فیلم The Glass Castle ساختهی دستین دنیل کرتون، رؤیاهای سوخته، جائی در میان آسمان
قلعه شیشه ای The Glass Castle فیلمی اتوبیوگرافی و متعلق به سینمای اقتباسی از کتابی با همین نام نوشتهی ژانت والز Jeannette Walls است که پیرنگی متفاوت و متحول کننده را با خود یدک میکشد. داستان زندگی ژانتِ قدرتمند (بری لارسون) و برادر و خواهرانش که در بطن خانواده ای بی خانمان با پدری مست و دائم […] نوشته فیلم The Glass Castle ساختهی دستین دنیل...
قلعه شیشه ای The Glass Castle فیلمی اتوبیوگرافی و متعلق به سینمای اقتباسی از کتابی با همین نام نوشتهی ژانت والز Jeannette Walls است که پیرنگی متفاوت و متحول کننده را با خود یدک میکشد. داستان زندگی ژانتِ قدرتمند (بری لارسون) و برادر و خواهرانش که در بطن خانواده ای بی خانمان با پدری مست و دائم الخمر با بازی وودی هارلسون به رشد و شکوفائی فزاینده ای میرسند و ژانت موفق میشود جاده های تاریک زندگیش را با ذهنی باز و آگاه به مسیرهائی روشن و هدفمند مبدل کند و چون فانوسی هدایت گر، ستارهی روشن آسمان تیرهی دنیای برادر و خواهرهای تنهایش شود. در ادامه با تحلیل و نقد فیلم The Glass Castle یا قلعه شیشه ای ساختهی دستین دنیل کرتون Destin Daniel Cretton با نت نوشت همراه باشید.
فیلم The Glass Castle ساختهی دستین دنیل کرتون
رؤیاهای سوخته، جائی در میان آسمان
در فیلم The Glass Castle باید اشاره کرد، سینمای اتوبیوگرافی همان طور که وابسته به قالبی ادبی است، بی شک یک عمل اجتماعی نیز محسوب میشود. ضمیرِ من که خوانندهی ناشناس را مخاطب قرار میدهد، یک فرد خیالی نیست بلکه شخصی حقیقی است که به نام خود، متن را امضا میکند و کم و بیش به گفتن واقعیت متعهد میشود.
او معاصران و آیندگان را بر میانگیزد تا شاهد نمایش زندگی او باشند تا ایشان را آگاه سازند، افکارش را بیان کرده و خود را قابل توجیه کند و ایشان را شیفتهی خود کند. از طرفی خواننده با حس کنجکاوی بشری (شناخت باطن اشخاص) و حس کنجکاوی تاریخی (شرکت کردن در تجربیات متفاوت دیگران) تحریک و ترغیب میشود و همزمان با این کنجکاوی، فرصتی برای اندیشیدن در مورد هویت شخصی خود مییابد.
داستان فیلم The Glass Castle یا قلعه شیشه ای که در ایالت های مختلف امریکا میگذرد، از ابتدا به بطن خانواده هائی نفوذ میکند که نه تنها ایده آل نیستند بلکه در شرایطی خفقان آور و غیر قابل تحمل به زندگی ادامه میدهند. بازتاب این شرایط در خانوادهی رکس و رزماری و زوایای تاریک و عمیق تر آن در بطن خانوادهی مادرسالار رکس ریشه دوانده است.
مادری مبتلا به انحراف جنسی که در دالان های فرسودهی ذهن فرزند خود تنها خاطره هائی که به جای گذاشته یادآوری پتوهای سیاه خاک گرفته ای است که امیدوار است روزی چیزی بیشتر از آن برای زندگی وجود داشته باشد.
– بوی گند سختی، صدای خرد شدن برف های به رنگ زغال درآمده، چیزی بیشتر از صدای وراجی ها و دستان پینه بسته… شاید چیزهای بیشتری وجود داشته باشه اما من نمی فهمم. نفس کشیدن غیر ممکن است وقتی داری در مدفوع غرق میشوی…
رکس متزلزل و بی ثبات که در خانواده ای غیرعادی رشد کرده است، چیز بیشتری برای دادن به فرزندانش ندارد و ناکامیها و سرخوردگی های درونیش را با پناه بردن به الکل جبران میکند.
