داستان کوتاه مرگ نوشتهی صادق هدایت
داستان های کوتاه صادق هدایت کم نیستند و در میان آن ها داستان کوتاه مرگ دیدگاه این نویسنده را در این مقوله مشخص می کند. مرگ از دید صادق هدایت آن چنان که دیگر داستان های او سیاه هستند، تیره نیست. “اگر مرگ نبود همه آرزویش را میکردند فریاد های ناامیدی به آسمان بلند میشد به […] نوشته داستان کوتاه مرگ نوشتهی صادق هدایت اولین بار در نت نوشت. پدیدار...
داستان های کوتاه صادق هدایت کم نیستند و در میان آن ها داستان کوتاه مرگ دیدگاه این نویسنده را در این مقوله مشخص می کند. مرگ از دید صادق هدایت آن چنان که دیگر داستان های او سیاه هستند، تیره نیست. “اگر مرگ نبود همه آرزویش را میکردند فریاد های ناامیدی به آسمان بلند میشد به طبیعت نفرین میفرستادند. ” در ادامه با متن داستان کوتاه مرگ با نت نوشت همراه باشید.
صادق هدایت
یکی از روشنفکران و نویسندگان شهیر ایرانی که داستان های کوتاه بسیاری در آثار خود به جا گذاشته است صادق هدایت می باشد. این نویسنده و مترجم (زادهٔ ۲۸ بهمن ۱۲۸۱ – درگذشتهٔ ۱۹ فروردین ۱۳۳۰) در دوره زندگانی خود کنار برخی دیگر از نویسندگان بزرگ ایرانی مانند محمد علی جمالزاده و بزرگ علوی و همچنین صادق چوبک به چند وزنه زبردست در تاریخ ادبیات ایران تبدیل شدند.
او که یکی از پدران داستان نویسی ایران می باشد داستان های بسیاری را به ادبیات ما هدیه داده است که رمان “ بوف کور” یکی از برترین آن ها می باشد. صادق هدایت علاوه بر داستان نویسی به ترجمه آثار بزرگی مانند کتب آنتون چخوف و فرانتس کافکا و آرتور شنیتسلر و ژان پل سارتر نیز پرداخته است.
داستان کوتاه مرگ
چه لغت بیمناک و شورانگیز است! از شنیدن آن احساسات جانگدازی به انسان دست میدهد خنده را از لب میزداید شادمانی را از دل میبرد. تیرگی و افسردگی آورده هزار گونه اندیشه های پریشان از جلو چشم می گذراند.
زندگانی از مرگ جدایی ناپذیر است. تا زندگانی نباشد مرگ نخواهد بود و همچنیین تا مرگ نباشد زندگانی وجود خارجی نخواهد داشت. از ستاره آسمان تا کوچک ترین ذره روی زمین دیر یا زود میمیرند: سنگها گیاهها جانوران هر کدام پی در پی به دنیا آمده و به سرای نیستی رهسپار میشده و در گوشه فراموشی مشتی گرد و غبار میگردند. زمین لاابالیانه گردش خود را در سپهر بیپایان دنبال میکند طبیعت روی بازمانده آنها دوباره زندگانی را از سر میگیرد: خورشید پرتو افشانی میکند نسیم میوزد گلها هوا را خوشبو میگردانند پرندگان نغمه سرایی میکنند همه جنبندگان به جوش و خروش میآیند.
آسمان لبخند میزند زمین میپروراند مرگ با داس کهنه خود خرمن زندگانی را درو میکنند… .
مرگ همه هستی را به یک چشم نگریسته و سرنوشت آنها را یکسان میکند: نه توانگر میشناسد نه گدا نه پستی نه بلندی و در مغاک تیره آدمیزاد گیاه و جانور را در پهلوی یکدیگر میخواباند تنها در گورستان است که خونخواران و دژخیمان از بیداد گری خود دست میکشند بیگناهان شکنجه نمیشوند نه ستمگر است نه ستمدیده بزرگ و کوچک در خواب شیرینی غنودهاند. چه خواب آرام و گوارای که روی بامداد را نمیبینند داد و فریاد و آشوب و غوغای زندگانی را نمیشنوند. بهترین پناهی است برای دردها غمها رنج ها و بیدادگری های زندگانی آتش شرربار هوی و هوس خاموش میشود همه این جنگ و جدال کشتارها و زندگی ها کشمکشها و خودستانی های آدمیزاد در سینه خاک تاریک و سرما و تنگنای گور فروکش کرده آرام میگیرد.
اگر مرگ نبود همه آرزویش را میکردند فریاد های ناامیدی به آسمان بلند میشد به طبیعت نفرین میفرستادند. اگر زندگانی سپری نمیشد چقدر تلخ و ترسناک بود.
هنگامی که آزمایش سخت و دشوار زندگانی چراغ های فریبنده جوانی را خاموش کرده سرچشمه مهربانی خشک شده سردی تاریکی و زشتی گریبانگیر میگردد اوست که چاره میبخشد اوست که اندام خمیده سیمای پرچین تن رنجور را در خوابگاه آسایش مینهد.
ای مرگ! تو از غم و اندوه زندگانی کاسته آن را از دوش برمیداری. سیه روز تیره بخت سرگردان را سر و سامان میدهی تو نوشداروی ماتمزدگی و ناامیدی میباشی دیده سرشک بار را خشک میگردانی تو مانند مادر مهربانی هستی که بچه خود را پس از یک روز توفانی در آغوش کشیده نوازش میکند و میخواباند تو زندگانی تلخ زندگانی درنده نیستی که آدمیان را به سوی گمراهی کشانیده در گرداب سهمناک پرتاب میکند تو هستی که به دون پروری فرومایگی خودپسندی چشمتنگی و آز آدمیزاد خندیده، پرده به روی کارهای ناشایسته او میگسترانی.
کیست که شراب شرنگ آگین تو را نچشد؟ انسان چهره تو را ترسناک کرده از تو گریزان است فرشته تابناک را اهریمن خشمناک پنداشته! چرا از تو بیم و هراس دارد؟ چرا به تو نارو و بهتان میزند؟ تو پرتو درخشانی اما تاریکیت میپندارند تو سروش فرخنده شادمانی هستی اما در آستانه تو شیون میکشند تو فرستاده سوگواری نیستی تو درمان دلهای پژمرده میباشی تو دریچه امید به روی نا امیدان باز میکنی تو از کاروان خسته و درمانده زندگانی میهمان نوازی کرده آنها را از رنج راه و خستگی میرهانی تو سزاوار ستایش هستی تو زندگانی جاویدان داری…
پاسخی بگذارید لغو پاسخ
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
دیدگاه
اگر جوابی برای دیدگاه من داده شد مرا از طریق ایمیل با خبر کن
نام *
ایمیل *
وبسایت
Current ye@r *
Leave this field empty