یک اتفاق ساده فیلمی از سهراب شهید ثالث
سهراب شهید ثالث، فیلمساز مستقل و چپ سینمای دیگر ایران که از سال 1355 به حزب توده گروید، موفق ترین کارگردان مهاجر ایرانی است که در جریان کار حرفهای خود به هیچ گروه و حلقهای نپیوست و راه سخت و نوینی را به تنهائی آغاز کرد که تا به حال در سینمای ایران تجربه نشده […] نوشته یک اتفاق ساده فیلمی از سهراب شهید ثالث اولین بار در نت نوشت. پدیدار شد.
سهراب شهید ثالث، فیلمساز مستقل و چپ سینمای دیگر ایران که از سال ۱۳۵۵ به حزب توده گروید، موفق ترین کارگردان مهاجر ایرانی است که در جریان کار حرفهای خود به هیچ گروه و حلقهای نپیوست و راه سخت و نوینی را به تنهائی آغاز کرد که تا به حال در سینمای ایران تجربه نشده بود. در ادامه با تحلیل فیلم یک اتفاق ساده از سهراب شهید ثالث با نت نوشت همراه باشید.
نتیجهی انتخاب شهید ثالث مسیر ناهموار و پر تلاش، آفرینش سینمای صمیمی و پیشروئی بود که از مؤلفههای اصلی آن برداشتهای بلند، ریتم کند، نماهای لانگ شات و ساکن، سکوت و مکثهای طولانی و تاکید روی زمانها و لحظههای مرده، استفاده از موتیفها و تکرار لحظههای برگرفته از زندگی یکنواخت روزمره، رنگهای سرد و مرده، پرهیز از موسیقی و استفاده از افکتهای صوتی برای ساختن فضا و بیان التهاب درونی شخصیت ها، خودداری از دراماتیک شدن صحنهها و فاصله گیری از سانتی مانتالیسم و بازیگری ضد دراماتیک، غیر احساسی و مکانیکی از نوع بازیگری مرسوم در سینمای برسون است.
شهید ثالث در ۷ تیرماه ۱۳۲۲در تهران متولد شد و بین سالهای ۱۹۶۳ تا ۱۹۶۶ میلادی در شهر وین تحصیلات عالیهی خود را در رشتهی فیلم به پایان برد. وی فارغ التحصیل کنسرواتوار مستقل سینما در پاریس بود. فعالیت در سینما را از سال ۱۳۴۵ با ساخت فیلم کوتاه «آیا» آغاز کرد.
در سال ۱۳۴۷ در حالیکه از یک دوره بیماری سخت سل و خونریزی دستگاه گوارش جان سالم به در برده بود، به ایران آمد و به استخدام وزارت فرهنگ و هنر در آمد. در آن سالها طی یک دورهی سه ساله، ۲۲ فیلم کوتاه درخشان ساخت.
وی در سال ۱۳۵۵ به آلمان غربی مهاجرت کرد و ادامهی فعالیت هایش را در آنجا ادامه داد و سرانجام در تیرماه ١٣٧٧، در ۵۵ سالگی براثر سرطان پیشرفتهی کبد، در غربت شیکاگو برای همیشه آرام گرفت.
فیلم یک اتفاق ساده
ای فرزند عزیز که در دهکدههای غریب سرگردانی
فیلم یک اتفاق ساده اولین اثر بلند سینمائی شهید ثالث است که در بندری ترکمن در شمال کشور به نام بندر شاه ساخته شده و اتمسفر ساکن، رکود و بافت قدیمی و کلاسیکش، نوعی معماری روسی را یادآوری میکند و این مسئله در کنار نوع نگرش و پرداخت موضوعی و شخصیت پردازی اثر، میزانسن فکری شهید ثالث را به چخوف، نویسندهی محبوبش نزدیک تر میکند.
این فیلم و فیلم درخشان بعدی شهید ثالث طبیعت بیجان که ادامه دهندهی همان مسیر یک اتفاق ساده است نیز در همین لوکیشن ساخته میشود. محمد زمانی، کودک فقیر و کاریزماتیک قصه با مادر پیر و پدر ماهیگیرش که به شکل قاچاق و غیر قانونی کار میکند، در خانهای محقر زندگی میکنند. فیلم یک اتفاق ساده گوئی از اواسط داستان شروع میشود و در پایان نیز همچنان ادامه دارد.
