نگاهی به فیلم «وداع» (The Farewell) | سرطان نمیکشد، ترسش شاید!
فیلم «وداع» (The Farewell) داستان بیلی، دختر چینی ساکن آمریکا، را روایت میکند که با موضوع بیماری مادربزرگش دستوپنجه نرم میکند و حالا بر سر دوراهی سخت قرار گرفته است.
مهدی حسینی | شهرآرانیوز؛ در سنین نوجوانی بودم که فیلمی از تلویزیون پخش شد به نام«پدر» (۱۹۸۹)؛ یک فیلم جمعوجور خانوادگی که جک لمون، ستاره بزرگ سینما، در آن نقش پدری را بازی میکرد که به سرطان مبتلا شده است. داستان از زاویه دید پسر بزرگ خانواده، یعنی جان، روایت میشد. جان با پدرش برای چکاپ به بیمارستان میرود و در روند آزمایشها متوجه میشود پدرش سرطان گرفته است. او از پزشک میخواهد، چون پدرش از بیماری سرطان وحشت دارد، چیزی به او نگوید و بگذارد خود جان آرام آرام موضوع را با او مطرح کند. پزشک موافقت میکند. جان موضوع را با خانواده مطرح میکند. همگی تصمیم میگیرند ترتیبی بدهند که به پدر خوش بگذرد، ولی مادر که قرار است بهزودی همدمش را از دست بدهد، چندان در نقش بازی کردن موفق نیست. از طرف دیگر پزشک هم در دیدار بعدی وقتی میبیند جان چیزی به پدر نگفته است، موضوع سرطان را با او در میان میگذارد. پدر آشفته میشود و درنهایت از دنیا میرود.
به خاطر دارم همان موقع که فیلم را میدیدم، با خودم گفتم به دکتر چه ربطی داشت که این موضوع را به بیمار بگوید؟ طبیعتا باید میگذاشت خانواده موضوع سرطان را مطرح کنند. در آن سنین اطلاع نداشتم که این جزو وظایف یک پزشک آمریکایی است که بیمار را در جریان جزئیات بیماریاش قرار دهد تا خود فرد تصمیمات لازم را در اینباره بگیرد. درواقع این یک اختلاف فرهنگی بزرگ بین ایران و آمریکا بود که از آن موقع من را درگیر کرده و تا به امروز در ذهنم مانده بود، تا اینکه امسال با دیدن فیلم «وداع» این اختلاف فرهنگی را بین شرق و غرب و به شکلی عمیقتر حس کردم.
کوتاه از داستان وداع
بیلی دختری چینی است که همراه با خانواده اش سالهاست در آمریکا زندگی میکند. او که کاملا با فرهنگ آمریکایی بزرگ شده است، زبان ماندرین را دستوپا شکسته صحبت میکند. درواقع تنها چیزی که او را عمیقا به سرزمین اجدادیاش پیوند میدهد، مادربزرگش «ناینای» است. بیلی در برهه حساسی از زندگی قرار گرفته است که باید درباره آینده و تحصیلاتش تصمیم بگیرد که ناگهان خبر میرسد ناینای به سرطان شدید مبتلاست. کل خانواده تصمیم میگیرند موضوع را از او مخفی کنند، اما به بهانه مراسم ازدواج پسرخاله بیلی، همگی راهی چین میشوند تا برای آخرین بار مادربزرگ را ببینند. بیلی که در فرهنگ غربی بزرگ شده و ذاتا آدم برونریزی بار آمده است، درک نمیکند که چرا باید موضوع را از مادربزرگ مخفی کرد، اما آرام آرام و با ماندن در کنار کل فامیل، نگاه او به زندگی و خانواده تغییر میکند، بهطوری که روی انتخابهایی که در پیش داشت نیز تأثیر میگذارد.
