داستان گوهر شاد_ قسمت هفت


داستان گوهر شاد_ قسمت هفت

#داستان_گوهرشاد #مرضیه #قسمت_هفتم گویی مردم بیل و چماق و کلنگ به دست آمده بودند تا بجنگند! مگر می شد بین آن جمعیتِ خروشان از پشت روبند، به همین راحتی ها آقاجان و آقاسید را پیدا کند؟ صدای تیر و تفنگ که بلند شد، درگیری ها بد و بدتر شد. دل مرضیه با بیشتر شدن صداها، گواهی بد می داد. کسی داد زد:”آی مردم… برادرا، خواهرا، مسجد گوهرشاد… ریختن این از...



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته

زیباترین و شادترین عکس نوشته های شب یلدا