عاشورا؛ حرکتی فرا انقلابی با رویکردی اصلاحی/ امام حسین انقلاب نکرد، حرکتی مصلحانه کرد
گروه معارف - یک استاد دانشگاه معتقد است: اگر انقلاب را در معنای امروزی و شکستن ساختارها، یک حرکت سخت فراگیر و ایجاد تغییر بنیادین در ساختارهای سیاسی- اجتماعی یک نظام سیاسی در نظر بگیریم، در این معنا حرکت امام حسین (ع) انقلاب نیست؛ به عبارت دیگر حرکت امام حسین (ع)، جنبش مصلحانه است، نه مسلحانه.
عاشورا مکتبی انسانساز و آگاهیبخش است که با گذشت ۱400 سال از آن واقعه عظیم، همچنان در ذهن و ضمیر انسانها جای دارد که در متن خود پیامها و دستاورهای شگرفی را به تاریخ بشریت عرضه کره است. درباره نهضت و قیام امام حسین(ع) مباحث فراوانی مطرح شده است، هرچند که عرصه گستردهای برای تحقیق و مطالعه در این خصوص وجود دارد و با هر بار اندیشیدن در رابطه با نهضت حسینی میتوان پیامها و درسهای زیادی از آن فرا گرفت که پاسخگوی نیازهای فردی و اجتماعی باشد.
خبرگزاری ایکنا در همین رابطه، در میزگردی با حضور حجتالاسلام جعفر شانظری، معاون فرهنگی و عضو هیئتعلمی گروه فلسفه و کلام اسلامی دانشگاه اصفهان و حجتالاسلام عزیزی، عضو هیئت علمی گروه معارف دانشگاه اصفهان به بررسی ابعاد مختلف واقعه عاشورا پرداخته که بخش اول آن را در ادامه میخوانید و قسمت دوم آن نیز در روز های آینده منتشر خواهد شد.
فلسفه عاشورا، هدایت انسان و جامعه است
امام وظیفهاش هدایتگری است
امام حسین(ع) به دنبال کسب قدرت نبود
حرکت امام حسین(ع) انقلاب نیست
ائمه(ع) هیچگاه به قیام به شمشیر اعتقاد نداشتند
حرکت امام حسین (ع) یک جنبش مصلحانه است، نه مسلحانه
امام حسین(ع) بالای منبر شهید شدند
ایکنا - سالهای زیادی از وقوع واقعه عاشورا میگذرد و در طی این سالها تفسیرها و قرائتهای زیادی با نگرشهای متفاوت از عاشورا و قیام امام حسین (ع) انجام شده است. آیا قیام امام حسین(ع) یک حرکت و نهضت سیاسی و به معنای مصطلح امروزی یک قیام و انقلاب بود یا نوعی حرکت اصلاحطلبانه با رویکرد امر به معروف و نهی از منکر؟
شانظری: تاثیر وقایع و حوادثی که در تاریخ رخ میدهد با توجه به کاربرد و آثاری که بر آن مترتب میشود و از لحاظ شخصیتها و محورهایی که در آن حادثه نقش دارند، بزرگ و یا کوچک میشوند. واقعه کربلا از لحاظ شخصیت محوری آن که حضرت اباعبدالله الحسین(ع) بود و به خاطر نوع وقوع آن، از حوادث بینظیر تاریخ جهان اسلام است. به خاطر عظمت این واقعه، بزرگان و اندیشمندان به تحلیل آن پرداختهاند و طبیعی است که هر کس با نگاه و رویکرد فقهی، کلامی، سیاسی و اجتماعی با این قضیه برخورد میکند؛ مثلا یک نفر با رویکرد فقهی به قضیه نگاه کرده و معتقد است امام براساس وظایف شرعی و تکلیفی خودشان به این اقدام دست زدند. فرد دیگری با رویکرد کلامی، جایگاه و رسالت امام را تفسیر میکند و برخی نیز با رویکرد سیاسی و مسائل قدرت و حاکمیت به بررسی این مسئله میپردازند. گاهی هم افرادی با تحلیل مسائل اجتماعی، این حادثه را تفسیر میکنند. به همین دلیل در تبیین این حادثه، کتابهای بسیاری نوشته شده است.