بیشتر بخوانید: اینجا بدون من , اقتباسی از نمایشنامه باغ وحش شیشهای تنسی ویلیامز
شرح روزهای معمولی و زندگی روزمرهی محمد در قالب رئالیسمی فراتر از رئالیسم سینمائی ارائه میشود که اندکی به سمت نئورئالیزم ایتالیائی به لحاظ (استفاده از نابازیگران و پرداختن به قشر فرودست جامعه و زندگی ملال آور آنان) کشیده میشود و فرمی داکو دراما (مستند-درام) میآفریند.
در سکانس ابتدائی که با لالائی ترکمن مادر آغاز میشود، محمد را میبینیم که در کنار ریل قطار در حال قدم زدن است و کمی بعد با اشارهی سوزنبان از کنار خط ریل شروع به دویدن میکند و به نظر میرسد در نمائی لانگ شات در هالهای خاکستری گم میشود.
اشاره به اینکه اولین دویدنهای زندگی محمد که شاید در شرایطی معمولی برای هر فردی در بزرگسالی رخ میدهد، از همین جا شروع میشود و همان طور که در ادامه میبینیم، محمد به شکل مداوم در طول فیلم در حال دویدن است. شهید ثالث در گفتگوی خود با مهدی سررشته داری سکانس فوق را به لحاظ فرم و محتوا این طور تحلیل میکند:
– اون بچه رو که داره کنار ریل راه میره من با تلهی ابژکتیو گرفتم. در نتیجه به نظر میرسه بچه در جاده داره راه میره و در جا میزنه و در حقیقت این در جا زدن تمام زندگیشه. حالاش اینجوریه و بعداً هم همین طور خواهد بود.
در حالت ایستاده داره راه میره به یک طرفی که خودش هم نمیدونه کدوم طرفه و به نظر من در بزرگیش هم همین طور خواهد شد.
بیشتر بخوانید: فیلم The Illusionist ساختهی نیل برگر ، نبرد اساطیری خیر و شر
محمدِ کودکِ فیلم یک اتفاق ساده با چشمان درشت و نگاه گیرایش در پروسهی زندگیای که دچارش است از همان کودکی گوئی آرام آرام پیر میشود.
به مدرسه میرود، میآید، ماهیهای قاچاق پدرش را میفروشد، گاهی از پدر سیلی میخورد، در مدرسه علیرغم میل ذاتیاش به تحصیل، شاگردی تنبل جلوه میکند؛ چون زمانی برای درس خواندن ندارد، به مادر پیر و مریضش کمک میکند و در برابر تمسخرهای پدرش با دیالوگ های:
– درس بخون… درس بخون….
از درون میشکند و بیشتر به پیری زودرس دچار میشود. مسئولیت زندگی سنگین محمد، بخصوص کار خلافی که به ترغیب پدرش انجام میدهد، در کابوسهای شبانهاش نیز متبادر میشود. شهید ثالث در گفتگو با مهدی سررشته داری همین موضوع را یکی از انگیزههای ساخت فیلم میداند:
– بچگیای که بچگی نیست و به پیری هم میافته، چیز وحشتناکیه. غم انگیزه. و با اینجور بچگی، مقداری از وجود و روح رشد نمیکنه و به همین خاطر هم بچه هائی که زود پیر میشن ممکنه یا نابغه بشن یا آدمهای خیلی معمولی از آب دربیان یا خودکشی کنن.
بیشتر بخوانید: فیلم امیر به کارگردانی نیما اقلیما ، یک روح سرگردان و جواب هایی کلیشه ای
بیشتر بخوانید: تحلیل فیلم The Double Life of Veronique اثر کریستف کیشلوفسکی؛ سبز، تویی که سبز میخواهم/ سبز ِ باد، سبز ِ شاخهها.
شهید ثالث نقد اجتماعی کودکانی که در کودکی پیر میشوند را به زیبائی در اعماق جامعهای که در آن میزیسته به واسطههای مختلف فقر، روزمرگی، تنهائی و از هم گسیختگی خانوادهها که در آن ارتباطی سالم رنگ باخته است، موشکافی و باز میکند و این کودک پیر شده در فرم طراحی لباس هم در قالب کت و شلواری مندرس نمود پیدا میکند.
