جنرال دوستم پادشاه ساز قدیم و مارشال حالا
مارشال دوستم به چه شکل نقش پادشاه سازی را در کابل بعهده گرفت؟ خروج قوای شوروی از افغانستان یکی از بهانه های اصلی غرب برهبری امریکا را برای جهاد در افغانستان از بین برد. نجیب الله با استفاده از موقعیت بدست آمده، تلاش کرد با گروها و...
مارشال دوستم به چه شکل نقش پادشاه سازی را در کابل بعهده گرفت؟
خروج قوای شوروی از افغانستان یکی از بهانه های اصلی غرب برهبری امریکا را برای جهاد در افغانستان از بین برد. نجیب الله با استفاده از موقعیت بدست آمده، تلاش کرد با گروها و افراد مختلف که به بهانه اشغال شوروی وارد معرکه افغانستان زیر نام جهاد گردیده بودند، ضعیف سازند. این سیاست فاصله بین رهبران جهادی مستقر در پشاور پاکستان را که هرگز نمی خواست جان شان را در جنگ با سربازان شوروی از طریق شرکت مستقیم در جهاد با خطر مواجه سازند با قوماندان هایی که عملا در افغانستان می جنگیدند سست ساخت. نور الحق علومی، والی ولایت قندهار اعلام کرد که مجاهدین بدون حمل سلاح آزادانه می توانند وارد شهر گردیده و با خانواده های خویش ملاقات کنند. برای باز نگهداشتن شاهراه سالنگ حکومت نجیب با مجاهدین احمدشاه مسعود وارد معامله گشت. شاهراه سالنگ از نگاه حمل و نقل مواد اولیه ضروری برای ساکنین کابل و اسلحه شوروی از اهمیت حیاتی برخوردار بود. قوماندانان مجاهدین بعد از گرفتن حق، با حکومت در این راه همکاری داشتند و از رهزنی های مسلحانه دست می کشیدند.
در حالی که طرفین از طریق نظامی قادر به شکست یک دیگر نبودند، بناء بین رژیم کابل و مجاهدین راه بدیل باید جستجو می گشت. قرار منابع آگاه، انگلستان بحیث یک قدرت کهنه کار استعماری و آگاه از مسایل و تاریخ در منطقه سه راه را برای حل معضله افغانستان در حمایت مجاهدین و سقوط رژیم کابل در نظر داشت.
- فتح جلال آباد و تشکیل حکومت توسط مجاهدین نظری بود که استراتیژیست های انگلیس در پهلوی دیگران برای مجاهدین مد نظر داشتند که این طرح با شکست مواجه گشت.
- طرح دوم برپایی کودتا از داخل حکومت کابل توسط اعضای حزب دموکراتیک خلق بود. این طرح از طریق اعضای خلقی حزب دموکراتیک خلق افغانستان بسادگی میسر بود. اعضای خلقی این حزب هرگز قابل اعتماد نجیب نبود. اما نجیب نمی توانست بالای رفقای پرچمی خویش نیز طور شاید و باید اعتماد داشته باشد. هواخواهان ببرک کارمل هرگز خیانت نجیب را در پروسه برکناری وی و همدستی با گورباچوف، رهبر شوروی، فراموش نمی توانستند.
- بالاخره سر گلبدین اخوانی زنجیری آی اس آی پاکستان از یخن یکی از خلقی های سرسپرده بیرون شد. نجیب حتی پیش از خروج سربازان شوروی بالای خلقی ها مشکوک بود.
برای پیشگیری، نجیب در سال ۱۹۸۸م چندین تن از خلقی ها را از پست های حساس عسکری کنار زد. اما اشتباه نجیب این بود که وی تلاش داشت بکمک یکی از خلقی های مطرح این کار را صورت دهد و بالای شهنواز تنی حساب کرده و وزارت دفاع را به وی سپرد. شهنواز تنی مخالف سرسخت برنامه آشتی ملی که از طرف شوروی ها حمایت می گشت و محراق توجه و سیاست داکتر نجیب قرار گرفت، بود. فکر و ذکر نجیب این بود بجای اینکه اجازه دهد تنی از بیرون علیه برنامه های وی عمل نماید، بهتر این است که خود وی را وارد پروسه آشتی ملی سازد. این اشتباه استراتیژیک نجیب بود.
