هیچیک «دانشجویان پیروخط اما»ازتسخیرکنندگان لانه جاسوسی پشیمان نیستند.
«اصغرزاده» محافظ رهبرانقلاب بود،وقتی(بعدازمجلس سوم)بازداشت شد،باوساطتت رهبری آزادشد.
علت بازداشت،انتقاداز«وزیراطلاعات»آقای هاشمی رفسنجانی-درمجلس بود.
عزت الله ضرغامی در صفحه اینستاگرامش به بهانه#صبحانه با ابراهیم اصغرزاده# به تعریف و تمجید از او پرداخت.
ضرغامی نوشت:
«آقا ابراهیم» طراح پروژه تسخیر لانه جاسوسی آمریکا و مبتکر عنوان «دانشجوی مسلمان پیرو خط امام» است. او به تنهایی یک آرشیو گرانبها از حوادث سالهای اول انقلاب است که اگر فرصت پیدا کند، بدون رتوش و شجاعانه آنها را روایت میکند.
شایع شده بود که او از تسخیر لانه پشیمان است، ولی به صراحت این شایعه را رد کرد. با این حساب نه تنها هیچکدام از دانشجویان خط امام از آن حرکت پشیمان نشدهاند بلکه آن اقدام انقلابی را ضرورت انکارناپذیر شرایط آن دوران میدانند.
اصغرزاده ..تسخیرلانه جاسوسی
اصغرزاده معتقد است که طولانی شدن دوره گروگان گیری خیلی مفید به حال انقلاب نبوده است. به او میگویم شاید جو سنگین تصمیم گیری در آن زمان دلیل این تأخیر بوده است و اگر دانشجویان خودشان پیشگام میشدند و به امام خمینی پیشنهاد میدادند زودتر حل میشد. این حرف را کاملاً قبول دارد.
اصغرزاده سعی میکند مستقل باشد و از نقد رفتار جریانهای اصلاح طلب و اصول گرا واهمهای ندارد.به همین دلیل مباحثه با او شیرین است.
عزت الله ضرغامی: کلاً آدمهای مستقل را دوست دارم و از «آقا اجازه»ها متنفرم!
او(اضغرزاده) مدتها مسئول حفاظت رئیس جمهور وقت(رهبر معظم انقلاب) بوده است و خاطرههای شنیدنی دارد. میگوید خطش بد است و خط رهبری در همان ایام ابتدای حادثه از او بهتر بوده است!
اصغرزاده بلافاصله پس از مجلس سوم، بازداشت و زندانی میشود.
دلیل اصلیاش را نطق علیه وزیر وقت اطلاعات، آقای فلاحیان ودلخوری شدید مرحوم آقای هاشمی رفسنجانی میداند.
ظاهراً وساطت رهبری معظم مشکل را حل کرده است.
میگوید مشکل از جایی شروع شده که لیبرالها را جاده صافکن امپریالیسم خطاب کردیم و در پازل کمونیستها و ادبیات آنها بازی کردیم.
معتقد است بهتر بود راه خودمان را میرفتیم و برای همه گروهها فرصت فعالیت و اظهارنظر و مشارکت در اداره کشور فراهم میکردیم.
اصغرزاده برخلاف برخی اصلاحطلبها، خیلی متواضع و خوش برخورد است. کلاس نمیگذارد و این خیلی خوب است.
در دوره مجلس ششم، زمانی که به دلیل عمل دیسک در منزل بستری بودم، به همراه همسرش سرکار خانم طاهره رضازاده که آن موقع نماینده مجلس بود به عیادتم آمدند./۱۷ مرداد ۱۳۹۸ خبرآنلاین.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:
« عزتالله ضرغامی»اسفند ۱۳۳۸ در تهران ،از دانشجویان پیروخط امام بود.
پس از پایان گروگانگیری به سپاه پاسداران پیوست،بعد به معاونت سینمایی وزارت ارشاد منصوب شد.
وی دردوران ریاست علی لاریجانی بر صدا و سیما معاونت پارلمانی و امور استانها را به عهده داشت وبعد از لاریجانی در بهار ۱۳۸۳ به ریاست صدا و سیما منصوب شد تا ۱۳۹۳ که جایش را به مدیرجنجالی (۱۸ماهه)محمد سرافراز سپرد.
ضرغامی عضوشورای انقلاب فرهنگی است واما شغل اصلی وی«صبحانه خوردن با چهره های سیاسی ومذهبی جامعه پسنداست»
ضرغامی اززبان عزت: «مهر ۵٧ در دانشگاه امیرکبیر قبول شدم و با توجه به ٣ رویداد پیروزی انقلاب اسلامی، اشغال لانهجاسوسی و انقلاب فرهنگی؛ با ٣ دوره تعطیل و تأخیر دانشگاه مواجه شده و نهایتاً در سال ۶۵ به سلامتی! فارغالتحصیل شدم»
مدارک ضرغامی،مهندسی عمران از دانشگاه صنعتی امیرکبیر /کارشناسی ارشد مدیریت صنعتی، دانشگاه آزاد اسلامی/دانشجوی (انصرافی)دکتری ارتباطات، دانشگاه آزاد اسلامی.
ضمناً بعلت استفاده ازمنابع مختلف ،اصلاحات لازم درمنابع مأخوزه انجام داده ام.
حاج احمدآقاخمینی+موسوی خوئینی ها-داخل سفارت(لانه جاسوسی)
(همسراصغرزاده)طاهره رضازاده، نماینده مردم شیراز و عضو کمیسیون انرژی در مجلس شورای اسلامی بود.
همسرش ابراهیم اصغرزاده، فعال سیاسی اصلاحطلب است که از جمله دانشجویان خط امامی و بنیانگذاران دفتر تحکیم وحدت و همینطور حاضر در اشغال سفارت آمریکاست. او نماینده دوره سوم مجلس شورای اسلامی و عضو شورای اول شهر بود. قبل از آن هم در دهه ۶٠ قائممقام فرهنگی مؤسسه کیهان و معاون روابط بینالملل وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بود.
«طاهره رضازاده »نماینده دوره ششم مجلس شورای اسلامی؛ حوزه انتخابیه شیراز.
محمدابراهیم اصغرزاده نماینده دوره سوم مجلس شورای اسلامی؛ حوزه انتخابیه تهران ؛ ری؛ اسلامشهر و شمیرانات؛ همسر طاهره رضازاده شیراز.
۱۳مدیر تسخیر کننده سفارت امریکا(لانه جاسوسی)+..
عده ای از همان دانشجویانی که در سال ۱۳۵۸ لانه جاسوسی آمریکا را تسخیر کردند، این روزها در پست های مدیریتی کشور حضور دارند. معصومه ابتکار، حسین دهقان که درکابینه روحانی هستند. حسین شیخ الاسلام مشاور رئیس مجلس است. برخی از آن ها در سال های گذشته به ریاست جمهوری کشور هم رسیده اند. محمود احمدی نژاد از آن هاست
از بین چهره ها و شخصیت هایی که در ماجرای تسخیر لانه جاسوسی حضور داشتند، بسیاری راه جبهه را در پیش گرفتند و به شهادت رسیدند. برخی از آن ها هم راه سیاست در پیش گرفته و به مجلس راه یافتند. عده ای از آن ها امروز در پست های مدیریتی کشور خدمت می کنند.
”
تصویر شهید حسین سیف که برخی رسانه های خارجی در سال ۸۴ به جای تصویر احمدی نژاد منتشر کردند
سیدمحمد هاشمی اصفهانی
وی(فرزندآیت الله سید اسماعیل هاشمی ،متوفی ۱۳۷۸/۰۶/۲۰) در سال ۵۳ وارد دانشگاه پلی تکنیک(امیرکبیر) شده و در رشته مکانیک درس می خواند و آن طوری که خودش تعریف می کند از طراحان اشغال لانه جاسوسی آمریکا بوده و در میان همین ماجرا با معصومه(نیلوفر) ابتکار آشنا می شود. وی در این زمینه می گوید: تولد طرح تسخیر لانه جمعی بود، اینکه از زبان چه کسی بیرون میآید اختلاف در اصل ایجاد نمیکند. جاهایی آقای اصغرزاده و دیگران گفته اند که طرح مال من بوده است. اگر مدال می دادند میگفتیم برای مدال است اما جز چوب و چماق و فحش چیزی ندارد.
سید محمد هاشمی اصفهانی یکی از اعضای دانشجویان پیرو خط امام است که در تسخیر لانه جاسوسی آمریکا به همراه دیگر دوستانش نقش داشته است. او بعد از فراغت از جریان لانه جاسوسی به عنوان مسئول بخش خارجی دفتر نخستوزیری مشغول به فعالیت میشد که بعد ها نیز به دعوت دوستانش به وزارت اطلاعات منتقل شد. وی در دهه هفتاد از مشاغل دولتی استعفا داد و واردکار آزاد شد.
برادرسید محمد هاشمی(سیدمجتبی)کاردار جمهوری اسلامی در عربستان سعودی بود
محمد هاشمی اصفهانی، بعدها با معصومه ابتکار ازدواج کرد و از مدیران نفتی شد.
هاشمی در سال ۱۳۹۰ درباره نقش احمدی نژاد در تسخیر لانه جاسوسی گفت که آقای محمود احمدینژاد نماینده دانشگاه علم و صنعت بود. آنها معتقد بودند که تسخیر سفارت امریکا در آن مقطع موضوعیت ندارد و مساله ما امروز چپها هستند و باید حمله به منافع شوروی را در دستور کار قرار دهیم. حتی تهدید کرده بودند که ما به دولت موقت جریان را گزارش میدهیم، ولی کار آنقدر با سرعت و قدرت پیش رفت و مورد تایید امام و قبول مردم قرار گرفت که دیگر از آن به بعد نتوانستند کاری بکنند.
درسال پیروزی(اولین سال ریاست جمهوری) احمدی نژاد۱۳۸۴بسیاری از رسانه ها عکس«حسین سیف» به اشتباه(به صرف شباهت ظاهری)بنام دکترمحموداحمدی نژاد منتشرکردند.
معصومه ابتکار یکی از چهره های معروف دانشجویان تخسیر کننده لانه جاسوسی را باید در زمره کسانی قرار داد که به معاونت ریاست جمهوری رسیدند.
او به خاطر تسلطش به زبان انگلیسی کار ترجمه و گفت وگو با رسانه های خارجی را انجام می داد. معصومه ابتکار همان چهره ای است که رسانه های خارجی از او به عنوان خواهر مری یاد می کنند. او در دولت اصلاحات معاون رئیس جمهور شد و هم اکنون هم به عنوان رئیس سازمان محیط زیست فعالیت می کند.
سئوال:الان چرا دانشجویانی که آن روز در تسخیر سفارت آمریکا نقش داشتند به دو گروه پشیمان و غیر پشیمان تقسیم شدند؟
خانم ابتکار+شیخ الاسلام
هیچ کس پشیمان نشد. دانشجویان اصلا پشیمان ندارند. دانشجویان همه نسبت به کاری که کردند معتقدند. حالا شاید بگویند تبعات، عواقب و اتفاقاتی که بعدا افتاد، خارج از اختیار و کنترل ما بود، بالاخره هر حرکتی ممکن است یک عوارضی هم داشته باشد. هیچ کس الان نمی گوید این کار صد درصد درست و خوب بود ولی هیچ کس هم پیشمان به مفهموم واقعی این کلمه نیست. چون بالاخره در آن شرایط و در آن مقطع بهترین تصمیمی بود که می شد گرفت و اقدام دانشجویان به استناد شواهد و اسنادی که بعد از تسخیر لانه جاسوسی به دست آمد، جلوی خیلی از آسیب ها را گرفت.
ابتکار:من ۱۷ سال داشتم،مردم ایران در سال ۵۸ از تسخیر سفارت آمریکا دفاع کردند، یعنی تعبیر نشود به اینکه چند دانشجو این کار را انجام دادند و چند دانشجو دفاع کردند. این خطی است که عامدا دارد از آن طرف القا میشود که یک اتفاقی بود که چند دانشجو این اقدام را کردند. میخواهم بگویم ما درباره واقعه ۱۳ آبان واقعیتها را بدانیم. واقعیتی بود که اگر مورد حمایت عظیم و گسترده مردم و امام قرار نمیگرفت، اصلا تبدیل به یک انقلاب دوم نمیشد. ۴۰۰ دانشجوی طراز اول دانشگاههای کشور در این واقعه شرکت داشتند که همه آگاهانه مشارکت کردند و از هیچ جایی خط نگرفتند. علت تسخیر سفارت هم بیاعتمادی مکرری بود که بعد از انقلاب درباره آمریکاییها پیش آمد. مصادیقی از آمریکاییها به دست آمد که مداخله در امور داخلی ایران بود؛ از همه مهمتر ورود شاه به آمریکا اتفاق افتاد. اینکه بعد از ۳۹ سال هنوز ما متهم میشویم، باید بگویم در این ۳۹ سال تحولات زیادی رخ داده است. همه آنچه ما درباره روابط با آمریکا داریم، صرفا ناشی از آن واقعه نیست. خیلی اتفاقات بعد از آن افتاد. در همین دولت در قالب برجام با آمریکا مذاکره شد که موفق بود و تفاهمی بینالمللی هم حاصل شد. برجام در قالب قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل مورد اجماع جهانی قرار گرفت. بنابراین اگر ما بخواهیم تقصیر همه مشکلات را به گردن جریان تسخیرکننده لانه جاسوسی در ۱۳ آبان ۵۸ بیندازیم، نادیدهگرفتن یکسری اصول و واقعیتهای تاریخی است.
بعد از ۴۴۴ روز تمام این افراد به سلامت آزاد شدند و سالم به خانهشان برگشتند. یعنی ذرهای آسیب به یک نفر از گروگانها در طول این مدت وارد نشد. اینکه دورهاش طول کشید تصمیم مجلس و امام بود. بعد از شکلگیری مجلس، دانشجویان دیگر کارهای نبودند.
حسین دهقان
او به همراه بسیاری از دانشجویان پیرو خط امام با توجه به آموزشهایی که دیده بودند به سپاه پیوست وی جانشین وزارت دفاع در دولت های هفتم و هشتم و معاون رئیس جمهور و رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران در دولت های هشتم و نهم و مشاور رئیس مجلس شورای اسلامی بود.
دهقان+پوتین
حسین دهقان مرداد ۱۳۹۶ از مجلس شورای اسلامی برای وزارت دفاع دولت روحانی رای اعتماد گرفت .
«رحمان دادمان» هم باید در بین طیف دانشجویان پیرو خط امام قرار داد که به وزارت رسید. دادمان هم پس از حادثه تسخیر لانه جاسوسی وارد سپاه شد
و بعدها به عنوان اولین مدیرعامل شرکت شیلات جمهوری اسلامی منصوب شد. او در دی ماه سال ۱۳۷۹ به عنوان وزیر راه و ترابری ازمجلس رأی اعتماد/رفت ا اما کمتر ۶ ماه بعد و در ۲۷اردیبهشت۱۳۸۰ در سانحه سقوط هواپیما به همراه جمعی دیگر از همکاران و نمایندگان این استان در مجلس شورای اسلامی درگذشت.
حبیب الله بیطرف هم در دولت اصلاحات وزارت گرفت.
او وزیر نیروی دولت اول و دوم خاتمی بود. پس از پیروزی روحانی در انتخابات نام بیطرف بار دیگر به عنوان یکی از گزینه های وزارت نیرو به میان آمد.
رضا سیفالهی
از بین چهره های تسخیر کننده لانه جاسوسی یکی از آن ها به فرماندهی یکی از نیروهای نظامی کشور رسید.
سردار سرتیپ پاسدار رضا سیفالهی دوم مهرماه ۱۳۷۱ با حکم آیت الله خامنه ای به سمت فرماندهی نیروی انتظامی منصوب شد و تا سال ۷۵ در این سمت بود سردار سیف اللهی هم اکنون در دبیر خانه مجمع تشخیص مصلحت نظام شاغل است.
«محمدرضا خاتمی» هم یکی از چهره های حاضر در تسخیر لانه جاسوسی بود که با آغاز انقلاب فرهنگی به سپاه پاسداران پیوست.
او د رعملیات بیت المقدس که منجر به آزادسازی خرمشهر شد حضور داشت و بعدها نایب رئیس مجلس ششم شد.