زمانی من بررسی کردم و به حدود ده نظریه در تحلیل این حادثه پی بردم، این یعنی با توجه به مبانی فکری و رویکردها، نمیتوان این تحلیلها را کاملا غلط یا کاملا درست به حساب آورد، ولی شاید جامع و کامل نباشند و یا از یک دریچه خاص به مسئله پرداخته باشند. در بحث حادثه کربلا با محوریت امام(ع) با آن تفکر و فرهنگی که در تفسیر فرهنگ دینی ما و تفکر شیعی وجود دارد که امام را ثقل و تجسم قرآن و یا به عبارتی، قرآن ناطق میداند، و با احتساب هدایت به عنوان فلسفه قرآن، بهترین چیزی که در تحلیل این حادثه میتوان گفت این است که فلسفه و روح این رسالت و یا حرکت، هدایت انسان بود.
در خطبه 164 نهجالبلاغه آمده است که امام علی (ع) فرمودند: «برترین شخصیت در میان جامعه بشری از نگاه خداوند، امام عادلی است که هدایت یافته و هدایتگر است». در خود قرآن کریم نیز اساسا فلسفه نزول آیات که تنزل علم الهی است، «هدایت برای مردم» معرفی میشود. حضرت در ادامه فرمودهاند: «سر آن این است که نقش امام آن سرچشمه یا پیشوا و الگو است». امام نقش هدایتگری دارد و به همین دلیل احیاگر وحی و سنت رسول و از بین بردنده بدعتها است. امام(ع) ادامه میدهند: «بدترین انسانها نزد خداوند کسانی هستند که در جایگاه الگو بودن قرار میگیرند، اما هم خودشان گمراه هستند و هم دیگران را گمراه میکنند. این افراد سنتهای تکمیلی و تشریعی الهی را نابود کرده و بدعت ایجاد میکنند». با توجه به این حدیث و حدیث پیامبر (ص) که فرمودند: «من در میان شما دو چیز گرانبها قرار میدهم که همان کتاب خدا و اهل بیتام است»، من فکر میکنم هدایت فلسفه این قیام است. حال چون سرچشمه این هدایت که هم هدایتگری دارد و هم الگوگری، امام جامعه است که راهبرد جامعه را در نظر دارد، امام(ع) میگوید: «اینجا است که فاجعه رخ میدهد، چون سرچشمه غلط است». انسانی که دنبال عیاشی، تنپروری و دنیا است، اگر ناخواسته در چنین جایگاهی قرار گیرد به جامعه دنیاپرستی و عیاشی و بیتفاوتی تزریق میکند و به عبارتی این موارد فرهنگ جامعه را میسازد. پس فلسفه وجودی امام بحث هدایتگری و اصلاح جامعه بر اساس وحی است. یعنی با گفتن اینکه اقدام امام حسین(ع) به خاطر کسب قدرت بود، در حق ایشان جفا کردهایم.
ایکنا: میتوانیم بگوییم گاهی لازمه اصلاح جامعه این است که قدرت را در دست داشته باشیم؟
شانظری: اصلاح جامعه باید براساس هدایت الهی باید باشد. حال به گفته امام علی (ع)، مرکزیت این اصلاح کسی است که امام باشد. اینکه شما چگونه به قضیه نگاه کنید و چه رویکردی داشته باشید، بسیار مهم است. اگر بگوییم امام حسین(ع) به دنبال کسب قدرت بودند، همان قضیه تاریخی و قبیلهای را نتیجه میدهد، چون بنیامیه و بنیهاشم هردو به دنبال قدرت بودند.
در اینجا احساس میشود جامعه با آمدن امثال یزید به دوره جاهلیت باز میگردد. به همین دلیل است که امام (ع) میفرمایند: «من قیام کردم که سنت پیامبر باقی بماند». بنابراین اصل و روح واقعه باید در این محدوده مشخص شود. پس بر این اساس من فکر میکنم رسالت این حادثه، همان هدایت جامعه و در راستای هدایت انبیا و پیامبر خاتم (ص) بود. اینجا زمانی که امام احساس کردند که آن نقطه ثقل دارد، منشا انحراف میشود، این حرکت را آغاز کردند.