کسی که مستعد، باهوش آزاد و تنهاست و زندگی را در بطن دشواری های طبیعی آن آموخته است اما در مواجهه با ضعف های درونی ریشه دارش به جای رو در رو شدن با آنها به الکل پناه میبرد و اشتباهات بی پایانش تا پایان مرگ گریبانگیر زندگی خانواده ای میشود که هم به آنها عشق میورزد و هم از آنان فراری است و در ادارهی آنان در مانده است.
بیشتر بخوانید: فیلم The Revenant اثری از آلخاندرو گونزالس اینیاریتو
در فیلم The Glass Castle ، مسئلهی آزادی فردی از مهم ترین درونمایه های فیلم است که در شیوهی زندگی رکس و خانواده اش پررنگ میشود.
در دنیای جدید خواه به لحاظ تاریخی، به علت مبارزهی کلیسا با مداخلهی دولت عرفی یا سکولار، خواه به علت پیکار دولت با کلیسا، خواه در نتیجهی رشد سرمایه داری و صنعت و بازرگانی خصوصی و میل به محفوظ ماندن آن از مداخلهی دولت، فرض بر وجود مرزی میان زندگی خصوصی و عمومی قرار گرفت و مسلم گرفته شد که در حوزهی خصوصی، هر قدر هم کوچک، من میتوانم آنچه میخواهم بکنم. میتوام آنگونه که میخواهم زندگی کنم، به آنچه میخواهم معتقد باشم و آنچه بخواهم بیان کنم؛ به شرط آنکه این امر به حقوق مشابه دیگران لطمه نزند یا بنیاد نظمی را که چنین نظمی را امکان پذیر ساخته سست نکند.
این همان لیبرالیسم کلاسیک است که کلاً یا بخش هائی از آن در اعلامیه های مختلف حقوق انسانی در امریکا و فرانسه در نوشته های کسانی مانند لاک، ولتر و جان استوارت میل به بیان درآمده است. هنگامی که از حقوق مدنی یا ارزش های متمدن سخن میگوئیم، بخشی از مقصود ما همین است.
در فیلم The Glass Castle ، رکس و رزماری نگاهی متضاد با لیبرالیسم کلاسیک را مطرح میکنند و به آزادی بی قید و شرطی افراطی پایبندند که به بی تفاوتی و هرج و مرج و در تعبیر رمانتیک آن به زندگی ماجراجویانه میانجامد.
رکس بچه ها را به آزادی و زندگی بی خانمان در دل طبیعت، صحرا، کوه، دشت؛ بیابان و هر نقطه ای از زمین عادت داده است بدون هیچ نشانه ای از تمدن و حق یک زندگی طبیعی و نرمال را از آنان گرفته است تا از مفهوم آزادی مفهومی متضاد آن را به نمایش بگذارد.
بیشتر بخوانید: فیلم The Post رسوایی بزرگ ساختهی استیون اسپیلبرگ
رزماری با تلقی خود از مفهوم آزادی در زمانی که موظف است به فرزند خود غذا دهد، از وظیفهی مادری سر باز میزند و این سهل انگاری فاجعه ای به بار میآورد که به زندگی شخصی ژانت لطمه ای عمیق وارد میکند و باعث میشود او تا آخر عمر با بدنی سوخته که داغ اشتباهات مادر است زندگی درونی-روحی سختی را پشت سر بگذارد.
رکس در تشبیهی که میان شعله های آتش در بالاترین نقطهی حرارتی آن با مفهوم کل زندگی میکند، بی قانونی را با بی نظمی مترادف میکند و از آن معنائی شبیه به شیوهی زیستن خود و خانواده اش و فلسفهی کلی زندگی میسازد.