”
معصومه ابتکار رئیس کنونی سازمان محیط زیست به خاطر تسلطش به زبان انگلیسی کار ترجمه و گفت وگو با رسانه های خارجی را انجام می داد
ابراهیم اصغرزاده هم یکی از چهره های معروف تسخیر لانه جاسوسی بود که بعدها به نمایندگی مجلس شورای اسلامی در دوره سوم رسید.
عباس عبدی
«عباس عبدی» هم یکی از مشهورترین چهره های حاضر در ماجرای تسخیر لانه جاسوسی بود که به روزنامه نگاری و کارهای پژوهشی روی آورد. یکی از پرسروصداترین ماجراهای او سفری بود که رد سال ۷۸ به پاریس داشت و با باری روزن آخرین وابسته فرهنگی سفارت آمریکا در تهران دیدار کرد در آن زمان روزنامه لوموند از این واقعه به عنوان آشتی گروگان و گروگانگیر یاد کرد.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر: «باری روزن» یکی ازجاسوس لانه جاسوسی آمریکا گفته بود: عبدی از ما عذرخواهی کرد.
ملاقات(خوش وبش) بود،عذرخواهی نبود
«من سال ۱۹۹۸میلادی(۱۳۷۷شمسی) در پاریس با عباس عبدی رادیدم، او از من، همسرم و دخترم که در آن دیدار همراه من بودند، عذرخواهی کرد».
عبدی:عذرخواهی کارخوبیه ولی از«باری روزن»عذرخواهی نکردم.
و عبدی نیز در واکنش اعلام کرد:من همچین نکردم که چنین کاری انجام نشد،«باری روزن» دروغ می گوید.
حسین شیخ الاسلام هم مثل بسیاری از دانشجویان پیرو خط امام به سپاه پیوست.
وی به معاونت سیاسی وزارت خارجه رسید و به مدت ۱۶ سال در تمام دوران ولایتی در این معاونت ماند و سپس ۳ سال سفیر ایران در سوریه شد و پس از نمایندگی در دور هفتم مجلس معاون خاورمیانه و قائم مقام وزیر امور خارجه در دولت احمدینژاد شد.
”
فروز رجایی فر نیز از زنان فعال در حادثه تسخیر لانه جاسوسی آمریکا بود
فروز رجایی فر، رئیس ستاد پاسداشت شهدای نهضت جهانی اسلام است. وی همچنین کارگردان مستند اعدام فرعون است. او از اعضای جمعیت دفاع از ملت فلسطین است و از فعالان حوزه انتفاضه فلسطین محسوب می شود.
برخلاف سایر دانشجویان پیرو خط امام، کمال تبریزی وارد عرصه هنر شد و از عرصه سیاست فاصله گرفت. کمال تبریزی فارغ التحصیل رشتهٔ سینما و تلویزیون از دانشگاه هنر است. او تا به حال در رشتههای تدوین، تهیه و تولید، صحنه و لباس، فیلمبرداری، فیلمنامه و کارگردانی فعالیت کرده است. لیلی با من است، همیشه پای یک زن در میان است و مارمولک از معروفترین ساخته های اوست/۱۱ آبان ۱۳۹۲خبرگزاری مهر
«دانشجویانی که عصر روز سیزدهم آبانماه سال ۱۳۵۸ به عنوان تسخیرکنندگان سفارت آمریکا در مقابل خبرنگاران قرار گرفتند و ضمن ارائه تعدادی از سلاحهای آمریکاییها، دو بیانیه درباره چرایی و چگونگی این اقدام قرائت کردند، برای معرفی خود عبارت «دانشجویان پیرو خط امام» را به کار بردند. از همان زمان در تمامی کنفرانسهای خبری و برنامههای تلویزیونی و رادیویی و جراید نام این دانشجویان برده نمیشد و اغلب رسانهها به همان عبارت «دانشجویان پیرو خط امام» اکتفا کردند.
بعد از گذشت بیش از سه دهه از این اتفاق نگاهی به ترکیب این گروه دانشجویی و آن چه نهایتا بعد از ماجرای اشغال سفارت آمریکا بر آنها گذشته و این که این افراد اکنون به چه فعالیتی مشغول هستند، خالی از لطف نیست؛ آن هم در شرایطی که در بهترین حالت هنوز بیش از ۵۰ اسم از این ۳۰۰ دانشجو را نمیدانیم.
ابراهیم اصغرزاده، محسن میردامادی، حبیبالله بیطرف، رضا سیفاللهی، رحیم باطنی و احمدرضا اسلامی اعضای کمیتهٔ مرکزی تسخیر سفارت آمریکا در تهران بودند. چند سال پیش مشحص شد که طراح اصلی تسخیر سفارت آمریکا ابراهیم اصغرزاده بوده است.
علیاصغر زحمتکش، عباس عبدی، سیدمحمد هاشمی اصفهانی، اکبر رفان، محمدرضا خاتمی، محسن امینزاده، رحمان دادمان، شمسالدین وهابی، وفا تابش، محمد نعیمیپور، حسین شیخالاسلام و فروز رجاییفر نیز اعضای شورایی به نام شورای بازو بودند که در کنار شورای مرکزی و اصلی قرار داشت.
همچنین محمدرضا خاتمی، محسن امینزاده، محمد نعیمیپور و معصومه ابتکار وظایف مرتبط با روابط عمومی را بر عهده داشتند و احمد حسینی بر کمیته روابط عمومی نظارت میکرد. حسین کمالی نیز مسئول تبلیغات بود. بررسی اسناد به دست آمده از سفارت اشغال شده آمریکا در تهران که خیلی زود به لانه جاسوسی معروف شد را وفا تابش، حسین شیخالاسلام و فروز رجاییفر انجام میدادند. البته شیخالاسلام و رجاییفر به دلیل تسلط به زبان عربی و انگلیسی در کنار معصومه ابتکار که مترجم و سخنگوی انگلیسیزبان دانشجویان تسخیرکننده سفارت آمریکا بود؛،گاهی نقش مترجم را هم ایفا میکردند.
این دانشجویان شش ماه اول بعد از تسخیر سفارت در آن باقی ماندند اما کمکم گروگانها را تحویل دادند و همزمان با آغاز جنگ تحمیلی از آنجا که پیشتر دورههای آموزش نظامی دیده بودند، راهی جبههها شدند.
در همین راستا اکبر رفان به عنوان اولین فرمانده نیروی هوایی سپاه معرفی شد. حسین دهقان مدتی به لبنان رفت و در دهه ۸۰ ریاست بنیاد شهید انقلاب اسلامی را به عهده گرفت. رضا سیفاللهی هم کمی بعد مسئول اطلاعات سپاه و اولین فرمانده نیروی انتظامی شد. علیرضا افشار نیز به عنوان رئیس ستاد مشترک سپاه پاسداران، فرمانده کل بسیج و معاون فرهنگی ستاد کل نیروهای مسلح مشغول به کار شد. احمدرضا کاظمی، علی زحمتکش، محمدرضا خاتمی و محمد نعیمیپور نیز از دیگر دانشجویان پیرو خط امام بودند که در دهه ۶۰ لباس پاسداری پوشیدند.
حسین علمالهدی، محمد فاضل، سیف فاتح لانه، علی حاتمی، محسن وزوایی، عباس ورامینی، علی صبوری، علیرضا هادیپور، حسین شوریده، غلامحسین بسطامی، عبدالرحمن یا علی مدد، حسین بهادری، فضلالله عابدینی، حمید صفایی و جلال شرفی نیز دیگر افرادی بودند که مستقیم یا غیرمستقیم در جریان سفارت آمریکا حضور داشتند و با شروع جنگ تحمیلی در جبهههای جنگ حاضر شده و به شهادت رسیدند.
نهایتا با پایان یافتن جنگ بسیاری از دانشجویان پیرو خط امام به استخدام دستگاهها و سازمانهای دولتی درآمدند. به عنوان مثال حسین شیخالاسلام که در جریان اشغال سفارت آمریکا به عنوان یکی از سخنگویان دانشجویان پیرو خط امام نقش ایفا کرده بود، معاون سیاسی وزارت امور خارجه شد و ۱۶ سال نیز در معاونت مذکور به عنوان کارشناس مسائل منطقه از جمله فلسطین، لبنان و سوریه فعالیت میکرد. او همچنین حضور در سوریه به عنوان سفیر ایران برای سه سال، نماینده مردم در هفتمین دوره مجلس شورای اسلامی، معاونت خاورمیانه و همینطور قائممقامی وزیر امور خارجه را در کارنامه سیاسی خود دارد.
البته شیخالاسلام تنها عضوی از دانشجویان پیرو خط امام نبود که بعد از اتمام ماجرای لانه جاسوسی دیپلمات شد. به غیر از او محسن امینزاده هم در دوران اصلاحات معاون آسیایی وزارت امور خارجه شد و حتی میگفتند در زمان وزارت کمال خرازی به عنوان یک راهنما و مشاور در حد وزیر در سایه در امور دیپلماسی فعالیت میکرد.
هر چند تجربه دانشجویان پیرو خط امام فقط از حضور در مناسب دولتی تنها محدود به عرصه دیپلماسی نشد و نمایندگی مردم در مجلس شورای اسلامی یکی دیگر از عرصههایی بود که چندین و چند نفر از این دانشجویان بعدها به آن راه پیدا کردند. ابراهیم اصغرزاده در مجلس سوم، طاهره رضازاده، همسر اصغرزاده و شمسالدین وهابی، محمد نعیمیپور و محمدرضا خاتمی در مجلس ششم دیگر افرادی بودند که مردم آنها را به عنوان نماینده شهر خود در مجلس شورای اسلامی انتخاب کردند و محمدرضا خاتمی نایبرئیس مجلس ششم نیز شد.
ابراهیم اصغرزاده که حضورش به عنوان نماینده مجلس به دلیل برخی اقداماتش با حواشی همراه بود و درست ۲۴ ساعت بعد از اتمام کارش به عنوان نمانده مجلس سوم بازداشت و محاکمه شد، تجربیات دیگری نیز در عرصه فعالیت سیاسی دارد و در دهه ۷۰ به عنوان سخنران ثابت مراسم دفتر تحکیم وحدت شناخته میشد. او در سال ۸۰ برای انتخابات ریاستجمهوری ثبتنام کرد که رد صلاحیت شد.
سعید حجاریان نیز هم عضویت در شورای شهر را تجربه کرد و هم مدتی به عنوان کارمند وزارت اطلاعات و نهاد ریاست جمهوری مشغول بود تا نهایتا در سال ۷۸ بعد از ترور نافرجام مدتی از صحنههای سیاسی دور بود و این روزها بیشتر در جامه یک تئوریسین جریان اصلاحات فعالیت میکند.
مهاجر و محمدمهدی رحمتی نیز مسئولیتهایی مثل معاونت نظارت راهبردی «معاونت برنامهریزی و نظارت راهبردی» ریاستجمهوری در دوران دولت نهم را در کارنامه خود دارند.
درست است که حسین دهقان و معصومه ابتکار حضور در سمت معاونان رئیسجمهور را در کارنامه خود دارند اما شاید یکی از مهمترین مسئولیتهای دولتی که برخی اعضای دانشجویان پیرو خط امام در آن ایفای نقش کردند، مقام وزارت بود.
حبیبالله بیطرف به مدت ۸ سال وزیر نیرو بود.
رحمان دادمان هم برای مدتی کوتاه سکان وزارت راه و ترابری را در دست داشت که نهایتا در یک حادثه هوایی شهید شد. حسین شریفزادگان نیز برای یک سال وزیر رفاه دولت هشتم بود.
رضا سیفاللهی و محمدرضا بهزادیاننژاد در دوره اول و دوم وزارت عبدالله نوری به عنوان معاون امنیتی و معاون اقتصادی وزارت کشور مشغول به کار شدند. با ادغام شهربانی، کمیته و ژاندارمری که به تشکیل نیروی انتظامی منجر شد،
سیفاللهی اولین فرمانده این نهاد لقب گرفت. اما بهزادیاننژاد تنها نزدیک به یک سال در سمت معاونت اقتصادی وزارت کشور باقی ماند و بعد از برکناری به سمت فعالیتهای اقتصادی کشیده شد و تا ریاست بر اتاق بازرگانی تهران نیز پیش رفت. علیرضا افشار نیز در اولین دوره ریاستجمهوری محمود احمدینژاد و زمان وزارت پورمحمدی و محصولی در معاونتهای سیاسی و اجتماعی وزارت کشور را بر عهده داشت.
میتوان بدون هیچ اغماضی گفت که معروفترین چهره در بین تسخیرکنندگان لانه جاسوسی محمود احمدینژاد است که در سالهای ۸۴ تا ۹۲ برای دو دوره رئیسجمهور شد. او نماینده دانشگاه علم و صنعت در جریان تسخیر سفارت آمریکا بود. البته عکسی که سال ۸۴ و همزمان با ریاستجمهوری به نام او منتشر و موجب شد بسیاری از رسانههای غربی احمدینژاد را یکی از دانشجویان حاضر در جریان تسخیر سفارت آمریکا معرفی کنند، تصویر شهید حسین سیف بود.
در کنار این مناصب دولتی، تعدادی از دانشجویان پیرو خط امام در پستهای حساس و مهم سیاسی و امنیتی مشغول شدند. به عنوان مثال عزتالله ضرغامی با آن که در دوران تسخیر چندان در جلوی صحنه دیده نمیشد و به اصطلاح در پشت صحنه فعالیت میکرد، با پایان کار ماجرای لانه جاسوسی ابتدا به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ملحق شد اما به دلیل علاقهای که به حوزه فرهنگ داشت بعد از جنگ ابتدا پایش به وزارت ارشاد باز شد و در معاونت سینمایی این وزارتخانه مشغول به کار شد و سپس در زمان ریاست علی لاریجانی بر سازمان صدا و سیما، به معاونت امور مجلس و استانهای صدا و سیما رفت و نهایتا در سال ۸۳ به ریاست این سازمان رسید و نزدیک به ۱۰ سال در این سمت مهم باقی ماند.
محمدعلی جعفری (عزیز جعفری) نیز همچون دیگر دانشجویانی که با آنها در اشغال لانه جاسوسی همراه شده بود، ابتدا به سپاه پیوست و خیلی زود در حوزه علوم نظامی جایگاه مشخصی پیدا کرد. تشکیل اولین گردان زرهی سپاه، فرماندهی تیپ عاشورا، قرارگاه قدس و قرارگاه نجف در دوران جنگ و فرماندهی نیروی زمینی سپاه به مدت ۱۳ سال و فرماندهی قرارگاه ثارالله تهران برای ۵ سال برخی از مسئولیتهای او در حوزه نظامی بود. جعفری در زمستان ۸۶ با حکم فرمانده کل قوا، به عنوان فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی معرفی شد.
در این میان برخی از دانشجویان همچون دکتر فیروزآبادی، همسر شهید شوریده، دکتر محمدحسین صادقی، دکتر عبدالحسین روحالامینی و محمدهاشم پوریزدانپرست بعد از پایان ماجرای سفارت تصمیم گرفتند در دانشگاه باقی بمانند و تنها به عنوان یک استاد دانشگاه و عضو هیات علمی فعالیت کنند.
«کمال تبریزی »هم وارد عرصه هنر شد و از عرصه سیاست فاصله گرفت تا با ساخت فیلمهایی مثل لیلی با من است، مارمولک و … نامش به عنوان یک فیلمساز در عرصه سینمای ایران ثبت شود.
عباس عبدی هم بعد از ماجرای تسخیر لانه جاسوسی، کسوت روزنامهنگاری پوشید و به کارهای پژوهشی روی آورد.
با این حال تمام دانشجویانی که در جریان تسخیر لانه جاسوسی مشارکت داشتند، عاقبت به خیر نشدند. بحث برائت از این اقدام که درست چند ساعت بعد از ورود دانشجویان پیرو خط امام بین برخی از دانشجویان حاضر در سفارت آغاز شد، برای تعدادی از آنها سرنوشتهای تلخی را رغم زد.
حاتم قادری، جواد مظفر، مجتبی بدیعی، دکتر سامی و دکتر داوودی و یکی، دو دانشجو به دلیل وابستگی به سازمان مجاهدین خلق (منافقین) از سفارت اخراج شدند.
