، شاد بودن به کوچکترین بهانه و فراموش کردن غم و غصه در کوتاهترین زمان ممکن. کینه نداشتن از هیچکس و بخشیدن زمین و زمان. قهر کردنهایی که الکی میگفتیم: قهر قهر تا روز قیامت… روز قیامت به فردا صبح هم نمیکشید. شب نشده آشتی میکردیم. دوستیهایمان از صمیم قلب و واقعی بود. نه برای صلاح و مصلحت و استفاده. این بود کودکی!
عکس خاطره انگیز دوران کودکی
نردبان می گذاشتیم می رفتیم پشت بام شاید خدا را ببینیم
اما الان قد کشیده ایم و خدا از رگ گردن نزدیک تر شده …
اما یادمان می رود درد دل با خدا را ….