معنائی که خالی از هدف و سرچشمه های عمیق زندگی است و با پوچی، بی قانونی و آزادی بی قید و بند همراه است:
– بالای شعلهها رو میبینی؟ جائی که شعلهی زرد تبدیل به گرما میشه؟ در فیزیک به اون قسمت مرز بین آشوب و نظم میگن… اونجا جائیه که هیچ قانونی نداره. کل زندگی همین طوره… تعدادی مولکول به طور تصادفی بهم میخورن و پخش میشن. برای همین بی فایده س اگه بخوای دلیل یا الگوئی برای اینکه چرا در یه زمان خاص به دنیا اومدی یا چرا آتیش گرفتی پیدا کنی. موضوع اینه که تو یه خورده زیادی به بی نظمی نزدیک شدی…
مفهوم آزادی از دیگر زوایای آن در در نقد فیلم The Glass Castle ، با قدرت توأم میشود و ابعاد مختلف آن را در شخصیت پردازی شخصیت ها باز میکند. رهبران ترقی خواه و نام داری چون کامنز (S.R.Commons) و جان دیوئی (John Dewey) مروج مرامی هستند که میگوید: آزادی یعنی قدرت، قدرت عملی در اجرای امور خاص و آزادی خواهی یعنی قدرت طلبی در صورتیکه فقدان زور چیزی جز جنبهی منفی آزادی نیست و ارزش آن فقط در مقام وسیله ای برای رسیدن به آزادی است که همان قدرت است.
بیشتر بخوانید: فیلم Annihilation نابودی ساخته ی الکس گارلند
توأم شدن قدرت و آزادی در شخصیت رکس تا اندازه ای نفوذ پیدا میکند که به رفتارهائی فاشیستی تبدیل میشود که از بر آن فرزندان را از خود و خانواده فراری و به افرادی زخم خورده و خشمگین مبدل میکند.
از سوئی دیگر توأم شدن قدرت و آزادی در نگاه ژانت در کسب مقام و رتبهی اجتماعی و وارد شدن به دنیای سرمایه داری است که رکس والز تمام عمر به مبارزه با آن پرداخته و نظام سرمایه داری را که در آن کارگران روز به روز فقیرتر و سرمایه داران روز به روز فربه تر میشوند زیر سؤال میبرد.
در این پروسه و دگردیسی شخصیتی، ژانت در نهایت به این میرسد که آیا در این برهه از زندگی (ازدواج با دیوید ثروتمند) ارباب خودم هستم و میتوانم خواسته ها و تمایلات شخصیم را دنبال کنم یا نه؟ یا باید برده وار به دنبال ارضای نیازهای دنیای سرمایه داری باشم و هویت خود را از یاد ببرم.
چیزی که رکس نیز مدام سعی دارد ژانت را از خطرات این نوع زندگی و از خودبیگانگی آگاه کند و در نهایت از او یک والز اصیل بسازد. آزادی در تعبیر هایدگر صرف اختیار در اینکه چه بکنیم و چه نکنیم یا از سویی دیگر صرف تسلیم به ایجاب و ضرورت ها نیست. بلکه مقدم بر همهی این قیودات منفی و مثبت، آزادی همانا مشارکتی است در آشکار شدن موجودات، آن گونه که خود هستند.
در فیلم The Glass Castle ، آزادی اما از دیدگاه مرلوپونتی و هوسرل با آزادی فردی در تضاد است. آنان به بیناذهنیت در آزادی معتقدند: انسان تا جایی آزاد است که در بیناذهنیت مشارکت داشته باشد. پس آزادی ضرورتاً مستلزم ارتباط با افراد دیگر است و هیچ کس به تنهائی آزاد نیست.
آزاد بودن مستلزم حمایتی است که دیگران ممکن است ارائه دهند. یکی از مهم ترین دستاوردهای هوسرل این است که درگیری هر شخص در زندگی دیگران، اساس بیشترین دستاوردهای مثبت انسان است. این بُعد از آزادی در رفتار و روابط ژانت و خواهران و برادرش متبادر میشود که نمود و جلوه ای مثبت از آزادیِ جمعی را در مقابل بعد منفی آزادی در دیدگاه رکس و رزماری قرار میدهد.
بیشتر بخوانید: فیلم قوی سیاه black swan کاری از دارن آرنوفسکی
در ادامه فیلمساز با نفوذ کردن به رابطهی عاشقانهی پدر-دختری رکس و ژانت ابعادی انسانی به فیلم میبخشد که هر کدام از آنان را با هستی و وجود واقعی خود در ارتباطات و کشمکش هائی که در ارتباطات میان فردی و تقابلاتشان متبادر میشود، رو به رو میکند.
هایدگر در امتداد تحلیل وجودی خود به این نتیجه میرسد که وجود چیزها در عالم، محدود به وضعیت دم دستی نمی شود؛ بلکه فراتر و دور از دست آدمی نیز چیزها وجود دارند.