«تقی محمدی» هم بعد از تجربه فعالیت در اطلاعات نخستوزیری و سفارت ایران در کابل به دلیل احتمال دست داشتن در جریان انفجار دفتر نخستوزیری که منجر به شهادت شهیدان رجایی و باهنر شد، بازداشت و در بازداشتگاه زندگیاش خاتمه یافت.(خودش راحلق آویزکرد)
«عباس زریباف »که گویا از سال ۵۸ به عضویت سازمان مجاهدین خلق (منافقین) درآمده بود هم از سال ۶۰ تا ۶۱ و پیش از این که از ایران خارج شود، به طور مخفیانه زندگی میکرد و نهایتا در جریان عملیات مرصاد کشته شد.»/۱۳ آبان ۱۳۹۵ ایسنا
***
نقش«حجت الاسلام موسوی خوئینی ها»درماجرای تسخیرلانه جاسوسی
سید محمد هاشمی اصفهانی یکی از اعضای دانشجویان پیرو خط امام است که در تسخیر لانه جاسوسی آمریکا به همراه دیگر دوستانش نقش داشته است. او بعد از فراغت از جریان لانه جاسوسی به عنوان مسئول بخش خارجی دفتر نخستوزیری مشغول به فعالیت میشد که بعد ها نیز به دعوت دوستانش به وزارت اطلاعات منتقل شد. وی در ابتدای دهه هفتاد از تمم مشاغل دولتی استعفا داد و در حال حاضر نیز مشغول کار آزاد است.
در مورد سابقه سیاسی خودتان در قبل از انقلاب توضیح دهید.
برای پاسخ به این سؤال شما را به سال ۴۲ میبرم، اینکه چه اتفاقی رخ داد که با پدیدهای به اسم «امام خمینی» آشنا شدم. پدر من آیتالله هاشمی از مراجع و علمای موجه اصفهان بودند. ایشان به دلیل خاصی سراغ اظهار مرجعیت نرفتند، اما به هر حال در خانواده فتوای خاص خود را داشتند و ما مسائل شرعی خود را از ایشان می پرسیدم.
پدر-مدت کوتاهی-رئیس مجلس خبرگان بود-یکی۲ روز
پدرم از شاگردان مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری بودند و به دستور ایشان در منطقهای در جنوب اصفهان که شامل هفت، هشت روستا میشد که مسقطالرأس تصوف سیاسی بود، در امر تبلیغ و مبارزه با تصوف مشغول بودند. علی رغم اینکه برای مهاجرت به نجف دعوت شده بودند(برای درس و تحصیل) اما ایشان دستور آقا شیخ عبدالکریم را نصبالعین کرده و ماندند. خانواده ما سابقه کشاورزی داشت که به معنای کشت و زرع و نه ملاکی تا حدی که درآمد خانواده تأمین میشد و آشنایی نسل اندر نسل با مسائل علمی و فقهی داشتیم.
مرحوم ابوی ما رئیس سنی مجلس خبرگان بودند. در سال ۴۲ ایشان در حال سخنرانی و دفاع از حضرت امام بودند که توسط ساواک دستگیر شدند. من آن زمان تنها پنج سال داشت ایشان بودم که چنین اتفاقی افتاد و این صحنه برایم عجیب و وحشتانگیز بود. ایشان در شیر اصفهان خطابه میکرد. مجلس به هم ریخت و ما را به دور از چشم ساواکیها از مجلس خارج کردند. در برگشت به منزل دیدم که برادرانم با نردبان اعلامیهها با وسایلی که نباید دست ساواک افتاد را از خانه خارج میکردند و میتوان گفت که بالا رفتن از دیوار را از اخویهایم یاد گرفتم، با این تفاوت که آنجا از نردبان بالا رفتیم اما در تسخیر لانه جاسوسی نردبانی هم در کار نبود.
در حقیقت آشناییام با پدیده های انقلاب و اسم امام خمینی را از اعلامیهها و برو بیاها آموختم. روحیه انقلابی در خانوادهمان بود و شکل مرجعیت در طی دوره سالهای ۶۲ تا ۵۷ ابوی در مجموعه علمای اصفهان به عنوان یک تراز اعتدالی مطرح بود. در این سمت و آن سمت شهر دو نوع اجتهاد وجود داشت. این طرف پل و آن طرف پل در اصفهان حاکم بود: آقای خادمی و آقای طاهری، شاید تنها کسی که نمیخواست وحدت در میان آنها از بین نرود مرحوم ابوی بودند و هر دو طرف (آقای خادمی و آقای طاهری) قبولشان داشتند و ایشان اعتدالی را اجرا کرد. چون از فعالیت سیاسی برای خود گلیم نبافته بودند، لذا نصیحتهای ایشان اثر میکرد. یک آدم سیاستمدار منفعت را محاسبه میکند، اما ایشان این گونه نبود. قطعی است که ایشان از آقای طاهری مسنتر و از آقای خادمی جوانتر بودند و اثر بینابین داشت.
افرادی که در صبغه ما بودند در مسائل مبارزه با رضاخان سابقه داشتند و میتوان گفت که از نزدیکان مرحوم مدرس هم به حساب میآمدند. به دلیل اینکه مرحوم مدرس شهرضایی بود و خانواده ما هم از همان شهر بودند. برای نمونه مرحوم آقا سید عبدالرسول هاشمی در مورد اطلاعیه و اعلامیه و احکام مربوطه همه کاره مناسبات آقای مدرس بودند. آن جنبه اعتدالی هنوز هم در خانواده ما شکل خود را حفظ کرده است؛ یعنی من هم این نکته را به ارث بردهام.
هم دوستان اصولگرا مرا قبول دارند و هم مورد پذیرش دوستان اصلاحطلب هستم. این هم بخشی از نفاق است که هر دو طرف آدم را قبول دارند(با خنده) و شاید هم بخشی از ایمان باشد. ایمان و نفاق شاید زیاد در اینجا معنی ندهد، به هر حال پا را از حد اعتدال بیرون نگذاشتیم لذا این مطلوبیت را به ارث بردیم. دانشجو شدن من هم جوهره انقلابی داشت.
۲برادر
هر دو اخوی ما دانشگاه اصفهان درس میخواندند که به همراه آقای خاتمی، رئیس جمهور سابق، عضو انجمن اسلامی بودند و خیلی از جلسات انجمن اسلامی در خانه ما بود. آن موقع من با آقای خاتمی و اخویهایم ۱۹-۱۷ سال تفاوت سنی داشتم. آنها ۲۳-۲۲ ساله و من ۷-۸ ساله بودم و شیطنت میکردم که از مباحث آنها سر در آورم. یادم هست که مهر استامپ انجمن اسلامی را که برای بالای اعلامیه درست کرده بودند، برداشتم و پشت کتابهای مرحوم ابوی مهر و امت میکردم و متوجه نبودم که این مهر مالکیت میآورد. انتخاب دانشگاه پلی تکنیک هم علت مسابقات والیبال دانشگاههای کشور بود. تیم پلیتکنیک، تیم پر سر و صدایی بود. من آن زمان دبیرستانی بودم. سالهای درس را جهشی طی کردم و مسابقات والیبال دانشگاههای ایران در اصفهان بود.
تیم پلیتکنیک طرفداران حرفهای داشتند که طبل میزدند، پا به زمین میکوبیدند پرچمی را در آسمان میچرخاندند، شعارشان هم این بود: «ما تکنیکیها مظهر نیروی جوانیم. اینیم، آنیم، چنینیم و چنانیم. ما تکنیکی هستیم، پلیتکنیکی هستیم. از شیر نترسیم که خود شیر ژیانیم. ما تکنیکی هستیم، پلی تکنیکی هستیم. مسابقه از یک طرف و رجز اینها از طرف دیگر در من هیجان ایجاد کرده بود. به همین خاطر بود که از سال اول دبیرستان تصمیم گرفتیم به پلی تکنیک بروم. علی رغم اینکه کنکور در دانشگاههایی دیگر قبول شدم مثل علم و صنعت، دانشگاه شیراز و… اما دانشگاه پلیتکنیک را انتخاب کردم.
چه سالی وارد دانشگاه شدید؟
سال ۵۳ در رشته مکانیک. آن زمان به گونهای بود که به محض ورود دانشجو به دانشگاه تمام نیروها اعم از چپ، سازمان مجاهدین خلق، حزب توده، چریکها و … به دنبال جذبش بودند. وقتی به مسجد میرفتیم چپیها دنبالمان بودند و در کتابخانه بچه مسلمان ها میآمدند. وقتی متوجه می شدند مایههای استدلالی و سیاسیمان شکل یافته و تربیت شده است دست از سر ما میکشیدند. اما شش ماهه اول ورود تمام این گروهها درصدد جذب بودند.
بعضیها طوری هستند که همه دنبالشان نمیروند ولی من چون از بچههای مسجد بودم، چپیها هم به دنبال جذب من بودند. در فعالیتهای کوه خیرخواهانه کار میکردم و برای حمل بارهای بچهها به آنها کمک میرساندم.
این اتفاقات در چه سالهایی رخ می داد؟
در حدود سالهای ۵۵-۵۶ که من در دانشگاه مسئولیت کمیته فرهنگی کتابخانه را داشته امروز راحت کتاب میدهند اما آن موقع چنین نبود. ما شبانه کتاب را به خانه میبردیم. ۲۰-۱۰ نفر بودیم که ساکهایی داشتیم معروف به «ساک خلبانی» که حجمی داشت و کتابها را داخلش میچیدیم. صندوقی هم در کتابخانه مسجد دانشگاه برای پاسخ به سؤالات داشتیم و جلسات انجمن اسلامی در جاهای مختلف تشکیل میشد. فعالیت آن موقع به دلیل مبارزه با سیستم شاه و ساواک بسیار پیچیده بود. وحشت همه را گرفته بود. آن موقع اگر میگفتیم بالای چشم شاه ابروست باید مدتی جوابگو میبودیم.
این مسائل باعث شده بود که ورودیهای دانشگاه از لحاظ شرایط سیاسی جذب مؤلفههای سازمانی شوند. فعالیت انجمنهای اسلامی از زمانی که کوه مستقل شد و خودشان به این باور رسیدند که باید مستقل عمل کنند رشد عجیبی داشت. کارهای تئوریک، جلسات یکی دو نفره، جلسات با افراد بیرون از دانشگاه مانند شهید مطهری، شهید بهشتی، مرحوم بازرگان، فخرالدین حجازی، شریعتی و … جلسات پرسش و پاسخ وجود داشت.
آن موقع که من وارد دانشگاه شدم با عشق به شریعتی آمدم، اما در آن مقطع مؤلفههای مربوط به حسینیه ارشاد به حالت کما رفت و ما فقط کتابهای شریعتی را دست به دست میکردیم او جلسات سخنرانی ایشان برگزار نمیشد. زمانی که دانش آموز بودم، در مورد مسائل سیاسی حرفهایی را میشنیدیم؛ مثلاً آقای خامنهای به ایرانشهر تبعید شده بودند که اولین بار در آن جا اسم آقای خامنهای را شنیدم. در خانواده های ما هاشمینژاد هم معروف بود، چون هر وقت به اصفهان میآمد به منزل ما میآمد. آقای مفتح هم چنین وضعیتی داشتند. علامه طباطبایی در اصفهان جلسات پرسش و پاسخ دانشآموزی و دانشجویی داشتند. اما وقتی که به تهران آمدم هر چه سعی کردم نتوانستیم جلسات سخنرانی آقای شریعتی را در حسینیه ارشاد درک کنم، ولی نوارها و نوشتهها را گوش میدادم و میخواندم. از لحاظ شکلگیری مایه قبلی شور و هیجان برایم خیلی جوابگو بود.
سر و کارتان به ساواک هم افتاد؟
در موارد مختلف این اتفاق افتاد. من از همان سال ۴۲ ساواک را شناختم. یک همکلاسی داشتم به اسم آقای رجایی که یتیم بود و در صحافی کار میکرد و محل کارش روبهروی انتشاراتی به نام قائم قرار داشت. صاحب این انتشارات آقای نکویی بود. ایشان کتابهای دینی مثل کتب مرحوم مطهری، بازرگان، مکارم و… را پخش میکرد.
ما در مغازه صحافی کار کردیم، ساواک فکر میکرد صحافی پوششی برای انتشارات است. یک روز بعد از مدرسه آمده بودیم تا به ایشان کمک کنیم که ساواک ریخت و ما ۵-۳ نفر را دستگیر کرد. اولین کتکی که از ساواک خوردم در دوران دانشآموزی یعنی سال چهارم دبیرستان (سال دهم تحصیل) بود. اما را سوار پیکانی کردند تا به ساواک ببرند، از شانس بدمان آنها چند گرمک خریده بودند تا آن را بخورند، چشم ما را بسته بودند به همین خاطر پایم به آن گرمک خورد و ترکید، در تمام ماشین پخش شد. آنها هم مرا تا ساواک زدند و فحش دادند. ما هم از یک طرف کتک میخوردیم و از طرف دیگر خندهمان هم گرفته بود.
در دانشگاه چند مرتبه با ساواک درگیر شدید؟
یک گاردی در دانشگاه داشتیم که روز اول باز داشت بازجویی مقدماتی را انجام میداد. من در ارتباط با فعالیتهای دانشگاه فقط دو بار دستگیر شدم. یک بار برای تظاهرات که یک شبانهروز در گارد بودم و یک بار هم ریختند خانه ما را گشتند، چون من خوابگاه نمیرفتم. آنها پیگیری کرده متوجه شدند من در عین حال که خوابگاه نیستم کارهایی میکنم، لذا پرسان پرسان پیدایم کردند. خانه ما را گشتند و خوشبختانه چیز مطلوبی پیدا نکردند. علت این بود که ما یک اتاقی در جنب اتاقمان بود که درش از طرف دیگر باز میشد و اصلاً به اتاق ما راه نداشت، آنها فکر کردند ما همین یک اتاق را داریم. من دوره بازداشتی مستمر در ساواک نداشتم.
در بعضی از مواقع من با کیف پر کتاب از جلوی افراد ساواک رد میشدم و زیر لب ذکرهایی را می خواندم که همان هم باعث نجات من میشد. کفشهایی بود که مهندسان و کارگران ذوب آهن میپوشیدند. پنجهاش فولادی بود اگر کسی از این کفش و یا کتانی میپوشید او را میگرفتند و میگفتند این کفشها برای زدن است یا برای فرار کردن کفش ذوب آهن برای زدن خوب بود و کفش کتانی برای فرار، اما من کفش ذوب آهنی میپوشیدم ولی خوب دستگیر نمیشدم. مثلاً من و آقای علی عسگری، معاون صدا و سیما، را در یک وضع گرفتند، ایشان برای بازداشت رفت اما من توانستم فرار کنم.
اولین مرتبه چه زمانی امام را دیدید؟
در قم سال ۴۲ ایشان را دیدم، هنگامی که همراه ابوی، دامادمان و خواهرزادهام به جلسه سخنرانی ایشان رفتیم. خواهرزادهام دو سال از من کوچکتر بود و آنجا شعری را پیش امام خواند به این مضمون «مظهر عشق حسینی، آیت الله خمینی/ آنکه در میدان قدرش جولان ندارد» و تا پایان شعر را خواندند و امام هم دستی روی سر ایشان و من کشیدند
دیدار از انقلاب باامام؟
بعد از انقلاب بار اول ایشان را در مدرسه رفاه دیدم، بعد هم که در جریان لانه، دو سه مرتبه خدمت ایشان رسیدیم. بسته به شغلها و فعالیتهایم ایشان را میدیدم، اما اولین بار در ۱۵ خرداد سال ۵۸ یعنی اولین سالگرد ۱۵ خرداد بنده اعلامیه تأسیس جهاد سازندگی را نزد امام خواندم؛ یعنی بیانیهای که ما دانشجویان تصمیم گرفتیم چیزی به نام «جهاد سازندگی» را راه بیندازیم. امام هم در مدرسه فیضیه بودند، هوا هم به شدت گرم بود و همهمه مردم زیاد بود. بیانیه ۴ـ۳ صفحه بود، درد دلی مشروح برای امام بود که امام یک مرتبه فرمودند: بس کن مردم گرمشان است. حاج احمد آقا گفت: امام فرمودهاند که تمام کنید.
چه شد که ما در قضیه لانه اسم خود را «دانشجوی مسلمان خط امام» گذاشتیم؟
تفاوتی عنوان اسلام استفاده شد و بعد ما می خواستیم بگوییم: در اسلام اگر ما یک خط را قبول داریم تنها خط امام خمینی است. نمیتوانستیم بگوییم انجمن اسلامی پیرو امام خمینی، به همین وی این عنوان «دانشجویان مسلمان پیرو خط امام» خیلی فکر شد.
