متن های زیبا و احساسی و آموزنده

متن های زیبا و احساسی و آموزنده یادت باشه تاخودت نخوای هیچکس نمیتونه زندگیتو خراب کنه یادت باشه که آرامش رو بایدتو وجودت پیدا کنی یادت باشه خدامواظبته یادت باشه ته قلبت یه جایی برای بخشش آدما بگذاری در کنار آنهایی باش که نور میآورند و جادو میکنند، آنها که با چوب جادویی کلام، گفتار، نگاه، رفتار و منشِ ویژه خودشان تو و جهان را متحول میکنند و...

متن های زیبا و احساسی و آموزنده
🔶یادت باشه تاخودت نخوای
هیچکس نمیتونه زندگیتو خراب کنه
یادت باشه که آرامش رو
بایدتو وجودت پیدا کنی
یادت باشه خدامواظبته
یادت باشه ته قلبت یه جایی
برای بخشش آدما بگذاری
🔶در کنار آنهایی باش که نور میآورند و
جادو میکنند، آنها که با چوب جادویی
کلام، گفتار، نگاه، رفتار و منشِ ویژه
خودشان تو و جهان را متحول میکنند
و همه بازیها را به هم میزنند…
کسانی که قصههای زیبا میگویند و تو را به چالش میکشند و تغییرت میدهند…
کسانی که به تو اجازه نمیدهند که خودت را دستِکم بگیری و افق زندگیات را کوچک
بپنداری…
این جادوگران با قلبهای تپنده و پر شور،
قبیله اصلی تو هستند و باید کنارشان بمانی…
👤ویلفرد پترسون
متن های زیبا و احساسی و آموزنده
🔶خوشبختی میتواند
از درونِ تلخترین روزهای زندگی شما زاده شود.
استیو جابز
🔶باز هم صبح شده…
صبح یک روز تعطیل…
قبل از اینکه پتو را کنار بزنم و بخواهم از تخت پایین بیایم، گوشی را برمیدارم و میچرخم توی نت…
همان چندثانیهی اول متوجه میشوم پدر دوستم فوت کرده…
بلند میشوم. کارهای زیادی دارم امروز…
دیشب مهمان داشتم…
همهجا نیاز به مرتب شدن دارد…
من و مهمانم بیشتر با هم گپ زدیم و وقت نشد ظرفها را جابهجا کنیم…
او برایم از خواهرش گفت که بعد از چندسال رابطهی عاشقانه، قبل از عید سر سفرهی عقد نشسته و حالا دیده که این مرد چقدر فرق دارد با کسی که عاشقش بوده… خشن و عصبی است…
گفت حالا پشیمان است و میخواهد تمام کند و کلی درگیری دارد…
من چیزهای مشابهی یادم افتاد از آدمهای دور و نزدیکی که ازدواجشان آنی نشد که میخواستند و با هر سختیای که بود تمامش کردند و حالا خوشحالاند.
به مهمانم اصرار میکنم که به خواهرش بگوید دنیا همیشه این شکلی نیست…
همهی رابطهها اشتباه از آب درنمیآیند و همهی مردها بعد از عقد، ومپایر نمیشوند...
میگویم به او بگو نترسد و تمامش کند…
پسرک حین نقاشیکشیدنش برایم تعریف میکند که همکلاسیاش اذیتش کرده و او دلخور شده و دلش میخواهد پنج تا شب دیگر هم بخوابد و بلند شود باز جمعه باشد و کلاسش تعطیل باشد....
دست میاندازم در کیسهی خاطرات بچگیهایم و از دلخوریهای کلاس و مدرسهام چندتا خاطرهی مشابه برایش میگویم. دلش را قرص میکنم که او از پس همهی این دلخوریها برمیآید…
من… نه، همهی ما، سرشار از تجربهایم... پر از همدردی… چون یکعالمه روز را از صبح تا شب زندگی کردهایم… روزهای شاد و غمگین…
و خاطرات و تجربیات اکثرشان را فشرده و روی هم در گوشه و کنار متروک ذهنمان کنار هم چیدهایم…
من هروقت حس کنم میتوانم با بیان یا مرور آنها به کسی کمک کنم، حاضرم پابرهنه بدوم تا ته دالان بایگانیها و بیرون بکشم هرچه را که خودم چشیدهام… حرف بزنم… تعریف کنم و دلی را گرم کنم و در نهایت بگویم “میگذرد”.
