بیژن پیرنیا ، نخستین مجری برنامه کودک رادیو در دهه 1330 زندگی را بدرود گفت
موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان، در سال ۱۳۸۲ با بیژن پیرنیا گفت و گویی انجام...
موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان، در سال ۱۳۸۲ با بیژن پیرنیا گفت و گویی انجام داد که بخشی از آن در جلد هفتم مجموعه ده جلدی تاریخ ادبیات کودکان در صفحه ۹۹۳ آمده است. برای آشنایی نسل های جوان تر با کوشندگانی که فرهنگ ایران را خشت روی خشت ساختند و بارور کردند، موسسه این بخش از گفت و گو را در کتابک منتشر میکند تا بدرودنامه ای باشد برای او که رفت و رفت و رفت.
من در پانزدهم آذر سال ۱۳۲۳ ش. در تهران به دنیا آمدم. پدرم داوود پیرنیا، فرزند میرزا حسن خان پیرنیا مشیرالدوله صدراعظم دوره قاجار مولف تاریخ ایران باستان و نوه میرزا نصرالله خان مشیروالدوله و مادرم از نوادگان ؟السلطنه قره گوزلو بودند. پدرم دکترای حقوق و فلسفه داشت و با موسیقی و ادبیات اروپا آشنا بود. مادرم نیز در خانه درس خوانده بود و با ادبیات و نقاشی آشنایی داشت.
مادر و مادربزرگم برای من و بقیه بچههای خانه قصه میگفتند. این قصهها بیشتر ساده شده بخشهایی از گلستان و بوستان بودند.
من در رشته ادبی در دبیرستان فیروز بهرام درس خواندم. آقای حکیم الهی مدیر و دبیران این دبیرستان، دانشمند و وارسته بودند. یادم میآید دبیر ادبیات ما آقای مصباحزاده که روحانی و روشنفکری بود، از من خواست بخش ادبیات برنامه گلها را ضبط کنم تا دانشآموزان سرکلاس آن را گوش کنند. ما در دوران کودکی، در خانه خود خواندنیهای زیادی داشتیم.
پدر بزرگم کتابخانه بزرگی داشت که جزء منابع و مآخذ تاریخ ایران باستان بود. در کتابخانه ما باز بود ولی نظم آن رعایت می شد. پدرم ما را در فهمیدن برخی کتابهایی که واژههای سنگین در آنها بود، راهنمایی می کرد. مثلا لغت نامه را از جای مخصوص میآورد از روی حروف الفبا دنبال کلمه میگشت و با اینکه معنی آن کلمه را میدانست، ولی میخواست به ما یاد بدهد که چگونه معنای کلمهها را پیدا کنیم. چون پدرم حقوقدان بود، کتابهای تاریخی بیشتر در دسترس ما قرار میگرفتند. من داستانهای تاریخی میخواندم که شباهت زیادی به قصه داشتند.
البته در دبیرستان هم یکی از خوشبختیهای من این بود که آقای هدایت الله حکیم الهی بخشی از درس ادبیات ما را داشت و درست به همان شکلی به درس ادبیات می پرداخت که آن موقع جوانها و نوجوانها راغب بودند. خود او نیز داستان می نوشت کتابخانه دبیرستان فیروز بهرام از بزرگترین کارهای حکیم الهی بود. در این کتابخانه کتابهای هر گروه سنی جای مخصوصی داشت که سنین پایینتر به آن دسترسی نداشتند. کتابهای تاریخی، فولکلور، تاریخ و شعر را در این کتابخانه جای داده بودند یا مثلا کتاب کلیله و دمنه را کمی ساده تر کرده بودند و از روی آن به ما دیکته میگفتند.
درباره مجلات مخصوص کودکان، می توانم از کیهان بچهها و اطلاعات کودکان نام ببرم که به سبب دوستی صاحبان امتیاز آنها: آقایان مصباح زاده و مسعودی، پدرم نیز راهنماییهایی برای انتشار این دو نشریه به آنان کردند. یک بار هم شاید در سال ۱۳۳۷ یا ۱۳۳۸ یک مصاحبه با من در اطلاعات کودکان انجام دادند. من این مجلات را میخواندم و از میان مطالب آنها به بخش فرهنگی شان بیشتر علاقه داشتم. از سال ۱۳۳۳ -۱۳۳۴ وقتی هشت – نه ساله بودم، در رادیو آغاز به کار کردم. بعد آقای معین افشار هم آمد. آن وقتها نمیتوانستم نوشتههای پدرم را که برنامه مرا مینوشت به درستی بخوانم، چون نوشتن برای رادیو بلد نبودم. برنامه کودک به این خاطر راه افتاد که یک بار در یکی از مدرسههای شمیران، مدیر یا ناظم، یک دانشآموز را چنان با ترکه زده بود که بی حال گوشه مدرسه افتاده بود و نتوانسته بود به خانه برود.
پدر او که همکلاسی من بود به ما تلفن کرد و برای شکایت کمک خواست. پدرم با آقای معینیان سرپرست و مدیر کل رادیو صحبت کرد و او اجازه داد که هر روز صبح یک برنامه سه دقیقهای از رادیو برای بچهها پخش شود. پدرم این ماجرا را نوشت. دادستان وقت را به رادیو دعوت کردند و او مسئله را از لحاظ قانونی برای مردم شکافت صحبت دادستان دو دقیقه از برنامه سه دقیقهای ما را تشکیل میداد که درباره حدود تنبیه کودکان از سوی پدر و مادر و اولیای مدرسه بود. بعدها زمان این برنامه به پنچ دقیقه، یک ربع و نیم ساعت افزایش یافت. و من همکارانی از جمله خانمها: ویدا کاظمیان، فروزنده فریدونی و پروین چهره نگار پیدا کردم. از اینجا برنامه کودک شروع شد. زمان برنامه را صبح ساعت بین هفت تا هفت و ربع گذاشته بودند. بخشهای بعدی آن هفت و ربع تا هفت و نیم بود، تا بچهها بتوانند در مدرسههایی که بلندگو داشتند، گوش کنند.