چه کسانی ؟
هیأت ۸-۷ نفره که بعدها ایده مربوط به اشغال سفارت را نیز همین جمع ارائه داد که شامل نمایندگان دانشگاههای شریف، پلیتکنیک، تهران، علم و صنعت و تربیت معلم بودند. دقت کنید زمانی که جهاد را راه انداختیم، دیدیم دانشگاهها از بچههای مسلمان خالی میشود، چون همه به روستا و شهرستان برای کمک به مردم میرفتند.
در تابستان همان سال نیروهایی که امام جهت رابطه با دانشجویان معرفی کردند عبارت بودند از: آقایان خامنهای، موسوی خوئینی، مجتهد شبستری، مفتح، بنیصدر و حبیبی و آقای نوری همدانی که امروز مرجع هستند. اما اختلاف در انجمن از زمان مطرح شدن تسخیر سفارت آمریکا بروز داد.
آنجایی که یکی از بچهها گفتند تحلیل ما با تحلیل شما متفاوت است، میگفتند: ما معتقدیم سر منشأ چریکهای فدایی و مجاهدین خلق سفارت روسیه (شوروی) است و شما برای تسخیر سفارت آمریکا اشتباه می کنید. این یک مورد و مسئله دیگر اینکه تا امام اذن و اجازه ندهد ما این کار را انجام نمی دهیم، اما تحلیل اولیه غالب بود که بعد هم آنها اعلام مخالفت کردند و در جلسات هماهنگی شرکت نمودند.
طرح تسخیر سفارت آمریکا از طرف چه کسی ارائه شد؟
سفارت آمریکا سه بار مورد حمله قرار گرفت: یک بار قبل از انقلاب و یک بار بعد از انقلاب (توسط چریک فدایی خلق) و در روز ۱۳ آبان که یکشنبه بود. چهارشنبه، پنج شنبه هفته قبل از شروع جریان، شروع به بحث و سازماندهی ایده کردیم و قرار شد عدهای روز جمعه دائماً دور سفارت باشند و اطلاعات جمع کنند.
نماز جمعه در دانشگاه تهران بود. مردم از دانشگاه تهران به سمت خیابان انقلاب – مفتح (وزارت سابق) جلوی سفارت آمدند و تظاهرات کردند. من به دوستان گفتم چرا تا یکشنبه که روز دانشآموز است صبر کنیم؟ همین فردا اقدام کنیم. این مردمی که من دیدم، اگر امشب از دیوار سفارت بالا نروند حتماً فردا این کار را انجام خواهند داد.
احتمالاً« اصغرزاده»
التهاب عجیبی بود، مردم در راهپیمایی دو روز قبل از ۱۳ آبان به خاطر اینکه آمریکا شاه را راه داده بود خشمگین بودند و می توان گفت که طرح تسخیر فقط فکر ما نبود! تولد طرح تسخیر لانه جمعی بود، اینکه از زبان چه کسی بیرون می آید اختلاف در اصل ایجاد نمی کند. جاهایی آقای اصغرزاده و دیگران گفتهاند که طرح مال من بوده است. اگر مدال میدادند میگفتیم برای مدال است، اما جز چوب و چماق و فحش چیزی ندارد.
من این حرف را قبول ندارم و معتقد به پدیدههای هم زمانی هستم، بعضی مواقع شرایطی اتفاق میافتد که یک روش، یک موضوع یا یک شکل به فکر عدهای خطور میکند. اگر بخواهیم بگوییم طرح تسخیر لانه ایده چه کسی بوده باید به قبل از انقلاب برمیگردیم، اما این نیست. در مورد طرح اولیه باید گفت که در جلسه عنوان شد که آقایان میردامادی، عبدی و بنده از اولین کسانی بودیم که طرح را عنوان کردیم.
«عباس عبدی» هم در جلسات اولیه حضور داشتند؟
در جلسات اولیه حضور داشتند ولی بعدها به دلیل کارهایی که در شیراز داشتند دیگر به لانه نیامدند. من عهده دار این وظیفه شدم که نیرو جمع کنم.
من و آقای عبدی توسط آقای میردامادی در پلیتکنیک عهدهدار سازماندهی تیم بودیم.
جلسه اولیه به درخواست چه کسی برگزار شد؟
جلسه اولیه در دانشگاه پلیتکنیک در اتاق رسم فنی دانشکده علوم پایه بود.
آقای میردامادی با ما تماس گرفت که در این جلسه شرکت کنیم، البته تمام این صحبت ها در فاصله ۳-۲ ساعت است. صبح ایشان به من گفت می خواهیم راجع به موضوع در فلان جا ساعت ۱۲ صحبت کنیم. در آن جلسه شش نفر بودیم یعنی از هر دانشگاه دو نفر. آقایان زحمتکش، اصغرزاده، بیطرف، میردامادی و بنده بودیم که نفر ششم را به یاد ندارم. این جلسه ۴ ساعت با جلسه بعدی فاصله داشت. مثلا طرح روز سه شنبه مطرح شد، صبح چهارشنبه یک جلسه، بعد از ظهر هم یک جلسه تشکیل شد و روز پنج شنبه، جمعه برای اجرای طرح آماده بودیم.
درفکر«واکنش امام خمینی»بودید؟
اصل تحلیل این بود که اصرار داشتیم تأیید امام را جلب کنیم، اما استدلال آقای موسوی خوئینیها که درست است ما تأیید امام را لازم داریم اما دو فعل رخ می دهد: اگر امام را حاکم و مسئول مملکت بدانیم جزو مسئولیت ایشان حفاظت از سفارتخانه ها نیز هست. اگر بگوییم از ایشان اجازه میگیریم یک خلاف اخلاق کلی انجام دادهایم، از فردی که والی است اجازه گرفتیم. ما باید به صورت غیرمترقبه کار را انجام میدادیم. در این میان آقای موسوی خوئینیها گفتند من این را به امام انتقال میدهم.
یکی دو روز قبل از تسخیر لانه جاسوسی امام اطلاعیه دادند و فرمودند: بر طلاب و دانشجویان فرض است که به همه منافع آمریکا حمله کنند و خواهان استرداد شاه شوند. گفتیم این جواب سؤال ماست.
ما بین روز پنج شنبه، جمعه تا روز ۱۳ آبان حتی یک لحظه شک نکردیم. بعد از وارد شدن به لانه جاسوسی وقتی رفتیم ،آقای موسوی خوئینیها را به آنجا بیاوریم، ایشان گفتند: من به امام جریان را نگفتم و از همین جا زنگ به ایشان می زنیم و اطلاع میدهیم.
با آقای موسوی خوئینیها چگونه هماهنگ شد؟
کارها همه با نظم خاصی انجام شد. آمدن آقای موسوی خوئینیها از صدا و سیما به این صورت بود که ابراهیم اصغرزاده به آقای موسوی زنگ زد که کار تمام شده به لانه بیاید. ما که نمی خواستیم آقای موسوی قبل از اتمام بیاید.
روزتسخیرلانه جاسوسی« غسل شهادت »کرده بودیم.
اصلاً کتاب مهمان آیت الله با جمله من شروع کرده که محمد هاشمی گفت: ما آن روز غسل شهادت کرده بودیم. واقعاً هم این کار را انجام دادیم، شوخی نبود. غسل شهادت مال قبل از جنگ است، ما هنوز وارد جنگ نشدیم که بگوییم این امر عادت شده و خیلی غیر متعارف بود. اینکه چه اتفاقی خواهد افتاد نمی دانستیم و معلوم نبود ما سالم برگردیم. ما تفنگداران دریایی را مسلح دیده بودیم و با چشم تعداد آنها را شمارش کرده بودیم و به همین خاطر غسل کردیم.
آقای خوئینیها وارد لانه شد و به بیت امام زنگ زدیم، ایشان بین دو نماز بودند. ما ساعت ۱۰ صبح خبر تصرف را به آقای موسوی دادیم ایشان به حاج احمد آقا و حاج احمد آقا بین نماز ظهر و عصر به امام جریان را گفته بودند. امام هم در جواب می گویند: خوب جایی را گرفتید و بعد شروع می کنند نماز دوم را می خوانند.
ما با شنیدن این پیغام نفس راحتی کشیدیم، چون با شروع این کار التهاب تمام ما را فرا گرفته بود و این هم دلیل داشت؛ زیرا باید هم بر جریان کار مسلط میشدیم نه به عنوان شکست خورده و هم این که نکند امام این کار را تأیید نکنند. به فاصله دو ساعت همه چیز را تحت کنترل گرفتیم، بعد از این صحبت امام آرامش عجیبی به ما دست داد.
آشنایی جمع دانشجویان با آقای موسوی خوئینیها به کجا برمی گردد؟
به کلاسهای تفسیر قرآن ایشان که قبل از انقلاب تشکیل میشد.
چرا با دیگر اعضای شورای ارتباط دانشجویی که امام معرفی نموده بودند مشورت نکردید؟
ما که نباید با ۱۰ کانال به امام وصل میشدیم. اگر ما به آقای خامنهای جریان را میگفتیم دیگر با آقای موسوی آن را مطرح نمیکردیم.
بعد از تصرف لانه جاسوسی به غیر از آقای خوئینی ها به چه کس دیگری اطلاع دادید؟
با آقای شهید بهشتی که در آن زمان رئیس شورای انقلاب و قائم مقام مجلس خبرگان بودند و نقش تعیینکنندهای هم داشتند. عکسالعمل ایشان خیلی جالب بود، شهید بهشتی در ابتدا به شدت ناراحت می شوند و می گویند: کار اشتباهی کردید، اما در یک لحظه سکوت می کنند و بعد میگویند: «امام هنوز موضعگیری نکردند؟». گفتیم: خیر. ایشان گفتند: «اگر تا دو ساعت دیگر امام موضعگیری نکنند، من به عنوان شورای انقلاب با این کار مخالفت میکنم».
چه افرادی با شهید بهشتی صحبت کردند؟
(شهید) دادمان، حسین دهقان، احمدرضا کاظمی پسر عمومی شهید کاظمی و محمد غیاثی که با ایشان ارتباط برقرار کردند. اما بعد از پیام امام، شهید بهشتی آن جمله معروف را گفت: «به آمریکا بگویید از ما عصبانی باشد و از این عصبانیت بمیرد». وقتی موضع امام مشخص شد سازمان مجاهدین خلق اولین اعلامیه را داد و گفت: اینها چپروی از موضع راست است و اصطلاحات خاص خود را به کار گرفت که اینها ارتجاعطلب و از عوامل حزب جمهوری اند و… اما فردای آن روز که استقبال مردم را دیدند، گفتند: این حرکت از بطن مردم است. ظرف ۲۴ ساعت اطلاعیهشان از موضع راست به انقلابی تبدیل شد.
وظیفه شما در جریان تسخیر لانه جاسوسی چه بود؟
قرار بود ساعت ۷:۳۰ صبح بچهها را در آمفیتئاتر دانشگاه پلیکلینیک توجیه کنیم. همه جمع شده بودند. بنده از قبل نقشه سفارت را کشیده بودم و جنوب، شمال، شرق و غرب و ساختمانهای مهم را مشخص کرده بودم، چون من مسئول جمعآوری اسناد بودم. آقای علی زحمتکش عملیات را توضیح داد و من توصیههایم را راجع به جمعآوری اسناد آن روز اعلام کردم و گفتم که به کوچکترین چیز حساس باشید و راحت نگذارید. به همه گفته بودم که همه اسناد را جمعآوری کنید.
میدانستید که «اسناد» آنجاست؟
بله، میدانستیم به چیزهای آن چنانی دسترسی پیدا میکنیم.
این اطلاعات را از کجا به دست آورده بودید؟
ما سفارت ندیده که نبودیم، میدانستیم در کل دنیا در سفارتها چه خبر است. میدانستیم به چیزهایی میرسیم که به آنها غنائم میگویند. باید غنایمی را بیرون میآوردیم که بعدها بتوانیم پدر آمریکا را در آوریم.
اگرامام مخالفت می کرد؟
چرا؟ چون فکر میکردیم که اگر امام با این کار مخالفت کردند ما باید چگونه از سفارت خارج میشدیم. شاید «امام به دلیل مصالحی مخالفت میکردند» ما که نباید دست خالی از سفارت بیرون میآمدیم. من تجربهای از این دست هم در دانشگاه داشتم: یک مسابقه عکاسی در دانشگاه برگزار شده بود. در آن زمان من رئیس کمیته فرهنگی بودم. هنوز شاه حاکم بود، مربوط به دو سال قبل از لانه است. طبقه بالای آمفی تئاتر، این نمایشگاه برقرار بود. من عکسی را از تابلوی عکسبرداری ممنوع گرفته بودم که اولین عکس در نمایشگاه گذاشته بودند. هر کسی که معنی عکس را میپرسید متناسب با روحیهاش جوابش را میدادم. اگر میدیدم از عوامل رژیم است، میگفتیم نباید کسی از اینجا عکس بگیرد و اگر از افراد عادی بودند مفهوم نافرمانی مدنی را به او یادآور میشدیم، چون با این عکس شجاعت را ایجاد میکردم که کم کم مخالفت کنیم.
شب ساواک عکس را از سالن بر میداشت صبح روز بعد ما کپی دوم را جایگزین میکردیم و ۵-۴ روز این کار را کردیم. روز جایزه دادن اعلام شد: عکس شماره یک، «عکس برداری ممنوع» هر چه حضار دست میزدند من بالای سن نرفتم. ساواک میدانست کسی برای گرفتن جایزه بالا نمیرود. با این روحیه بود که در سفارت نسبت به هر پدیدهای حساس بودم. باور کنید من ارتباط عباس زریباف با سازمان مجاهدین خلق و یا فراری دادن آمریکاییها، که به سفارتی پناهنده شدند، را با حسی متفاوت از حس عرفی در جو دانشجویان به دلم افتاده بود، استدلال و تعقیب هم کردم و به بقیه دانشجویان گفتم که از زاویه عباس زریباف لطمه می خوریم.
بعد از ورود به لانه جاسوسی چه حسی داشتید؟
من به شدت درگیر بودم که شرق و غرب و شمال و جنوب سفارت تصرف شود.
ظرف ۱۰ دقیقه تمام نقاط سفارت را دویدم و داد زدم و از بس که داد زدم حنجره ام درد گرفت.
بچه ها میگفتند: چرا داد میزنی؟
گفتم: تا درب و پنجره اینجا بسته نشده باید این احتمال را بدهیم که ممکن است عدهای در بروند.
من حس یک رزمایش واقعی را داشتم که لحظه به لحظه کاری غیرعرفی و غیرتجربه شده را انجام میدهیم،
از یک طرف با حس اینکه قطعاً باید پیروز شویم او از یک طرف غسل شهادت کردیم و احتمال اینکه کشته شویم هم وجود داشت.
از طرف دیگر باید موفق میشدیم. التهاب بزرگتری که داشتیم این بود که با همه زحمتی که میکشم حالا اگر امام مخالفت کرد چه کنیم؟
آن دو ساعت در یک دغدغه و استرس کامل بودم، ما جان میکندیم اما با خود میگفتیم: اگر امام مخالف باشد، اگر شکست بخوریم چه میشود؟ من در آن دو ساعت شاید از بیشترین انرژی که در زمان زندگیام برای انجام فعلی خرج کردم، استفاده کردم. من باید افراد را مرتب می کردم و جلوی دربها میگذاشتم و….
اوج خوف و رجا بود، پدیدهای بینظیر که شاید در هیچ عملیات جنگی هم نبود! چون در جنگ همه با رضایت میرفتند و امام هم از عمل آنها راضی بود و تأیید کرده بود، اما ما جان میکندیم، در حالی که نمیدانستم چه رخ می دهد؟ به نظرم این پدیده جز قصد قربت که در صداقت دانشجویان بود، در چیز دیگری ریشه نداشت.
در هنگام ورود به لانه جاسوسی با آمریکاییها درگیری نظامی هم پیدا کردید؟
درگیری نظامی به معنای رد و بدل شدن تیر نه، اما با لطف و گذشت ماچ و بوسه هم که نبود. یقهگیری و گاز اشکآور وجود داشت.
چگونه متوجه منهدم شدن اسناد شدید؟
وقتی آنها به ساختمان اصلی رفتند و درب ها را بستند، متوجه شدیم که به سراغ کار اصلی یعنی انهدام اسناد رفتند. ما در آنجا سه نوع سند منهدم شده دیدیم، یکسری از اسناد سوزانده شده بود که از دود آنها این موضوع را فهمیدیم و یکسری پودر شده بود و یکسری میکروفیش شده بود. آنچه از اسناد به دستمان رسید نسبت به آنچه از دست رفت واقعاً اندک بود.