عصر شده…
تقریبا کارهای خانه تمام شد. دوباره روی تخت دراز میکشم و نت را باز میکنم. برای دوستم پیغام تسلیت مینویسم…
مینویسم میدانم که چقدر ناراحت است و پرکشیدن پدرها چقدر بالهای آدم را میخراشد…
و آخرش میگویم صبور باش دوستم… میگذرد!… مثل طعم گس اذیتهای همکلاسی سرتقمان در کودکی… مثل سرخوردگی از یک انتخاب اشتباه…
این هم میگذرد…
👤 فاطمه شاهبگلو
🔶از روانشناسی پرسیدند بهترین الگو برای پیروی چیست؟!
گفت :کودکان بهترین الگو هستند .
گفتند:کودکان که هیچ نمی دانند .
گفت: سخت در اشتباهید .
کودک چهار خصوصیت دارد که نباید هیچگاه فراموش
کرد.
اول اینکه بی دلیل همیشه شاد هستند.
دوم اینکه همیشه سرشان به کاری مشغول است.
و سوم وقتی چیزی را میخواهند تا بدست نیاورند دست از
اصرار بر نمی دارند.🤓
و سرانجام اینکه براحتی”گریه “می کنند.🥺
🔶مراحل تبدیل یک آرزو به واقعیت:
یک آرزو که براش تاریخ تعیین بشه، میشه هدف!
یک هدف که به مراحل کوچکتر تبدیل بشه، میشه برنامه!
یک برنامه که با عمل همراه بشه، میشه واقعیت!
🔶آدم ها مثل عناصر هستند
بعضی ها مثل تیتان هستند حتی اکسید شون هم با ارزشه.
بعضی ها هم مثل آهن هستند فقط به درد لای جرز دیوار میخورند.
بعضی ها مثل آرگون بی خیال و بی اثرند
بعضی ها مثل اکسیژن فقط تو فکر تخریب و اکسید کردن بقیه هستند یا مثل گوگرد باعث خوردگی میشن.
البته هستند آدم هایی که مثل آلومینیوم سبک ولی در عین حال مقاومند .
بعضی ها رو تا اول غنی شون نکنی به دردت نمیخورن وبرات نفعی ندارند(باید پول بدی).
بعضی ها خیلی کمیابند و مثل طلا گرانبها هستند .
ولی بعضی دیگه مثل سیلیس تا دلت بخواد همین جور ریخته و زیادند.
بعضی ها مثل فسفر یه جوری خودشون رو می خوان نشون بدهند.
بعضی ها هم در کار خودشون سردر گم هستد و مثل عناصر واسطه هستند.
بعضی ها ظرفیتشون خالی و دنبال پرکردنش هستند .
البته اکثر آدم ها عنصر نیستند و به صورت ترکیبی از عناصر موجود میباشند راستی ترکیب اطرافیان شما چیه ؟
چه جور آدمایی رو دور و بر خودتو جمع کردین؟
🔶برای دیدن خانواده بعد از ۱۶ سال دوری به ایران رفته بودم، یک روز که با اتومبیل برادرم بودم، در یکی از خیابانهای شلوغ تهران پسری ۱۴ – ١۵ ساله اجازه گرفت تا شیشۀ ماشین را تمیز کند …
به او اجازه دادم و اتفاقأ کارش هم خیلی تمیز بود، یک ۲۰ دلاری به او دادم با حیرت گفت؛
شما از آمریکا آمدید ؟
گفتم بله، بعد گفت امکان دارد از شما چند سوال دربارۀ دانشگاههای امریکا بپرسم ، به همین خاطر هم پولی از شما بابت تمیز کردن شیشه نمیخواهم
رفتار مودبانهاش تحت تاثیرم قرار داده بود ..
