مد وان نوشت: دختر ۱۵ ساله بودم که خودم را تسلیم پسر همسایه ، همبازی دوران کودکی کردم
روزی آنقدر عاشق «اتابک» شده بودم که برای رسیدن به او حتی به خانواده ام پشت کردم. در آسمان زندگی ام او تک ستاره ای بود که می درخشید و من جز او هیچ چیز دیگری را در آن آسمان تاریک نمیدیدم به طوریکه به خاطر ازدواج با او دریک تصمیم احمقانه و برای راضی کردن خانواده ام دست به خودکشی زدم.
آنچه دیگران می خوانند:
عکس جنجالی مهناز افشار در کنار بازیگر معروف زن+ بیوگرافی
شوخی جنجالی کارگردان معروف به بهنوش بختیاری + فیلم
تجاوز جنسی فجیع به دختر باکره روی صحنه تئاتر + جزئیات
سوتی وحشتناک و منشوری داریوش ارجمند بازیگر ستایش در برنامه زنده علی ضیا + فیلم
اما امروز برای رهایی از چنگ او بازهم آنقدر تحت فشارهای روحی و روانی قرار گرفته ام که چیزی نمانده دوباره دست به خودکشی بزنم ولی اینبار چشمان نگران فرزندانم و افکار عاقلانه مرا راهی مرکز مشاوره کرده است تا شاید …زن ۲۴ ساله در حالیکه بغض شکسته اش حکایت از تلخ کامی های ترسناک در زندگی مشترک هفت ساله اش داشت، با بیان اینکه دیگر کارد به استخوانم رسیده است و از سویی نمیتوانم به چشمان پر از مهر پدرم نگاه کنم،
به مشاور و کارشناس اجتماعی کلانتری پنجتن مشهد گفت: سالها قبل زمانی که دختر خردسالی بودم از دیدن عصمت خانم خوشحال میشدم. او که از همسرش طلاق گرفته بود به همراه پسر نوجوانش در همسایگی ما زندگی میکرد.عصمت خانم زنی خوشرو و مهربان بود بهمین دلیل روزهای کودکی ام را خوب به خاطر دارم.
او به خاطر دوستی با مادرم مدام به منزل ما معاشرت داشت و هر بار که مرا میدید دستی به سرم میکشید و مرا «عروس گلم» خطاب میکرد و سپس مقداری «نخودچی» کف دستم می ریخت و من خنده کنان از او دور میشدم. اگر چه آن زمان معنای «عروس گلم» را نمی فهمیدم اما به خاطر مهربانی هایش،
حس خوبی به او داشتم. وقتی به سن نوجوانی رسیدم دوست داشتم نزد عصمت خانم و پسرش زیباتر جلوه کنم بهمین دلیل وقتی برای دیدار مادرم به منزل ما می آمد، بهترین لباس هایم را می پوشیدم و پنهانی کمی آرایش میکردم تا زیباترین عروس دنیا باشم.
پسر او هم احساس عاشقانه ای به من داشت و با هر بهانه ای سعی میکرد به منزل ما بیاید یا مرا در مسیر مدرسه ببیند. باوجود این، پدرم همواره مادرم را از دوستی با عصمت خانم برحذر می داشت و آشکارا میگفت از این زن و پسرش فاصله بگیرید ولی من دلیل تذکرهای پدرم را متوجه نمیشدم تا اینکه روزی در مسیر بازگشت از مدرسه ماموران پلیس را دیدم که عصمت خانم رابا دستان بسته به داخل خودروی پلیس می بردند و من فقط ناباورانه نگاه میکردم. مدتی بعد از پدرم شنیدم که عصمت خانم به جرم فروش مواد مخدر صنعتی به حبس ابد محکوم شده است.
بعد از این ماجرا، من سنگ صبور «اتابک» شدم و به خاطر مهربانی های مادرش با او ارتباط پنهانی برقرار کردم. آن زمان ۱۵ سال بیشتر نداشتم ودر حالی متوجه اعتیاد اتابک به مواد مخدر شدم که در دام عشق او گرفتار شده بودم و یک زندگی رویایی بر سراب عشق اتابک ساخته بودم. مدتی بعد اتابک به خواستگاری ام آمد اما پدرم بلافاصله مخالفت کرد. وقتی شرایط را اینگونه دیدم، بر اثر هیجانات احمقانه دوران نوجوانی نامه ای برای پدرم نوشتم و دست به خودکشی زدم.
اما خانواده ام خیلی زود مرا به بیمارستان رساندند و از مرگ نجات یافتم. بعد از این ماجرا اگر چه با اتابک ازدواج کردم و صاحب دو فرزند کوچک شدم اما از همان روزهای اول زندگی، اتابک برای تامین هزینه های اعتیادش دست به هر کار خلافی مانند سرقت و فروش مواد مخدر می زد.
روزی نبود که به خاطر زورگیری های او از زنان و کیف قاپی هایش درگیر نشوم. او مرا تهدید به مرگ میکند و کارش به جایی رسیده است که حتی سبد کالاهای اهدایی خیران را هم از منزل سرقت میکند تا هزینه موادش را تامین کند.او به فرزندان کوچکش هم رحم نمیکند و دخترم رابا سیگار می سوزاند یا در حالت توهم لوازم منزل را می شکند و … دیگر آن عشق حبابی به نفرت شدیدی تبدیل شده است که …