آنها از داخل ساختمان تعداد و نحوه عملکرد ما را میدیدند و ارزیابیشان در آن شرایط این بود که بهترین کار تسلیم شدن است. به احتمال زیاد با سیستمهای مخابراتیشان با مسئولان خودشان تماس گرفتند و تسلیم شدند.
در آن طرح اولیه برای ماندن در لانه چند روز برنامهریزی کرده بودید؟
ما ساندویچهایی که تهیه کرده بودیم حدود ۱۳۰۰ – ۱۲۰۰ عدد بود و چون تعدادمان ۶۰۰ نفر بود و هر نفر یک ساندویچ، که جمعاً برای سه روز غذا تهیه دیده بودیم.
تصور می کردید که این جریان تا این حد طولانی شود؟
کسی تصور نمیکرد که چنین می شود، اما میدانستیم اتفاق بزرگی رخ خواهد داد: با یک مدال بزرگ یا یک طوق لعنت یا مدال افتخار.
علت طولانی شدن جریان چه بود؟
تقاضای ما از این گروگانگیری استرداد شاه بود و مادامی که آنها شاه را قلعه به قلعه و خانه به خانه جابه جا میکردند ما باید لانه را در اختیار میگرفتیم، آقای «مارک بودن» که کتاب «مهمانان آیت الله» را با قصد و غرض کینهتوزانه نوشته گفته است که در لانه شکنجه بود و …و حتی جملهای را که من به او گفتم را با کینه یا تمسخرآمیز در اول کتاب خود نوشته که محمد هاشمی گفت: ما با غسل شهادت وارد لانه جاسوسی شدیم.
او از من پرسید، شما میدانستید که آمریکا شاه را پس نمیدهد و جواب تقاضایتان روشن بود پس نمیدانستیم پس نمیدهد ولی بر فرض اینکه میدانستیم پس نمیدهید اما یک چیز را نمیدانستیم که شما شاه ایران را که خوبی و بدیاش مال ایران است، نفر اول کشور ایران و مال ایران است را دعوت میکنید اما وقتی این اتفاق میافتد ( تسخیر سفارت) او را خانه به دوش میکنید، ذلیلمیکنید و جواب تلفن او را نمیدهید و مجبورش میکنید خاک آمریکا را ترک کند. ما نمیدانستیم اولی فهمیدیم که آمریکا به نوکرهایش هم وفادار نیست.
گفتم: امام به ما فرمودند که آمریکا شیطان بزرگ است و این صحبت در اسلام است خداوند از گناهکاران علت کارشان را میپرسد در جواب میگویند: به شیطان گوش دادهایم شیطان میگوید: من از این اتهام شما به خدا پناه میبرم. ما این نکته را نمیدانستیم و فکر میکردم آمریکا تا حد نهایت از نوکرش دفاع میکند. چرا شما از شاه دفاع نکردید؟ چرا او را نگه نداشتید؟ درست است که او را به ما نمیدهید. چرا نگفتید کسی که به ما خدمت کرده و امروز به ما نیاز دارد، ما بر اساس این نیاز او را حمایت میکنیم و او را پس نمیدهیم. بعد از این میدانید چه رخ میدهد؟
هیچ کسی در دنیا تعهد، قول و قرار آمریکا را جدی نمیگیرد. این نکته سبب ماندگاری بلندمدت شد، چرا؟ چون خواسته ما استرداد شاه بود که اتفاق نیفتاد، اما آنچه اتفاق افتاد این است که حدود ۲۰ روز بعد در ۵ آذر فرمان بسیج ۲۰ میلیونی داده میشود و در قانون اساسی به تصویب میرسد. این حرکت سپر دفاعی بود که باعث استحکام ارکان نظام شد و واقعا اگر این اتفاق نمی افتاد معلوم نبود برای هر کدام از رأیگیریها و پای صندوق رفتنها چه بلایی سر مملکت میآمد. اتفاقی که افتاد سپر دفاعی شد. آمریکا میخواست کاری کند که صدای انقلاب اسلامی به دنیا نرسد و فریاد آن را خفه کند،
(معرفی انقلاب) تسخیر لانه جاسوسی باعث شد که خود آمریکاییها بلندگوی انقلاب اسلامی شدند. این اتفاق از پدیدههای نادر است. آنها مانع گفتوگوی دنیا با ایران بودند، داشتند صدای ایران را خفه می کردند و علیه انقلاب توطئه میکردند.
اتفاقی که افتاد همه هیمنه و آرایش آنها را به هم ریخت و آنها را در موضع دفاع قرار داد و تحلیل من این است که این ماجرا باعث تشکیل بسیج شد، اولین کنفرانس بینالمللی نهضتهای آزادی بخش برپا شد تا مستضعفین جهان متحد شوند. اولین کلمه در پیام امام مستضعفین بود و«بسیج مستضعفین » همین است. ما از بیانیه تشکیل بسیج استفاده بینالمللی کردیم و گفتیم روح کار این است که امام آن را مشخص کرده مستضعفین جهان باید متحد شوند»، لذا ما از نهضتهای آزادی بخش دفاع می کنیم.
آقایان عباس عبدی و حمید ابوطالبی را به نمایندگی دانشجویان به الجزایر فرستادیم تا در آنجا با مقر مرکزی نهضت های آزادی بخش صحبت کردند و از ۲۳ نهضت آزادیبخش جهان دعوت کردیم.
البته برایمان مهم بود که این جنبشها به دنبال مسائل منفی نباشد، سراغ سکس و مواد مخدر نروند و صرف آزادی بخش مهم بود. کمونیست ها را کنار مسلمانان عربستان نشاندیم. از نهضت های آزادی بخش عراق غ بستان، پاکستان، فلسطین، مورو(فیلیپین) ، السالوادور (نیکاراگوئه) نماینده ها آمدند.
اما نمایندگان نهضت آزادی بخش را دعوت کردیم و به آنها اعلام نمودیم: این یک گویش مبارزاتی، استضعافی، اتحاد عالمی است ولی در انقلاب اسلامی گویش دیگری داریم که اصل آن برای گفتوگو و شناخت و صحبت کردن است. لذا از اندیشمندان آمریکایی، استادان دانشگاه، پزشکان، مبارزان، فرهنگیان و حتی از گروههای چپ آمریکایی در یک هیئت ۵۸ نفره دعوت کردیم که به ایران بیایند و آمدند.
آنها در آن کار بسیار ایثارگرانه ای انجام دادند چون آقای کارتر به هر کسی که بدون هماهنگی با دولت آمریکا به ایران میآمد اخطار داده بود که مسئولیت جانتان با خودتان است و حتی ممکن است ما به دلیل همکاری با دشمن جریمهتان هم کنیم و میتوان گفت این همایش اولین گفتوگوی تمدنهاست که انجام شد.
پدیدهایی که رخ داد جالب بود: زمان دعوت ما از نمایندگان این جنبشها به اولین سالگرد ۲۲ بهمن خورد. الان شرایط ۲۲ بهمن آن قدر عرفی شده که همه میدانند برنامهها چیست و راهپیمایی از کدام مسیر است و میزان مشارکت بر همه مشخص است، اما سال اول کسی از برنامه خبر نداشت. در میدان آزادی جایی را برای مهمانان خارجی قرار دادیم، تنها مهمانان خارجی همایش جنبشها بودند و تعدادی هم از قم دعوت شدند. مهمانان آمریکایی روی سکوی داربست نشسته بودند و اصولاً در پذیرایی میزبان از مهمان، طبیعی بودن یا مصنوعی بودن را نمیشود فهمید تا اینکه حادثه خاصی رخ دهد. داربست لق بود و شروع به افتادن کرد و نزدیک بود آنها زیر دست و پا شوند. ۵۸ نفر مهمان بدون ما و حدود ۱۲۰-۱۱۰ نفر راننده و محافظ برای اینها گذاشته بودیم.
هر اتفاقی که افتاد این افراد در مصاحبههای خود ذکر کرده بودند.
آقای مارک بودن سراغ مهمانان آمریکایی رفته بود که دست خطی علیه دانشجویان بگیرد اما موفق نشده بود.
گفته بودند ما پدیدهای دیدیم که دیگر علیه دانشجویان حرف منفی نمیزنیم، ما روحیه شان را شناختیم آنها به شدت اهل گفتوگو هستند. آنها این طور که شما میگویید کینه ندارند و حرف برای گفتن دارند که باید احرفشان شنیده شود. داربست لق شده بود دانشجویان با تمام وجودشان سعی کردند داربست را سر پا نگه دارند. مهمانان آمدند و گفتند: ما فهمیدیم که دانشجویان در دلشان با مالج نیستند.
گروگانها را به بهشت زهرا میبردیم .
آقایان حبیب بیطرف و نوقانی راننده بودند. لاستیک ماشین ترکید و ماشین چپ شد یکی از آنها که کشیش بود و دیده بود که دانشجویان به جای رسیدن به خودشان به مهمانان میرسند، سبب شد آنها یک جمعی یک NGO راه بیندازند و کتاب مهمانان آیتالله را به فیلم ضیافت تبدیل کنند. الان این کار دارد صورت میگیرد، چون مناسبات ایران و آمریکا در حال حل شدن است این پدیده هم باید شناخته شود.
در آن شرایط هنوز ۲۲ بهمن نشده بود که دانشجویان دو کار بزرگ کردند: در یک دست پرچم مستضعفین جهان متحد شوید قرار داشت. با فرمان امام مبنی بر تشکیل بسیج ۲۰ میلیونی دانشجویان در دیپلماسی وارد شدند.
از طرف دیگر مهمانان آمریکایی را برای یک گفتوگوی کاملاً متعادل دعوت میکنیم تا متوجه شوند که رویکرد جهان چیست؟ در حقیقت حسی که ما در آن مجموعه داشتیم در جهت جریان اعتدالی برای بیان روح انقلاب و دفاع از آرمانهای انقلاب بود که در آن خشونت تعریف نشده بود.
در این ۴۴۴ روز از دماغ یک آمریکایی خون نیامد،
این نبود که آنها اسیرند و ما کتکشان بزنیم.
یکی از این جاسوسان شخصی به نام «مترین کو» بود که عنصر عملیاتی CIA بود و به زبان فارسی کاملاً وارد بود و میخواست کاری کند تا ما او را کتک بزنیم،
به همین خاطر به مقدسات فحش میداد. میدانست که اگر به مقدسات فحش داده شود ما بیمحابا او را میزنیم. احکام را میدانست بعد میگفت من به مقدسات شما فحش میدهم چرا مرا نمیزنید؟
ما میگفتیم چون ما حکم آن طرفش را هم میدانیم:
اگر اسیر عصبانی شود و به مقدسات فحش دهد حکم آدم آزاد را ندارد که بشود او را کتک زد و برخورد کرد، شما اسیر هستید.
آیا جاسوسان را تخلیه اطلاعاتی هم کردید؟
ما به دنبال اقرار و بازپرسی نبودیم. خاطرم هست آقایان بازرگان، صباغیان و خاتمی از مجلس اول برای بازدید از درون سفارت آمدند،
موقعی که گروگان ها هنوز در سفارت بودند. آقای صباغیان جلوی ۸۰-۷۰ نفر جمعیت نمایندگان مجلس گفت: شما میگویید اینها جاسوسی میکنند، در تمام سفارت خانههای دنیا جاسوسی میکنند ما هم میکنیم. این فعل و انفعال طبیعی است.
چرا میگویید اینها جاسوساند؟ چرا اسم اینجا را لانه جاسوسی گذاشتند؟
شما چه جواب دادید؟
من به عنوان مسئول پاسخگویی از سوی دانشجوها گفتم: درست است ولی آیا سفارتخانه ما در آمریکا قصد براندازی حکومت و جابه جایی قدرت را دارد؟ قصد چیدمان نیروی مورد نظرش را دارد؟ من از دخالت یک حکومت در چیدمان حکومت دیگر صحبت می کنم والا کسب اطلاعات وظیفه هر کسی است که به جایی می رود، عقل این را حکم میکند.
ولی اظهار نظر در مورد وزیر دفاع، نخست وزیر، وزیر خارجه و دخالت کردن در مقررات یک مملکت وظیفه سفارتخانه نیست. اینها این را میکردند، تفاوت در همین است. ایشان در پاسخ ماند، گفتند: نمیشود با شما جوانان صحبت کرد. اگر ما قدرت داشته باشیم حکومت را عوض کنیم این کار را میکنیم. گفتم: آن حرف دیگری است. اما مجموعه فعلی که اینها انجام دادند. در یک فعل و انفعالی شریک هستند و علیه انقلاب اسلامی در حال برنامهریزی و توطئه بودند این هم اسناد و مؤلفههایش.
شما با آقای بازرگان هم دیدار کرد؟
مستقیم با شخص ایشان نه. آقای بازرگان حس عجیبی نسبت به دانشجویان داشت و معتقد بود که وقتی دانشجویان از ولایت تبعیت میکنند کور و کر هستند و میگفت: «اینها در دفاع از امام و ولایت کور و کر هستند و قوه استدلال ندارند. می گویند هرچه امام بگوید. من به جای صحبت با اینها روی سخنم با امام است به امام هم گفتم که این انقلاب، انقلاب ضد استبدادی است و وقتی شاه را ساقط میکنیم نباید کاری به دنیا داشته باشیم».
در تاریخ ۲۵ بهمن ۱۳۵۷ سفارت آمریکا توسط چریکهای فدایی خلق برای ساعاتی اشغال میشود که توسط شخصی به نام ماشاء الله عابدی (قصاب) سفارت آزاد می شود. این شخص را میشناسید؟
افرادی بودند که به اسم انقلاب عدهای را میگرفتند و تسویه حساب میکردند، افراد را میکشتند و اموالشان را میبردند؛ انقلاب قانون خود را دارد و هر کسی مدعی است. ماشاء الله قصاب هم یکی از همین آدم ها بود که مثل شعبان بی مخ فکر می کرد در فراز فعالیتهای دفاع از انقلاب اسلامی، جایی را به نام سفارت آمریکا باید سفت و سخت چسبید و حتی در لو دادن فرار سعادتی مؤثر بود و خبر داشت.
«ماشاء الله قصاب» با وزارت خارجه دولت موقت در ارتباط بود؟
ماشاءالله قصاب در کنار سولیوان(آخرین سفیر آمریکا در ایران)
ماشاء الله قصاب رئیس کمیته منطقه بود و با سفارت آمریکا و وزارت خارجه مرتبط بود. آن موقع هر کس برای اثبات شخصیت خود منطقه حکومتی خودش را گسترش میداد، با عدهای سازش میکرد و با عدهای هم مبارزه مینمود. دشمن تئوریک ماشاءالله قصاب جریانهای چپ بودند که نسبت به آنها مسئله داشت. من جریان ماشاءالله قصاب را فعال سیاسی وابسته به جریانهای راست افراطی میدانم که محور قدرت را سفارت آمریکا میدانستند و اگر اطراف آنجا می چرخیدند بالاخره فرجی می شد و روزی اگر ورق بر می گشت یک جایی برایش بود.
تشخیص انتشار اسناد پیداشده در لانه جاسوسی با چه افرادی بود؟
وقتی متن اسناد ترجمه میشد در جمع بچههای شورا بحث میشد. با نظر بچههای شورا و آقای موسوی خوئینیها صلاحیت اینکه سند برای مردم مطرح شود یا خیر، تعیین میشد.
چه کسانی در شورا عضو بودند؟
آقایان بیطرف، دادمان، اصغرزاده، سیف اللهی، میردامادی، رحیم باطنی و بنده. اسناد بر اساس روخوانی، تشخیص صلاحیت برای انتشار و عدم انتشار پیدا میکرد. بعضی ها دانشجویان را متهم میکردند که سند میسازند و بعد آن را رشته رشته کرده و بعد آن را سرهم جمع میکنند. خوشبختانه ۳۰ سال از اسناد منتشر شده و نشده گذشته است و طبق قانون ایالات متحده آمریکا، هر ۳۰ سال یک بار اسناد محرمانهشان منتشر میشود، ظرف امسال و سال آینده اسناد زیادی از همان زمان منتشر میشود. لذا آنچه ما در مورد سندیتش شک میکنیم معلوم میشود که سند واقعی است یا نه؟
آیا در میان دانشجویان اختلافی بود؟
در جمعیت ۴۵۰-۴۰۰ نفری اختلاف طبیعی است. من از لحاظ آماری تحلیل رفتاری دانشجویان را به شما میدهم شما ببینید خط متوسط چطور است. از این ۴۵۰-۴۰۰ نفر یک نفر به مجاهدین خلق پیوست یا از ابتدا ارتباط داشت و خود را جا زده بود؛ به اسم عباس زریباف، شوهرخواهر آقای عطریانفر که در عملیات مرصاد کشته شد. دیگر کسی را نداریم که با شبکه چپ یا راست یا منحرف رابطه داشته باشد.