گفتم بیا بنشین توی ماشین باهم حرف بزنیم …
با اجازه کنارم نشست … پرسیدم چند ساله هستی ؟
گفت ۱۶ …
گفتم دوم دبیرستانی ؟
گفت نه امسال دیپلم میگیرم … گفتم چطور ؟
گفت درسم خوب است و سه سال را جهشی خواندم و الان سال آخرم …
گفتم چرا کار میکنی ؟
گفت من دوسالم بود که پدرم فـوت شد …
مادرم آشپز یک خانواده ثروتمند است …
من و خواهرم هم کار میکنیم تا بتوانیم کمکش کنیم …
اما درس هم میخوانیم …
پرسید آقا شنیدم دانشگاههای آمریکا به شاگردان استثنایی ویزای تحصیلی و بورس میدهد …
پرسیدم کسی هست کمکت کند ؟ گفت هیچکس فقط خودم و خودم …
گفتم غذا خوردی؟
گفت نه …
گفتم پس با هم برویم یک رستوران غذا بخوریم و حرف بزنیم …
گفت به شرط اینکه بعد توی ماشین را تمیز کنم و من هم قبول کردم، با اصرار من سه نوع غذا سفارش داد و با مهارت خاصی بیشتر غذای خودش را در لابهلای غذای خواهر و مادرش گذاشت ..
.نزدیک به ۲ ساعت با هم حرف زدیم …
دیدم از همه مسائل روز خبر دارد و به خوبی به زبان انگلیسی حرف میزند …
نزدیک غروب که فرید را …( اسمش فرید بود ) نزدیک خانۀ خودشان پیاده کردم تقریبا اطلاعات کافی از او در دست داشتم …
قرارمان این شد که فردای آنروز مدارک تحصیلیش را به من برساند مـن هم به او قول دادم که هر کاری که در توانم باشد برای اقامت او انجام دهم …
حدود ۶ ماهی طول کشید تا از طریق یک وکیل آشنا بالاخره توانستم پذیرش دانشگاه را تهیه کنم و آنرا با یک دعوت نامه از سوی خودم برای فرید پست کردم …
چند روز بعد فرید بغض کرده زنگ زد و گفت من باورم نمیشود فقط میخواستم بگویم ما دو روز است تا صبح داریم اشک شوق میریزیم …
با همسرم نازنین ماجرا را در میان گذاشته بودم …
او هم با مهربانی ذاتیاش کمکم کرد تا همه چیز سریعتر پیش برود …
خلاصه ٦ ماه بعد در فرودگاه لس آنجلس به استقبالش رفتیم …
صورتش خیس اشک بود و فقط از ما تشکر میکرد …
وقتی دو سال بعد به عنوان جوانترین متخصص تکنولوژیهای جدید در روزنامۀ نیویورک تایمز معرفی شد به خود میبالیدیم …
نازنین بدون اینکه به ما بگوید راهی برای آمدن مادر و خواهر فرید پیدا کرد …
یک روز غروب که از سر کار آمدم نازنین سورپرایزم کرد و گفت خواهر و مادر فرید فردا پرواز میکنند …
روز زیبایی بود ..
وقتی فرید آنها را دید قدرت حرف زدن و حتی گریه کردن هم نداشت فقط برای لحظاتی در آغوش مادر و خواهرش گم شد و نگاهمان کرد و گفت شما با من چهها که نکردید …
مشغول پذیرایی از مهمانها بودیم که نازنین صدایم کرد و فرید را نشانم داد که با یک حوله و سطل آب شبیه اولین بار که در خیابان دیده بودمش داشت اتومبیلم را تمیز میکرد …
از خانه بیرون رفتم وبغلش کردم ..
گفت میخواهم هرگز فراموش نکنم که شما مرا از کجا به کجا پرواز دادید.
دکتر فرید عبدالعالی یکی از استادان ممتاز و برجستۀ دانشگاه هاروارد آمریکا
انسانیت؛
انسان ها رابه اوج می رسانند.
با اطمینان میگویم؛
آنروز خداوند نیز از این همه انسانیت گریه شوق نموده ست.
متن های زیبا و احساسی و آموزنده
🔶این پرسش ابدیِ خیام که میگفت خیلی دوست دارم رودرروی خدا بایستم و دست به کمر از او بپرسم چرا “این کوزهگر دَهْر چنین جامِ لطیف / میسازد و باز بر زمین میزندش” را فقط اونایی که سنگ کلیه گرفتن میفهمن یعنی چی.
