برای خسروی سینمای ایران
بهزاد خداویسی - بازیگر و کارگردان سینما
آرمان- خودش بود و صدای تپش قلبش را در هر نقشی که بازی میکرد، خوب میتوانستی بشنوی که بهراستی زندگی میکرد و نه بازی؛ گویی صحنه تئاتر و پرده سینما بهسادگی زندگیبخش یک کارگاه پیراهندوزی باشد و او نشسته پشت چرخ خیاطی در حال دوختن لایی که آهار داشت و بوی خوب میداد، یا اینکه حجره کفاشی باشد و او با سندانی فولادی در دست، غرق در بوی چرم و واکس، خود خودش را روایت کند که وقتی برای اولینبار که جوان و بیتجربه بود، از تست بازیگری سربلند بیرون آمد، از او پرسیدند: «شما سابقه کار داری؟» و او با سادگی جواب داد: «بله، در پیراهندوزی، در کفاشی و در کانالسازی» و چه پاسخ قشنگی. او بازیگر خوبی بود، چون خوب زندگی میکرد، چه وقتی در خیاطخانه بود، چه آن زمان که کارگر کفاشی بود، چه روی صحنه تئاتر و چه آنگاه که جلوی دوربین سینما آمد؛ و این عبارت «زندگی و نه بازی» مال سیروس الوند است که میگوید جریانی است در بازیگری ایران که با خسرو شکیبایی شروع شده است. او نقل میکند که خسرو در «یکبار برای همیشه»، دیالوگها را حتی پس و پیش میکرد که به زندگی شبیهتر باشد، حشو و اضافه نداشته باشد، ساده باشد مثل نوکزدن پرنده بر دانههای گندم، مثل نقشی از رود و ابر روی دیوار خانه که محمود قصه «یکبار برای همیشه»، نقاش ساختمان بود... و بهراستی برای ما که عمرمان را در بازیگری و سینما میگذرانیم، این زندگی و نه بازی، بهترین یادگاری است که از شکیبایی مهربان در دست داریم؛ بیآنکه قصد مقایسه داشته باشم میخواهم در مقام یک دوستدار بگویم که شاید سایهروشنی از این زندگی و نه بازی را تلاش کردهام در فیلم «خمره»، وقتی معلم یک روستا بودم، بیش از هر جای دیگری در کارنامه هنریام، تجربه کنم. خوب به یاد دارم که این تلاش ثمر داد و چنان در نقش فرو رفتم که گویی بهراستی معلم روستا شدهام و از همین رو بود که وقتی در سال 1994در فستیوال «لوکارنو» سوئیس میخواستند جایزه نیز به من برای نقش معلم بدهند دستاندرکاران بنیاد فارابی گفته بودند نقش معلم را نه یک هنرپیشه که بهراستی معلم آن روستای کوچک بازی کرده، داوران این ادعا را پذیرفته بودند که ادعای قابل باوری هم بود. من برای «خمره» جایزهای نگرفتم اما در عوض خاطره خوبی از زندگی در هرم کویر و روستاهای کوچکش در مهریزو سریزد به ذهن سپردم؛ تجربه خوبی که غیرمستقیم به تأسی از کوششهای آدمی چون شکیبایی، اندوختم. من پنجبار بیشتر خسرو را ندیدم اما گویی پنجاه درس از او آموختهام و این است معنای آن شعر معروف حافظ که: «هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق». روحش شاد و یادش گرامی باد!