۲۲ نفر از این افراد در جنگ یا در مقطع مختلف امنیتی شهید شدند. سه نفر جانباز هستند آقای محسن روشندل و دو نفر دیگر از دوستان.
شهید عباس ورامینی را به خاطر دارید؟
خدا او را رحمت کند. ایشان بعد از عملیات لانه درس مهمی به من داد. در لانه جاسوسی پیرامون عملیات سازماندهی دو نفر متخصص کارهای جنگی، رزمی و نظامی بودند که به بقیه هم آموزش میدادند. این دو نفر علیاکبر زحمتکش و عباس ورامینی بودند.
عباس ورامینی و محسن وزوایی با هم جفت و برادرخوانده بودند و خیلی با هم عجین بودند. عباس ورامینی به دلیل ارتباط با تأمین اجتماعی و بهزیستی با مادر خانم و خانواده همسرم ارتباط داشت و مادر خانمم از اخلاقیات او زیاد تعریف میکند، اما کرامتی که عباس ورامینی برای من داشت به دلیل دیگر است. ما به دلیل مسئولیت اطلاعاتی، اجازه جبهه رفتن نداشتیم.
بعضی اوقات هم دیوانه می شدیم و میگفتیم میخواهیم به جبهه برویم و بالاخره موفق به این کار شدیم. رفتیم و شب رسیدیم به منطقه که سردرد شدیدی هم پیدا کردیم.
صبح آقای ورامینی پیغام داد که پاشو بیا اینجا، رفتیم تعدادی از مجروحان را با ماشین جابه جا کردیم، بعد مرا کنار کشید و گفت: بیا اینجا دستشویی درست کنیم. این برای من درس خیلی خوبی بود.
من گفتم می خواهم شهید و مجروح جابه جا کنم. در جواب گفت: بعضی چیزها طور دیگری سازنده است، توالت صحرایی در اینجا خیلی مهم است. ما هم عاشقانه و عارفانه شروع به محاسبه کردن کردیم. خط گذاشتیم و تراز گرفتیم و صبح تا عصر ۱۰ تا دستشویی درست کردیم، قاعده عقلی این بود که دستشوییها یک متر به یک متر باشد. ایشان به من گفتند: اینجا شهر نیست، بیابان است زمین هم که زیاد است، چرا ۱۰ متر به ۱۰ متر فاصله ندادی؟
کدام گروگان را بیشتر به یاد دارید؟
لیمبرت. او فارسی را سلیس حرف می زد و نقاش بود. در اتاقش عکس آقایان مصدق، طالقانی، کاشانی و امام را کشیده بود.
اسم لانه جاسوسی که به گوشتان میخورد چه خاطره ای از ایام تسخیر لانه جاسوسی به یادتان می آید؟
یک روز بعد از حضور در لانه جاسوسی احساس کردم که دیدم نسبت به آمریکاییها کلی فرق کرده تا روز قبل از آمریکا واهمه داشتم و این حس نهادینه شده است، اما ۲۴ ساعت بعد ترسم ریخت و این چیزی است که باید لمس شود. این نهادینهترین حس من است. حس من این بود که اگر روزی آمریکاییها را دیدم با رعایت حق تقدم و رعایت حد فاصل از کنارشان رد شوم، اما امروز حس میکنم با تسخیر لانه این حس کاملاً از بین رفت./منبع:۸آبان ۱۳۹۷فارس+اصلاحات
مدیریت سایت-پیراسته فر:این قسمت(پایین)از سایت یک ضدانقلاب برداشتم با ویرایش(حذف توهینها )
شورای مرکزی دانشجویان پیرو خط امام
ابراهیم اصغرزاده، رضا سیفاللهی، محسن میردامادی، حبیبالله بیطرف و رحیم باطنی، شورای مرکزی دانشجویان را تشکیل میدادند. در کنار شورای مرکزی، اولین لایه علیاصغر زحمتکش، عباس عبدی، محمدرضا خاتمی، سیدمحمد هاشمیاصفهانی، موسی (اکبر) رفان، محسن امینزاده، رحمان دادمان، شمسالدین وهابی، وفا تابش، محمد نعیمیپور، حسین شیخالاسلام و فروز رجاییفر بودند.
موسی (اکبر) رفان مسئولیت تدارکات را بر عهده داشت. محمدرضا خاتمی، محسن امینزاده، محمد نعیمیپور و معصومه ابتکار در واحد روابط عمومی بودند و مهندس احمد حسینی بر کار آنها نظارت میکرد. حسین کمالی مسئول تبلیغات بود. محمد هاشمپور یزدانپرست، مسئول چاپخانه و انتشارات بود.
وفا تابش، حسین شیخالاسلام و فروز رجاییفر نیز در کار بررسی اسناد سفارت بودند. معصومه ابتکار به خاطر تسلط به زبان انگلیسی تحت عنوان «خواهر ماری» مترجم بود وی بعدها سردبیر کیهان انگلیسی هم شد. شیخالاسلام به دلیل آشنایی با زبان عربی و رجاییفر به دلیل آشنایی با زبان انگلیسی گاهی نقش مترجم را هم بازی میکردند.
حمید ابوطالبی نیز یکی از دانشجویانی بود که در امر ترجمه کمک میکرد و در دولت روحانی به همین دلیل نتوانست به نمایندگی دولت جمهوری اسلامی ایران در نیویورک برود. او هماکنون رئیس گروه مطالعات آسیای مرکز تحقیقات استراتژیک و معاون سیاسی دفتر حسن روحانی است. وی پیش از این سفیر جمهوری اسلامی در استرالیا، اتحادیه اروپا، بلژیک، ایتالیا، مدیرکل سیاسی وزارت امور خارجه و معاون سیاسی دفتر رییسجمهور بود.
عباس ورامینی همراه با علیاصغر زحمتکش مسئول واحد عملیات و پاس بخش بودند. سعید حجاریان که در کمیته دوم ارتش بود به عنوان یک نیروی امنیتی با یک همراهانش پس از اشغال سفارت به دانشجویان پیوست و مسئولیت بازجویی از گروگانها را به عهده گرفت. او همچنین در کنار کار بازجویی به دانشجویان نهجالبلاغه درس میداد و به تحلیل تئوریک مبارزه با امپریالیسم و آمریکا و… میپرداخت.
علیاصغر زحمتکش مسئول عملیات اشغال سفارت و گروگانگیری هم بود. گفته میشود او تنها فردی بود که در دادگاههای امریکا به خاطر بازداشتن یکی از گروگانها از نابود کردن اسناد تحت پیگرد قرار گرفت. وی دانشجوی ورودی سال ۵۲ دانشگاه شریف و فارغ التحصیل سال ۶۴ از همان دانشگاه است. او پس از پایان جنگ به شرکت توسعه منابع آب و نیروی ایران میرود و تا ۱۳۸۴ که بازنشسته شد در همانجا خدمت کرد.
دانشجویانی که «پاسدار»شدند
پس از حملهی نظامی عراق به ایران، دانشجویان پیرو خط امام که به تازگی از نگهداری گروگانها، فارغ شده بودند و در دوران حفاظت از گروگانها، دورههای آموزش نظامی را به صورت کامل در پادگانهای شمال کشور گذرانده بودند، به جبهههای جنگ رفتند.
آموزش نظامی دانشجویان بعد از اشغال سفارت در اواخر آذر و اوایل دیماه در داخل سفارت آغاز شد. سرهنگ شهرامفر از ارتش و نوری از تیپ نوهد گارد شاهنشاهی و محمودی مسئولیت آموزش را به عهده داشتند و رزم انفرادی، جهتیابی، تخریب، عملیات ضدچریک، آشنایی با تسلیحات مختلف و کار با انواع اسلحه و…، را به دانشجویان آموزش دادند. آنها سپس در دستههای مختلف به اردوی نظامی در جنگلهای مرزنآباد اعزام شدند و آموزشهای مختلفی در زمینه تیراندازی با هدف ثابت و متحرک، تیراندازی در حال حرکت، عملیات راپل که عبور از دره با طناب است و سقوط آزاد و… دیدند.
پاسدارویاامنیتی
«رضا سیفالهی» متولد ۱۳۳۶ دانشجوی فیزیک دانشگاه صنعتی شریف از مؤسسین سپاه پاسداران و جهاد سازندگی اصفهان است. وی مدتی مسئولیت واحد اطلاعات سپاه را به عهده گرفت و سپس به ریاست ستاد مرکزی سپاه و همچنین فرماندهی سپاه دوم سیدالشهدا رسید. وی ۱۲ فروردین ۱۳۷۰ به فرماندهی حفاظت اطلاعات نیروی انتظامی رسید و سپس از سال ۱۳۷۱ تا ۱۳۷۵فرمانده این نیرو شد. و از سال ۱۳۷۵ به عنوان معاون هماهنگ کننده مجمع تشخیص مصلحت نظام مشغول فعالیت شد. وی هم اکنون به عنوان معاون دبیر شورای عالی امنیت ملی مشغول به فعالیت است.
« موسی (اکبر) رفان» متولد ۱۳۳۷ در کازرون، مهندس برق، اولین فرمانده نیروی هوایی سپاه پاسداران است. وی بنیانگذار مرکز آموزش زبانهای خارجی نیروی هوایی سپاه، مرکز آموزش و تعمیرات سیستمهای موشکی زمین به هوا و زمین به زمین در سالهای جنگ ایران و عراق، مرکز آموزش خلبانی نیروی هوایی سپاه و مرکز تحقیقات و تولید پهپاد در طول سالهای جنگ ایران و عراق بوده است.
« حسین دهقان» پوده در اسفند ۱۳۳۵، در پوده اصفهان به دنیا آمد. وی فرمانده سپاه تهران و فرمانده قرارگاه ثارالله در دههی ۶۰، قائممقام فرمانده نیروهای هوایی سپاه، دومین فرمانده نیروی هوایی سپاه بوده است. او همچنین فرماندهی ردههای مختلف سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در دوران جنگ، وزیر سابق دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران و مشاور فرماندهی کل قوا در حوزه صنایع دفاعی و پشتیبانی از نیروهای مسلح به عهده داشته است. علاوه بر اینها وی معاونت رئیس جمهور، رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران در دولتهای هشتم و نهم، جانشینی وزارت دفاع در دولتهای هفتم و هشتم را عهدهدار بوده است.
«علیرضا افشار» متولد ۱۳۳۰ در مشهد، دانشجوی مکانیک، از سال ۵۸ تا ۶۱ عضو شورای مرکزی جهاد سازندگی، جانشین و ریاست ستاد مرکزی و سخنگویی سپاه از سال ۶۱ تا ۶۷، فرمانده نیروی مقاومت بسیج از سال ۶۸ تا ۷۶. (۶۸ تا ۷۶)، ریاست دانشگاه امام حسین از سال ۷۶ تا ۷۹، معاون فرهنگی ستادکل و رییس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس در سالهای ۷۹ تا ۸۳، معاونت فرهنگی و امور مجلس ستاد کل نیروهای مسلح از ۸۳ تا ۸۶، وی همچنین در دوران وزارت کشور پورمحمدی و صادق محصولی، سمتهای معاونت سیاسی و اجتماعی وزارت کشور را تجربه کرد.
« محسن میردامادی نجفآبادی» متولد ۱۳۳۴ نجفآباد، پایهگذاری و تأسیس جهاد سازندگی، اولین معاون روابط بینالملل سپاه در سال ۱۳۵۹، آغاز فعالیت در سازمان حج و زیارت، «بعثه امام خمینی» در سال ۱۳۶۰، معاون سیاسی دادستانی کل کشور در سال ۱۳۶۳، معاون پشتیبانی جنگ وزارت فرهنگ و آموزش عالی، قائم مقام رئیس بعثه امام خمینی در سال ۱۳۶۴، در سال ۱۳۶۷،نماینده و رئیس کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی در مجلس ششم. او در فتنه ۸۸ دستگیر و ۶ سال زندان بود.
« رحمان دادمان» متولد ۱۳۳۵ اردبیل، در سال ۱۳۵۳ در رشتهی مهندسی راه و ساختمان دانشگاه تهران پذیرفته شد. وی از فرماندهان سپاه پاسداران و فرمانده سپاه پاسداران آذربایجان شرقی بود.
در سال ۱۳۶۰ در انتخابات میان دورهای دوره اول مجلس شورای اسلامی در شهر تبریز شرکت کرده و به عنوان کاندیدای حزب جمهوری اسلامی معرفی میشود. دادمان در آن انتخابات با کسب ۹۳ درصد آرای مردم به عنوان نماینده اول مردم تبریز انتخاب و راهی مجلس میشود. در حین تصویب اعتبارنامه او در مجلس شورای اسلامی، یکی از نمایندگان (فضلالله محلاتی) به روند انتخابات این شهر اعتراض میکند و پرونده به کمیسیون تحقیق ارجاع میشود. این کمیسیون به استناد اسناد باقیمانده و مشروح مذاکرات، صحت انتخابات تبریز را رد میکند.
«دادمان »تامجلس رفته بود ولی…اعتبارنامه تصویب نشد
در تابستان ۱۳۶۰ اعتبارنامهی وی در مجلس شورای اسلامی تصویب نشد. دلیل رد اعتبارنامهی وی حضور در یک عکس دسته جمعی با موسی خیابانی بود. در ابتدای پیروزی انقلاب ظاهراً او از مجاهدین حمایت میکرد. این عکس یک هفته پس از پیروزی انقلاب گرفته شده بود. به مناسبت سالروز قیام تبریز و قدرتنمایی، رژه مسلحانهای در سطح شهر برگزار شد. در این عکس موسی خیابانی و محسن سیاه کلاه و رحمان دادمان و تعدادی از شرکتکنندگان در رژه، در حالی که سوار یک نفربر بودند، همراهانشان از آنها عکس گرفتند. مجاهدین بعدها با فریبکاری به گونهای تبلیغ میکردند که گویا این عکس مربوط به ۲۲ بهمن و سقوط رژیم شاهنشاهی است و موسی خیابانی شخصاً در حمله به پادگانهای نظامی رژیم شرکت داشته است. در حالی که این یک عکس صرفاً تبلیغاتی بود که روز ۲۹ بهمن ۵۷ گرفته شده بود.
رحمان دادمان به سپاه برگشت و بعدها مسئول ستاد عملیاتی سپاه پاسداران، جانشین معاونت کل لجستیک و تدارکات سپاه…در عملیات بدر مسئول مهندسی قرارگاه را شد
فرزند وی علی دادمان در «بسیجی اقتصادی» فعالیت داشت به علت سرطان درگذشت.
احمدرضا کاظمی، علیاصغر زحمتکش، محمد نعیمیپور و عبدالحسین روحالامینی نیز از جمله پاسداران دهه۶۰ بودند.
«نعیمیپور »متولد ۱۳۳۴ کارشناس مهندسی شیمی دانشگاه صنعتی شریف؛ زمانی مجری طرح سد و نیروگاه کارون بود و زمانی دیگر مدیر مطالعات مرکز تحقیقات استراتژیک شد. وی همچنین صاحب امتیازروزنامه« یاس نو» بودکه بعدها توقیف شد.
با تشکیل وزارت اطلاعات از آنجایی که نعیمیپور در اطلاعات سپاه فعال بود به این نهاد پیوست و مدیرکل بولتنهای وزارت اطلاعات شد. وی سالها در وزارت نیرو در پروژههای سدسازی و نیروگاه سازی فعال بود. او همچنین نماینده مجلس ششم و از گردانندگان جبهه مشارکت اسلامی بود. در بهار ۱۳۸۳به خاطر بیماری مدتها در سی سی یو بستری بود و سپس برای درمان به لندن فرستاده شد. وی در جریان فتنه ۸۸ دستگیر شد و به ۲ سال زندان محکوم شد.
فرزندوی«محمدحسین نعیمی پور» نیز در فتنه ۸۸ به ۴ سال حبس تعزیری محکوم شد.
«محمدرضا خاتمی» با آغاز انقلاب فرهنگی به سپاه پاسداران پیوست. وی از طریق ازدواج با زهرا اشراقی با خانوادهی امام خمینی وصلت کرد و سپس نایب رئیس مجلس ششم شد.