وقتی با دو متر قد و صد کیلو چربی و کلی اِهن و تولپ و دک و پُز، زمین و زمان رو چنگ میزنی؛ و حتی نمیتوانی مثل همهی جاندارن ادرار کنی؛ و گور بابایِ پول و عشق و شغل و مقام، با شلوار کردیِ زرشکی و دمپایی انگشتیِ آبی و زیرپوش رکابی زردرنگ سوار فرقون میکننت و میبرنت بیمارستان؛ و تو از همان درِ بیمارستان داد میزنی “دارم از درد میمیرم، فقط بهم یه مرفین بزنید”.
بعد هم عمل میشوی و میبینی تمام این بساط از یه دونه سنگ، اندازه یه کنجد، بوده که اینطوری باباتو جلو چشمت آورده؛ تازه میفهمی جام لطیف خیامی یعنی چه، و اصلا آدمیزاد چقدر ضعیف و در عین حال پررو هستش (توصیفی کُمیک از وضعیت دیروزم).
ولی خب هر کسی با یک چیزی آرام میشود.
خود من با انتخاب یک جملهی خاص یا یک کلمه و تکرار آن با خودم.
مثلا هنگام مشکلات مدام تکرار میکنم “هیچی نیست، ریلکس باش. شل کن”.
یا وقتی با صدوپنجاه تا به پلیس میرسم میگم: “ایشالا ندیده، ایشالا ندیده، وَجَعَلْنَا مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لَا یُبْصِرُونَ”
یا قبل و بعدِ امتحان میگویم “قبول میشم، قبول میشم”.
خلاصه هروقت مشکلی پیش میآید، یا خُلق و خویم تنگ میشود، یا حتی وقتی درد بدنی دارم ( سنِ پنجاه و فشارهای متعدد به نواحی مختلف بدن) ریلکس میکنم و هِی با تکرار کلمات به خودم امید میدهم.
آنقدر این جملات یا کلمات را تکرار میکنم که خودم هم باورم میشود کائنات تحت کنترل من است و شاید کاری بتوانم بکنم. مغز است دیگر؛ زورش زیاد است. همهچیز دستش است. ولی خب خر است، باورش میشود. گول هم بخورد، لااقل درد آدم را کمتر میکند.
یادم میآید هر بار که زیر تیغ جراحی میرفتم از وقتی نیم متر سوزنِ بیحسی را توی کمرم میکردند تا هنگام ترخیص با خودم آن شعر چاوشی را تکرار میکردم “اما تو کوه درد باش؛ طاقت بیار و مرد / زن باش”. (به این در روانشناسی میگویند: روش گفتگوی درونی مایکنبام)
یک مستندی راجع به آتشسوزی نگاه میکردم. این مستند را در آمریکا ساخته بودند. در این فیلم یک ساختمان ۲۰ طبقه آتش گرفته بود و تعدادی از ساکنان آن از شدت گرما و ترس مجبور شده بودند از بعضی طبقات خود را به پایین پرتاب کنند.
نکتهای جالب در این مستند بود که من را به فکر واداشت. بیشتر مردمی که خود را به پایین پرتاب کرده بودند، ساکنان طبقات پنجم و هفتم بودند.
از حدود ۳۰ نفری که خود را به پایین پرتاب کرده بودند فقط یک نفر زنده مانده بود. در کالبدشکافی آن ۲۹ نفر دیگر که توسط پزشکی قانونی انجام شد، علت مرگ همگی سکتهی قلبی عنوان شده است.
یعنی همهی آنها قبل از اینکه با زمین برخورد کنند، زمانی که میان آسمان و زمین بودند، از ترس سکته کرده بودند.
بعد از چند هفته به سراغ فردی که زنده مانده بود رفتند و از او درحالی که هنوز آثار جراحت بر روی صورتش مشاهده میشد و یک دست و یک پایش در گچ بود گزارشی تهیه کردند.
سوال اصلی که گزارشگر از او پرسید این بود:
“تو چطور زنده ماندی در صورتی که همهی کسانی که از ساختمان پریدند مُردند؛ حتی کسانی که از ارتفاع کمتری از تو پریدهاند؟”
او گفت: “من فقط با خودم میگفتم
این فقط یک پرش ساده است
و این را پشت سر هم با خودم تکرار کردم”.
به نظرم ما گاهی اوقات از ترس مشکلات، قبل از مواجهه با آنها سکته میکنیم؛ طوری که اصلا فرصت و توانی برای رویارویی با آنها برایمان نمیماند.