شهید ثالث در هر جامعه و فرهنگی که در آن قرار گرفت بی باکانه تیغ برندهی انتقاد آن را به سوی جامعه و معضلاتش نشانه رفت. در این فیلم هم معضلات دیکتاتوری حاکم بر اتمسفر جامعه که مصادف با زمان جشنهای سلطنتی ۲۵۰۰ سالهی خاندان پهلوی بوده است، در بوتهی نقد گذاشته شده است.
آن جشنها و این سوی ماجرا در دهکدههای ملول و رکود فقر زده در بستر خانواده هائی که شاد نیستند. تمام اینها در نگاه مینیمالیستی در بستر فرم انعکاس مییابد. دیالوگهای کم و ساده شده که جز مواقع ضروری کاربرد دیگری ندارند.
پس فیلم زبان تصویر است تا جهان شمول بودنش را بار دیگر ثابت کند. فیلم یک اتفاق ساده مدام در نماهای دور میگذرد و واقعیت را به شکلی دست نخورده و ساده شده تصویر میکند، از ریتمی هارمونیک و تکرار شونده و سکوتهای طولانی استفاده میکند (نگاه کنید به سکانسهای غذا خوردن، پهن کردن رختخواب، رفتن کنار برکه و جمع آوری ماهی ها، رفتن به مدرسه که شهید ثالث در پشت این امور عادی روزمره، یک امر غیرعادی و آشنائی زدائی شده میآفریند)،
در نگاه تجریدی شکل گرایانه، جزئیات را فدای تصویر میکند و از روحیهی ساده و معصومانهی کودکی محمد که در اتمسفر فیلم جاری است و با دست خط کودکانهای در تیتراژ به نتیجه میرسد، کامل میشود. نوع دیدگاه سیاسی شهید ثالث را در سکانس دیگری از فیلم یک اتفاق ساده که معلم در حال دیکته گفتن به دانش آموزان است، شاهد هستیم. دیالوگی که از گلستان سعدی انتخاب شده است و به این مضمون است:
– ملک فرمود غلام را به دریا بیندازید…
بیشتر بخوانید: معرفی فیلم جاده قدیم به کارگردانی منیژه حکمت، بالماسکهای از سه نسل به ظاهر متفاوت
همین دیالوگ بعدها برای شهید ثالث دردساز میشود اما او مسئله را منتفی میداند و ارجاع میدهد به آموزش و پرورش سیستم وقت که چنین روایت هائی در کتابهای درسیاش تدریس میشود. محمد که از ابتدا تا نیمههای میانی فیلم یک اتفاق ساده به لحاظ الگوبرداری و شخصیت سازی تحت تأثیر معلم مدرسهاش است، فردی باسواد که اگرچه او هم در روزمرگی غرق شده (و این در نوع میمیک صورت و دیالوگ گوئی ربات گونهاش بارز است)، اما دست کم مسئولیت پرورش شاگردان را صادقانه دنبال میکند؛
اما از نیمههای میانی تا انتها به بعد محمد گوئی به سمت پدرش کشیده میشود و این را ما در سکانس بعد از مرگ مادر در قبرستان متوجه میشویم؛ وقتی بعد از چند لحظه سکوت، پدر دست در جیب، بدون هیچ کلامی از مزار مادر دور میشود، محمد هم به تبعیت از پدر دست در جیب و با همان فیزیکِ پدر، خاکِ مادر را رها میکند و از آنجا دور میشود و از همان جا به بعد با تغییرات کوچکی که در زندگیش پدیدار میشود، الگو پذیریاش از پدر آغاز میشود.
پدری بی سواد که شغلش ماهیگیری قاچاق است و بیشترِ اوقاتِ فراغت و تفریحش در قهوه خانه و به عرق خوری میگذرد، ملول، بی انگیزه و بی هدف است و تحصیل را کاری بیهوده و بی ثمر میداند؛ اما همان طور به موازات آن میتواند ریاکارانه برای خوش آمد دوستانش در قهوه خانه، محمد را وادار کند تا نامهی یکی از اهالی را با صدای بلند بخواند و از این طریق به یک فاتح بی برگ و بار تبدیل شود.
این معضل را بار دیگر در سکانسی که محمد و دوستش که پسری بزرگتر از اوست در خیابان ایستاده اند و پسر بزرگتر در حال کشیدن سیگار است و قصد دارد محمد را هم ترغیب کند، شاهد هستیم.
بیشتر بخوانید: تحلیل فیلم La Strada جاده اثر فدریکو فلینی ؛ اما دلقکی در این جهان وجود دارد که گذشت زمان هیچ اثری بر او ندارد.