«عبدالحسین روحالامینی »نیز پس از سالها خدمت در سپاه ریاست انستیتو پاستور را به عهده گرفت و عضو شورای مرکزی جمعیت ایثارگران انقلاب اسلامی شد.
«محمدمهدی رحمتی» بعدها به معاونت نظارت راهبردی «معاونت برنامهریزی و نظارت راهبردی» ریاست جمهوری در دوران دولت احمدینژاد منصوب شد.
دانشجویان« پیروخط امام» شهدای جنگ
در جریان جنگ با عراق بسیاری از دانشجویان پیرو خط امام شرکت داشتند وبعضاًشهیدشدند.
«سیدحسین علمالهدی »در سال ۱۳۳۷ در اهواز متولد شد، در سال ۱۳۵۶ در رشته تاریخ دانشگاه فردوسی مشهد پذیرفته شد،درهمان زمان باآیت الله خامنه ای آشناشد.
او در بازگشت به اهواز سازمان موحدین را تشکیل داد. مهمترین اقدام این گروه ترور پل گریم مدیر ارشد عملیات بهرهبرداری و تولید نفت مناطق جنوب در سال ۱۳۵۷ بود. وی سال ۱۳۵۷ به تلافی آتش زدن مسجد کرمان، شهربانی کرمان را به آتش کشید که منجر به دستگیری او شد. وی به همراه هادی کرمی اقدام به ترور غلامحسین دانشی روحانی عضو مجلس شورای اسلامی کردند. وی در حمله به ساختمان شهربانی اهواز و پادگان لشکر ۹۲ زرهی ارتش شرکت داشت. و در فروکش کردن حرکتهای ضدانقلابیون خوزستان نقش فعالی داشت.
وی به عضویت شورای فرماندهی سپاه پاسداران خوزستان درآمد و به فرماندهی سپاه هویزه رسید، وی در دیماه ۱۳۵۹ در عملیات نصر در هویزه شهید شد.
«محسن وزوایی» متولد پنجم مرداد ماه ۱۳۳۹در سال ۱۳۵۵ در رشته شیمی دانشگاه صنعتی شریف پذیرفته شد. وی که در سفارت آمریکا، مسئولیت اطلاعات- عملیات را برعهده داشت، چند ماه زودتر از آغاز جنگ به سپاه پاسداران پیوست، یکی از مسئولان اطلاعات سپاه بود،درجبهه شرکت کرد، فرمانده تیپ ۱۰ سیدالشهدا بود در ۲۲ اردیبهشت ۱۳۶۱ شهیدشد.
«عباس ورامینی »متولد ۱۳۳۳ دانشجوی رشتهی مددکاری اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی که مسئولیت آموزش نظامی دانشجویان را برعهده داشت در سال ۱۳۶۱ به فرماندهی ستاد لشکر ۲۷ محمدرسولالله (ص) منصوب شد. مسئولیت سپاه ۱۱ قدر و قرارگاه نجف اشرف از دیگر مسئولیتهای او بود. ورامینی سرانجام در ۲۸ آبان ۶۲ در ارتفاعات کانیمانگا و در عملیات والفجر ۴ به شهید شد.
« محمود شهبازی دستجردی» در سال ۱۳۳۷ در اصفهان به دنیا آمد. در سال ۱۳۵۶ در رشته مهندسی دانشگاه علم و صنعت پذیرفته شد. فرمانده سپاه همدان و جانشین فرمانده تیپ ۲۷ محمّد رسول الله (ص) بود که در آستانه آزادسازی خرمشهر شهید شد.
« غلامحسین بسطامی» در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۳۳۸ در شاهرود به دنیا آمد. در رشتهی مهندسی راه و ساختمان دانشگاه پلیتکنیک مشغول تحصیل شد. وی درسرکوبی ضدانقلابیون کردستان شرکت فعال داشت. و در سفارت آمریکا در واحد عملیات مسئول حفاظت از گروگانها بود. پس از اینکه تعدادی از گروگانها جهت نگهداری و حفاظت بیشتر به شهرستانهای مختلف انتقال داده شدند او حفاظت از گروگانها در شهرهای شیراز و قم و محلات را به عهده داشت،سرانجام در تاریخ ۷ اردیبهشت ۱۳۶۲ در حالی که فرمانده سپاه سوسنگرد بود شهید شد.
«حسن سیف» در مهرماه ۱۳۳۸ به دنیا آمد. در سال ۱۳۵۶ در رشتهی مهندسی کامپیوتر دانشگاه شهید بهشتی پذیرفته شد و در سال ۱۳۶۲ در طلائیه شهید شد.
« فضل الله میرعابدینی»دانشجوی داروسازی دانشگاه تهران در سال ۱۳۵۹ به عنواون اولین دانشجوی پیروخط امام در آبان ۱۳۵۹ در سوسنگرد شهید شد.
«غلامحسین احمدی» در بهمن ۱۳۳۶ در اصفهان به دنیا آمد. در سال ۱۳۵۵ در رشتهی مهندسی برق دانشگاه امیرکبیر پذیرفته شد. وی در سال ۱۳۵۹ به عضویت رسمی سپاه پاسداران درآمد و راهی کردستان گشت. در عملیات محرم در منطقه عینخوش در تاریخ ۱۷ آبان ۱۳۶۱ شهید شد.
«آفریدون صدری» متولد ۱۳۳۴ اصفهان، دانشجوی مهندسی شیمی دانشگاه شیراز در جبهه الله اکبر در تاریخ ۸ آبان ۱۳۶۰ شهید شد.
«اسدالله شیران» در سال ۱۳۳۹ در اصفهان به دنیا آمد. وی دانشجوی رشته کاربرد کامپیوترو برنامهریزی دانشگاه شهید بهشتی بود و در تاریخ ۳۱ تیر ۱۳۶۱ شهید شد.
« حبیب برادران توکلی» در تاریخ ۱ مرداد ۱۳۳۸ در تهران به دنیا آمد. دانشجوی دانشکده پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران در ۲۵ آبان ۱۳۵۹ در سوسنگرد شهید شد.
«حسین میر سلطانی» در سال ۱۳۴۰ در تهران به دنیا آمد. وی دانشجوی دانشگاه صنعتی شریف بود و در گروه ضربت دانشجویان در سفارت آمریکا بود. وی به عضویت سپاه پاسداران تبریز درآمد و نقش محافظت از گروگانها در تبریز را به عهده داشت. او در تاریخ ۲۷ آبان ۱۳۵۹ در سوسنگرد شهید شد.
« سیداحمد رحیمی» در فروردین ۱۳۳۸ در بیرجند به دنیا آمد و در دانشکده پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران به تحصیل پرداخت. وی در ۲۴ فروردین ۱۳۶۳ در والفجر مقدماتی شهید شد.
«سید احمد کدخدا زاده »در ۲۱ آبان ۱۳۳۹ در قائم شهر به دنیا آمد ودر رشتهی مهندسی مکانیک دانشگاه امیر کبیر به تحصیل پرداخت. وی در ۱۳ خرداد ۱۳۷۱ در شلمچه شهید شد.
« جلیل شرفی» در سال ۱۳۳۶ در فسا به دنیا آمد و در سال ۱۳۵۶ در رشتهی مکانیک دانشگاه امیرکبیر به تحصیل پرداخت. وی در عملیات والفجر ۲ در تاریخ ۱۴ مرداد ۱۳۶۲ شهید شد.
« حسین شوریده »در سال ۱۳۳۵ در گناباد به دنیا آمد و در رشته مهندسی مکانیک دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت. وی قائم مقام جهاد سازندگی استان تهران بود و در ۱۴ اردیبهشت ۱۳۶۱ در عملیات بیتالمقدس شهید شد
«هوشنگ ترکاشوند »در سال ۱۳۳۵ در ملایر به دنیا آمد. وی در سال ۱۳۵۴ در رشتهی ادبیات فارسی دانشگاه تهران پذیرفته شد. و در تاریخ ۸ آبان ۱۳۶۲ شهید شد.
« رحمان( علی) مدد »در شهریور ۱۳۳۷ در بوشهر به دنیا آمد و در رشتهی مهندسی عمران به تحصیل پرداخت. وی در تاریخ ۲۶ شهریور ۱۳۶۰ در سوسنگرد – بستان کشته شد.
« علی حاتمی »در سال ۱۳۳۷ در تهران به دنیا آمد و در رشتهی دامپزشکی دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت و در دیماه ۱۳۵۹در هویزه کشته شد. وی جزو اولین کسانی بود که از دیوار سفارت امریکا بالا رفتند. در عکس معروف ورود دانشجویان از بالای در، علی حاتمی در حالی که به دوربین نگاه میکند، دیده میشود.
«مجید مؤذن صفایی» در سال ۱۳۳۶ در اصفهان به دنیا آمد و در رشتهی مهندسی صنایع دانشگاه شهریف به تحصیل پرداخت و در ۱۵ اردیبهشت ۱۳۶۱ در دارخوین شهید شد.
« محسن ماندگار» در تاریخ ۱۶ بهمن ۱۳۳۶ به دنیا آمد. در سال ۱۳۵۵ در رشته مهندسی متالورژی دانشگاه صنعتی شریف به تحصیل پرداخت و در ۲۸ آبان سال ۱۳۶۲ در ارتفاعات کانیمانگا شهید شد.
« محمدحسین بهادری فر» در سال ۱۳۳۸ در تهران به دنیا آمد و به تحصیل در رشتهی فیزیک در دانشگاه شهید بهشتی مشغول شد. وی در سال ۱۳۶۱ در علمیات فتحالمبین مفقودالاثر شد
« سیدجمال میر امیرخانی» در سال ۱۳۳۶ در اصفهان به دنیا آمد و در رشته برق دانشگاه صنعتی شریف مشغول تحصیل شد. وی در ۲۱ اردیبهشت ۱۳۶۱ در خرمشهر شهید شد.
«محمد فاضل» در تاریخ ۲ اردیبهشت ۱۳۳۸ در سبزوار به دنیا آمد و در رشتهی مهندسی صنایع دانشگاه صنعتی شریف مشغول تحصیل شد و در ۱۶ دیماه ۱۳۵۹ در هویزه شهید شد.
«کمیل میرزازاده »در سال ۱۳۳۸ در آبادان به دنیا آمد و رشتهی زیستشناسی دانشگاه شهید بهشتی مشغول تحصیل شد. وی در تاریخ ۱۸ دیماه ۱۳۶۱ در بوکان شهید شد.
«حسین اقدامیان »در سال ۱۳۳۷ در همدان به دنیا آمد و در دانشکده مدرسه عالی ساختمان به تحصیل مشغول شد. وی در ۹ مهرماه ۱۳۷۱ در سومار شهید شد.
«محمد بهبهانی» در سال ۱۳۴۰در اصفهان به دنیا آمد و در سال ۱۳۵۸ در رشتهی مهندسی عمران دانشگاه صنعتی شریف مشغول تحصیل شد و در تاریخ ۱۳ آبان ۱۳۶۲ در منطقهی پنجوین در علمیات والفجر ۴ شهید شد.
« بهروز سلطانی» در سال ۱۳۳۶ در آبادان به دنیا آمد و در رشتهی مهندسی صنایع دانشگاه صنعتی شریف مشغول تحصیل شد. وی در تاریخ ۴ خرداد ۱۳۶۱ در عملیات بیتالمقدس در خرمشهر شهید شد.
«ناصر فولادی »در سال ۱۳۳۸ در کرمان به دنیا آمد و در رشتهی مهندسی مواد دانشگاه صنعتی شریف به تحصیل مشغول شد. وی در سال ۱۳۶۱ در خرمشهر شهید شد.
« مهدی قلی جوزی نجف آبادی »درتایخ ۳ فروردین ۱۳۳۶ در آبادان به دنیا آمد و در رشتهی اقتصاد دانشگاه تهران مشغول تصحیل شد. وی یکی از فعالان انقلاب فرهنگی بود و در ۱۳ دی ۱۳۶۰ شهید شد.
« محمد بولوردی» در تاریخ ۱ مرداد ۱۳۳۹ در ملایر به دنیا آمد. و در رشتهی فیزیک دانشگاه صنعتی شریف به تحصیل مشغول شد. وی یکی از عوامل دادستانی انقلاب اسلامی مرکز بود که همراه با دیگر جانیان در ۲۱ فروردین ۱۳۶۲ در فکه کشته شد و به مدت ۹ سال مفقودالاثر اعلام شد.
«علی صبوری» در اسفند ۱۳۳۹ در تهران به دنیا آمد. در سال ۱۳۵۷ در رشتهی معدن دانشگاه امیرکبیر پذیرفته شد. پس از توزیع گروگانهای آمریکایی در شهرهای مختلف وی به همراه تعدادی از گروگانها به قم عزیمت کرد و به مراقبت از آنها مشغول شد ودر همانجا به عضویت سپاه پاسداران درآمد. وی مسئولیت واحد مهندسی رزمی لشکر محمدرسولالله را به عهده داشت و در عملیات خیبر در سال ۱۳۶۲ شهید شد.
« علیرضا هادیپور »در تاریخ ۱۰ آذر ۱۳۳۶ در کرج به دنیا آمد. در رشتهی مهندسی معدن دانشگاه امیرکبیر به تحصیل پرداخت و در ۲۴ بهمن ۱۳۶۱ شهید شد.
سرنوشت متفاوت چند دانشجوی پیرو خط امام
« تقی محمدی» یکی از اعضای حلقه نازیآباد و از نزدیکان حجاریان بود. وی یکی از اعضای کمیته دوم و بعدها اطلاعات نخستوزیری بود
وی در سفارت مسئولیت بازجویی از آمریکاییها را به عهده داشت وبعد کاردار ایران در افغانستان شد. واما(سال ۱۳۶۴)از افغانستان به ایران فراخوانده شد و دستگیر شد، وسرانجام در سلول انفرادی خود در اوین خودکشی کرد.
« مهدی رجب بیگی» در ۲ بهمن ۱۳۳۶ در دامغان به دنیا آمد. در سال ۱۳۵۴ به دانشکده فنی دانشگاه تهران راه یافت و به تحصیل در رشتهی مهندسی راه و ساختمان مشغول شد. وی از سوی دانشجویان در نماز جمعه سخنرانی میکرد و بیانههای آنها را میخواند. وی نماینده دانشجویان خط امام در گردهمایی جنبشهای آزادی بخش بود. او به عضویت شورای مرکزی جهاد سازندگی درآمد و در درگیری با نیروهای منافقین در ۵ مهر ۶۰ در خیابان ولیعصر شهید شد.
«عباس زریباف» متولد ۱۳۳۱ در اصفهان، دانشجوی مکانیک دانشگاه صنعتی شریف بود. او در سال ۵۳ از طریق علیرضا الفت با سازمان مجاهدین آشنا شد و در سال ۱۳۵۸ در بخش اطلاعات مجاهدین مشغول فعالیت شدواما، در جریان تسخیر سفارت آمریکا به عنوان یکی از دانشجویان پیروخط امام حضور داشت. وی بر اساس همان تفکر، تشکیل کنفرانس نهضتهای آزادیبخش را که دانشجویان پیروخط امام برپا کردند به عهده داشت. در آن دوران مسعود رجوی نیز با تعدادی از شرکتکنندگان که بعدها مشخص شد همچون نور میسیواری رهبر جنبش مسلمانان مورو در فیلیپین به القاعده نزدیک هستند دیدار کرد و گفتگو کرد. زریباف مسئولیت این کنفراس را به عهده داشت.
پس از پایان گروگانگیری وی به اطلاعات سپاه پاسداران پیوست که توسط محسن رضایی اداره میشد. وی در ای نهاد امنیتی عضو واحد اطلاعات موسوم به «ستاد تهران» شد که مسئولیت اصلی آن برخورد با «گروهکهای ضدانقلاب» و درراس آن ها، منافقین بود. وی همچنین مسئول «شنود تلفنی» ستاد تهران اطلاعات سپاه بود. محسن رضایی فرمانده وقت اطلاعات سپاه در مورد او میگوید:
«منافقین در تشکیلات ما یک فرد نفوذی به نام عباس زریباف داشتند که پانزده دقیقه قبل از اینکه به محل کار من حمله شود، به داخل اتاق آمد و پس از احوالپرسی در را بست و رفت. ربع ساعت بعد، به محل کار من در ساختمان ستاد مرکزی حمله شد. ما در قسمت شمالی ستاد جایی مستقر شده بودیم که دیوار دور ساختمانها با ساختمان ستاد کمتر از ده متر فاصله داشت. منافقین از دو کوچه بنبست منتهی به این دیوار با دو وانت و دو تیم عملیاتی مجموعاً نه نفر ـ با آر. پی. جی۷ محل اقامت من را از دو نقطه شمال به جنوب و ازسمت غرب به شرق هدف قرار دادند و درمجموع، پنج گلوله آر. پی. جی۷ بهصورت ضربدری به اتاق من شلیک کردند.»