اختلاف فرهنگی و نگاه متفاوت
موضوعی که باعث میشود وداع از حد یک اثر عادی و معمولی درباره بیماری سرطان و ناراحتی خانواده فراتر رود، نگاه و موقعیت منحصربهفرد بیلی است. بیلی یک مهاجرزاده است که با فرهنگ بیگانه رشد کرده است. پدر و مادر بیلی به خیال ساختن آیندهای بهتر، او را از چین به آمریکا آوردهاند. از خانواده خود جدا شدهاند و در آمریکا بهسختی کار میکنند. موفق هم هستند. حالا بیلی باید درباره ادامه تحصیلاتش تصمیم بگیرد. او که در این فرهنگ بزرگ شده است و دیگر مسحور آن نیست و نقاط قوت و ضعفش را میداند، این بار به بهانه کنار مادربزرگ بودن، همچون یک بیگانه به چین گام میگذارد و این فرصت را دارد که از بیرون به این فرهنگ بنگرد. از اختلافات سطحی عبور کند و مفهوم خانواده به معنای عمیقش را برای اولینبار درک کند. خانواده فقط مجموعهای از افراد نیست که با هم نسبت خونی دارند. در آمریکا وقتی فرزند به سن شانزدهسالگی میرسد، درعمل از خانواده جدا میشود. باید سر کار برود و استقلال مالی پیدا کند. کمکم برای خودش منزل و شغل پیدا کند. ازدواج کند و .... حالا این فرهنگ را مقایسه کنید با اینکه پسرخاله بیلی برای بودن کنار مادربزرگ، ازدواجش را جلو انداخته و حاضر شده است تمام مراسم ازدواجش درعمل به گردهمایی عزاداران ناینای تبدیل شود که همه در آن به زور جلو جاری شدن اشکشان را میگیرند. اعضای خانواده موجوداتی رها از هم نیستند، بلکه درقبال همدیگر مسئولیت قبول میکنند. ناینای قبلا درباره سرطان همسرش هم به او دروغ گفته و شوهرش هم تا آخرین لحظه به خوبی و خوشی زندگی کرده است. او قبلا بار این غم را بر دوش کشیده است و حالا خانوادهاش هم برای او همین کار را میکنند و همچون سدی بین او و بیماریاش قرار میگیرند. خودشان عذاب میکشند تا او روحیهاش را از دست ندهد. دیدن این برخوردها باعث میشود بیلی به یک بازنگری عمیق درباره زندگی خود برسد و درک کند والدینش چه چیزهایی را در سفر به غرب قربانی کردهاند تا به چیزی که موفقیت و سعادت در زندگی میدانستهاند، دست یابند. حالا بیلی این فرصت را دارد که به قضاوت بنشیند که آیا این انتخاب ارزشش را داشته است یا خیر. قضاوتی که درنهایت مسیر زندگی بیلی را به سمت شرق متمایل میکند. درواقع کارگردان موفق شده است در فیلم وداع موضوع را از آنچه روی کاغذ اتفاق میافتد که همانا سرطان و خداحافظی با یک عزیز است، به چیزی بزرگتر همچون اختلاف فرهنگی شرق و غرب تبدیل کند و همین کلید اصلی موفقیت فیلم است.
احساسات درونی در تجربه دوم
ساختن فیلمی که با احساسات درونی و عمیق آدمها ارتباط دارد، از دشوارترین کارهایی است که یک سینماگر میتواند انجام دهد. حال چطور لولو وانگ در دومین تجربه کارگردانی خود موفق شده است اثری اینچنین جذاب خلق کند؟ جواب را باید در تجربه زیستشده وانگ جستوجو کرد. او نیز همچون بیلی، زاده چین و بزرگشده آمریکاست و این ماجرا برای مادربزرگ خود او اتفاق افتاده است. درواقع وانگ تمام ماجراهای فیلم را با گوشت و پوستش حس کرده است. به همین دلیل هم حرفی که از دل میزند، لاجرم بر دل مینشیند. فیلمی مثل وداع را نمیتوان چندان بر اساس ساختار، نحوه حرکت دوربین و اصول تکنیکی نقد کرد. اگر هر یک از این موارد کمبود داشته باشد، به بافت کلی اثر ضربه میزند، اما اساس نقد را نمیتوان بر آنها قرار داد. وداع مثل فیلمهای عاشقانه بـــر روابــط بیــن شخصیتها شکل میگیرد. اگر روابط افراد مختلف خانواده و احساسات درست دربیایند، فیلم سر پا میایستد. اتفاقی که اینجا هم بهخوبی افتاده است.
کارگردان ضربه نهایی را وقتی میزند که در انتهای فیلم تصویر مستندی از مادربزرگ او را میبینیم که سرحال و قبراق مشغول ورزش کردن است و زیر تصویر مینویسد الان ۶سال از زمانی که سرطان شدید مادربزرگ تشخیص داده شد، میگذرد و او هنوز با ماست. درواقع لولو وانگ با این نما تأکید میکند تصور چینیها از اینکه سرطان نمیکشد، بلکه ترس از سرطان است که جان بیمار را میگیرد، درستتر از تصور آمریکایی است.
لزوم رجوع به شرق
«فقط عاشقها زنده میمانند»
چند سالی است در فیلمهای مختلف بهخصوص در آثار کارگردانهای مستقلتر، لزوم رجوع به فرهنگ شرق پررنگتر شده است. مثلا در فیلم «فقط عاشقها زنده میمانند» به کارگردانی جیم جارموش، خونآشام اصلی قصه که نامیراست، مدام چیزهای قدیمی را جمع میکند. چون احساس میکند در فرهنگ روز، چیزی ارزشمند وجود ندارد و همهچیز یکبارمصرف شده است، تا اینکه وقتی معشوقش از راه میرسد، او را راضی میکند با او به شرق بیاید. در آنجا با خوانندهای روبهرو میشود که زن میگوید آینده موفقی دارد و بهزودی مشهور میشود. خونآشام قصه میگوید حیف این استعداد و خلوص است که با شهرت از بین برود.
درواقع شخصا احساس میکنم بیش از آنکه موضوع رجوع به فرهنگ شرق مطرح باشد، لزوم حفظ اصالت و فرهنگ خودی و نیز پرهیز از آن تصور دهکده جهانی است که باعث میشود فیلمسازان مستقلتر بر لزوم رجوع به شرق تأکید کنند. گویی از اینکه هرجا میروند با همان فرهنگ، با همان خوراکها و با همان جنس معماری روبهرو میشوند، خسته شدهاند. دنبال اصالتی میگردند که بیشتر در شرق میبینند.
وداع (The Farewell)
کارگردان: لولو وانگ
محصول ۲۰۱۹ چین و آمریکا
بازیگران: ژوژن ژائو، آکوافینا
تریلر فیلم وداع (The Farewell)