پدر پسر از پیچ کوچه وارد میشود و سیگار را از دستش میگیرد و یک پس گردنی به پسر میزند و در ادامه خودش در پوششی ریاکارانه عینک تیرهای به چشم میزند و عصای سفیدش را در میآورد و در قالب فردی کور به همراه پسر به گدائی میپردازند.
یک نقد تربیتی ظریف در فرمی طنزآلود شکل میگیرد. اتمسفر خالی و شهر ساکتی که گویا در آن خاک مرگ پاشیده اند به خانهها نیز نفوذ میکند. خانهها چه در فیلم یک اتفاق ساده چه در فیلم طبیعت بی جان تحت تاثیر میزانسن سینمای یاسوجیرو اوزو، کاملاً تخت و خلوت تصویر میشوند.
هیچ میز یا صندلی در خانه دیده نمیشود. حتی مادر پیر ظرفها را هم روی زمین میشوید و کارگردان هوشمندانه فضای سرد و تهی بین روابط آدمها را به میزانسنهای بیرونی کار نیز منتقل میکند.
بزرگترین و دراماتیک ترین اتفاقی که در فیلم رخ میدهد مرگ مادر است که به اتفاقی ساده تبدیل میشود که محمد و پدرش به سادگی از آن میگذرند و به زندگی ادامه میدهند و محمد حتا میتواند بعد از آن برود فوتبال بازی کند؛ همانطور که کلام معلم هم بر ساده بودن آن صحه میگذرد:
– عیب نداره… عیب نداره… بالاخره همه یه روز میمیرن… عیب نداره…
بیشتر بخوانید: تحلیل فیلم Annie Hall اثر وودی آلن، یکی از آن تخم مرغ هایی که به آن نیاز داریم.
دلتنگی و اولین تکانهی حسی محمد نسبت به مادرش پس از مرگ، در شبی ظاهر میشود که در حال خواب در بسترش دراز کشیده و در فکر است. پدر که خسته و مست و ملول به خواب رفته و مادر هم که دیگر نیست.
محمد با چشمانی باز لالائی مادر را در ذهن مرور میکند که زیبا، ساده و پرقدرت دلتنگی، روزمرگی و دلمردگی مادر را که در کنج خانه در حال پوسیدن بود، روایت میکند. شهید ثالث برای ساخت فیلم یک اتفاق ساده دو ماه آزگار پلههای فرهنگ و هنر را بالا پایین میکند تا با بدبختی ۱۳ هزار تومان خرج صحنه میگیرد و متریال یک به پنج برای ساخت یک فیلم بیست دقیقهای و وسط کار هم چهار حلقه فیلم کم میاورد که برایش نمیفرستادن و میگفتند باید برگردی.
دستگاهی که برای فیلمبرداری در شب لازم است (برای نور دادن) و ژنراتور هم ندارد؛ اما با تمام سختیها یک فیلم هشتاد دقیقهای شسته رفته بیرون میآورد که هنوز که هنوز تازه و جذاب است. شهید ثالث در سال ۱۳۵۲(سال ساخت فیلم) گوئی اجتماع کنونی را در فیلمش منعکس کرده و دست به یک پیشگوئی متهورانه در زمان خود زده است.
دوران کودکی محمد که خیلی زود به پایان رسیده است در دویدنهای مداومش در فیلم متبلور میشود و در سکانس پایانی که پدر قرار است برایش یک کت و شلوار نو بخرد و لباسهای گشاد را به تنش اندازه میکند و در آخر هم از خریدش منصرف میشود؛
در ذهن و دنیای کودک محمد تبدیل به لحظه هائی کشدار، خسته و اندوهناک میشود. گوئی ضربهی نهائی در قالب اتفاقی ساده و روتین روح محمد را در آستانهی جوانی به فصل خاکستری پیری دعوت میکند.
شهید ثالث یک اتفاق ساده را باشرف ترین فیلمی میداند که در تمام عمرش ساخته است که در آن هیچ اتفاقی نمیافتد و بزرگترین مصیبتی که به سر همهی ما آمده است، پیر شدن در بچگی را به تصویر میکشد.