این وجه وجودی را هایدگر «فرادستی» (Vorhandenheit) مینامد. وجود هر چیز آن گاه فرادستی است که ما به دلیلی نمی توانیم با چیزی که در پیرامون ماست رابطهی دم دستی برقرار کنیم. مثلاً آن گاه که نجار متوجه شکستگی چکش میشود و نمی تواند آن را بکار گیرد، یا آنگاه که در جعبه ابزارش نیست او به خود چکش میپردازد. یا نویسنده ای متوجه میشود که مدادش مناسب نوشتن نیست، پس وی متوجه مداد خود میشود.
این بدان معناست که وجود مداد و چکش در پس مقصود نجار و نویسنده و کارکردشان در خفا نمی ماند و آنها اکنون آنگونه که هستند رخ مینمایند. چنین رابطه ای در سکانسی از فیلم به خوبی اعماق اندوهگین و تلخ رابطهی ژانت و رکس را آشکار میکند.
در سکانسی که ژانت آمادهی ترک کردن خانهی پدری است و رکس چونان همیشه روی نقشهی خیالی قلعهی شیشه ای قوز کرده و مشغول حل مسئلهی نورپردازی تپه است. ژانت که تا پیش از این اعتباری دم دستی برای رکس داشته حالا تبدیل به مضمونی فرادستی میشود.
رکس: ببین داشتم فکر میکردم لازم نیست الان از اینجا بری.
ژانت: تو هیچ وقت قلعهی شیشه ای رو نمی سازی.
رکس: چرا میسازم… طرحش همین جاست…
ژانت: حتا اگه بسازیش دیگه مهم نیست… من با اولین اتوبوس از اینجا میرم… حتا اگه اتوبوس خراب شه، پیاده میرم… اگه مجبور باشم با ماشین غریبه ها میرم بابا… اگه میخوای بسازش، ولی بخاطر من نساز…
بیشتر بخوانید: فیلم مردی به نام اوه A Man Called Ove ساختهی هانس هولم
رکس شکست خورده با بازی تأثیرگذار وودی هارلسون در این سکانس به تلخی با طرد شدن از طرف ژانت به رابطه ای فرادستی با او میرسد که در اعماق سرد نگاه نافذش گم میشود. ژانت رفته است و رکس حالا او را بواسطهی شخص خودِ ژانت میبیند نه دستاویزها و آمالی که میتوانست با داشتن او به آنها برسد، او را آزار دهد و یا مدام او را شرمسار ببیند. در نقد فیلم The Glass Castle ، هایدگر نوع متفاوتی از فرادستی بودن را برای خود آدمی نیز ممکن میبیند. آنگاه که به دلیلی فهم واقعیت مند با گسستی مواجه میشود، خویشتن آدمی به گونه ای دیگر به خود آدمی رخ مینماید.
به این معنا که اگر چه در زندگی عادی، دغدغهی آدمی نسبت به آنچه با آنها مربوط است به فهمی واقعیت مند از خود او هم ختم میشود، اما در شرایطی ممکن است او نسبت به خود نیز مواجههی فرادستی داشته باشد. این مواجهه در شرایطی که روال زندگی عادی بهم میخورد و فهم عادی ما از امور منقطع میشود اتفاق میافتد.
مثلا در مواجههی مرگ کسی. این مهم برای ژانت با خبر مرگ پدرش اتفاق میافتد. پدری که پس از مشاجره ای سخت با او دیگر سخن نمی گوید و رو به مرگ است. این مواجههی فرادستی ژانت با خود اتفاقاً سر یکی دیگر از قرارهای اجباری کاری ژانت و دیوید اتفاق میافتد.
وقتی دیوید سعی دارد نمایش همیشگی را بازی کند، ژانت با دیالوگی از طرف همسر میزبان هم دچار عذاب وجدان در قبال پدرش میشود و هم روزهای پایانی حضور وی، او را تحت تأثیر قرار میدهد:
– پس شاید هنوز به آخر خط نرسیدی….
بیشتر بخوانید: فیلم Ocean’s 8 یا ۸ یار اوشن ساختهی گری راس ؛ اگه میتونی منو بگیر…
هایدگر میگوید اگر آدمی به ندای وجدان گوش فرا دهد، یعنی گوش دادن به ندای وجدان را برگزیند، صاحب عزم (Entschloossenheit) میشود. عزم که در اثر مواجههی با عالم حاصل میشود، به مفهومی ارسطوئی درگیر عمل پراکسیس میشود.