عزیزی: مبانی دینی، سنت تاریخی و رفتار بشر به ما میگوید که ما حق داریم درباره گذشته فکر کنیم. به عبارتی گذشته یکی از منابع شناخت ما به شمار میرود. پس ما حق داریم در خصوص واقعه عاشورا که از حوادث مهم گذشته است، فکر کنیم. یکی از تفکراتی که درباره حادثه عاشورا وجود دارد این است که آیا این حادثه یک انقلاب بود یا یک حرکت و جنبش اصلاحی؟ هدف از این حرکت چه بود؟
اگر انقلاب را در معنای امروزی و شکستن ساختارها، یک حرکت سخت فراگیر و ایجاد تغییر بنیادین در ساختارهای سیاسی- اجتماعی یک نظام سیاسی در نظر بگیریم، در این معنا حرکت امام حسین (ع) انقلاب نیست. چون در انقلاب خشونت، قیام مسلحانه، ساختارشکنی و خونریزی وجود دارد و نه تنها امام حسین (ع)، بلکه براساس اعتقاد ما دوازده امامیها در برابر عقاید زیدیه، ائمه(ع) هیچگاه به قیام به شمشیر اعتقاد نداشتند. قیام به سیف بر اساس منابع ما تنها مختص به امام عصر (ع) است. ما معتقدیم ائمه دیگر چه قیام به سیف داشته باشند و چه نداشته باشند، امام هستند و مشروعیتشان کاملا پذیرفته شده است و مشی آنان نشان میدهد هیچگاه قیام به سیف انجام ندادند. نهضت عاشورا هم یکی از مصادیق همین مسئله است. به عبارت دیگر حرکت امام حسین (ع) یک جنبش مصلحانه است، نه مسلحانه.
امام حسین (ع) فرمودند: «خرجت لطلب الاصلاح فی امت جدی». این شعار کاملا هدف امام را نشان میدهد و ثابت میکند شیوه کار ائمه در رابطه با اهداف امامت، هدایت اجتماعی و عمومی و اصلاح اجتماعی، روش مسلحانه نبود. از مجموعه حرکت امام حسین (ع) به این نتیجه میرسیم که ایشان بالای منبر شهید شدند. یعنی با توجه به نیمروز عاشورا میبینیم که ایشان و یارانشان مانند حر، ظهیر یا حبیبابن مظاهر، چندین بار سخنرانی کردند، یعنی اولین حرکتشان در مواجهه با دشمن، سخنرانی و هدایت افکار بود. پس رفتار ائمه(ع)، به ویژه رفتار امام علی (ع) در طول 25 سال حاکمیت خلفا کاملا نشان میدهد که ایشان به قیام مسلحانه اعتقاد ندارند، ولی حرکات اصلاحی و امر به معروف و کمک به پیشرفت مقاصد بلند اسلامی را همواره ادامه میدادند. مثلا امام علی (ع) سختترین انتقادها را به عثمان وارد کرده و بیشترین همکاری و مشاوره را با عمر داشتند. این نشان میدهد با وجودی که ائمه به مشروعیت حاکمیت موجود اعتقادی نداشتند، ولی فکر میکردند با همین حاکمیتی که پرچم اسلام را بر دوش کشیده است هم میتوان به حداقلها رسید و به خاطر همین حداقلها با حاکمان همکاری میکردند.
امام حسین (ع) فرمودند: «من به سیره جدم و سیره پدرم عمل میکنم» و یکی از نقاط روشن سیره پیامبر (ص) و ائمه (ع) این است که هیچگاه آغازگر جنگ نبودند. قضیه عاشورا، جنگ جمل یا جنگ صفین نیز همینگونه است. حضرت علی (ع) در برابر جملیها با اینکه براساس فقه سیاسی شیعه و سنی و فقه و حقوق امروزی که معتقد است، دولت قانونی حق دارد با شورشها مقابله کند، در ابتدا ابن عباس را برای گفتوگو با آنان میفرستد و حتی خودش هم وارد گفتوگو شده و مکاتبه میکند، حتی با اینکه یک حاکم شرعی حق دارد در مقابل یاغی و طاقی بایستد. حضرت در برابر خوارج نیز ابن عباس را فرستاد تا با آنها گفتوگو کند و در اثر این گفتوگو هزاران نفر بازمیگردند. این نشان میدهد حتی آنجایی که حاکمیت حق دارد در برابر شورشهای غیر قانونی برخورد کند، بازهم در ابتدا حرکت اصلاحی و روشنگرانه انجام میدهد، نه حرکتی مسلحانه و خشن.
