اتفاقی شگفتانگیز به رنگ کتاب و کتابخانه برای کودکان روستای زلان
کودکان روستای زلان بیش از سایر کودکان چشمانتظار پایان کرونا هستند. آنها مشتاق...
کودکان روستای زلان بیش از سایر کودکان چشمانتظار پایان کرونا هستند. آنها مشتاق حضور در کتابخانهاند. کتابخانهای که پیش از کرونا وجود نداشت و در بهار ۹۹ راهاندازی شده است. روستای زلان که در بخش مرکزی شهرستان جوانرود استان کرمانشاه واقع شده است، بیش از ۱۵۰۰ نفر جمعیت دارد که نزدیک به ۳۰۰ نفرشان کودک و نوجوان هستند. این روستا و سه دهستان سراببس، سراببردزنجیز و دهرش نهراب که در نزدیکی آن قرار دارند، فضای برای تفریح، سرگرمی و آموزش خارج از فضای مدرسه نداشتند. تا این که به همت آقای صنعان صدیقی، مسئولان و اهالی روستا کتابخانهی «با من بخوان» در این روستا دایر شد.
تا پیش از راهاندازی کتابخانه آقای صدیقی به صورت دورهای از کتابخانهی جوانرود کتاب امانت میگرفت و با کولهی کتاب به روستای زلان میبرد. او در این مدت توانستن چهار ترویجگر دیگر را با خود همراه کند. در بهار ۹۸ یکی از سفیران «با من بخوان» کارگاهی برای این ترویجگران در کانکس-کتابخانه جوانرود برگزار و آنها را با ادبیات کودکان و شیوههای بلندخوانی آشنا کرد. در تابستان ۹۸ این چهار ترویجگر به همراه آقای صدیقی هفتهای دو نوبت به مدرسهها میرفتند و برای کودکان ۷ تا ۱۳ سال نشستهای بلندخوانی برگزار میکردند. اینگونه بود که کودکان روستای زلان و دهستانهای اطرافش لذت خواندن و دیدن تصاویر کتابهای باکیفیت را در نشستهای بلندخوانی تجربه کردند و مشتاق داشتن کتابخانهای در روستای خود بودند.
داستان راهاندازی این کتابخانه به چند ماه پیش، به سال ۹۸، برمیگردد. زمانی که کتابخانهی شهرستان ثلاث باباجانی صاحب ساختمان شد و دوران کانکسنشینیاش به سر آمد. اما دوران کتابخانه بودن کانکس همچنان ادامه داشت. با درخواست آقای صدیقی، که پیشتر در مدارس روستا به ترویج کتاب میپرداخت، و پیگیری کارشناسان «با من بخوان» قرار بر این شد تا این کانکس- کتابخانه که پس از زلزلهی سال ۱۳۹۶ استان کرمانشاه با پشتیبانی موسسه دانایار اندیشه و انجمن یاران دانش و مهر راهاندازی شده بود، به روستای زلان منتقل شود و گروه «دوستداران با من بخوان» نیز تامین کتاب و تجهیزات دیگر آن را برعهده بگیرند.
آموزش و پرورش شهرستان، دهیار و شورای روستا و اهالی روستای زلان به ویژه جوانان همگی در مهیا ساختن شرایط این انتقال در کنار آقای صدیقی و گروه «با من بخوان» بودند. آموزش و پرورش زمینی را به کتابخانه اختصاص داد و از تیر تا آذر ۹۸ با همکاری دهیاری، شورای روستا و اهالی مراحل مسطح کردن زمین، شنریزی و ساخت پایههای کانکس انجام شد و وسایل کتابخانه به زلان آورده شدند. در بهمن ماه ۹۸ کانکس از ثلاث به زلان منتقل شد. همکاری و مشارکت یاد شده دشواری این جابهجایی ناشی از بزرگی کانکس و مسافت زیاد را آسان کرد. به این ترتیب در پایان سال ۹۸، کتابخانهی روستای زلان در محل تعیینشده قرار گرفت و وسایل آن چیده شد. با فرارسیدن بهار، در فروردین ۹۸، اهالی روستا با کاشتن درخت در اطراف کتابخانه فضایی زیبا و جذاب به وجود آوردند.
شیوع ویروس کرونا و قرنطینه، راهاندازی کامل کتابخانه را کمی به تعویق انداخت. با وجود این دشواریها تلاش و کار متوقف نشد. در اردیبهشت ماه ۹۹، نزدیک به ۶۵۰ عنوان و بیش از ۱۳۰۰ جلد کتاب به کتابخانهی زلان ارسال و فعالیت کتابخانه متناسب با شرایط آغاز شد. پس از چند برگزاری چند نشست برای کودکان و ارائه توضیحات کلی دربارهی کتابها و شیوهی امانتگیری و نگهداری در خانه، کودکان توانستند کتاب به امانت ببرند. برای حفظ ارتباط کودکان با کتاب و کتابخانه به آنها پیشنهاد شد در خانه کتابها را بلندخوانی کنند و از بلندخوانی خود فیلم بگیرند. تعدادی از کودکان این پیشنهاد را عملی کردند و تجربهی خوب و نویدبخشی را رقم زدند. امید داریم با پایان یافتن کرونا کتابخانهی روستای زلان فعالیتهای مستمر خود را از سر گیرد و مکانی سرشار از لذت و یادگیری برای کودکان منطقه باشد.