بتاریخ ۶ مارچ ۱۹۹۰م شهنواز تنی، وزیر دفاع رژیم، جت های بمب افکن قوای هوایی رژیم مستقر در بگرام را دستور حمله بالای ارگ کابل می دهد و جز و تام های وزارت دفاع افغانستان را به بغاوت علیه نظام دستور می دهد. بشکل مشابه، شهنواز تنی در کودتای ۱۹۷۸م علیه نظام بسرکردگی داود شرکت داشت. استدلال تنی علیه نجیب این بود که نجیب از طریق دادن امتیاز بیش از حد برای ملیشه های قومی بنفع شخصی خویش در صدد تضعیف نقش اردوی ملی زیر فرمان وی بود. واقعیت امر این بود که شهنواز تنی تلاش داشت پروسه آشتی ملی را از زاویه دید تنگنظرانه خویش عملی سازد. شهنواز تنی بشکل خصوصی با گلبدین حکمتیار در پشاور ارتباط بر قرار ساخته بود. شهنواز تنی و گلبدین حکمتیار هر دو از قوم و قبیله غلزایی در قسمت افراطی گری و تندروی در کلیه موارد زیر رنگ های سرخ و سیاه اشتراکات عمیق داشتند. هر دو بسوی یک هدف زیر دو شعار مختلف و متضاد کمونیستی و اسلامی در حرکت بودند.
کودتای شهنواز تنی بشکل مشابه حمله مجاهدین بالای شهر جلال آباد با شکست مواجه گشت. هیچ جزو و تام عسکری بخواست تنی لبیک نگفت و ولایات نیز وفاداری خویش از رژیم را حفظ کرد. شهنواز تنی با استفاده از هلیکوپتر وزارت دفاع به پشاور فرار کرد. نجیب الله شروع به تصفیه اردو از لوث خلقی ها کرد. اکنون نجیب با دو گروه از داخل مواجه بود. خلقی ها از یک طرف و هواخواهان ببرک کارمل از جانب دیگر. هواخواهان ببرک کارمل نسبت به سیاست پشتونیزم نجیب مشکوک بودند. در این گیر و دار ظهور سیاست قومی از گلوی اعضای حزب دموکراتیک خلق افغانستان نمایان گشته و پیروی از سیاست سوسیالیستی یک شبه پوف و فنا می گردد.
بعد از مایوسی از اتکا بالای اعضای خلقی و پرچمی حزب دموکراتیک خلق افغانستان، نجیب توجه خویش را بالای قدرت های قومی و ملیشه ی معطوف می سازد که از این طریق پایه های قدرت خویش را حفظ بتواند. نهایتا همین خامبازی های نجیب بحیث یک سیاستمدار خام سقوط وی را باعث گشت. توجه به سیاست قومی برای بار اول توسط ببرک کارمل در اوایل دهه ۱۹۸۰م متبارز گشت. در حالیکه مردم از اقشار و طوایف مختلف از خدمت سربازی در اردوی ملی زیر قیادت حزب دموکراتیک خلق ابا می ورزیدند، ببرک کارمل کوشید این خلا را از طریق رو آوردن بسوی سیاست قومی از طریق ایجاد ملیشه های قومی خارج از چوکات اردوی ملی پر سازد. ببرک کارمل با پرداخت پول باین امید بود که پیوستن آنها را به گروهای جهادی مانع گردد. تلاش حکومت این بود که مردم را در مخالفت با مجاهدین و اهداف مجاهدین زیر حمایت و نظارت امریکا و متحدین سوق دهد. رژیم غافل از آن بود که این کار سبب ایجاد یک نیروی جدید خواهد گشت که نهایتا در مخالفت با رژیم در کل قیام خواهد کرد. رژیم برای اینکه بالای این ملیشه های قومی تسلط خویش را حفظ توانسته باشد، قوماندان ها توسط رهبری یا موافقت وزارت دفاع مقرر می گشت.
این سیاست توسط دوید پتریوس قوماندان عمومی قوای امریکا در سال ۲۰۱۰م در ولایات قندهار و هلمند کاپی گشت. وی از سران قومی ولایات متذکره خواست که مسوولیت امنیتی قوم و قبیله خویش را در پهلوی نیروی امنیتی افغانستان متقبل گردند. ببرک کارمل ایجاد این قوا را با هر هدفی که مد نظر داشت بجایش ولی عملا اداره و کنترول آن از حیطه صلاحیت حکومت خارج گشت. نجیب الله چاره ی جز توسعه این تیوری به پیروی از ببرک کارمل نداشت. وی تنخواه این ملیشه ها را دو برابر تنخواه سربازان اردوی ملی تعیین کرد. اعضای این ملیشه ها از خدمت جبری سربازی معاف بودند. دادن همچو امتیازات برای این ملیشه ها سبب تضعیف نقش اردوی ملی زیر قیادت رژیم کابل بود.