در خصوص حضرت اباعبدالله (ع) نیز صحبتها و تاکتیکهای ایشان از زمانی که از مدینه حرکت کرده و به سمت کوفه میروند، نشان میدهد که روش ایشان برای هدف نهایی که اصلاح و هدایت است، کاملا غیر مسلحانه و نرم است. حتی در قستی از مسیر در مواجهه با اصحاب حر، یکی از یاران امام پیشنهاد میدهد که با سپاه حر که تعداد اندکی داشتند، مقابله نظامی شود، اما حضرت در آنجا میفرمایند که من هیچگاه آغازگر جنگ نخواهم بود و حتی پیشنهاد برگشت میدهند. پس با این شواهد میتوانیم بگوییم قیام حضرت به هیچ عنوان مسلحانه نبود، بلکه جنبش و حرکتی مصلحانه بود. حال این قیام مسلحانه باید در چارچوب و منطق قرآن انجام شود و منطق قرآن این است که یک انسان مکلف باید بر اساس وسع و توانش عمل کند. یعنی در زمان شروع حرکت با غایت اصلاح و امر به معروف، شرایط زمان و مکان چگونه است؟ در اسلام نگاه به امر به معروف یک نگاه هرمی است؛ یعنی نگاهی از پایین بالا است که در راس هرم حاکمیت قرار دارد. طبق بعضی روایات امام حسین(ع) فرمودند: «اگر یزید در یک جامعه حاکم باشد بر اسلام باید سلام گفت». یعنی وقتی راس هرم خراب باشد، قاعده و بدنه کلا از بین خواهد رفت و فساد از بالا به پایین سرریز میشود. حضرت در این حرکت امر به معروف راس هرم را هدف گرفته است. اما نه به شیوه مسلحانه.
ایکنا: اگر واقعا ایجاب میکرد که یک حرکت نظامی یا سیاسی انجام شود، امام حسین(ع) با یک ساز و کار نظامی عمل میکردند.
عزیزی: اصلا ساز و کار حضرت از ابتدا تا انتها و تمام شعارهای ایشان، همه نشان میدهد که این حرکت به هیچ عنوان مسلحانه نیست. حالا باید به این مسئله به صورتی منطقی، مستند و روشمند نگاه کنیم. با نگاه به مجموعه حوادث تاریخی، نمیتوانیم حرکت حضرت اباعبدالله را صرفا سیاسی تعبیر کنیم. زمانی یکی از صاحبنظران میگفت همزمان با قیام امام حسین (ع) عبدالله زبیر هم با دستگاه بنیامیه مشکل داشت و با حکومت درگیری پیدا کرد و کشته شد. چرا عبدالله زبیر نتوانست تاریخ را فتح کرده و حماسه بیافریند و امام حسین (ع) این کار را کرد؟ نکته اینجا است که امام حسین (ع) با ظلم کار داشت، نه فقط با ظالم.
اما عبدالله زبیر با ظالم کار دارد. امام کسی است که میخواهد ظلم را برطرف کرده و عدالت را به وجود آورد و اصلاح را عملیاتی کند. وقتی عثمان کشته میشود، مردم برای قبول حاکمیت به امیرالمومنین فشار میآورند و ایشان میفرمایند: «من اگر وزیر شما باشم بهتر از این است که امیر شما باشم». یعنی اگر قرار است کسی باشد که این پرچم را به دوش بکشد و اهداف کلی دیانت را محقق کند، من عطشی ندارم که پرچمدار باشم، من کمککار آن پرچمدار خواهم بود، و در زمان عمر و عثمان دقیقا همین کمککاری را انجام داد. امیرالمومنین فردی عقدهای نبود، بلکه فردی اصلاحگر بود. امام مصلح به تمکنش نگاه میکند. حال اگر تمکن اجازه داد امام حسین (ع) به کوفه برسد و مردم با او همراهی کردند، میتواند با یک پذیرش عمومی اجتماعی حداکثری حداقل یک دولتشهر در کوفه ایجاد کند و این دولتشهر میتواند مانند مدینه پیامبر که اولین دولتشهر اسلامی است، الگویی برای فتح مکه باشد، آن هم با حداقل خونریزی.