فیلم خوش ساخت Kasaba اثر نوری بیلگه جیلان هم تاثیرپذیری هائی شگرف از این فیلم دارد، با این تفاوت که رگههای سوررئالیستی قویای در آن قد علم میکند. ادامهی سینمای پیشرو و مینی مالیستی شهید ثالث را در قالب سینمای شاعرانه، صمیمی و درونگرای عباس کیارستمی فقید شاهد هستیم.
با این تفاوت که کیارستمی در عمق روزمرگیها و لحظات مرده و کشدار در جستجوی لحظات خاصی است که آن را به امید و زندگی پیوند دهد که آن را در مقابل نگاه تلخ شهیدثالث قرار میدهد. کیارستمی به شهید ثالث علاقمند بود و در گفتگوئی با مجلهی کایه دو سینما هم، علاقه و تأثیرپذیریش را اعلام میکند و امیر نادری هم او را وارث بر حق شهید ثالث میداند و گرچه شهید ثالث هم در اظهار نظری سینمای ایران را زباله دانی بزرگی میداند که فقط یک عباس کیارستمی دارد و بس.
این دو یک پروژهی مشترک به نام دیوار را با هم شروع میکنند که به سرانجام نمیرسد. غذای مورد علاقهی شهید ثالث قورمه سبزی بود و سینما برایش پدر، مادر، دوست، همسر، فرزند و خانوادهاش بود. کسی که تمام زندگیش را وقف هنر و سینما کرد. سینما در خونش بود و شاهکارهائی بی بدیل آفرید که هنوز زنده اند و جاودان…
بیشتر بخوانید: فیلم Ida آیدا اثر پاول پاولیکوفسکی، و من؟ چرا من اینجا نیستم؟
منابع: کتاب بر لوح روزگار/ گفتگوی مهدی سررشته داری با سهراب شهید ثالث/ انتشارات باشگاه ادبیات
مقالهی سینمای شهید ثالث، زیبائی شناسی ملال و روزمرگی/ نوشتهی پرویز جاهد
ماهنامهی سینمائی فیلم/ ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۷/ سال سی و ششم
فیلم یک اتفاق ساده در شهر اسرار آمیز بندر ترکمن ساخته شده است. سهراب هیچوقت به این واقعیت اعتراف نکرد که لوکیشن را بدین خاطر در بندر ترکمن انتخاب کرد که به راه آهن سراسری اشاره کند. ولی دلایل کافی بر صحت این مطلب در فیلم موجود است. فیلم دومش «طبیعت بیجان» را هم اصلا بر روی راه آهن سراسری نرسیده به بندر ترکمن ساخت. و در مورد زندگی راه بانی است که ۳۳ سال است در راه آهن شاغل است. با توجه به اینکه فیلم در سال ۱۳۵۳ ساخته شد او می بایستی کارش را از ۱۳۲۰ شروع کرده باشد. یعنی همان سالی که نیروهای نظامی متفقین ایران را اشغال کردند و راه آهن سراسری به مدت پنج سال در تصرف آنها بود.
فیلم «یک اتفاق ساده» با صحنه ای که ممد دارد از کنار ریل راه آهن راه میرود شروع میشود که ناگهان پیر مردی به او نهیب می زند «برو کنار بچه». و او با عجله فرار می کند. از این بهتر می شود گفت درباره راه آهن سراسری فضولی موقوف. در صحنه آخر هم ممد و پدرش در پیاده روی خیابان بسیار خلوتی راه میروند و با صدای راه افتادن لکوموتیو دیزل فیلم تمام میشود. همان لکوموتیو های قدرتمند ساخت آمریکا که پنج سال بطور شبانه روزی محموله های سنگینی را از بندر شاهپور به بندر ترکمن رساندند. این دو تنها صحنه های فیلم راجع به راه آهن سراسری هستند. البته به غیر از ساختمان های متروکی که در نزدیکی دریا هستند.
سهراب شهید ثالث پس از تحصیلاتش در سال ۱۳۴۸ به ایران آمد و در وزارت فرهنگ و هنر استخدام شد. مدت ۴ سال بیشتر در شهرهای شمال شرق ایران فیلمهای مستند کوتاه فرهنگی ساخت. بالاخره در سال ۱۳۵۲ فرصت پیدا کرد یک فیلم ۲۰ دقیقه ای بر مبنای فیلمنامه خودش بسازد. از این قرار بود که به همراه تیم وزارت فرهنگ و حدود ۱۰۰ دقیقه فیلم خام عازم بندر ترکمن شد. امید روحانی هم به عنوان دستیار کارگردان در کنارش بود.