بعد از خروج سربازان شوروی از افغانستان نجیب یک قدم بیشتر برداشت. نجیب تلاش کرد مجاهدین را برای پیوستن به حکومت تطمیع کند. سیاست مشابه از طرف امریکایی ها برای خریداری وفاداری طالبان بنفع حکومت کابل امروز صورت می گیرد. نجیب الله در این کار در مقایسه با رژیم کابل تحت حمایت امریکا موفقانه تر عمل می کرد. در اوایل ۱۹۹۰م حدود یک لک نفر از گروهای جهادی شامل ملیشه های قومی گشتند. این کار باعث ضعف شدید توانایی رزمی مجاهدین شد.
سیاست ایجاد ملیشه های قومی در پهلوی اردوی ملی عواقب غیر قابل پیش بینی را برای رژیم کابل در پی داشت. گپ بجایی رسید که نقش اساسی توسط همین ملیشه های قومی در حیات نظامی افغانستان ایفا می گشت. در ولایت هرات در سال ۱۹۹۰م شمار سربازان فرقه ۱۷ به ۳۴۰۰ سر می رسید ولی شمار ملیشه قومی ۴ چند آن گشت. در ولسوالی شیندند این رقم هشت چند شد. این سیاست عواقب خطرناکی را برای رژیم کابل در پی داشت. در حالیکه هدف ابتدایی حزب دموکراتیک خلق افغانستان کوتاه سازی دست زمینداران و ملاکان قریه از سر مردم بود ولی ایجاد این قوا قوماندان های مربوطه را به ملاکان و فیودالان خطرناکتر مبدل ساخت.
این سیاست سردمداران حزب دموکراتیک خلق افغانستان سه مشکل اضافی را برای افغانستان خلق کرد.
- اول اتکای نجیب بالای ملیشه های قومی نهایتا این خطر را بروز داد که سران ملیشه بجای کار زیر امر وزارت دفاع دست به ایتلاف و اتحاد با همدیگر علیه رژیم زدند.
- دوم افراد بجای جلب و جذب در خدمت اردوی ملی جلب و جذب ملیشه های قومی گشتند.
- بالاخره چون ملیشه های مختلف فرماندهی واحد نداشتند، خودسری ها در کنترول و اداره برای دفاع واحد از بین رفت. افراد ملیشه یونیفورم نمی پوشیدند. افراد ملیشه های مختلف بالای کنترول و اداره مناطق مختلف با هم تصادم می کردند. هر گروه تلاش داشتند بمنظور رهزنی و سرقت عابرین، شاهراه های معین را در کنترول خویش داشته باشند. با مرور هر روز و افزایش قدرت ملیشه ها، ضعف حکومت مرکزی بارز و بارزتر می گشت.
مهمترین و مشهورترین این ملیشه ها، افراد عبدالرشید دوستم بود. عبدالرشید دوستم از نگاه قومی ازبیک است. وی در یک خانواده دهقان در حوالی شبرغان ولایت جوزجان بدنیا آمد. وی در شروع در جمع گروهای مدافعین گروه پرچم پیوست. وقتی که کودتای اپریل سال ۱۹۷۸م علیه رژیم داود صورت گرفت دوستم قوماندانی یک گروه کوچک عسکری را در قالب اردوی افغانستان بدوش داشت. بعد از انشعاب بین خلقی ها و پرچمی ها، دوستم از ترس تعقیب توسط خلقی ها به پاکستان فرار می کند. بعد از اشغال افغانستان توسط قشون سرخ، دوستم به افغانستان بر می گردد. با استفاده از امکانات موجود، وی با حمایت و کمک پولی حکومت دست به تشکیل یک ملیشای مقتدر از هموطنان ازبیک خویش زد.
در سال ۱۹۸۸م دوستم موفق به تشکیل یک فرقه ملیشه قومی گشت. در مرحله اول وی در منطقه محل تولد خویش شبرغان فعالیت های خویش را شروع کرد. بعد از مدت کوتاهی وی موفق به تشکیل یک فرقه مقتدر عسکری شامل ۲۵۰۰۰ سرباز برای کنترول شمال افغانستان با حمایت فعال رژیم کابل گشت. در ظاهر کار و بار ملیشه قومی دوستم در چوکات وزارت دفاع افغانستان بود ولی وزارت دفاع هیچ نوع صلاحیتی در جذب و جلب افراد برای این فرقه نداشت و کلا صلاحیت در دست و اختیار شخص دوستم بود. این فرقه بنام فرقه دوستم مسما گشت. بالاخره گپ بجای رسید که حرکات و سکنات دوستم سقوط داکتر نجیب از قدرت را فراهم ساخته و زمینه ورود مجاهدین را که با زور و حمایت امریکا و آی اس آی پاکستان ممکن نبود، فراهم کرد.
عبدالحمید