در زمان پیامبر (ص) نیز فتح مکه و مدینه با حداقل خونریزی اتفاق افتاد. یکی از مورخین میگوید وقتی پیامبر(ص) به مکه رسیدند، مانند فاتحان وارد شهر نشدند، بلکه مانند پیامبران وارد شدند. وقتی پیامبر(ص) پشت به کعبه کرد و چشمهای منتظر مردم مکه را دید که نگران برخورد ایشان بودند، حضرت فرمودند: «من به شما میگویم آنچه را که یوسف به برادرانش گفت، یوسف گفت امروز هیچ نگرانی بر شما نیست و همه شما آزاد هستید». امام حسین (ع) میتوانست با آن تمکن اجتماعی یک کوفه به عنوان دولتشهر بنا کند و با این دولتشهر با حداقل به کارگیری سلاح بصره را فتح کند، چون این زمینه در بصره وجود داشت. پس اهداف امام حسین (ع) نیز هرمی بود. هرم، هدایت است و قاعده و بدنه، تمکن حضرت است. امام (ع) به جایی رسید که جز شهادت راهی نداشت و شهادت را انتخاب کرد.
ایکنا - در تجزیه و تحلیل واقعه عاشورا، برخی معتقدند وقتی امام حسین(ع)، در محاصره قرار گرفتند، میتوانستند براساس رویکردها و قواعد فقهی، تقیه کنند و جان خود را نجات دهند و به جایی بروند که در آینده بتوانند با یک سازو کار نظامی با یزید وارد مبارزه شوند. ولی این کار را نکردند.
شاهنظری: اینجا باید رابطه فقه را با کلام بررسی کنیم. به تعبیر بزرگان یک فقه اکبر وجود دارد و یک فقه اصغر، آنچه که ما امروزه به عنوان فقه میشناسیم، فقه اصغر است. فقه اکبر ناظر به مبانی فکری و باورهای اعتقادی ما از جمله اخلاق است. ما اگر پذیرفتیم که رسالت امام(ع) هدایت است، اگر امام تشخیص داد که شهادتش سرچشه هدایت در تاریخ بشر و بیمه اسلام است، شهادت را انتخاب میکند. اینجا نباید جان چند نفر در مقیاس رسالت کلان سنجیده شود. در نگاه فقهی هم آن اهم است و این فرع.
پس من فکر میکنم ما نباید از منظر جزئی و فقهی که نجات جان چند نفر از مهلکه است، داستان را نگاه کنیم. بلکه باید رسالت را در نظر داشته باشیم. اگر رسالت هدایت است و اگر هدایت با شهادت تحقق مییابد، شهادت باید برگزیده شود. از منظر تاریخی نیز شهادت و استمرار آن و پیام حضرت زینب (س)، نگاه بنیامیه و اهداف آن را خنثی کرد و این به بیداری جامعه ختم شد. یعنی شهادت امام، رسالت هدایتی ایشان را انجام داد. یعنی فقه اکبر، مقدم بر فقه اصغر است. گاهی در فقه باید به کلام نیز توجه کنیم. فقه باید بر روح مباحث دین نظارت کند. فقه باید اخلاقمدار، معنویتمدار و انسانمدار باشد. فقه مانند یک قانون یا حقوق خشک نباید دیده شود. مثلا نماز یکسری جنبههای فقهی مانند نیت و تکبیرهالحرام دارد. اما فقط این نیست، نماز باید آمیخته با خضوع و عبادت و اطاعت با امر الهی و نظام توحیدی باشد. در اینجا وقتی روح نماز را حاکم بر فقه عملیاتی- آئیننامهای ببینیم، آن مقدر میشود، آنجا که قرآن در آیه 45 سوره عنکبوت میفرماید: «... إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ...؛ نماز آدمى را از کارهاى زشت و ناپسند باز مىدارد» و این در صورتی محقق میشود که روح و معنا در نماز حاکم باشد. پس با توجه به این دو نکته یا داستان شهادت ثامنالحجج (ع) میبینیم که ایشان نیز رسالتشان را با شهادت تکمیل میکند.