برای آشنایی بیشتر با آقای صنعان صدیقی و آگاهی از مسیری که برای راهاندازی کتابخانهی روستای زلان طی شده است، با ایشان گفتوگو کردهایم. این گفتوگو را در ادامه میخوانید:
خودتان را معرفی کنید و بگویید چطور با برنامهی «با من بخوان» آشنا شدید؟
من صنعان صدیقی هستم فارغالتحصیل رشتهی مترجمی زبان انگلیسی از دانشگاه خوارزمی تهران. نزدیک به ده سال است که در حوزههای ادبیات و کودک و نوجوان و بزرگسال و همچنین حوزههای مختلف علوم انسانی سرگرم ترجمهی حرفهای هستم و تاکنون نزدیک به ۲۰ کتاب برای ناشران مختلف ترجمه کردهام. حوزههای مطالعاتی مورد علاقهام زبان، ادبیات و فلسفه هستند و همین باعث شده که دست کم ۱۵ سال اخیر را به مطالعه در این حوزهها اختصاص دهم.
آشنایی من با برنامهی «با من بخوان» به سال ۹۶ و زلزلهی کرمانشاه برمیگردد. در آن زمان من و چند تن از دوستانام برای کمک به زلزلهزدگان در منطقهی اورامانات گروههای مردمی تشکیل داده بودیم و سرگرم ساماندهی کمکهای مردمی و آمارگیری از روستاها و مناطق مختلف بودیم. از طریق یکی از دوستان مطلع شدم که گروهی به نام «با من بخوان» از طرف موسسهی پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان راهی مناطق زلزلهزدهی کرمانشاه شده و به طور خاص در شهر ریجاب کتابخانهای برای کودکان آسیبدیده از زلزله تاسیس کردهاند. ایشان از فعالیتهای کتابخانه و اعضای فعال آن گفتند. من هم کنجکاو شدم و شیوهکار و نوع فعالیت این گروه برایم جذاب شده بود. طولی نکشید که این دوست عزیز کتابخانهی «با من بخوان» دیگری در شهرستان ثلاث دایر کردند و من هم از همان روزهای اول تاسیس در کنارشان بودم. مشخص بود که نوع کتابها و شیوهی آموزش بچهها با تصوری که پیشتر از کتابخانههای عمومی داشتم متفاوت بود و همین عیار کار را در نظرم دوچندان کرد.
چه انگیزههایی باعث شد که به کار ترویج کتابخوانی برای کودکان علاقهمند شوید؟
من پیش از آن ده جلد از آثار کلاسیک ادبیات جهان را ویژهی نوجوانان برای نشر علمی فرهنگی ترجمه کرده بودم و مطالعاتی هم در حوزهی ادبیات کودک داشتم. این پیشینهی کاری انگیزهی من برای حضور در جمع با من بخوانیها را بیشتر کرد. همیشه بخشی از وجودم را عشق و علاقه به ادبیات کودکان پر کرده بود. این دلبستگی را تا پیش از آن با ترجمهی آثار یا خواندن شمار زیادی از کتابهای کودک پاسخ داده بودم و هیچوقت فکر نمیکردم فرصت پیدا شود تا به کار ترویج کتابخوانی ادبیات کودک و نوجوان بپردازم. این یک اتفاق غیرقابلپیشبینی بود.
چه شد که تصمیم به راهاندازی کتابخانه در زلان گرفتید؟
زمانی زیادی نگذشته بود که کتابخانهی «با من بخوان» در شهرستان جوانرود هم تاسیس شد. این بار در تمام مراحل تاسیس و راهاندازی کتابخانه حضور داشتم و تقریبا با روال کار این کتابخانهها به خوبی آشنا شدم.
اکنون دو سالی میشود که در این مجموعه فعالیت دارم و بهتازگی و پس از برگزاری کارگاههای آموزشی که به همت همکاران گرامی برای مربیان و ترویجگران «با من بخوان »در شهر جوانرود برگزار شد، عزم خودمان را برای تاسیس این کتابخانهها در روستاها و مناطق مختلف استان کرمانشاه جزم کردیم. یکی از این روستاها روستای زلان بود. روستایی با ۶۰۰ خانهوار و جمعیت زیادی از دانشآموزانی که هیچ تفریح و سرگرمیای نداشتند و از هرگونه امکانات آموزشی و ورزشی خارج از ساختار مدرسه بیبهره بودند. دلیل دیگری که ما را مجاب به تاسیس کتابخانه در این روستا کرد وابستگی ۵ روستای اطراف به این روستا بود. به طوری که از قدیم و به شکل سنتی این شش روستا یک مجموعه قلمداد میشدند.
کمی دربارهی مراحل کار، چالشهایی که داشتید و کارهایی که تا کنون برای کتابخانه انجام شده توضیح دهید.