سهراب فیلمهایش را با دقت ریاضی می ساخت. ولی چنین وانمود می کرد که همه در ساختن فیلم نقش دارند. همه را تشویق می کرد که در مورد واضحترین موارد نظر بدهند و نظرها همان نقطه نظرهای خود او بود که می گذاشت از دهان دیگران بیرون آید. این کار او در ساختن فیلم اولش ایجاد اشکال کرد. امید روحانی دستیار کارگردان به این باور رسید که او همسنگ سهراب در شکل گرفتن فیلمنامه نقش داشته است. و اعلام کرد که باید نامش به عنوان نویسنده هم ذکر شود. واقعا هم تقصیری نداشت، رفتار سهراب او را دچار این اشتباه کرده بود.
سهراب حالا با مشکلی جدی روبرو شده بود. او می دانست که حقیقت گوئی چه عواقبی دارد لذا نمی توانست امیر را شریک جرم خود کند. امیر واقعا باور کرده بود که او هم نویسنده فیلمنامه است. این مشکل را هر کسی نمی تواند حل کند. اما بالاخره سهراب بهترین راهکار را پیدا کرد. او از مسئولین خواست که اصلا نام نویسنده برده نشود. به این دلیل است که در تیتراژ فیلم اسم نویسنده ذکر نشده است.
به سهراب اجازه داده بودند که فیلمی ۲۰ دقیقه ای بسازد و به اندازه پنج برداشت از هر صحنه فیلم خام در اختیارش گذاشته بودند. ولی او فیلمش را فقط با یک برداشت از هر صحنه درست کرد. در نتیجه او بجای فیلم کوتاه، فیلم بلند ساخت. که باز این مطلب ایجاد اشکال کرد. زیرا وزارت فرهنگ اجازه نداشت فیلم بلند بسازد چون ایجاد رقابت با فیلمسازان بخش خصوصی می کرد. وقتی که خبر آن به مدیر وزارتخانه رسید ایجاد کدورت کرد. بعدا سر چگونگی تکمیل این فیلم با معاون وزیر درگیر شد و اصلا از شغلش استعفا داد و از وزارتخانه رفت.
مدیر دومین جشنواره بین المللی فیلم تهران، هژیر داریوش سینماگری تحصیلکرده و فیلم شناسی برجسته بود. او تا فیلم را دید از وزارتخانه خواست که آن را برای جشنواره آماده کنند و رفت دنبال سهراب و او را به وزارتخانه برگرداند. و دست سهراب را در دست مدیر آنجا گذاشت و گفت ببین من او را برگرداندم هر چیزی که او دستور داد را بدون فوت وقت اجرا کنید.
رژیم شاه بودجه کافی به این جشنواره تخصیص داده بود که هر چه سریع تر از جشنواره کن هم مهمتر شود. در آن زمان با وجود فریدون هویدا و گروهی دیگر ایران همه امکانات در این زمینه را داشت و این طرحی کاملا عملی بود. فرح و شاه هم سخاوتمندانه از این طرح پشتیبانی میکردند.
فریدون هویدا تعریف کرد که هژیر داریوش به او در نیویورک زنگ زد و گفت نمی دانی چه شانسی آورده ایم. بزرگترین نابغه سینما جوانی ایرانیست. و بیش از یک ساعت به سئوالات دقیق و تخصصی هویدا جواب می دهد. بالاخره می گوید سهراب کارمند وزارت فرهنگ است. وقتی هویدا معترضانه می پرسد کی به او اجازه داده فیلم بلند بسازد. هژیر داریوش میگوید سر خود این فیلم را ساخته است. به او ۱۰۰ دقیقه فیلم برای پنج برداشت از هر صحنه داده شده است او فیلمش را با یک برداشت از هر صحنه ساخته است.
فریدون هویدا گفت: « دیگر زبانم بند آمد و هیجان زده شدم. و سفرم به تهران را جلو انداختم. فیلم را که تماشا کردم به وسعت و توانمندی خارق العاده ذهن او حیرت زده شده بودم. او در واقع ورژن نهائی فیلم را در ذهن خود بطور کامل ساخته بود. این موضوعی باور نکردنی است. هیچ فیلمسازی در تاریخ سینما چنین توانمندی نداشته است. در زمانی که تازه سال دوم حضور ما در صحنه جهانی بود و تلاش می کردیم سطح جشنواره تهران را ارتقا دهیم ظهور سهراب شهید ثالث هدیه ای باور نکردنی بود. رفتم و مژده را به فرح و شاه دادم.