عزیزی: «تقیه» از کلمه «وقی» به معنای خویشتنداری گرفته شده است. اصلا در روایات ما «تقوا» و «تقیه» به یک معنا هستند. حال خویشتنداری صفت کسی است که قائم است یا قائد؟ انسان قائد و ساکن از چه خویشتنداری کند؟ خویشتندار وصف کسی است که قائم و متحرک و پویا است. مانند رانندهای که باید در جاده احتیاط کند. خویشتنداری برای راننده ایستاده چه معنایی دارد؟ پس «تقیه» برای انسانی است که حرکت میکند، ایده دارد و تبلیغ میکند. «تقیه» وصف انسانی قائم و متحرک و هدفمند و با اراده است. با نگاه به امام حسین (ع) میبینیم که ایشان حداکثر این صفت خویشتنداری را داشتند. آنجا که پیشنهاد بیعت میشود، بیعت با یزید را مساوی با مرگ؟؟؟؟(38 دقیقه و 10 ثانیه) اسلام میداند. اما خویشتنداری میکند و بیگدار به آب نمیزند. از مدینه با خانواده حرکت میکند و آیه 21 سوره شریفه قصص را میخواند: «فخرج منها خائفا یترقب...؛ پس، از آن شهر خارج شد در حالیکه ترسان و مراقب بود». ایشان به مکه که حریم امن بود آمد، جایی که جان و مال مردم باید در امان باشد. پس این خویشتنداری است.
امام کسی است که هزینهاش باید با دخل و خرجش همخوانی داشته باشد. یعنی باید بداند حاصل خونی که اینجا میدهد چه خواهد بود. امام باید با حداقلها حداکثرها را به دست آورد، دقیقا همان کاری که روز عاشورا انجام داد. امام اگر از جان میترسید همان روز عاشورا میترسید، مگر اماننامه دریافت نکرد؟ آن «هیهات من الذله» ای که امام حسین (ع) فرمود و شعار بسیاری از رهبران جنبشهای آزادیبخش شد، برای این بود که ایشان از جانش ترسی نداشتند. ایشان فرمودند: «مرگ بهتر از این است که من تن به عار و نار دهم» و این کار را هم نکردند. همه اینها نشان میدهد حرکت امام حسین (ع) و خروج از مدینه برای ترس از جان شخصی نیست، برای این است که ریختن خون در آنجا هدر دادن خون امام است. مرگ و حیات امام باید به گونهای باشد که به قول آقای پلورتاک در کتاب «حیات مردان نامی»، ارادهها را کنترل کند. این مسئله فقط در عاشورا و با صحنههایی که حضرت طراحی کرد میتوانست اتفاق بیفتد. پس تقیه و خویشتنداری برای یک جنبش، رخ داده است. به حضرت در مکه گفتند که اینجا قرار است ترور شوید. ایشان فرمودند من نمیخواهم اینجا کسی باشم که با ریختن خونش حرمت خانه خدا شکسته شود. پس از آنجا رفت. شب عاشورا نیز حضرت همین رفتار را نسبت به اطرافیانش داشتند و فرمودند که شما از همه باوفاتر بودید، اما اینها با من کار دارند، شما جانتان را برای من ندهید، پس من بیعتم را از شما برداشتم و شما میتوانید بروید.
خویشتنداری امام اینگونه و به مصلحت امت آیندهاش است. با این کار امام یارانی که ایشان را ترک کردند مطابق فقه ما گناهی مرتکب نشدند. در روز عاشورا نیز ایشان با قرآنی در دست و با عمامه پیامبر (ص) سوار بر مرکبش میشود، ایشان آگاهی میدهد و استدلال میکند، همه اینها خویشتنداری است. غایت خویشتنداری و تقیه آنجا است که با حداقل خسارت به هدف برسید. اما اگر به جایی رسید که هدف خودش به هدف تبدیل شود، به دیانت میرسیم. اگر امام اینجا تسلیم شود، با غل و زنجیر پیش یزید رود و با او بیعت کند، تقیه معنای خود را از دست میدهد. غایت دین، حفظ دین است. امام (ره) در نهضت 15 خرداد مطرح کرد که ای علمای اسلام به داد اسلام برسید. وقتی خود دین در خطر باشد تقیه دیگر معنایی ندارد. خویشتنداری برای رسیدن به هدف بود. پس اگر بر اساس الگوی تقیه عمل کنیم، اعتقاد داریم اباعبدالله (ع) از ابتدای حرکت تا پایان حرکتشان با بیشترین خویشتنداری رفتار کرد و در پایان خودش را فدای هدفشان کردند.