این برنامه توسعه پیدا کرد و سینمای مخصوص بچهها گذاشتند که فیلمهای مخصوص بچهها را پخش میکرد و پیش از فیلم، برنامه فرهنگی و هنری بچهها اجرا می شد. سینماهای رویال، دنیا، نیاگارا و یک سینما نزدیک دانشگاه در ساعت خاصی در روز جمعه برنامه میگذاشتند و چون مالیات و عوارض شهرداری برای صاحبان این سینماها سنگین بود، مسئله در برنامه کودک مطرح شد. پدرم مکاتباتی با مقامات دولتی داشت و حتی این مطلب به مجلس هم رفت و بالاخره ورود فیلمهای مخصوص بچهها، طبق قانون از مالیات معاف شد. آن موقع بلیط سینما برای بچهها پنج قران بود. پلیس آن زمان برای اینکه اوباش، مزاحم پسربچهها و دختر بچههایی که به سینما میرفتند، نشوند در تمام نقاط اطراف سینما مستقر میشدند. با پیشنهاد پدرم و قبول پلیس وقت، پلیس کودکان درست شد که بچهها را جلوی مدرسه با پرچم های ایست عبور میدادند.
اشعار نویسندگان و شعرای نامی مانند پروین اعتصامی یا آقای یمینی شریف، آقای معین افشار و موسیقیهای محلی از برنامه کودک پخش میشدند که بخشی از ادبیات بومی و محلی ایران به شمار میرفتند. مثلا سیما بینا یک بخش محلی بیرجندی را اجرا کرده بود. پدر و مادر سیما بینا اشعار فولکلوریک خطه خراسان و آهنگ محلی آنجا را خیلی زیبا اجرا کردند. مرحوم نیکول (الوندی)پدر آلیس و بلا الوندی هم گاهی وقتها شعر می گفت. شعرهای آذری و ارمنی هم داشتیم. قصه گویی و داستانسرایی به آن شکل مطرح نبود. قصه زمانبر بود و باید پشت سرهم گفته می شد و ممکن بود فراموش شود. این بود که اگر هم از ادبیات کلاسیک ایران مثل کتاب گلستان مطالبی میآمد، سعی می شد در یک برنامه تمام شود. نمایشنامههای کوتاهی هم از آقای یمینی شریف و آقای بنیاحمد و یکی دو نفر از دبیرستان دخترانه دانش، در برنامه اجرا شدند. خانم عاطفی بعد از چند سالی برای قصه گویی به رادیو آمدند، ولی من و بچهها قصه گویی نداشتیم. فکر می کنم اولین قصه خانم عاطفی سفید برفی یا خرس سفید بود.
بعضی وقتها بچهها شکایت می کردند که مثلا مدرسه ما در یک کوچه خاکی در جنوب شهر است، کانال گنداب از وسط آن رد میشود و ایمن نیست. کوچه مال شهرداری فلان منطقه است. کافی بود این را در رادیو بگوییم آن کوچه فردایش اسفالت می شد، روی کانال را میپوشاندند یا نرده میزدند. یا مثلا درباره پارک نیاوران بچهها نوشتند که ما بچههای در این جا که آن موقع تیغستان بود، با اینکه اینجا یک زمین بزرگی افتاده زمین بازی نداریم. آن زمین مال شخص اول مملکت یعنی شاه بود. شاید پدر من و آقای معین افشار این را میدانستند اما به روی خودشان نیاوردند.
ما در برنامهمان گفتیم که بچههای آن منطقه احتیاج به پارک برای بازی دارند و از بعضی مالکان آنجا که باغ بزرگی دارند، میخواهند که بخشی از آن باغ را به بچهها اختصاص بدهند. از وزارت دربار تلفن کردند. اول کمی تند بودند، اما وقتی دیدند که پدرم خیلی استوار است و ممکن است بعد از انعکاس موضوع در رادیو، مجلات هم چیزهایی بنویسند و وجهه خوبی ندارد، یا به هر علت دیگری که ما از آن بیخبریم، دستور دادند که شهرداری به سرعت آن منطقه را تبدیل به پارک مخصوص بچهها بکند. در حقیقت هدف برنامه کودک بیشتر آشنایی مردم به شکل غیر مستقیم با حقوق کودکان بود این هدف را سالیان سال که این برنامه اجرا میشد، پیگیری کردیم.
من تا پایان دوره دبیرستان در برنامه کودک فعالیت داشتم. پس از آن دیگر کمتر حرف میزدم. گاهی برنامه مینوشتم و گاهی هم به راهنمایی بچههایی میپرداختم. پس از پایان دبیرستان به دانشگاه رفتم و رشته حقوق خواندم. در نیمههای دوره دانشگاه در بانک مرکزی آغاز به کار کردم. آن موقع کارمند دولت هم شدم و دیگر وقتی نداشتم، مگر اینکه گاهی بروم در برنامه صحبتی بکنم. از برنامههای کودک چیزی به شکل ضبط شده ندارم. یک دزد خیلی خوش ذوق منزل ما را زد و خیلی از نوارهایی را که ما از قدیم از برنامه گلها و بخشی از برنامه کودک رادیو داشتیم با خودش برد و فقط همین نوارها را برد نه هیچ چیز گرانبهای دیگری را.
پانزده آذر ۱۳۸۲