در شنیدن ندای وجدان عالم بر آدم به گونه ای متفاوت آشکار میشود. در این حالت همچون همیشه آدمی با بکارگیری چیزها آنها را به آشکاری نمی آورد بلکه این بار خود در آشکاری میایستد. او اکنون در پرتو ممکن بودن، برون از درگیری در عالم روزمره میایستد، او اکنون بروز یافته است (Existence).
بدین وسیله «امکان خاصی از هستیِ» آدمی، یعنی آزاد بودن او برای آزادی انتخاب کردن خود آشکار میشود. ژانت در دقایقی که از میهمانان عذرخواهی میکند و به خلوت دستشوئی پناه میبرد، صحنه هائی از گذشته را بخاطر میآورد.
ژانت کوچک بخاطر سوختگی بدنش خودش را هیولا تصور میکند. هیولائی که رکس آن را با عضوی از خانوادهی والز بودن پس میزند. والزهائی که درونشان آتش فروزانی شعله ور است و ژانت نمونهی آشکاری از آنهاست. والزهائی که میتوانند با قدرت درونیشان هر اهریمنی را نابود کنند.
ژانت در پلان انتهائی با نگریستن خود در آینه (نمادی از خودآگاهی) از بر شنیدن ندای وجدانش به مرحله ای از تکامل عزم و اراده ای راسخ میرسد که میتواند برای همیشه تردیدها و سرگردانی های درونیش را جا بگذارد و به والز بودن خود در هر شرایطی افتخار کند.
بیشتر بخوانید: فیلم Mad Max: Fury Road مکس دیوانه: جاده خشم، اثرِ جرج میلر
در سکانس های پایانی فیلم The Glass Castle خانوادهی گرم والز را میبینیم که در غیاب رکس دور هم جمع شده اند و خاطرات گذشته را مرور میکنند. خاطرهی پدر تنگدستی که از هدیه دادن ستاره ها در شب کریسمس به فرزندانش حکایت میکند.
ژانت در خلوت نوستالژیکش با پدر سیارهی زهره را انتخاب میکند. سیاره ای که به گفتهی رکس در مقابل یک ستارهی واقعی کمی کوچکتر است، ۵۰۰ درجه از زمین گرمتر است و وقتی خورشید شروع به سوختن میکند و زمین سرد میشود، همه برای گرم شدن به سیارهی زهره میروند؛ درست مثل خود واقعی ژانت که مثل تکیه گاهی برای افراد خانواده و رکس در زمان های تیره و سرد زندگیشان بود و در پایان هم بقیهی افراد خانواده مثل ستاره های هدیهی شب کریسمسشان در سیارهی زهره ای که نزدیکتر به زمین میدرخشد و گرمتر است، در کنار هم جمع شدند و به نفس زندگی و رکس، مرد باهوشی که هرگز قلعه ای شیشه ای نساخت و چون بازنده ای سایه وار زیست، پایبند باقی ماندند.
پی نوشت:
واقعیت مندی: واقعیت مندی وضعیتی است که آدمی در آن قرار دارد ولی در ایجاد آن نقشی نداشته است. وضعیتی که ژانت و فرزندان خانوادهی والز دچارش هستند؛ وضعیتی که اشاره به حضور آدم ها در جهان دارد. هایدگر این وضعیت را پرتاب شدگی (Geworfenheit) نام نهاده است. از نظر هایدگر بودن آدمی در جهان همان رهاشدگی است.
منابع:
مقالهی هایدگر و آزادی/ نوشتهی دکتر عباس منوچهری
مقالهی ارزش آزادی/ نوشتهی فردریش. اِ. هایک/ ترجمهی محبوبه مهاجر
مقالهی اتوبیوگرافی و مباحث نظری آن در فرانسه/ نوشتهی دکتر محمد حسین جواری و زهرا مؤذن
پاسخی بگذارید لغو پاسخ
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
دیدگاه
اگر جوابی برای دیدگاه من داده شد مرا از طریق ایمیل با خبر کن
نام *
ایمیل *
وبسایت
Current ye@r *
Leave this field empty