او در سال ۱۳۶۱ از ایران خارج شد. وی در مقر منافقین در اورسورواز فرانسه مسئولیتهای امنیتی داشت و در عملیات فروغ جاویدان در مردادماه ۱۳۶۷ کشته شد.
« محمدجعفر ذاکر» در سال ۱۳۳۴ در تهران به دنیا آمد. محمد جعفر که در رشتهی اقتصاد تحصیل میکرد در سال ۵۷ به خاطر مبارزات دانشجویی مدت کوتاهی توسط ساواک بازداشت شد. پس از پیروزی انقلاب، در کمیته اداره دوم ارتش که مسئولیت آن بهعهده محمد کاظم پیرو رضوی بود به فعالیت پرداخت. وی سپس همراه با دیگر اعضای کمیته اداره دوم، اطلاعات نخستوزیری را تشکیل دادند.
وی به همراه تقی محمدی با مسئولیت سعید حجاریان از سوی «کمیته دوم» که نهادی اطلاعاتی و امنیتی بود، بازجویی از گروگانهای آمریکایی را به عهده داشتند.
وی سپس مسئولیت اطلاعات سپاه پاسداران آذربایجان را پذیرفت .
وامادر ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، محمود، محمدباقر، محمدجواد و جلال و دو خواهرشان به نامهای حوریه و صدیقه به همراه پدر و مادرشان عباس ذاکر و سکینه محمدی اردهالی وهمسرش در ارتباط با منافقین دستگیر و زندانی شدند.
سعیدحجاریان
سرنوشت حجاریان عبرتآموز است،وی از اعضای بسیج سپاه پاسداران که در اشغال سفارت آمریکا بود
حجاریان که مسئولیت بازجویی از گروگانهای آمریکایی را به عهده داشت با سعه صدر مقامات آمریکایی مواجه شد و به نیویورک رفت. او در سال ۵۸ در سفارت آمریکا به دانشجویان «نهجالبلاغه» درس میداد.
وبعددر مقابل شورای شهر ترور شد.
در اسفند ۱۳۷۸ سعید عسگر در جلو شهرداری تهران و هنگام ورود حجاریان به ساختمان شورای شهر او را ترور کرد.
یکشنبه، ۲۲ اسفند ۱۳۷۸، ساعت ۸:۳۰ صبح، «خیابان بهشت». سعید تازه از ماشین پیاده شده بود. «مقدمی» به بهانه نامه دادن، جلوی سعیدحجاریان را گرفت. «سعید عسگر» هم از موتور پیاده شد. به طرف حجاریان قدم برداشت. اسلحه را مسلح کرد. «سعید» در برابر سعید، سلاح در برابر «اصلاح». «تئوری ترور» عملی شد. گلوله، گلو را به تنگ آورد اما نفس قطع نشد.
وی پس از درمان اولیه به بیمارستان «مونته ساینا» یکی از معتبرترین بیمارستانهای نیویورک که متعلق به یهودیان است منتقل شد.
حجاریان میگوید:
«آنجا مرا به بخش نورولوژی بردند که در آن بخش پزشکان بسیار با محبتی حضور داشتند و بسیار مرا مورد لطف خود قرار دادند و گفتند مرا به صورت رایگان درمان خواهند کرد. تمام پزشکان حاضر در آن بخش دارای ریش بلند و عرقچین بودند و این مسئله بعد از مدتی مرا دچار نگرانی کرد. یاد کاشان خودمان افتادم. زمان کودکی تابستانها که به آنجا میرفتیم یک مرد کلاهشاپو به سر به محض اینکه پایش را به محل میگذاشت بچههای محله پا به فرار میگذاشتند و فریاد میزدند “شوفط” آمد. پدر و مادرها بچههایشان را زیر بغل میزدند و شوفط با تیغ جراحی آنها را ختنه میکرد و همیشه ترسی از شوفط در دل بچههای آن محلهها در کاشان بود. بعدها شوفط به اسرائیل رفت و خاخام شد و “گدیدیا شوفط” نام گرفت که بلندمرتبهترین ربای یهودیان است. بعد از اتمام معاینات یکسره به دفتر نمایندگی ایران در سازمان ملل رفتم که در آن زمان آقای دکتر ظریف مسئول نمایندگی ایران بودند و ماجرا را برایش تعریف کردم و گفتم که همه پزشکان میگویند این بیمارستان بهترین در این امور است اما من میترسم یهودی بودن کادر این بیمارستان برایم دردسرساز شود، آقای دکتر ظریف با تهران تماس گرفتند و به من اعلام کردند که صلاح دانسته نشده که من در آنجا بستری شوم. من هم عطای درمان در آنجا را به لقایش بخشیدم و به سمت واشنگتن حرکت کردم و در مرکز ملی بازتوانی واشنگتن بستری شدم… در مرکز بازتوانی واشنگتن برای آبدرمانی باید به استخر بیمارستان میرفتم. وقتی برای تمرین مرا به استخر بردند، متوجه شدم استخر مختلط است لذا من اعلام کردم که به این استخر نمیروم. خلاصه بعد از صحبت با رئیس مرکز که نسبت به من خیلی لطف داشت قرار شد یک سانس خارج از ساعت اداری به من اختصاص دهند تا روند آبدرمانیام را با یک پزشک مرد طی کنم. یکی از روزهای تمرینم در استخر، پیرزنی از نیروهای خدماتی بیمارستان که مشغول نظافت بود نظرم را جلب کرد. بنده خدا با روسری و حجاب مشغول کار بود، تا چشمش به من افتاد با ترس رویش را از من برگرداند. به پزشکم گفتم او چرا اینگونه رفتار میکند. پیرزن را صدا کرد و از او دلیل را جویا شد. او گفت: به من گفتهاند نباید حین آبدرمانی شما را ببینم. در واقع ماجرای ملاحظه من برای نرفتن به آبدرمانی مختلط با زنان را برای او برعکس جا انداخته بودند. گو اینکه آنها نباید مرا هنگام آبدرمانی میدیدند. پیرزن سیاهپوست بختبرگشته برای اینکه خللی در روند آبدرمانی وارد نشود با حجاب و پوشش کامل و بدون اینکه مرا نگاه کند مشغول نظافت کردن محیط استخر بود. وقتی ماجرا را فهمیدم کلی خندیدم و برایش توضیح دادم که اینقدر سختگیری لازم نیست برای خودش درست کند.»
« وفا تابش »متولد اصفهان و دارای مدرک مهندسی عمران است. وی یکی از ۷ گزینه تصدی شهرداری تهران بود و بعد از بیطرف نام وی برای وزارت نیرو مطرح شد. او مجری اجرای سد کارون ۴ و بختیاری هم بود. تابش سپس از مسئولیتهای دولتی کنارهگیری کرد و وارد فعالیتهای بخش خصوصی شد.
« حسین شریفزادگان» متولد ۱۳۳۲ همدان است. وی یکی از اعضای جبهه مشارکت اسلامی و مدیر عامل سازمان تامین اجتماعی و وزیر رفاه و تأمین اجتماعی ایران در دولت دوم محمد خاتمی بود. و کترای توسعه اقتصادی و برنامه ریزی منطقهای از انگلستان دارد. وی در بهمن ۱۳۸۹ بازداشت و در فروردین ۱۳۹۰ آزاد شد. وی شوهر خواهر میرحسین موسوی است و در ستاد انتخاباتی او به عنوان مسئول « کمیته اقشار» فعالیت می کرد.
« رضا سیفاللهی» در سال ۱۳۳۶ در اصفهان به دنیا آمد و در رشته فیزیک دانشگاه صنعتی شریف تحصیل کرد و همزمان با آن در مدرسه حقانی قم که بعدها شاگردان آن اداره کنندگان دستگاه قضایی و اطلاعاتی و امنیتی بودند نیز به تحصیل حوزوی پرداخت. پس از پایان گروگانگیری وی مدتی مسئولیت اطلاعات سپاه پاسداران و ریاست ستاد مرکزی سپاه و همچنین فرماندهی سپاه دوم سیدالشهدا و قرارگاه نصر را برعهده داشت و سپس در ۱۲ فروردین ۱۳۷۰ فرماندهی حفاظت اطلاعات این نیرو بود.
هنگامی که عبدالله نوری به وزارت کشور در دولت رفسنجانی رسید او معاونت امنیتی و انتظامی وی را همزمان با دبیری ستاد مبارزه با مواد مخدر به عهده داشت و نقش مهمی در ادغام شهربانی، کمیته و ژاندارمری، و تشکیل یروی انتظامی داشت.
«محمدرضا بهزادیاننژاد» در سال ۱۳۳۶ در مشهد به دنیا آمد و دانشجوی پلیتکنیک تهران بود. او پس از پایان گروگانگیری قائم مقام و سپس مدیر شبکه دوم سیما شد و در مجلس شورای اسلامی دورهی سوم نمایندگی قائنات را به عهده داشت. بهزادیاننژاد در دور اول ریاست جمهوری خاتمی به معاونت اداری مالی وزارت کشور عبدالله نوری رسید. وی پس از یک سخنرانی جنجالی که در آن خواستار برکناری همهی افرادی که به خاتمی رای نداده بودند از وزارت کشور شده بود به دستور خاتمی از این سمت برکنار شد. بهزادیان که در زمینهی اقتصادی فعالیت داشت در اواخر دوران خاتمی رئیس اتاق بازرگانی تهران شد اما بر سر اختلافات گسترده با علی نقی خاموشی در آبان ۸۴ جایش را به محمد نهاوندیان داد.
«رحیم باطنی» در پاییز ۵۸ پس از به اصطلاح افشاگریهای دانشچویان پیرو خط امام علیه لیبرالها، سخنان تندی علیه نهضت آزادی ایراد کرد که با واکنشهای منفی مواجه شد. او نماینده دانشجویان دانشگاه ملی (شهید بهشتی) در شورای مرکزی دانشجویان پیروخط امام بود و بعدها معاون جهاد دانشگاهی شد.
«علی اصغر خدایاری» ورودی سال ۱۳۵۲ دانشگاه تهران است. وی از اواسط جریان گروگانگیری، به جهاد سازندگی و بعداً به بخش اطلاعات و امنیت سپاه پاسداران پیوست و از همانجا همچون بسیاری از «اصلاحطلبان» به وزارت اطلاعات کوچ کرد. او مدتها مدیرکل بخش «التقاط» وزارت اطلاعات را به عهده داشت که مسئولیت اصلی ، دستگیری و بازجویی منافقین بود.
واما در ۳۱ خرداد ۱۳۸۸ در منزلش دستگیر و در اوین توسط یکی از مأموران زیر دست خودش بازجویی شد. با این حال دو ماه بعد او آزاد شد. خدایاری اگرچه از بنیانگذاران دفتر تحکیم وحدت نبود اما روابط نزدیکی با آنها داشت. او به خاطر سابقهی اطلاعاتی و امنیتی که داشت در دوران خاتمی به منظور ادارهی جنبش دانشجوی عهدهدار مسئولیت مالی و اداری و سپس معاونت دانشجویی که پست مهمی بود، شد. وی هماکنون در دانشگاه به تدریس آمار و ریاضی و… مشغول است.
«دکتر محمدحسین صادقی »ازدانشجویان پیروخط امام وازمسخران سفارت امریکابود .
بعدازآزادی گروگانهابه تحصیلش ادامه داد و از سال ۱۳۶۸ تاکنون به عنوان عضوهیئت علمی گروه ساخت و تولید در دانشکده مهندسی مکانیک دانشگاه تربیت مدرس مشغول خدمت بوده است. وی رئیس پیشین انجمن مهندسی ساخت و تولید ایران و مشاور عالی صندوق نوآوری و شکوفایی است.
فرمانده فعلی سپاه پاسدان محمدعلی (عزیز) جعفری که در دانشکده معماری دانشگاه تهران تحصیل میکرد، پس از آغاز جنگ به جبهههای جنوب رفت و مانند بقیه دانشجویان به سپاه پیوست و به زودی با فراگیری فنون رزمی، اولین گردان زرهی سپاه را ایجاد کرد. فرماندهی تیپ عاشورا، قرارگاه قدس و قرارگاه نجف در دوران جنگ و فرماندهی نیروی زمینی سپاه به مدت ۱۳ سال و ۵ سال فرماندهی قرارگاه ثارالله تهران از جمله مسئولیتهای عزیز جعفری بود. وی در زمستان ۸۶ از سوی رهبری، فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد. است.
عده ای از دانشجویان نیز توسط خود دانشجویان تصفیه و اخراج شدند.
« مجتبی بدیعی» عضو هیات علمی دانشکده معماری و شهرسازی دانشگاه شهید بهشتی یکی از دانشجویان پیروخط امام بود که اخراج شد. با این حال مسئولیت گروه سیاسی صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران به وی سپرده شد و یک برنامه هفتگی با نام جنگ سیاسی توسط وی تهیه میشد. وی هماکنون عضو شورای مرکزی حزب اتحاد ملت ایران است. گفته میشود وی مدتی نیز در وزارت اطلاعات مسئولیت داشت.
بدیعی:«رفتارهای افراطی در لانه زیاد بود. آقای دادمان و افرادی که در آن طیف بودند روی بحث ولایت فقیه خیلی حساس بودند. اما ما قبول نداشتیم. یک روز بنده و دکتر سامی و دکتر داوودی و یک دوست دیگر در سفارت قدم میزدیم که آمبولانس دنده عقب به طرف ما آمد و چند نفر نقاب به چشم و مسلح ما را در آمبولانس انداختند و آژیرکشان به خارج از سفارت آمدند و ما را در بالای میدان هفت تیر از آمبولانس پایین انداختند.» به این ترتیب لانه به تدریج از مخالفان ولایت فقیه پاکسازی میشد. »
ازدواج در میان دانشجویان پیروخط امام
محسن میردامادی با زهرا مجردی که از حوزه علمیه به دانشجویان مرتبط شده بود، ازدواج کرد. زهرا مجردی که عضو شورای مرکزی جبهه مشارکت اسلامی هم بود در پی حوادث ۸۸ ممنوعالخروج شد و بارها به دستگاه قضایی فراخوانده شد. علاوه بر همسر زهرا مجردی، مهدی میردامادی، فرزند او نیز در پی حوادث انتخابات ریاست جمهوری ۸۸ مدتی را در زندان سپری کرد.
«معصومه ابتکار» که شناختهشدهترین زن حاضر در جریان تسخیر سفارت بود، یکی از همان کسانی است که همسر آیندهاش را در همان روزها انتخاب کرد. او با سیدمحمد هاشمیاصفهانی ازدواج کرد که . هاشمی که یکی از اعضای دفتر اطلاعات نخستوزیری بود به فعالیت امنیتی و اطلاعاتی روی آورد و برخلاف همسرش از فعالیت سیاسی کناره گرفت و به تجارت با استفاده از رانت امنیتی و اطلاعاتی مشغول شد.
«زهره ساداتنظری» نیز همسر رحمان دادمان شد. خواهر وی نیز همسر محمدجعفر ذاکر یکی دیگر از اشغالکنندگان سفارت شد.
فرح جهانگیری و عباس ورامینی، لعیا پورانصاری و محمدعلی مصلحی (مسئول بخش اسناد سفارت آمریکا)، بهار فیروزآبادی و حسین شوریده از دیگر زوجهای گروگانگیری سفارت بودند.
«شیبا ملک »دانشجوی سابق فیزیک دانشگاه امیرکبیر با اخیانی ازدواج کرد.
«بهار فیروزآبادی» در سال ۱۳۶۳ در مقطع کارشناسی رشته مهندسی مکانیک از دانشگاه صنعتی شریف فارغالتحصیل شد. وی در سال ۱۳۶۴ به عنوان مربی پژوهشی و سپس در سال ۱۳۷۸ بعد از اخذ مدرک دکترا از دانشگاه صنعتی شریف در دانشکده مهندسی مکانیک به عنوان استادیار مشغول به کار شد. وی اولین استاد زن مهندسی مکانیک در ایران است.
«فروز رجاییفر» یکی دیگر از دختران سفارت است که در آبان ۱۳۵۹ با یکی از دانشجویان انجمن اسلامی آمریکا ازدواج کرد.