معروفترین چهرههای تاریخ معاصر ایران که سیگار را ترک کردند| آخرین سیگاری که امام خمینی کشید

امام گفتند: در جوانی سیگار میکشیدم. تا این که یک شب سرد زمستان که پشت کرسی مشغول مطالعه بودم، به مطلب مهمی رسیدم و فکرم به شدت در گیر فهم آن شد.
در روزگاری که جماعت سیگاری برای ترک سیگار، دست به دامن قرص و دارو و کلینیکهای رواندرمانی میشوند، خیلیها بودند که یک شبه سیگار را ترک کردند. اراده کردند، سیگار را توی جا سیگاری له کردند و فندک و کبریت را دور انداختند و تمام!
به بهانه روز جهانی مبارزه با دخانیات سراغ معروفترین چهرههای تاریخ معاصر رفتهایم که برای ترک سیگار فقط اراده داشتند و انگیزه.
آخرین سیگاری که امام کشید
خاطره ترک سیگار امام خمینی را فاطمه طباطبایی، عروس امام در کتاب «اقلیم خاطرات» نقل کرده است. او میگوید: «یک شب امام گفتند: در جوانی سیگار میکشیدم. تا این که یک شب سرد زمستان که پشت کرسی مشغول مطالعه بودم، به مطلب مهمی رسیدم و فکرم به شدت در گیر فهم آن شد. در همین حال برای آوردن سیگار از اتاق بیرون رفتم. پس از بازگشت همین که نگاهم به کتاب افتاد که آن را بر زمین گذاشته و به دنبال سیگار رفته بودم، احساس شرمندگی کردم و باخود عهد کردم که دیگر سیگار نکشم. آن را خاموش کردم و دیگر سیگار نکشیدم».
اما به جز امام خمینی (ره) چهرههای معروف دیگری هم بودند که یک شبه یا بر حسب یک اتفاق سیگار را ترک کردند و به دنیای دود و دم پشت پا زدند.
آنقدر کشیدیم تا از حال رفتیم
درباره سیگاری شدن و ترک سیگار شهید مهدی شاه آبادی هم برادر ایشان، آیت الله نصرالله شاه آبادی خاطرهای را نقل میکنند و میگویند: «۸-۷ ساله که بودیم فکر میکردیم هر کسی سیگار بکشد مرد است. گاهی یواشکی سیگار از وسایل مرحوم پدرم برمیداشتیم و میرفتیم میکشیدیم. روزی عیدی هایمان را برداشتیم و دو تایی با هم رفتیم و یکی یک پاکت سیگار ۱۰ تایی که ۱۰ شاهی قیمتش بود، گرفتیم. یک شاهی هم دادیم و دو تا کبریت خریدیم.
نزدیک منزلمان خرابهای بود به نام قهوه خانه. آن جا رفتیم و دوتایی روبهروی هم نشستیم و هر کسی با کبریت خودش سیگارها را آتش زد و کشید. ۱۰ سیگار من و ۱۰ سیگار آقا مهدی کشید. تمام که شد، آمدیم بلند شویم سرمان گیج رفت. افتادیم و به حالت اغما فرو رفتیم. خانواده از اینطرف و آنطرف گشتند و ما را پیدا کردند. دیدند دور و بر ما ته سیگار ریخته است.
دهنمان را بو کردند و دیدند بله، سیگار کشیدیم. آبلیمو خوراندند و به هوش آمدیم. وقتی به هوش شدیم نگفتیم سیگار بد است؛ گفتیم ما بد کشیدیم! باید درست کشید! خلاصه هر دومان سیگاری شدیم تا وقتی که هر دو ازدواج کردیم؛ اما خانم اخوی، مخالف با سیگار بود. از خود اخوی شنیدم که با خانمش قرار گذاشتند خانم از مهریه صرفنظر کند ایشان هم از سیگار و همین کار را هم کردند و ایشان دیگر سیگار نکشیدند. ولی چون خانم من از این حرفها نزد، من الان سیگاری هستم!»
جملهای که کار را یکسره کرد
ترک سیگار آیت الله حـجـت شاید یکی از غیرمنتظرهترین ترکهایی باشد که روایت میشود. استاد مطهری در این باره مینویسند: «آیت الله حجت یک سیگاری بود که تا کنون نظیر او را ندیده بودم. گاهی سیگار او از سیگار دیگر بریده نمیشد. بعضی اوقات هم که میبرید، بسیار مدتش کوتاه بود. طولی نمیکشید که مجددا سیگاری را آتش میزد.