نکته دیگر این است که امام حسین (ع) «امامالاخلاق» است. سعدی گفته است: «سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز/ مرده آن است که نامش به نکویی نبرند». در تاریخ شخصیتی مانند اباعبدالله وجود ندارد که با حداقلها، حداکثرها را انجام داده باشد. به عبارت دیگر، ایشان از نظر تاریخی فاتح نبود، خونش ریخته شد و هیچ سرزمینی را نگرفت. بعد از آن هم تمام رسانهها در اختیار بنیامیه بود. ولی من امروز قاطعانه و براساس تحقیقات میگویم که امام حسین(ع) در طول تاریخ، در فتح تاریخ بینظیرترین است. در ادبیات آئینی یا ادبیات سوگواری نیز هیچ کس به پای امام حسین (ع) نمیرسد.
مرحوم علامه امینی در الغدیر میفرماید: «حسین ابن علی آنچنان ادبیات شعری ما را فتح کرده که عربها معتقدند ادبیات عرب، ادبیات شیعی است». امام حسین (ع) در طی نیم روز برابر با 200 سال حاکمیت سلاطین، در تاریخ از خودش ردپا به جای گذاشت و این یعنی فتح تاریخ. این مسئله به خاطر این است که حسین ابن علی(ع) یک مرد نکونام است و از نشانههای آن این است که ایشان در شب عاشورا سردار جنگ بود و هرکسی به جای ایشان بود، تمام تلاشش را میکرد تا حداکثر نیرو را جمعآوری کرده و برای درگیری آماده کند. اما ایشان آن شب مردانگی کرد و بیعتاش را از یارانش برداشت. ایشان در اوج تنهایی و ناامیدی یارانش را مردانه مرخص کرد. شما اوج اخلاق ایشان را در شب و روز عاشورا میبینید. حر به عنوان کسی که خطای بزرگی مرتکب شده، پیش آقا آمد و آقا به او فرمود که از اسب پیاده شو و به داخل چادر برو، اما حر روی پیاده شدن از اسب را نداشت و از حضرت سوال کرد که آیا راه توبه برایش باز است یا نه. حضرت هم فرمود که خدا شما را میبخشد، و اصلا حرفی از بخشش خودش نزد.
ایکنا - ما الان مردم آن زمان را سرزنش میکنیم که چرا با امام حسین (ع) همراهی نکردند، آیا آنها واقعا لیاقت این سرزنش شدن را دارند؟
عزیزی: مرحوم باستانی پاریزی در کتاب از «پاریس تا پاریز» که سفرنامه عتباتش است، جریان دارالعماره را گزارش میدهد که در آنجا سر امام حسین را پیش عبیدالله گذاشتند، سر عبیدالله را پیش مختار بردند، سر مختار را به مصعب دادند و سر مصعب را به عبدالملک. آن شاعر معروف گفت: «اینجا من به چشم دیدم که این سرها به ترتیب گذاشته شده» و عبدالملک هم عصبانی شد و ایوان دارالعماره را خراب کردند، مرحوم باستانی پاریزی میگوید شما میبینید که مردم کوفه در این بدبختی و جنگ چه مصیبتهایی کشیدند و ما نمیتوانیم به همین راحتی مردم را توبیخ کنیم. کوفه در تاریخ اسلام به گفته عمر ابن خطاب «خیمه اسلام» است. امیرالمومنین وقتی از کوفه برای جنگ جمل یا صفین حرکت میکند، سپاهی از مردم شهر کوفه دارد. البته من وارد تعابیر تند حضرت در اواخر عمرشان نمیشوم. ولی در اسلام مردم کوفه هزینه بسیار زیادی پرداخت کردند. در جریان عاشورا بسیاری از مردم کوفه نتوانستند برای یاری امام حسین (ع) بیایند، چون خروجیهای شهر را بسته بودند. اما وقتی جریان عاشورا تمام شد، اینها بلافاصله پشت سر سلیمان ابن صرد خزاعی قرار گرفتند و 4000 نفر بابت اشتباهی که در عاشورا مرتکب شده بودند کشته شدند. همین آدمها با فاصله دو سال به مختار پیوستند و آن انتقام تاریخی را از قاتلان امام حسین (ع) گرفتند. بنابراین حقیقتا لازم است در خصوص مردم کوفه احتیاط کنیم. تاریخ محکمهای است که نباید بیگدار در آن به آب بزنیم.
ادامه دارد.....
انتهای پیام