نترسید بابا. این نیز بگذرد. آدمیزاد پوستکلفتتر از این حرفهاست. جام لطیف است، اما پوستِ کلفتی دارد. دایناسورها با آن هیبتشان در تغییرات آب و هوایی از بین رفتند، اما آدمیزاد زنده ماند.
گاهی، هنگام مشکلات فقط باید با خودمان زمزمه کنیم:
این فقط یک پرش ساده است.
راستی؛ رفیق ناب و صمیمی هم، خیلی خوب است.
یکی از اینها داشته باشید، و هم برای یکی اینگونه باشید.
نعوذ بالله اگر خدا بودم یک آیه میفرستادم:
الرِّفیق؛ مَاالرِّفیق؛ وَمَا أَدْرَاکَ مَا الرِّفیق!
👤 محسن زندی
متن های زیبا و احساسی و آموزنده
🔶براى اینکه خانه اى، خانه باشد باید کسى مدام در آن راه برود.
باید یکى باشد که ظرفهاى کثیف را بگذارد توى سینک.
تمیزها را بچیند سر جایش. تختها را مرتب کند.
زنگ بزند سوپر رب گوجه فرنگى و ماکارونى سفارش بدهد.
میوه ها را بشورد. قبضها را پرداخت کند.
به گلدانها آب بدهد. ملافه ها را عوض کند.
لباسها را مرتب کند.
به ناهار فردا و شام شب فکر کند.
جارو بزند و گردگیرى کند. براى اینکه خانه، خانه باشد
یک عالمه قدمهاى خاموش از تراس تا آشپزخانه،
از آشپزخانه تا اتاق خواب، از اتاق خواب تا حمام،
از حمام تا دم در بارها و بارها باید تکرار شود.
تازه آن موقع میشود نشست و خیره شد
به خانه اى که آرام و در صلح به نظر مى رسد.
انگار نه انگار که براى رسیدن به این ثبات و سکون
کسى ساعتها راه رفته و به هیچ جا نرسیده.
آرامش و ثبات جایزه ى کسى ست که
راه میرود.
بعضیها اما فکر میکنند خانه خود به خود اداره میشود.
فکر میکنند داشتن غذایى آماده روى میز و یخچال و فریزرى پر ،طبیعى و عادى است.
تا وقتى که خود خانه اى داشته باشند و بفهمند که معجزه اى اتفاق نمى افتد مگر با راه رفتن.
آرام… ممتد و بى پایان از این طرف به آن طرف
و براى ساعتهاى متمادى این همه راه رفتن
فقط براى اینکه خانه همین سکون را حفظ کند.
این همه راه رفتن، فقط براى حفظ یک سکون.
یک نفر باید عاشقانه در خانه راه برود
و الا راه رفتن از هر کسی بر میاید.
قدر دان این قدمها باش❤️
🔶 جملات تاثیر گذار از #فلورانس_اسکاول_شین
🔸 اگر انسان چیزی را از دست بدهد، نشان می دهد که در ضمیر ناخودآگاه خود، اعتقاد به از دست دادن وجود دارد.
🔸 برای از بین بردن هر گونه ناراحتی و غصه باید ابتدا درون خود را آرام کنید.
🔸 بسیاری از چیزها به زمان نیاز دارند تا درست شوند و در شریط مناسب قرار گیرند.
🔸 اگر تصمیمی می گیرید که انجام دهید باید آن را انجام دهید، شایسته نیست که با خود پیمانی ببندید و بعد از مدتی آن را فراموش کنید.
🔸 بازی زندگی یک بازی هدفمند است، هرچه را که به آن بدهی، به همان شکل به خودت باز می گرداند.
متن های زیبا و احساسی و آموزنده
🔶این همه لحظه برای خندیدن داشتیم…
چرا لبخندمان را از هم دریغ ڪردیم؟
چرا دو دستی روزهای خوبمان را بغل نڪردیم؟
ما ڪه میدانستیم خوشی ها میمیرند
و غم میماند و غم!
چرا میان خوشی نمُردیم؟
ما سزاواریم!
حالا ڪه صورتمان خط افتاده،
حسرت می خوریم…؟
مایی ڪه صورت مادربزرگ را
دیده بودیم…
چین و چروک و حسرت را
دیده بودیم…
👤شاهین شیخ الاسلامی
متن های زیبا و احساسی و آموزنده