«نگاه ممد» نگاه آدم معترضی است که نمی فهمد کجاست و چرا در برهوتی سر درآورده که در آن مرگ یک اتفاق ساده است. ولی درک زندگی اگر غیر ممکن نباشد کاری بسیار مشکل است. در جشنواره از او پرسیده شد چگونه به کودکی ۱۱ ساله «نگاه ممدی» را یاد دادی. در پاسخ گفته بود من به ممد چیزی یاد ندادم. فقط یادش آوردم که کیست.
فیلم یک اتفاق ساده قصه پسر بچه ایست که نمی داند چرا و چگونه در این دنیای سرد و بی مهر سر در آورده است. زندگی او محدود به انجام یک سری کارهای تکراری است و با وجودی که همواره سگ دو میزند، باز بیشتر اوقات از قافله عقب می ماند.
او هر چه به اطراف خود نگاه می کند ایراد می بیند. ممد شاگرد تنبلی نیست. اگر به سئوالات معلم و بازرس جواب نمی دهد میخواهد از این طریق اعتراضش به نظام آموزشی را نشان دهد. مدرسه مگر قرار نیست که به پرسش هائی که در ذهن شاگرد پدیدار می شود پاسخ دهد؟
در دنیای ممد انگار همه چیز بدون اعتنا به نظر او از قبل تعیین شده است. پدرش غیرقانونی ماهی صید می کند و با خوردن مشروب زندگی را تحمل پذیر می کند. مادرش در بستر بیماری و مرگ است.
یک بار که پدرش ماهی بیشتری صید می کند ممد هنگام بردن آنها به مشتری تحت تعقیب ژاندارم واقع میشود و مجبور به انداختن گونی ماهی ها و فرار میشود. با آنکه دریا بزرگ است و پر از ماهی روزی محدود آنها از قبل تعیین شده است و به همت آنها ربطی ندارد. سهم خانواده او چهار ماهی در روز است. دنیا حساب و کتاب دارد!
تمام صحنه هائی که در کلاس گرفته شده است از شعر خوانی و قصه کتاب و درس حساب و هندسه و دیکته و آمدن بازرس به کلاس و چیزهائی که بر تخته سیاه نوشته شده است همگی با دقت و وسواس بی نظیری انتخاب شده اند. و از حقیقت محض سخن می گویند. درس و مشق و مدرسه طراحی شده اند که افرادی با سه ویژگی تحویل جامعه داده شود. اول آنکه به موقع و آماده سر کار حاضر شوند. دوم غیر قابل پیش بینی نباشند و سوم آنکه اطاعت کورکورانه در آنها نهادینه شده باشد.
فیلمهای سهراب پر از نکات مهمی است که در سایه روشن نگه داشته شده اند. تماشاگر باید بخواهد و تلاش کند تا بتواند آنها را کشف رمز کند. بطور نمونه در فیلم یک اتفاق ساده بر روی تخته یک بیت از قصیده ۲۸ گنجور سعدی نوشته شده است که بیشترش پشت سر نرس هائی که برای آبله کوبی آمده بودند پنهان است. در هیچ زمانی تمام بیت قابل رویت نیست. به همین دلیل تماشاگر جدی باید از حدس و گمان استفاده کند تا آن بیت را دریابد. اتفاقا این همان بیتی است که به قصیده چپانده شده است. و آن را تبدیل به بدآموزترین ضرب المثل فارسی کرده است. برای گنج رنج و زحمتی را کسی متحمل نمی شود. گنج را آدم پیدا می کند. گنج که میسر نمی شود.
سهراب ترجیح میداد از بازیگر حرفه ای استفاده نکند. بازیگران فیلمهای او بجز یکی دو مورد همه از میان مردم انتخاب شده اند. می گفت بازیگر حرفه ای در بهترین شرایط نقش آفرینی می کند. در صورتی که مردم عادی زندگی میکنند. در فیلم یک اتفاق ساده ممد، پدر و مادر و معلم و مدیر و فراش و کاسب و بقیه همگی آدمهای معمولی هستند و بدون انتظار دریافت دستمزد در فیلم شرکت کرده اند.