سختیهای زیادی برای تاسیس این کتابخانه متحمل شدیم اما هر وقت به آیندهی آن فکر میکردیم و بچهها را میدیدیم که بیصبرانه منتظر دایر شدن کتابخانه بودند و هزار فکر و خیال متفاوت دربارهی شکل و ساختار آن در سر پرورانده بودند و با اشتیاقی توصیفناشدنی چشم به راه کتابهای جور و واجور بودند، خستگی از تنمان در میرفت.
نخستین بار موضوع تاسیس کتابخانه را با خانم اسکندری (مسئول کتابخانههای «با من بخوان» در کرمانشاه) مطرح کردیم. ایشان هم با بزرگواری وعدهی کمک و همکاری دادند. بیشتر کتابخانهها در قالب کانکس دایر شده بودند و قرار شد کانکس ۵۰ متری شهرستان ثلاث را به روستای زلان منتقل کنیم. پیش از این برای کتابخانه ثلاث یک ساختمان خریداری شده بود و همزمان در حال تجهیز و تغییر دکوراسیون و برطرف کردن کاستیهای آن کتابخانه نیز بودیم. خلاصه اینکه تصمیم نهایی بر این شد که کانکس را به روستا منتقل کنیم. کاری که از برخی جهات نشدنی و ناممکن به نظر میرسید. مشکل اصلی ابعاد بزرگ کانکس (۵ در ۱۰ متر) و پهنای بیش از حد آن بود. همچنین عبور از مسیری به طول ۳۵ کیلومتر بود که بیش از ده کیلومتر از آن یکی از صعبالعبورترین گردنههای منطقهی غرب (سیاتایَر) محسوب میشود. چارهای نبود جز اینکه کانکس را به کمک دو جوشکار حرفهای از وسط دو نیم و هر نیمه را با کمک یک جرثقیل بار تریلی کنیم. هر دو تریلی را با چند ماشین اسکورت کردیم و به روستا بردیم. پیش از آن هم شانزده پایهی سیمانی قرص و محکم در محل احداث کتابخانه در روستای زلان ساخته بودیم. همه چیز آماده بود تا انتقال کتابخانه سریع، دقیق، حسابشده و بینقص صورت بگیرد. در انتقال کانکس کتابخانه به روستای زلان بیش از بیست نفر، دو جرثقیل، دو تریلی باری و چند ماشین اسکورت بار ما را همراهی کردند. یکی از ویژگیهای خوب کتابخانههای «با من بخوان» گرد هم آوردن مشتاقان فعالیتهای فرهنگی در کمترین زمان است و همین موضوع سبب گسترش و مقبولیت روزافزون این کتابخانهها شده است.
باری، روز اول با کمک دو جوشکار کانکس را دو نیم کردیم. وسایل کتابخانه (قفسهها، کولرها و...) را با وانت منتقل کردیم و روز دوم ظرف ۱۸ ساعت کانکس را به روستا منتقل کردیم.
از آن روز تا کنون تغییراتی در فضای بیرونی، پایههای کتابخانه و ... صورت دادهایم. با کمک اهالی روستا درختان زیادی دور رو بر کتابخانه کاشتهایم و در کمتر از یک سال زمینی که پیشتر برهوت و محلهای که سوت و کور و بیرونق بود به کلی تغییر کرده است. انگار کتابخانه روح تازهای به این منطقه بخشیده. اکنون بیش از چهل درخت در اطراف و حول و حوش کتابخانه کاشته شده است و روزی نیست که چندین و چند تن از کودکان کنار کتابخانه جمع نشوند؛ حتی روزهای تعطیل.
هنوز کارهای زیادی باید انجام شود تا کتابخانهی ما به یک کتابخانهی کامل و پررونق تبدیل شود. برق و آب، درست کردن حیاط، تهیهی کولر، بخاری، لپتاپ و پروژکتور و ریزهکاریهای دیگری ماندهاند. اما همین که افراد زیادی از تهران تا کرمانشاه و جوانرود و زلان دست به دست هم دادند و یک اتفاق ماندگار و بهیادماندنی برای صدها کودک محروم در این منطقه رقم زدند، خودش یک داستان بینظیر است. کتابی است که سالهای سال خوانده خواهد شد. کم و کاستیها هم با کمک همین آدمهای قصهی ما برطرف خواهد شد و دور نیست آن روزی که این روستا و روستاهای اطرافش به کانون فعالیتهای کودک و نوجوان در منطقه بدل شوند.
از حال و هوا و احساس خود برایمان بگویید.
تجربهی دو سال و نیمهای که از فعالیت در این حوزه داشتم تصویری زیبایی از آینده را به ذهنام میآورد. روزی را میبینم که به دهها شهر و روستای کوچک و بزرگ دیگر رفتهایم و برایشان کتابخانه ساختهایم. برای کودکانی که در درونیترین لایههای ذهنشان بیصبرانه منتظر یک اتفاق شگفتانگیز هستند؛ اتفاقی به رنگ یک کتاب؛ یک کتابخانه.