در اوقات بیماری اکثر وقتشان صرف کشیدن سیگار میگشت. وقـتی مریض شدند و او را برای معالجه به تهران بردند، در تهران اطبا گفتند، چون بیماری ریوی دارید باید سیگار را ترک کنید و به سینه تان ضرر دارد. ایشان ابتدا به شوخی فرموده بودند: من این سینه را برای کشیدن سیگار میخواهم. اگر سیگار نباشد سینه را میخواهم چه کنم؟
عرض کردند: به هر حال سیگار برایتان ضرر دارد و واقعا مضر است، ایشان فرموده بودند: واقعا مضر است؟ گفته بودند: بله واقعا همینطور است. فرموده بودند: دیگر نمیکشم... یک کلمه نمیکشم کار را یکسره کرد. یک حرف و یک تصمیم، این مرد را به صورت یک مهاجر از عادت قرار داد.»
دیگر نگو سیگار بکشم
شهید همت هم یکی از کسانی بوده که در جوانی سیگار میکشید، اما به خاطر یک جمله، تصمیم میگیرد برای همیشه سیگار را کنار بگذارد. یکی از نزدیکان او در کتاب «به مجنون گفتم زنده بمان» ماجرای ترک سیگار شهید همت را اینطور تعریف میکند: «روز خواستگاری یا زمان خواندن خطبه عقد بود که مادرم گفت: قول میدهد سیگار هم نکشد.
خانمش هم گفت: مجاهد فی سبیل الله که نباید سیگار بکشد. سیگار کشیدن دور از شأن شماست! وقتی برگشتیم خانه رفت جیبهایش را گشت: سیگارهایش را درآورد له کرد و برد ریخت توی سطل آشغال. گفت: تمام شد. دیگر هیچ کس دست من سیگار نمیبیند. همین هم شد. خانمش میگفت: دو سال از ازدواجمان میگذشت.
رفتم پیشش گفتم: این بچه گوشش درد میکند: این سیگار را بگیر یک پک بزن دودش را فوت کن توی گوشش. گفت: «نمی توانم قول دادم دیگر سیگار نکشم. گفتم: بچه دارد درد میکشد! گفت: ببر بده همسایه بکشد و توی گوشش فوت کند. دیگر هم به من نگو».
نذر کرده بود سیگار نکشد
شهید محلاتی هم جزو ترک سیگار کردهها به حساب میآید که به خاطر خوابی که دید، سیگار را برای همیشه ترک کرد. عدهای از دوستان او درباره این اتفاق میگویند که ایشان تا حدود دو سال قبل از شهادت، گاه و بیگاه سیگار میکشید.
بارها نذر کرده بود که سیگار نکشد و سیگار را ترک میکرد، اما همیشه در نذرهایش یک استثنا وجود داشت که اگر به زندان رفت، حق کشیدن سیگار را داشته باشد. در زندانهای رژیم شاه، شکنجههای روحی و جسمی آن قدر سخت و طاقت فرسا بود که خیلیها این فشارها را بدون سیگار نمیتوانستند تحمل کنند.
این موضوع سبب شده بود که سیگار هرچند گاه در زندگی او خودنمایی کند. اما مدتی قبل از شهادت خوابی دید که برای همیشه سیگار را کنار گذاشت.
پایگاه اطلاع رسانی ایثار و شهادت در این باره مینویسد: «یک روز وقتی از خواب برخاست، گفت: من هرگز سیگار نمیکشم. وقتی علت را پرسیدند، گفت: خواب دیدم که با حضرت امام خویشاوند شده ام و امام به منزل ما آمده اند.
گروهی از مردم هم در محضر ایشان حضور داشتند من جلو رفتم تا در گوش امام چیزی بگویم، اما امام فرمود: شیخ فضل الله دهانت بوی سیگار میدهد! من در خواب خیلی ناراحت شدم و بدون بیان مطلبی به امام، عذر خواستم و به عقب برگشتم و یک پاکت سیگاری هم که در جیب داشتم، به درویشی که در گوشهای نشسته بود دادم.» شهید محلاتی بعد از دیدن این خواب سیگار را برای همیشه ترک کرد.»