ولی حقیقت این بود که سهراب تمام نقشها را خودش بازی میکرد. دائم داشت به بازیگر می گفت چه کند. مثلا می گفت حالا آروم برو پشت پنجره بنشین. حالا صرفه کن. حالا سیگارت را از جیبت در بیار. حالا بگو آخرش آب خط و میبره. او تمام حرکات بازیگران را در غالبی ساده و غیر نمایشی نگه میداشت.
حضورش در کنار فیلمبردار باعث می شد که بازیگران به سهراب نگاه نکنند و فقط به حرفهای او بدقت گوش دهند. صدایش بازیگران را تسخیر میکرد و حرکات آنها دقیقا همانی بود که سهراب می خواست. مثلا نگاه ممد نگاه خود اوست. این یک توانمندی خاص است و او در بکار گیری آن استاد بود.
فدریکو فلینی به فریدون هویدا گفته بود: «سهراب شهید ثالث ظرفیتها و قابلیت های دینامیک بسیاری در نهان دارد که برای ما قابل رویت نیست. فیلمهای او سینما و ابزاری متفاوت با سینمای ما و ابزارش دارد. به همین دلیل سینمای او تکرار شدنی نیست. تنها خود او قادر است که فیلم های شهید ثالثی بسازد.»
چند ماه بعد از جشنواره فیلم تهران فیلم دومش «طبیعت بیجان» را با سرمایه ۱۳ هزار تومان که پرویز صیاد به میان گذاشت در طول ۸ روز ساخت. بعد همین فیلم که با بودجه ای ناچیز و در هشت روز ساخته شده بود در بخش اصلی «برلینآله» نمایش داده شد و برنده چهار جایزه اصلی شد. همزمان «یک اتفاق ساده» در بخش جانبی به نمایش درآمد و برنده سه جایزه شد. پرویز صیاد گفته بود اینها مگه دیونه شده اند؟ چرا اینقدر جایزه میدهند. ولی سینماگران بزرگ و خود سهراب میدانستند چرا؟
هر چه زمان می گذرد کیفیت های نهفته در فیلم های او بیشتر در دیدرس قرار میگیرند و قابل فهم تر میشوند. بطور نمونه «یک اتفاق ساده» قصد دارد تلاشهای یاس آور و غمناک ممد درمانده و معترض را در برهوتی غریب به نمایش بگذارد. فیلم را تماشا کنید ببیند این فیلم تا چه درجه ای موفق شده است خود را بیان کند؟
در دومین جشنواره بین المللی فیلم تهران هیئت داوران یازده نفر از چهره های مطرح سینمای جهان مانند «سرگئی باندرچوک» و «فرنک کاپرا» بودند. زمانی که فیلم نمایش داده شد همه داوران بر این عقیده بودند که نابغه ای بزرگ در عالم سینما ظهور کرده است. «یک اتفاق ساده» جایزه بهترین کارگردانی را از آن خود کرد. سهراب جایزه خود را از دست فرح گرفت. ولی فرح طوری رفتار کرد که به سهراب فهماند اصلا انتظار ندارد یک ابر هنرمند در مقابل کسی تعظیم کند و یا دست کسی را ببوسد.
سهراب می گفت آن روزها تحت فشارهای عصبی روانی شدیدی بودم و از اینکه فرح اینطور برخورد کرده بود و من احتیاجی نداشتم اراده خود را به زور تحمیل کنم خیلی آرامش پیدا کردم. ولی آنقدر هول و ولا داشتم که حرفهای فرح را نمی شنیدم.
«سهراب شهید ثالث یکی از درخور اعتبارترین کارگردان های جوانی است که در دهه هفتاد در سینمای دنیا سر برآورده است. و مطمئنا شاخص ترین و مهم ترین فیلمساز سینمای نوی ایران است. شهید ثالث فیلم های کوچک فروتنانه و بی ادعایی می سازد که شدت کشش و عمق دریافت شان در پرداختن به مسایل روزمره، در فیلم های تهاجمی تر و پرده درتر به ندرت دیده میشود.»
کن ولاشن – کاتالوگ ماه اوت ۱۹۷۷ نشنال فیلم تیه تر
پاسخی بگذارید لغو پاسخ
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
دیدگاه
اگر جوابی برای دیدگاه من داده شد مرا از طریق ایمیل با خبر کن
نام *
ایمیل *
وبسایت
Current ye@r *
Leave this field empty